در دهههای گذشته یکی از بحثهایی که خیلی مطرح بوده و تا حدودی توسط دولت هم حمایت میشده، قضیهی بومیسازی علوم انسانی است. شکل رسمی و دولتیاش البته اسلامیسازی علوم انسانی است. اما فرق چندانی نمیکند چون بومیسازی بومیسازی است. حالا شما میتوانید بگویید ایرانیسازی یا اسلامیسازی. در محافل دانشگاهی من شنیدهام که برخی از مخاطبان آثار شما را تلاشی برای بومیسازی تاریخ و علوم انسانی میدانند، نظر خودتان چیست؟ آیا واقعا با این هدف دست به پژوهش در تاریخ و اساطیر ایرانی زدهاید؟
خوب، اگر بخواهم در یک کلمه پاسخ بدهم، میگویم نه! اما به نظرم پرسشتان و همچنین اظهار نظر سرورانی که دیدگاهشان را نقل کردید ابهامی دارد که مانع پاسخگویی شفاف و دقیق میشود. باید نخست معلوم کنید منظورتان از بومیسازی چیست؟ و دقیقا به چه چیزی میگویید علوم انسانی؟ یعنی وقتی از نسبت دو چیزی بحث میکنید که هیچ کدامشان حد و مرز معلومی ندارند، بسته به سلیقه و شرایط و آب و هوا میشود جورهای متفاوتی پاسخ داد.
منظورم همین تعبیر مشهوری است که فراوان از رسانهها شنیده میشود. این که مثلا دولت میخواهد دانشگاهها را اسلامی کند، یا روشنفکران ناسیونالیست گمان میکنند علوم غربی را باید ایرانیزه کرد. منظورم همین است.
نکته در اینجاست که دقیقا همین منظور است که ابهام دارد. تمام این گفتمانی که فرمودید به ابهامهای جدید و گاه ناسازههای ریشهای آغشته است. منظور از علوم چیست؟ دادههای علوم مورد نظر است؟ روش مورد نظر است؟ یا مسائل؟ اصولا کدام حریم از علم و علم به کدام معنا؟ یعنی علوم تجربی در معنی science را مراد میکنید یا هر شکلی از دانایی را که فرنگیها به آن knowledge یا savoir میگویند؟ بعد هم منظور از بومی چیست؟ یعنی اگر کسی بخواهد علوم تجربی را با نمادها و رمزگان مانوی بازتولید کند، دست به بومیسازی زده است؟ اگر کسی این وسط پیدا بشود و بخواهد کل تاریخ جهان را از نگاه خردمدینان و مزدکیان بنویسد چطور؟ خوب اینها هم مربوط به بوم و بر ایران هستند دیگر. حتا کلمهی اسلامی هم مشکلی را رفع نمیکند. کدام اسلام را در نظر دارید؟ میخواهید فلسفه و کلام را اسلامی کنید یا زیستشناسی و زمینشناسی را؟ و بعد کدام روایت از اسلام؟ دنبال درآمیختن روایت صوفیان کرامیه از فلسفهی مدرن هستید یا میخواهید در چارچوب خوارج به فیزیک نگاه کنید یا نظریهی اتمی را از دید اشاعره بنگرید؟ اینها همه خودشان را مسلمان میدانستهاند و در دوران خودشان دیگران هم به آنها میگفتهاند مسلمان.
با این پرسشهایی که میکنید بدتر همه چیز مبهم میشود. مثل این که منظورتان این است که دادن پاسخی دقیق ممکن نیست.
نه، برعکس، پاسخی دقیق را در ذهن دارم و قصدم مبهم ساختن چیزی نیست. فقط میخواهم ابهامی که پیشاپیش وجود دارد را نمایش بدهم. خلاصه بگویم، به نظرم کسانی که دربارهی بومیسازی علوم سخن میگویند، چه اسلامی و چه ایرانی کردن را در نظر داشته باشند، در دو زمینهی مهم دستخوش ابهام هستند. یکی مفهوم بومیسازی و دیگری مفهوم علم.
