۱٫ شاید بتوان پژوهشگران و اندیشمندان را به دو ردهی متمایز تقسیم کرد: آنان که به سراغ پرسشهای کلیدی میروند، و آنهایی که این پرسشها به سراغشان میروند. کسانی هستند که در شرایطی آسوده و آرام به کاری علمی مشغولاند و فعالیت فکریشان حاصل نوعی شغل پایدار و نتیجهی موقعیتی اجتماعی است. از ایشان انتظار میرود که در زمینهی خاصی تحقیق کنند، و ایشان به عنوان یک شهروند خوب و نمونه چنین میکنند. برخی دیگر هستند که در شرایطی آشوبگونه زندگی میکنند. موقعیتهایی را میبینند و تجربه میکنند که از الگوهایی نوظهور، آشفته، تکرارناپذیر، و گاه بیسابقه برخوردارند. این گروه اخیر، در هجوم بیامان پرسشهای دشوار و حیاتی قرار دارند. گروه نخست به اندوختهای منظم و ردهبندی شده از پرسشهای جزئی دسترسی دارند که در بایگانیهای شرکتهای صنعتی و اسناد دانشگاهی طبقهبندی شدهاند، و در انتظار نوبتشان در یک دیوانسالاری علنی نشستهاند تا اندیشمندی برای تحقیق و پاسخگویی به آن گمارده شود. گروه دوم اما، در هنگامهی پرسشهایی بنیادین، حیاتی، و تعیین کننده دست و پا میزنند که بینظم و ترتیب و گاه بی راهبرد و بی صورتبندی مشخص، بر چشم و گوششان میبارند. در یک سو با پرسشهایی شسته و رُفته و قالب خورده روبرو هستیم که بر یک بستر معنایی جا افتاده مطرح میشوند و پاسخشان در دامنهای قابل انتظار نوسان میکند. در سوی دیگر هاویهای از پرسشهای سرکش و رام ناشده را داریم که عمیقترین پیشفرضها را به چالش میکشند و پاسخشان گاه به همان اندازه که حیاتی و تعیین کننده است، نامنتظره و شالودهشکن نیز محسوب میشود.
اگر به تاریخ اندیشه بنگریم، با دو روند متفاوت از رشد اندیشه در جوامع انسانی روبرو میشویم. همواره برشهای زمانی کوتاه اما حساسی را داریم که مقطعهای تاریخی سرنوشتسازی هستند و آشوب بر آنها غلبه دارد. در کنارش دورانهایی طولانیتر را داریم که بر آنها نظمی بر مبنای قواعدی برقرار بوده است.
همواره در مقاطع آشوبزدهی نخستین است که پرسشهای کلیدی و بنیادین مطرح میشود و معمولا با پاسخهایی رادیکال دنبال میشود و این پاسخها گسست از نگرشهای قدیمی و مرسوم را رقم میزنند و به این ترتیب چارچوبهای نوی فکری از دلشان زاده میشوند. دورانهای نظم و آرامش نسبی که بیشتر هم به طول میانجامند، صرفِ انباشتن دادهها و فربه کردنِ این استخوانبندی آغازین میشود. در این دوران دانشمندان با فعالیتهایی منظم و پیگیر دربارهی پرسشهایی فرعی، با پیروی از سرمشقهای برآمده از این دورانهای آشوب، اندوختهای از دانایی و شواهد و فنون را بر اساس پیشداشتهای شکلگرفته در آن پدید میآورند. دوران ثبات بهشت دانشورانی است که به انجام وظیفه در شغلی دیوانسالارانه خو گرفتهاند، و زمانهی آشوب میدان زورآزمایی اندیشمندانی است که پی افکندن نظمی نو را آماج کردهاند. اکنون حدود دو قرن است که تمدن ایرانی در زمانهی آشوب گرفتار آمده، و بیش از دو قرن است که تمدن غربی از دورانی از نظم و آرامش برخوردار است.
۳٫ پرسشهای بنیادین در گوش ایرانیانِ امروز طنینی سخت آشنا دارد. پرسشهایی که شاید طرح کردنشان در جامعهای سنتی و کهن عواقبی ناگوار به دنبال میداشت، و اندیشیدن بدان در زمانهای و زمینهای دیگر ناممکن مینمود. پرسشهای کلیدیای که به پیدایش دیدگاه زروان منتهی شدهاند هم از همین جنس هستند. دغدغهی هر روزهی ما دربارهی چیستیِ تمدن ایرانی و کیستی «من»ای که حامل و وارث آن است، اگر دقیقتر و عامتر پرسیده شود، به معنای طرح سؤال دربارهی هویت دیرپای اعضای یک تمدن است و خودانگارهی اجتماعی ما را و پیوندمان را با زبان و جغرافیا و تاریخی ویژه به پرسش میکشد. از همین جا تا طرح پرسشهایی ریشهای دربارهی پیشفرضهای فلسفی و شناختی غالبمان، گامی بیشتر راه نیست. هر دستگاه نظری منسجم و استوار، از سه بخشِ پرسشها، راهبردها و پاسخها تشکیل یافته است. در نگرش زروانی هم ماجرا چنین است. پرسش کلیدی آن است که «من»، یعنی سوژهی خودمختار خودآگاه، چیست؟ چگونه پیکربندی میشود؟ چه عناصر و زیرسیستمهایی دارد؟ پویایی و دگرگونی و سیر تحول و تکاملش چگونه است؟ و چطور با نظامهای دیگرِ پیرامونش –از جمله نهادهای اجتماعی و فرهنگ و زبان و خاطرهی تاریخی و ضرورتهای جغرافیایی- چفت و بست میشود.
این پرسش مرکزی، با راهبردی پاسخ مییابد که نظریهی سیستمهای پیچیده نام دارد. این نظریه احتمالا در حال حاضر نیرومندترین و منسجمترین دستگاه «علمی» به معنای دقیق کلمه است. دیدگاه سیستمی که در میانهی قرن بیستم با انتشار کتاب مشهور فون برتالنفی (نظریهی سیستمهای عمومی) تاسیس شد، در پایان دههی هفتاد میلادی دستخوش رکودی شد و در دههی ۱۹۹۰ بار دیگر در قالب نظریهی سیستمهای پیچیده رستاخیزی را تجربه کرد. این دیدگاه امروز یکی از امیدبخشترین رویکردها به پرسشهای علمی دقیق محسوب میشود. از سویی بدان دلیل که با علوم تجربی و شاخصها و متغیرهای دقیق پیوند دارد، و از سوی دیگر به آن خاطر که به تحلیلی میانرشتهای مجال میدهد و بنابراین ترکیب دادههایی متنوع را که از شاخههایی گوناگون از دانایی برخاستهاند، ممکن میسازد.
راهبرد سیستمهای پیچیده را به تازگی در علوم اجتماعی به کار بستهاند و مشهورترین مدافع آن نیکلاس لومان است که بیشتر در سرزمینهای آلمانیزبان شهرت دارد و به خصوص بحثهایش با هابرماس برای هردوی ایشان نام و ننگی پدید آورد. این رویکرد در ضمن بر طیف وسیعی از نظریهپردازان علوم اجتماعی تاثیر گذاشته که در میانشان فوکو و دلوز برای مخاطبان ایرانی آشناتر مینمایند. گذشته از علوم انسانی که بستر اصلی طرح پرسش دربارهی «من» است، رویکرد سیستمی امروز در طیف وسیعی از دانشهای طبیعی و علوم فنی نیز به کار گرفته میشود، که در میانشان میتوان از عصبشناسی و هوش مصنوعی یاد کرد، که آنها نیز به شکلی دیگر با پرسشِ چیستیِ «من» گره خوردهاند.
با این توضیح، بستر معناییِ نظریهی زروان، طرح پرسش دربارهی انسان است، آنگاه که همچون سیستمی پیچیده و خودمختار و خودآگاه نگریسته شود. این بستر نظری باید به ناگزیر طیفی وسیع از دادهها را با هم ترکیب کند. چرا که «من» نظامی لایه لایه و سلسله مراتبی است که سطوح توصیفی بسیاری را میطلبد و نظامهای رمزگذاری متکثری را پیرامون خویش تراوش میکند. از این روست که سرمشق نظری ای که این بستر را پیکربندی میکند و شاخصسازی و پژوهش میدانی و روندهای استدلال را پشتیبانی میکند، دیدگاه سیستمهای پیچیده است. تنها به کمک این سرمشق است که دادههایی گوناگون که از خوشههای گوناگون دانایی برآمدهاند، امکان همنشینی و پیوند با یکدیگر را پیدا میکنند. از این رو بدنهی نظریههای جامعهشناسانه و روانشناسانهای که رویکردهای غالب برای تعریف من محسوب میشوند، در این زمینه با هم برسنجیده شده و مورد نقد قرار میگیرند و تمام دادههای زیستشناختی و عصبشناختی و تاریخیای که به کار بازتعریف مفهوم «من» میآیند، در منظومهای منسجم با هم ترکیب میشوند.
نظریهی زروان بر این مبنا، نگرشی تلفیقی است که سرِ آن دارد تا تمام شواهد و پرسشهای مستند و جدی دربارهی «من» را در نظامی یگانه با هم متحد کند، و پرسش از چیستی من، ساختار و کارکرد من، و سیر تحول و تکامل من را به تحلیلیترین شکل و با پشتوانهی بیشترین دادههای ممکن، پاسخ گوید.