پاسخی که شما فارغ از این ابهام در نظر دارید چیست؟ توجه داشته باشید که پرسش اصلی این است که کتابهایی که شما نوشتهاید نوعی از بومی کردنِ علم جامعهشناسی یا تاریخ و اسطورهشناسی محسوب میشوند یا نه؟
بله، به آن هم میرسیم. اما ابتدا باید موضع خود را دربارهی این دو کلمهی مبهم که گفتم روشن کنم. به نظرم چیزی هست به نام دانایی، که یک سیستمِ ساختاریافته و منظم از معانی را در بر میگیرد. این نظام دانایی از سه رکنِ مسئله، روش و داده تشکیل یافته است. یعنی اگر تنشهایی معنایی، که به آن مسئله یا چالش یا دغدغه میگوییم، با روشی منظم و مشخص پیوند بخورند و دادههایی معتبر پدید بیاورند، خود به خود یک نظام دانایی هم خواهیم داشت. اعتبارِ گزارههای علمی و صحت دادهها و درستی نظریهها از همین جا میآید. اگر اینها به دادههایی برخاسته از پژوهشی روشمند و مبتنی بر مسائلی روشن چفت و بست شده باشند، اعتبار دارند، وگرنه جست و خیزهایی روشنفکرانه و ولگشتهایی سرگرم کننده هستند و به مرتبهی یک نظام دانایی برکشیده نمیشوند. این فشردهی تعبیر من از کلمهی علم است.
حالا این علم میتواند بومی باشد یا نه؟ یعنی علم ایرانی و مثلا علم چینی یا فرانسوی با هم تفاوت دارند؟ یا ماهیت علوم انسانی میتواند مسیحی یا بودایی یا اسلامی باشد؟
نکته در اینجاست که آنچه علم مینامیم و با برچسبی تخصصی مشخصاش میکنیم، زیرسیستمی از همین نظامی دانایی است. یعنی خوشههایی از مسائل خویشاوند به پیدایش روشهایی همگرا و در نتیجه دادههایی متصل به هم میانجامند و اینها نظریههای مربوط به یک شاخهی تخصصی از علم را ایجاد میکنند. وقتی دربارهی چنین چیزی سخن میگویید، باید روشن کنید منظورتان از بومی و غیر بومی چیست.
منظور خودتان چیست؟ شما چطور این مرز را تعریف میکنید.
من اصلا چنین مرزی را تعریف نمیکنم! به نظر من نظام دانایی یک امر جهانی است. یعنی مستقل از تاریخ و جغرافیا، آدمیان به دلیل روند تکاملیای که طی کردهاند و ساخت عصبشناسانهی فهمشان از گیتی، در بخش عمدهی ارکانی که گفتم با هم اشتراک دارند. نتیجه این که به نظر من روش و دادهها امری جهانی هستند و همواره هم جهانی بودهاند. یعنی این داده که حشرات شش پا دارند، یا این مسئله که ماهیت گرانش چیست، یا این روش که برای دستیابی به تصویری از چیزها ازشان آمار بگیریم، اموری جهانی هستند. شش پا بودن حشرات در حوزهی تمدن اسلامی و مسیحی تفاوتی ندارد و شما نمیتوانید به دو شیوهی متمایز ایرانی یا فرنگی آمار بگیرید یا دربارهی گرانش فکر کنید. بخش عمدهی مسائل، به همراه همهی روشها به همراه همهی دادهها جهانی هستند. بنابراین بومی کردنشان تنها به معنای تحریف سویهی جهانی آنهاست و محروم ساختن خویشتن از آموختن و نگریستن به کل دستاوردی که گونهی انسان در مقام تراوش کنندهی نظامهای دانایی اندوخته است.
به این ترتیب شما از بیخ و بن با بحث بومیسازی مخالفت دارید؟
در واقع مخالفت ندارم، فکر میکنم مفهوم بومیسازی نوعی استعارهی سیاسی و برساختهی مفهومی است که ربطی به روششناسی علم و مباحث دقیق فلسفهی دانش ندارد. مردم از این که از نظر سیاسی و علمی عقبمانده هستند برآشفته میشوند و به فکر میافتند با تصاحب کردنِ مالکانه و انحصارگرایانهی چیزی که فرنگیها را چیره ساخته، یعنی با بومی کردن علم واکنش نشان بدهند. بیتوجه به این که اصولا این حرف معنایی دارد یا نه. برخی دیگر هم هستند که به تعارضها و ناسازگاریهایی بین دستگاههای نظری نو و برداشتهای سنتی و قدیمی بر میخورند و فکر میکنند صورتی ملایم شده و سر و ته بریده از دانش را میتوان قبول کرد و خارها و تیزیهایش را حذف کرد تا دین و دنیای مردم زخمی نشود. اینها به نظرم انگیزههای پشتِ بومیسازی است. انگیزههایی که از جنس هیجانات و عواطف هستند و تا جایی که به کرامت نفس و هویتجویی باز میگردند و نه جهالت و ظلمت، خیلی هم محترماند. اما ارتباطی به دانش ندارند.
اما اینهایی که میگویید، با نوشتههای خودتان همخوانی ندارد. یکی از چیزهایی که دربارهی شما میگویند این است که خیلی ایرانگرا هستید و علوم انسانی را در قالبی ایرانی آوردهاید. اینها با چیزهایی که گفتید تعارض دارد. ندارد؟
نه، ندارد! در کنار آنچه دربارهی نظامهای دانایی و جهانی بودنِ ساختارشان گفتم، این را هم باید دید که اصولا همهی معناها در زمینهای تمدنی تولید میشوند. یعنی آن مسائل و روشها و دادهها و در نتیجه نظریه و فنآوری و اخلاق و فلسفه و هنری که پشت سرش میآید، همگی در یک چارچوب تمدنی تحقق مییابند. هیچ زاینده یا دارندهی یک نظام دانایی را نداریم که بی ریشه و بیبته باشد و بدون تکیه به یک حوزهی تمدنی دانشی تولید یا مصرف کرده باشد. یعنی تمام آنچه که گفتم، در عینِ استقلال از تاریخ و جغرافیا، در تاریخی و جغرافیایی تحقق مییابد. آنچه که این امر جهانی را به امری محلی بدل میکند، مسائل است. اگر به یاد داشته باشید گفتم همهی دادهها و همهی روشها و بخش عمدهی مسائل جهانی هستند. در میان این سه، تنها مسائل هستند که یکسره جهانی نیستند. یعنی اندیشمندان بسته به تمدنی که در آن زاده و پرورده شدهاند و وابسته به شرایط تاریخیِ آن حوزهی تمدنی، با ردههایی از مسائل خاص دست به گریبان میشوند و این چیزی است که هویت یک اندیشمند را تعیین میکند.
یعنی شما میگویید دانش یک امر جهانی است، اما دانشمندان جهانی نیستند؟
دقیقا، دانشمندان بسته به رگههایی از مسائل که بر میگزینند، موقعیتی درون تمدنی پیدا میکنند. این که انرژی جنبشی آب چطور به برق تبدیل شود یک مسئلهی جهانی است، دادهها و روشهایش هم جهانی هستند. اما این که این انرژی چطور در سد کرج به برقِ تهران تبدیل شود مسئلهای محلی است. دغدغههای عام و انتزاعیِ آن دانش جهانیای که حرفش را زدیم، در بافتی موقعیتی و درون یک حوزهی اجتماعی و در دل یک تمدن تراش میخورند و خاص میشوند و به امری رسیدگیپذیر و واقعی تبدیل میشوند. به همین دلیل ما هیچ متفکر یا دانشمند جهانیای نداریم. یعنی کسی را نداریم که فارغ از تمام تمدنها و بیبهره از ریشههای هویتی و تمدنیاش به شکلی خالص و کاملا انتزاعی به مسائل بنگرد. ریاضیدانها و فیلسوفان که انتزاعیترین لایهی اندیشه را به کار میگیرند هم سخت با این رگههای محلی و موضعیِ مسائل درآمیختهاند.