۴٫ در دنیای پژوهشهای آکادمیکِ امروز، پرسش از هویت و ماهیت «من» شاه بیتی محبوب محسوب میشود. در آن هنگام که نامدارترین جامعهشناسان به نظریهپردازی دربارهی چگونگی اندرکنش عاملیت و ساختار میپردازند، و در آن هنگام که عصبشناسان روندهای خُرد و آزمایشگاهیِ ظهور آگاهی و حافظه را در مغز وارسی میکنند، روایتهایی متفاوت از همین پرسش مرکزی را آماج میسازند. از این رو ورود به این عرصه، از سویی دشوار و از سویی دیگر آسان مینماید. آسانیاش به خاطر انبوهی شواهد و دادهها و نظریههای تدوین شده در این زمینه است، و جا افتاده بودنِ برخی از راههای پژوهشی که پیمودنش برای تسلط بر مسئله ضروری است. دشواریاش هم دقیقا به همین نکته باز میگردد. یعنی برخی از پیشداشتها به قدری جا افتادهاند که در آویختن با آنها جسارت میطلبد و در برخی از حوزهها چندان با ازدحام دادهها و نظریهها روبرو هستیم که تسلط بر همهشان زمانی و بررسیای درازدامنه را طلب میکند. با این وجود شرایط آشوبگونهی امروزِ ما طرح و پاسخگویی به چنین پرسشی را ضروری ساخته است، و از این روست که در میان ایرانیان نیز اقبالی چشمگیر به این موضوع و خوشههای دانایی وابسته بدان را میبینیم.
امروز در شاخههای گوناگون دانایی که به فهم «من» مربوط میشود، دو گرایش اصلی وجود دارد که این مفهوم را به شکلی مضمحل میکند و از میان میبرد. از طرفی رویکردهای آزمایشگاهی و جزءانگارانهی گروهی از عصبشناسان سنتگرا و تحویلانگار (Reductionist) را داریم که میکوشند عناصر روانی من را به ساز و کارهای بیوشیمیایی فرو بکاهند، و از سوی دیگر فیلسوفان و جامعهشناسان پسامدرن را میبینیم که میکوشند من را به صورت توهمی معرفی کنند که از خود استقلالی و در خود اصالتی ندارد و برساختهی نهادهای اجتماعی و جریانهای فرهنگی است. به عبارت دیگر، امروز مفهوم ارجمند «من» که شالودهی جریان روشنگری اروپا و هستهی مرکزی ظهور مدرنیته بود، زیر حملهی دو جبههی نظری قرار گرفته است. از سویی تحویلانگاری تجربهگرا که بر رخدادهای خُرد تمرکز کرده و «من» را به مثابه سوپی بیوشیمایی تصویر میکند، و از سوی دیگر رویکردِ پسامدرنِ گاه خردگریزی که من را مخلوقی زبانی و توهمی شکل گرفته در لا به لای چرخ دندهی جامعه تصور میکند. در این میان البته جبههی سومی هم هست که اتفاقا این روزها در عصبشناسی تجربی دست بالا را دارد، و آن هم کسانی است که به تلفیق همهی دادهها به کمک دیدگاه سیستمی، و بازتعریف «من» بر این مبنا باور دارد. دیدگاه زروان بخشی از این جبههی نظری اخیر است و برای بازسازی و احیای مرکزیت من پدید آمده است.
برای دفاع از اهمیت و مرکزیت «من» دلایلی فلسفی و استدلالهای علمی فراوانی میتوان پیش کشید. «من» و نظام روانیاش، با صد میلیارد واحد پردازندهاش (نورون) و دههزار اتصال سرانهی میانشان (سیناپس) پیچیدهترین سیستمی است که میشناسیم. یعنی مغز انسان و هویت خودآگاه روانشناختیای که ترشح میکند، پیچیدهترین «چیزِ» ملموسی است که تا به حال شناخته شده است. از این رو فرو کاستن آن به سطوح خردترِ سلولی و مولکولی، یا حل کردنش در سطوح کلانتر اجتماعی و فرهنگی نادرست مینماید. به خصوص که هم نظامهای زیستیِ خردتر از سطح عصبروانشناختی، و هم نهادهای اجتماعی و فرهنگیِ کلانتر از این لایه، از نظر پیچیدگی (یعنی ترکیب شمار عناصر در شمار روابط میانشان) بسیار فروپایهتر از «من» هستند. گذشته از این دلیلِ استوارِ تحلیلی، دست کم ما ایرانیان با یک ضرورت عملیاتی تاریخی نیز روبرو هستیم، و آن هم نیاز به بازتعریف و بازآفرینی من است، به شکلی که با زمانهی تاریخی و زمینهی جغرافیاییمان سازگار باشد و بتواند اندوختهی معنایی تمدن دیرپایمان را دریافت کند، توسعهاش دهد و شکوفایش سازد.