با این تعبیر، بالاخره شما خودتان را یک نویسندهی ایرانی یا به تعبیری اندیشمند ایرانگرا میدانید یا نه؟
من مثل همهی کسانی که در ایران زمین زاده شدهاند و از این حوزهی تمدنی بهره بردهاند، ایرانی هستم، و هویت خود را ابتدا به ساکن در همین اقلیم جستجو میکنم و از این پنجره به کلیت گیتی و سطح جهانی نگاه میکنم. در این معنی هم من ایرانی هستم و هم هرکس دیگری که یکجایی زاده شده باشد، آنجایی است! در مقام کسی که علاقهای به اندیشه دارد، بیشک ایرانی بودنام سوگیری و جهت و زاویهی نگاهم را تعیین کرده است. اما این جنبهی ایرانی ماجرا چنان که گفتم به مسائل باز میگردد، نه به روشها و نه به دادهها. حتا بخش عمدهی مسائل هم مستقل از این ریشهی محلی قابلتعریفاند.
شما نزدیک به سه هزار صفحه دربارهی تاریخ ایران باستان کتاب نوشتهاید و در همهاش ایران در مرکز جهان قرار گرفته و همهی تمدنهای دیگر از جمله یونان و روم همچون اقمارش فرض شدهاند. این به معنای پیشداوری دربارهی تمدن ایرانی نیست؟
هرجا که روش لنگ بزند و دادهها معتبر نباشند و مسائل شفاف بیان نشده باشد، پیشداوریای هست و همیشه هم بیماریایست مرگبار در سپهر اندیشه. به نظرم دربارهی نوشتارهای من چنین نیست. یعنی مسائلی که بدان میپردازم روشن و شفاف و دقیق هستند، روششناسیام به همین ترتیب روشن و منظم است و دادهها هم معتبر و رسیدگیپذیر هستند. یعنی در سطحی جهانی اعتبار دارند. فرقی نمیکند که شما کجای دنیا زاده شده و پرورده شده باشید. سخن من آن است که اگر پرسشی روشن مثل ساخت نظامی جنگ کراسوس و سورن را در نظر داشته باشید، و با روشی منظم و اسنادی به آن بنگرید، و دادهها را به شکلی میانرشتهای مورد توجه قرار دهید و چیزی را نادیده نگیرید، به همان نتیجهای میرسید که من رسیدهام. یعنی مثلا به این نتیجه میرسید که سپاهیان ایرانی یک سیستم جاسوسی و تبلیغاتی منظم و پیچیده داشتهاند و ارتشهای رومی از این ابزار بیبهره بودهاند.
اما این که شما ایران را مرکز جهان فرض کردهاید، این را که دیگر یک اروپایی قبول نمیکند؟
پس کجا را باید مرکز فرض کرد؟ برای من که ایرانی هستم، مسائل ایران اولویت دارند و از زاویهی ایران زمین به تاریخ و فرهنگ نگاه میکنم. اگر چنین نکنم ایرادی در کار وجود دارد. اگر یک ایرانی مرکز جهان را چین یا اروپا فرض کند، به سادگی با اختلالی در نظام داناییاش دست به گریبان است. یعنی از طرح پرسشی که متعلق به خودش باشد وامانده و در نتیجه پرسشِ دیگران را وام گرفته است. اغلب هم نظریهپردازیهای چنین کسانی پرت و بیربط از آب در میآید و دست بالا در حد جمعبندی و گردآوری آرای دیگران است. اگر شما اندیشهای از آنِ خود داشته باشید، بدان معناست که مسائلی را نزد خود طرح کردهاید و در جستجوی پاسخ به آن بر آمدهاید. چنین اتفاقی حتما و ضرورتا در درون یک بافت تمدنی رخ میدهد و بعد به سطوح جهانی یعنی با مسائل عام و روشهای شناسایی و دادههای علمی ترکیب میشود. درست به همان شکلی که گفتید من ابتدا به ساکن به ایران زمین مینگرم و آنجا را مرکز میگیرم و از آنجا به جهان اطرافم مینگرم. چون این کاری است که وظیفه دارم انجام دهم، چون مسائلی که دارم به این حوزهی تمدنی مربوط میشود و از آنجا بر آمده است.
اما اینطوری یک پژوهشگر اروپایی حرفتان را قبول نخواهد کرد. برای او یونان و روم مرکز دنیا هستند.