دیدگاه زروان، از این نظر بر خلاف جریان اصلیِ نظریهپردازان شنا میکند. در این دیدگاه «من» گرانیگاه معنایی مهمی است که نمیشود نادیدهاش گرفت یا به ساختارهای کلانتر یا خردتر تحویلاش کرد. این نظریه به دنبال راهی برای بازتعریف من است، به شکلی که با تمام دادههای حجیم و انبوه شواهدِ برآمده از دانشهای گوناگون سازگار باشد، و در ضمن در برابر نقدهای پسامدرن دربارهی «اصل موضوعهی مرکزیت من» نیز پاسخی سزاوار داشته باشد. به این ترتیب من در دیدگاه زروان همچون سیستمی پویا و منعطف در نظر گرفته میشود، و نه چنان که مرسومِ قدما بود، ساختاری صلب و منجمد. زروان نظریهایست برای بازسازی مفهوم من، به شکلی که پویایی آشوبگون مسیرهای پردازش عصبی در آن با دادههای مربوط به پیکربندی زبانیِ هویت ادغام شود. روشی که بتواند دادههای مردمشناسانه دربارهی نسبیت هنجارها و ارزشهای انسانی را با ضرورتِ دستیابی به بنیادی عقلانی برای اخلاق و شناختشناسی و زیباییشناسی آشتی دهد.
کوتاه سخن آن که زروان نظریهایست که در بافت نظریهی سیستمهای پیچیده، من را بازتعریف میکند و اهمیت و ارجِ بنیادینش را احیا میکند، بی آن که چنین ارج یا اهمیتی را پیشفرض گرفته باشد. این دیدگاه در پی بازسازی منِ منسجمِ متمرکزِ خودمختار و هدفمند است، اما دادههای مربوط به سلطهی ساختارهای اجبار بر من را نادیده نمیانگارد. در اینجا ما با پیشنهادی نظری روبرو هستیم که نقدهای پسامدرن و روششناسی تحویلانگار علمی را به دقت وارسی میکند، سویههای ارزشمند و کامیاب آن را جذب میکند، و از این همه برای بازسازی مفهومِ من بهره میبرد، به شکلی که در برابر چالشهای نظری این دو جبهه مصونیتی یافته باشد. مفهومِ نوساختهی من، البته دیگر آن موجودیت عقلانی و استعلاییِ قرن نوزدهمی نیست، و با آن هویت اجتماعیِ تعیین شده و ماشینیِ قرن بیستمی هم تفاوت دارد. کانت و هگل، و پیامدهای جامعهشناسانهشان در وبر و مارکس در اینجا ارجمند و مهم پنداشته میشوند، اما تنها برای آن که مسیرهای استدلالی نیرومند و متغیرهای ارزشمندی از آنها وام گرفته شود، و نقدهای درستِ وارد بر آنها شناسایی شود، و این همه به سود دیدگاهی نوظهور و پویا و همهجانبهتر کنار نهاده شوند!
۵٫ دیدگاه زروان برای نخستین بار در سال ۱۳۷۸ به شکلی ابتدایی صورتبندی شد. چارچوب آغازین آن از پایاننامهی کارشناسی ارشد من در رشتهی فیزیولوژی جانوری (گرایش اعصاب) زاده شد. در آن سال بر مدلی عصبشناسانه پژوهش میکردم که تغییر حالت آگاهی به خودآگاهی را در دستگاه بینایی انسان نشان دهد. پرسش اصلی این بود که چطور مردمان بعد دیدن چیزی، به طور خودآگاه میفهمند که چه چیز را دیدهاند، و خاطرهی این دیدن را به بخشی از زندگینامه و هویت خویش متصل میسازند. در این راه با پدیدارهایی شگفت مانند کوربینی (blindsight) و اختلالهای بینایی سر و کار داشتم، و همچنین آزمونهای تکان دهندهی لیبه (Libet) دربارهی عصبشناسیِ ارادهی آزاد، یا به قول خودش، نا-ارادهی آزاد (free wont). نتیجهی آن آزمونها به مدلی سیستمی از رمزگذاری مجددِ اطلاعات بینایی در مغز انجامید، که دو چیز را به روشنی نمایان میساخت. نخست آن که زمان در این میان نقشی کلیدی ایفا میکند، و دوم این که ظهور همافزایانهی هویت فردی، یعنی تداوم این خودآگاهیهای مقطعی و نقطهای و تبدیل شدنشان به منِ خودآگاه، روندی است که زیر تاثیر نهادهای اجتماعی و زبان ممکن میشود. به این ترتیب بود که مسیر پژوهشیام خود به خود به سوی جامعهشناسی گرایید و به تحصیل رسمی در این زمینه منتهی شد. طی ده سال بعد از آن، رویکرد سیستمیای که پیشتر کاربردش را در عصبشناسی و رفتارشناسی حشرات اجتماعی دیده بودم، در زمینهی جوامع انسانی و هویت افراد نیز به کار بسته شد، و حاصلش نظریهی زروان بود. دیدگاهی که نام خود را از ایزدِ باستانی زمان نزد ایرانیان گرفته است: زُروان یا زَروان، که در اوستا دو شکلِ کرانمند یا بیکرانه از آن مورد اشاره واقع شده است.