بخشی که او میتواند قبول نکند، به مسائل من باز میگردد، و اصولا چرا باید اولویت مسائل مرا قبول کند؟ آن اندیشمند اروپایی اگر به راستی اندیشمند باشد مسائل خودش را دارد و اولویت را به همانها میدهد و خیلی هم کار درستی میکند. چون در اطراف آن مسائل حقیقت تولید خواهد کرد و من با مسائل خاص خودم خواهم توانست چیزی از او بیاموزم. او هم در دل تمدنی زاده شده و مسائل خاص خود را دارد و طبیعی و درست و محترم است که از آن گرانیگاه به دنیا نگاه کند. تا جایی که پرسشهایش روشن و روشاش منسجم و دادههایش معتبر باشند، نظریههایش هم پذیرفتنی است، تا جایی که من دیدهام دست بر قضا پژوهشگران «غربی»ای که دیدگاهم را شنیدهاند و میدانند بیش از خیلی از روشنفکران ایرانی نسبت به آن علاقه و پذیرش دارند. این هم به جای خود باقی است که شاید این قبول نکردن که میفرمایید به پیش داشتها و تعصبهایی اروپامدارانه یا آتنمحورانه مربوط باشد، که خوب، در این حالت اختلاف نظر نشانهی مبارکی است!
شما در کتاب «اسطورهی معجزهی یونانی» گفتهاید یونان باستان خاستگاه و مرکز فرهنگهای بعدی نبوده است.
البته که گفتهام، هرکس که منابع باستانی را روشمند بخواند و اعتبار دادهها را ارزیابی کند به همین نتیجه میرسد. ارزشِ زاویهی دید ایرانی همین است. شما میتوانید آنچه که با مرکز گرفتنِ یونان یا روم بدیهی فرض میشود را از زاویهای نو نگاه کنید و نقدش کنید. وقتی چنین کردید، اگر روشمند و مستند پیش رفتید، به نتایجی میرسید که خواه ناخواه مورد پذیرش قرار خواهد گرفت.
اما بسیاری از نویسندگان و پژوهشگران با آرای شما موافقت ندارند. مثلا میگویند یونان از نظر تمدنی بر ایران باستان برتری داشته است.
من بسیار مشتاقم بدانم کدام نویسنده و پژوهشگری است که کارهایم را خوانده باشد و به شکلی مستدل و روشمند با آن مخالف است. چون در این حالت از او چیزهای زیادی خواهم آموخت و ایرادهای کارم نمایان خواهد شد.
یعنی میگویید آنهایی که با شما مخالف هستند کارهایتان را نخواندهاند؟
خیر، دوستانی هستند که خواندهاند و به شکلی مستدل هم مخالفت دارند و این باب بحثی ارجمند و ارزشمند را گشوده است. اما دربارهی بخش اعظم کسانی که مخالفاند، مسئله در اینجاست که اصولا اصل بحث را نخواندهاند. یعنی کسانی را دیدهام که بر حسب شنیدهها و برساختههای ذهنی خودشان با چیزهایی مخالفت میکنند که اصولا ربطی به من ندارد. جور دیگری از مخالفت هم هست که از جنس هیجانات و عواطف است. یعنی مثلا کسی از بچگی خوانده که یونانیان فرهیختهترین مردم روی زمین بودهاند، و بعد کتابی میخواند که میگوید چنین نبوده. یعنی تمام عمرش سقراط را به عنوان نمادی از خردمندی و دانش فرض کرده و بعد یک دفعه میبیند در کتابی آمده که سقراط اصولا بیسواد بوده و نمایندهی خردستیزی در شهرش بوده است. واکنشی هیجانی میتواند در این حالت ایجاد شود که از ناباوری تا خشم و خروش نوسان میکند و روشن است که ربطی به نظامهای دانایی و اعتبار و صحت علمی مفاهیم ندارد. راستش تا جایی که من دیدهام تقریبا همهی افرادی که به اندیشیدن جدی تعلق خاطری داشتهاند، بعد از خواندن اصل متنها یا با آن موافق بودهاند یا بر سر جزئیات بحثهایی داشتهاند که مستدلهایش بسیار ارزشمند و سودمند هم بوده است. مخالفت به آن معنی که میفرمایید را من در بین افراد جدی ندیدهام.
ولی نمیتوانید انکار کنید که ایرانگرا هستید؟ از دیدی ناسیونالیستی به علوم انسانی نگاه میکنید. نمیکنید؟
فکر میکنم وقتی واژههایی از این دست را به کار میبریم باید دقت کنیم. من نه تنها انکار نمیکنم که ایرانی و ایرانگرا هستم، که افتخار هم میکنم و امیدوارم نوشتههایم اثبات این قضیه باشد. در عین حال ناسیونالیست نیستم، یعنی به چارچوب مدرن تعریف هویت ملی به شکلی که در اروپا تکامل یافته پایبند نیستم و خطرهای جدی در آن میبینم. اما ملیگرا هستم و این نسخهی کهنتر و به نظرم عمیقترِ پیکربندی هویت ملی در ایران است. من هیچگاه با پیشداشتهایی هویتی به روش و دادهها نگاه نمیکنم. اما مسائلی که دارم مسائلی آمیخته با هویتم هستند. فکر میکنم این شکل طبیعی و درست طرح مسائل است و اگر چنین نباشد ایرادی در کار وجود دارد.
و کتابهایی که نوشتهاید، با هدفِ بازسازی هویت ایرانی بوده است. غیر از این است؟
دقیقا همین است. هدف من از سویی واسازی پیشداشتهای حاکم بر هویتهاست (چه ایرانی و چه فرنگی و چه مدرن و چه پیشامدرناش) و از سوی دیگر بازسازی و فهم مجدد و عمیقتر آنچه که هستیم. بازخوانی و فهم نقادانهی تاریخ و اساطیر و فلسفه هم به نظرم به همین خاطر ضرورت دارد.
چرا در این طیف وسیع مطلب مینویسید؟ از جامعهشناسی تا تاریخ و اسطورهشناسی؟ مگر میشود یک نفر در همهی این زمینهها متخصص باشد؟
نخست این که بله! میشود! گرفتن یک دکترای تخصصی و دستیابی به مرزهای یک رشتهی تخصصی در بهترین دانشگاههای دنیا همتاست با خواندن حجمی از مطلب که حد بالایش چهارصد جلد کتاب است. یک آدم معمولی اگر به خواندن و اندیشیدن تعهد داشته باشد و به سرعت مناسبی هم برای یادگیری دست یافته باشد، میتواند هر چهار پنج سال در این حد پیش برود. یعنی کسی طی بیست سی سال مطالعه میشود در پنج شش رشته در بالاترین حد تخصص پیدا کرد. تحلیل و فهم و نتیجهگیری در دنیای علم هم امروز با الکترونیکی شدن منابع و ابزارهای آماری سرعتی خیرهکننده پیدا کرده است. به همین دلیل است که تقریبا همهی پژوهشگران و نویسندگان جدی این روزگار میانرشتهای به مسائل مینگرند و در چندین شاخه قلم میزنند.
یعنی شما ادعا میکنید در همهی این رشتهها تخصص دارید؟
من دانشجوی سادهای بیش نیستم، که البته در خواندن و یادگیری جدی هستم و سرعتی مناسب هم در این زمینه دارم! شما پرسیدید مگر میشود در چند شاخه متخصص بود، و من پاسخ دادم که بله، میشود و همهی نامداران دنیای دانش امروز چنین هستند. آنهایی که میگویند نمیشود یا راه یادگیریشان مربوط به قرن دوم و سوم هجری است و یا دستاویزی برای تنبلیشان میجویند.
ولی همینطوری که نمیشود در رشتهای متخصص شد! اعتبار علمی به هر صورت به تحصیل و مدرک دانشگاهی بند میشود.
نخست این که چنین نیست. اعتبار علمی یک نفر به نوشتههایش بند است، مستقل از این که خودش که باشد و کجا درس خوانده باشد. دوم این که اگر مدرک دانشگاهی برایتان مهم باشد اتفاقا من یک کلکسیون کاملش را جمع کردهام!