دیدگاه زروان به تدریج طی مجموعهای از پژوهشهای نظری و بررسیهای میدانی تکامل یافت. دغدغهی خاطر اصلی، همچنان فهمِ چیستی «من» بود، که با مسئلهی چگونگی بازتعریف کردنِ آن، و بنابراین بازسازی کردناش به نیرومندترین شکل نیز پیوند خورده بود. حاصل، مجموعهای از پایاننامههای کارشناسی ارشد و دکترا بود که در نهایت پیکربندی نظریهای منسجم و فراگیر دربارهی من را ممکن ساخت. این نظری همان است که در قالب هفت کتاب صورتبندی شده است. از این مجموعه، چهار کتاب ارکان نظریه را به دست میدهند: نظریهی سیستمهای پیچیده، روانشناسی خودانگاره، نظریهی قدرت و نظریهی منشها. دو کتابِ کوچکتر («دربارهی زمان» و «زبان، زمان، زنان») به پیوند میان این دستگاه نظری و زمان اختصاص یافتهاند. یک جلد هم با عنوان «جام جم زروان» فشردهی کل نظریه را با راهبردهای عملیاتی و پیشنهادهای مدیریتیاش در بر میگیرد.
در نظریهی زروان، دست کم چهار سطح توصیفی برای فهمِ من ضرورت دارد، که عبارتند از سطوح زیستی، روانی، اجتماعی و فرهنگی، یا به طور خلاصه، «فراز». در هریک از این سطوح یک سیستم پایه هست که رفتارش را میتوان بر مبنای یک متغیر مرکزی تحلیل کرد. یعنی در سطوح فراز، از مقیاس خُرد به کلان، سیستمهای بدن، نظام شخصیتی، نهاد اجتماعی و منش فرهنگی را داریم که به ترتیب با بقا، لذت، قدرت و معنا (به طور خلاصه: قلبم) کار میکنند. یعنی در این چهار لایه، چهار سیستم پیچیدهی تکاملیِ خودسازمانده را داریم که رفتار هرکدامشان بر بیشینه کردنِ یک متغیر در درون خود تمرکز یافته است. به همان شکلی که بدنهای زنده میکوشند تا حیات خود را تداوم بخشند و بقا را بیشینه کنند، منهای خودآگاه در سطح روانی در پی دستیابی به لذت هستند و نهادهای اجتماعی متغیری به نام قدرت را در خود انباشت میکنند.
بدیهی است که تعریف دقیق چهار متغیرِ مرکزی قلبم، کلید رسیدگیپذیر شدنِ این مدل، و آزمونپذیریاش است. بر این مبنا کتابهای یاد شده چنین هدفی را آماج کردهاند. در میان چهار متغیر، تنها بقاست که به شکلی بسنده در زیستشناسی تکاملی صورتبندی و تدقیق شده است. بر این اساس سطح زیستی و داشتههای تکاملی دربارهاش مبنا قرار گرفت و به ازای هریک از سه سطحِ دیگر کتابی مستقل نوشته شد تا تعریف متغیر مرکزی به همراه رفتارشناسی سیستمهای پایه، کالبدشناسی زیرسیستمهایشان، و چگونگی به جریان افتادن قلبم در درونشان پژوهیده شود. به این ترتیب «روانشناسی خودانگاره» به سطح روانشناختی و سیستمِ شخصیت –یا همان منِ خودآگاه- میپردازد، «نظریهی قدرت» سطح اجتماعی و نهادها و ارتباطشان به قدرت را مدل میکند، و «نظریهی منشها» تعریفی از سیستمهای پایه در سطح فرهنگی به دست میدهد و متغیر معنا را در ارتباط با آنها تعریف میکند.