شما همهی این رشتهها که دربارهاش مینویسید در دانشگاه خواندهاید؟
تقریبا بله! دو کارشناسی ارشد در فیزیولوژی اعصاب و جامعهشناسی فرهنگ از دانشگاه تهران دارم و دکترایم هم جامعهشناسی سیاسی است از دانشگاه علامه. در این میان کمی روانشناسی در دانشگاه پیام نور خواندهام. روی اینترنت هم سه رشتهی classical studies و biblical studies و complexity theories را در بهترین دانشگاهها و مراکز پژوهشی خواندهام. البته به جز دو ارشد و یک دکترا بقیهاش به مدرک دندانگیری منتهی نشده و آنها هم که شده به دردی نمیخورد!
چه ضرورتی دارد که شما دربارهی این طیف وسیع از مطالب بنویسید؟ آیا ضرورتش از میل به بومی ساختن کل علوم انسانی ناشی نشده؟
در واقع آن چیزی که شما به صورت شعبههایی جدا جدا و مستقل از علوم در نظر میگیرید اصولا وجود ندارد. سیستم دانایی چنان که گفتم یک شبکهی پیچیدهی یگانه و منسجم است که رشتههای دانشگاهی زیرسیستمهایش هستند و کاملا درهم تنیده شدهاند. موضوعاتی که من دربارهشان مینویسم همه شاخههای یک پرسش مرکزی هستند و آن هم بازتعریف هویت ایرانی است. برای انجام این کار باید یک دستگاه نظری روزآمد و گستردهی جامعهشناختی-روانشناختی با دادههای تاریخی، مفاهیم اسطورهشناختی و پشتوانهای فلسفی ترکیب شود تا چشماندازی استوار و کامل به دست دهد. اگر پرسشتان را جدی بگیرید نوشتن در شاخههای همسایه ضرورت پیدا میکند.
کلام آخر این که، تصویر خودتان دربارهی کارهایتان چیست؟ شما مجموعهی آثارتان را چطور ارزیابی میکنید؟
ارزیابی یک مجموعهی علمی مثل کاری که دارم میکنم باید به تدریج و از بیرون صورت بگیرد. یعنی محکهایی که پژوهشگران و صاحبنظران میزنند در نهایت اعتبار یک نظریه را تعیین میکند. تا اینجای کار این محک بیرونی به شک چشمگیری موفق از آب در آمده است. یعنی تقریبا هر صاحبنظر و پژوهشگر جدیای که با این متون برخورد کرده، مستقل از این که چقدر محتوایش را پسندیده یا پذیرفته، آن را جدی و محکم دانسته و بخش بزرگی از این افراد با همین واسطهی نظری به دوستان خوب من تبدیل شدهاند که از همراهی و دوستیشان سرفراز هستم.
شما دارید از زیر پاسخ فرا میکنید. این را همه خبر داریم که استادان و صاحبنظران زیادی نسبت به آثارتان ابراز علاقه کردهاند. اما من نظر خودتان را پرسیدم. از دید خودتان مجموعهی کارهایتان یک دیدگاه بومی و ایرانی دربارهی تاریخ و فلسفه و علوم انسانی هست یا نیست؟
شما بالاخره میخواهید این حرف را در دهان من بگذارید دیگر! بگذارید اینطوری پاسختان را بدهم. به نظرم طی چند قرن گذشته ما نظریهای جدی نداشتهایم که در آن کسی با جذب و احاطه بر مرزهای جهانیِ دانش مسائل ایرانی را مطرح کند و دستگاهی نظری برای پاسخ به آن پیشنهاد کند. من میکوشم چنین کنم. یعنی کارهایم از دید خودم گشودن جبههایست در سپهر اندیشه، که در آن مسائل ایران زمین به رسمیت شناخته شود و به شکلی انداموار و منسجم با دستگاه نظری محکم و روزآمدی اندیشیده شود. من نمیخواهم چیزی را از بیرون بیاورم و بومی کنم، چون اصولا دوقطبیِ بومی در برابر مدرن را میراث استعمار میدانم. من ایرانیای هستم که دربارهی تمدن ایرانی میاندیشم و نظریههایم بر اساس مسائل این تمدن تدوین و پیکربندی شده است، و امیدوارم به این شکل بسیاری از پیشداشتهای نادرست واسازی، و بسیاری از بنیانهای فکری بازسازی شود.