در جهان امروز صرفِ جذاب بودن یک نظریه برای موفق بودناش کفایت میکند و این چیزی است که به خصوص دربارهی نظریههای مشهورِ پسامدرن شاهدش هستیم. اما در حوزهی نظریهی سیستمهای پیچیده، به خاطر بند نافی که میان این دیدگاه و علوم تجربی و دقیق وجود دارد، کارکردهای برآمده از نظریه و آزمونپذیری دستاوردها و پیشبینیها و انسجام منطقی کلیدواژگان و مفاهیم اهمیت دارند و معیارهای ارزیابی دربارهی یک نظریه هستند. بر این مبنا دیدگاه زروان نیز باید با این متغیرها ارزیابی شود. رویکرد سیستمی هوادار سنجهها و معیارهایی سختگیرانهتر است تا به کمکشان روایی و درستی نظریهها را مورد داوری قرار دهد. بر این مبنا کامیابی یک نظریه باید علاوه بر نوآورانه و جذاب بودنش، بر مبنای سازگاری منطقی عناصر درونیاش، کارکردها و فنون عملیاتیِ برخاسته از آن، و رسیدگیپذیری تجربیاش نیز ارزیابی شود.
نظریهی زروان در پانزده سال گذشته که دوران تدوین خود را سپری میکرد، در این زمینهها کارنامهای پربار از خود به جا نهاده است. مهمتر از همه این که ردهای از پیشنهادهای عملیاتی و مدیریتی برای توانمندسازی افراد و ساماندهی نهادهای اجتماعی از این دیدگاه بر میآیند که طی سالهای گذشته شالودهی مدیریتی چندین و چند سازمان فرهنگی را تعیین کردهاند و آزمونی موفق و کامیاب برای کارآیی این دیدگاه بودهاند. از میان کتابهای مجموعهی زروان، «جام جم زروان» به صورتبندی فشرده و دقیق این راهبردها اختصاص یافته است. این کتاب کل کلیدواژهها و مفاهیم این نظریه – حدود۲۲۰ کلیدواژه- را با تعریفی دقیق و روشن آورده شده و چگونگی چفت و بست شدنشان به هم نیز نمایش داده شده است. این کتاب از سویی انسجام منطقی و یکپارچگی مفهومی نظریه را نشان میدهد، و از سوی دیگر به ازای هر کلیدواژه دست کم یک شیوهی عملیاتی برای افزودن بر قلبم (راهبرد) را پیشنهاد میکند و یک مسیرِ آسیبزای کاهندهی قلبم (تله) را شناسایی میکند. طی سالهای گذشته تمرین و آزمودن این راهبردها رواییِ تجربی و کارآییِ عملیاتیِ این چارچوب نظری را به خوبی نشان داده است. گذشته از این، چندین و چند پژوهش میدانی از دل نظریهی زروان برخاسته است که یکی از آنها تحقیقی دربارهی پیشبینیهای نظریهی منشهاست.
در میان چهار لایهی فراز، سطح فرهنگ از همه دیرتر و ناقصتر پژوهیده شده و بر خلاف سطوح دیگر نظریهی منسجمی دربارهی سیستمهای این لایه در دست نداریم. در کتاب نظریهی منشها چنین سیستمی پیشنهاد شده و «منش» نام گرفته است. این سیستم به کمک نظریهی اطلاعات و تحلیلهای نشانهشناسانه و زبانشناسانه حالتی آزمونپذیر پیدا میکند. کوچترین منشها، یعنی خردترین سیستم سطح فرهنگی، جوکها و شایعهها هستند. در میان این دو تنها جوکها یک منش کامل و مستقل هستند. بنابراین میتوان دربارهی ساختار و پویایی و سیر تکاملشان پیشبینیهایی کرد و راهبردهایی برای پژوهش میدانی برایشان پیشنهاد کرد. این کار طی پژوهشی چهار ساله بر جوکهای پارسی انجام گرفت که نتیجهاش به صورت کتاب «جامعهشناسی جوک و خنده» منتشر شده است. پایاننامهای که این پژوهش را ارائه میکرد نیز در سال ۱۳۸۲ به عنوان پژوهش برتر دانشگاهی در شاخهی علوم انسانی از طرف وزارت علوم برگزیده شد.
به پشتوانهی این انسجام منطقی و آن دستاوردهای تجربی و آزمونهای برخاسته از آن، شاید حالا بتوان با اطمینان بیشتری اعلام کرد که امروز دست کم یک نظریهی فراگیر و منسجم دربارهی «من» در شرایط اجتماعی ما زاده شده، که پرسشهایی بنیادین را با رویکردی نو و روزآمد به شکلی منسجم و عقلانی پاسخ میدهد، و این پاسخها را تا دستاوردهایی تجربی و عملیاتی دنبال میکند.
۶٫ نظریهی زروان دیدگاهی عمومی و فراگیر است که مفهوم من را در عامترین و کلیترین شکل ممکن صورتبندی میکند. اما خاستگاه اصلی پرسش از «من»، در واقع به وضعیتِ کنونیِ ایران زمین و منهای مقیمِ آن مربوط میشود. مهمترین دستاورد نظریهی زروان، آن است که بتواند پرسشی که در عامترین و ریشهایترین شکلِ ممکن طرح شده و پاسخ یافته را بار دیگر در زمینهی طرح شدنش بازآفرینی کند. سنجهای بهتر از کاربستِ نظریهی زروان در زمینهی تمدن ایرانی نمیتوان یافت، تا روایی و کارآمد بودنش را نمایان سازد.
مسئلهای که همهی منهای مقیم ایران زمین با آن درگیر هستند، هویتشان است، و چگونگی بازآفرینی سیستمی بسیار پیچیده، که داربستها و استخوانبندیِ فرسودهی کهنش فروپاشیده است. هریک از ما بازماندگان میراث ایرانی، دارندهی یک منِ خودمختارِ خودآگاه هستیم که دیرزمانی به کمک باورها و عرفها و سنتهای نظری گوناگون پیکربندی و پشتیبانی میشد، و حالا این بنیانِ دیرپا چند قرنی است که رو به زوال دارد. همهی ما با این دغدغه روبرو هستیم و دست به گریبان، هرچند شاید از آن آگاه یا نسبت بدان حساس نباشیم و با دامنهای اندک از خردمندی یا اندوختهای ناچیز از دانایی بدان بنگریم. ما حاملان فرهنگی بسیار دیرپا هستیم، که منهایمان را در طی تاریخی پرفراز و نشیب به پیچیدهترین شکل ممکن پیکربندی میکرد. تا آن که ناگهان محکِ بیرحم و استوار عقلانیت مدرن، بنیادهای این فرهنگ را بر باد داد و آن استخوانبندی را منهدم ساخت. به خاطر این انهدام شالودههاست که تاریخ برای ما چنین بیمعنا و مبهم و دشوار و اسطورهای مینماید، و هنگام واکاوی خویشتن سردرگم میشویم. به تاخیر افتادنِ مرگبارِ نظامهای انضباطی و نهادهای نیرومند اجتماعی و زاده نشدنِ نامنتظرهی منهای نیرومند و خردمند در این سرزمین، پیامد آشوبی است که در آن زاده شدهایم، همچنان که پرسشهای بنیادی در این زمینه نیز.
از همان زمانی که نظریهی زروان شروع کرد به شکل گرفتن، و حتا دیرزمانی پیش از آن، دغدغهی خاطری دمِ دستتر گریبانگیر نگارنده بود، و آن هم ضرورتِ بازتعریف کردنِ خویشتن بود. اما بازتعریف کردنِ چیزی به پیچیدگیِ تاریخ تمدن ایرانی، نیاز به چارچوبی نظری و راهبردی روشن و سنجههایی عقلانی دارد، وگرنه حاصل همان میشود که در قرن گذشته شاهدش بودهایم: بازخوانیهایی سرسری از نوشتارهای مورخانِ غربی، که با شیفتگی و غرور نسبت به درخششهای این تمدن نوشته شده، و یا آمیخته به عقدهی حقارتی پنهان، بر بخشهایی تاریک و ناخوشایند از آن تمرکز یافته است.
همین غیابِ دستگاه نظری و قحط چارچوب است که در دهههای گذشته بخش عمدهی نویسندگان و مورخان ایران زمین را به تکرار سطحی و ناقص نوشتارهایی واداشته که گاه خودشان هم سطحی و ناقص هستند و به صرفِ تولید در زبانهایی دیگر معتبر شمرده میشدهاند. همین عامل است که در موجی تازه از انحطاط اندیشه، به جعل تاریخ برای بزرگداشت یا نکوهش فرقهای و قومی و دودمانی دامن زده است.
نظریهی زروان گذشته از بدنهی علمی و بیطرفی که در حریمِ جامعهشناسی سیستمی و روانشناسی اجتماعی دارد، سه کاربستِ عملیاتی در حوزهی تمدن ایرانی هم پیدا کرده، که وقف حل این مشکل شدهاند. اینجا با چارچوبی دقیق و روشن و عقلانی سر و کار داریم که میتوان به کمکش تاریخِ منِ ایرانی را به شکلی نقادانه و تحلیلی بازخوانی کرد. به شکلی که بتوانیم بعد از فهمِ مجدد پیشینهی خویش و غربال کردنِ داشتههای ناراست و خطاهای نمایان، به یک آسیبشناسی دربارهی منهای امروزین دست یابیم و دربارهی وضعیت کنونی خویش تصمیمی دقیقتر بگیریم.
سه شاخه از پژوهشها در این زمینه آغاز شده است. هر سه ابتدا به شکل دورههای آموزشی چند سالهای با مخاطبان دانشگاهی و متخصص ارائه شد و بعد در قالب مجموعهی کتابهایی تدوین گشت. نخستین شاخه، به بازخوانی تاریخ ایران زمین میپردازد. از این مجموعه تا به حال تاریخ عصر هخامنشی و اشکانی را در دورهای چهار جلدی پوشش داده است. («کوروش رهاییبخش»، «داریوش دادگر»، «اسطورهی معجزهی یونانی»، و «تاریخ سیاسی شاهنشاهی اشکانی») جلدِ آغازین این مجموعه (فرگشت انسان) که درآمدی بر تکامل انسان و ظهور نهادهای اجتماعی است نیز جداگانه انتشار یافته و زیربنای ظهور تمدنهای انسانی را از چشماندازی تکاملی و زیستجامعهشناسانه شرح میدهد.
دو شاخهی دیگر، به اسطورهشناسی ایرانی و تاریخ اندیشهی فلسفی میپردازد. این دو شاخه، به دو کرانِ احساسی و عقلانی از صورتبندی معنا میپردازند. در یک سو اساطیر را داریم که باورها، عقاید و پندارهای روایتگونه و عاطفی-هیجانی را در بر میگیرد. روایتهایی که برای زمانی طولانی معانی فرهنگی را به شکلی داستانگونه و عمومی منتقل میساختهاند. در سوی دیگر تاریخ خرد و اندیشهی فلسفی را میبینیم که روایتهایی سختگیرانه، سازمان یافته، دقیق و عقلانی است که تنها در میان قشر کوچکی از نخبگان تولید و مصرف میشده است. از مجموعهی اسطورهشناسی ایرانی تا به حال چهار جلد منتشر شده است: «اسطورهشناسی پهلوانان ایرانی»، «اسطورهشناسی آسمان شبانه»، «اسطورهی آفرینش بابلی» و «اسطورهشناسی ایزدان ایرانی». از مجموعهی تاریخ خرد هم چهار جلد نوشته شده است: «زندِ گاهان» که تبارشناسی اندیشهی فلسفی در گاهان زرتشت است و با وجود موضوع و زبان تخصصیاش پس از انتشار با استقبال خوبی روبرو شد و به سرعت به چاپ دوم رسید، «تاریخ خرد ایونی» که به فلاسفهی پیشاسقراطی میپردازد، «واسازی خرد افلاطونی» که شرح و نقد گستردهی آرای این فیلسوف است، و «گوهر خرد بودایی» که شرح نظام فلسفی در آیین بودایی آغازین است.
شمار و دامنهی نوشتارهایی که صاحب این قلم تولید کرده، اگر در مقیاسی جهانی نگریسته شود، چندان نیست و این را تنها از سر فروتنی نمیگویم، که نمونهها از این دست فراواناند و بسیار. در جامعهی امروزین ما، اما، این حجم و دامنه شاید نامنتظره و غریب بنماید. حقیقت آن است که پرسش از من، در سطحی جهانی، نیازمند پاسخی نو و تازه است، و پرداختن به پرسش از منِ ایرانی در زمانهی ما ضرورتی است که نمیتوان نادیدهاش انگاشت. پرداختنِ جدی به این پرسشها، نیازمندِ خواندن و بازخواندنهای بسیار است، و نوشتنها و بازنوشتنهای مکرر و فراوان. عمق مسئله چندان چشمگیر و دامنهی شواهد و دادههای مربوط به راهِ حل چندان گسترده است که به بهانهی دشواریِ کار یا بسنده کردن به موضعی امن و هنجارین نمیتوان غفلت از آن را توجیه کرد. در میانهی آشوب، نمیتوان همچون کارمندانی روزمزد به خِرد نگریست.
و اندیشمندان دو گروه هستند. گروهی پرسشی خرد و جزئی را از سر تفنن بر میگزینند و بدان سرگرم میشوند، و گروهی دیگر به مغاکی انباشته از پرسشهای سرکش و شالودهشکن پرتاب میشوند و اگر هوش و خردی داشته باشند، خویش را با آن دست به گریبان خواهند یافت. نظریهی زروان و کاربستهای آن در حوزهی تمدن ایرانی دستاورد و حاصل چنین موقعیتی است، و مخاطبان آن تمام مردمان ایران زمین هستند، که همگان موقعیتی مشابه دارند، و دیر یا زود، با رغبت و میل یا از سر ضرورت و اجبار، دربارهی اوضاع خویش و ضرورتهای حاکم بر آن با پرسشهایی همسان دست به گریبان خواهند شد.