رازِ رازی: شرحی بر رازیِ اذکایی

رازِ رازی: شرحی بر رازیِ اذکائی

روزنامه‌ی مردم‌سالاری، یکشنبه 8 آبان 1390، ص: 10.

 

1. زمانی که برای نخستین بار کتاب حکیم رازی به قلم دکتر پرویز اذکائی را گشودم، گمان می‌کردم با یکی از کتابهای معمول و پیش پا افتاده‌ای روبرو هستم که در بهترین حالت گردآوری‌ دانشورانه‌ای از داده‌های موجود در منابع تاریخی است. با این وجود، خواندن یکی دوسطرِ کوتاه از میانه‌ی کتاب کافی بود تا این برداشت به کلی از میان برود. همان یکی دو سطر نشان داد که نویسنده سخنی نو بر زبان دارد و مضمونی تازه در دل، و رازی را محمل و بهانه‌ی بازگو کردنِ آن قرار داده است.

پس از آن، خواندن این کتاب را همچون یکی از کارهای جدی در برنامه‌ی خود قرار دادم و باید اعتراف کنم که یکی از کتابهایی بود که بسیار به کندی خواندم. این کند پیش رفتن در خواندن رازیِ اذکائی، تا حدودی به خاطر لذتی بود که از خواندن متن ناشی می‌شد و مزه مزه کردنِ ایده‌های فشرده در سطورِ کتاب را توجیه می‌کرد. دلیل دیگر آن بود که نویسنده‌ی دانشمند، به قدری به منابع ناشناخته و دست اول ارجاع داده بود که بازخوانی و مرور منابع اصلی و داوری در مورد سخن وی را به کاری وقت‌گیر و طولانی تبدیل می‌ساخت.

کتاب رازی اذکائی متنی است که شایسته است به صورت الگویی برای کار نویسندگانی قرار گیرد که در حوزه‌ی تاریخ اندیشه در ایران زمین قلم می‌زنند. متن آن مفصل، اما خواندنی است،‌ و تقریبا در هیچ فصلی از آن نیست که خواننده با ایده و فکری نو آشنا نشود یا از زاویه‌ای تازه به دانسته‌های پیشین خود ننگرد. مرجع‌نویسی و ویرایش مطالب به خوبی انجام شده و به خصوص پیوست‌هایی که نویسنده در پایان فصل‌های اصلی کتاب گنجانده و در آن به شرح اضافی در مورد برخی از مفاهیم پرداخته، کارآمد و سودمند است. نگاهی که در کتاب عرضه شده، نو و ارزشمند است و به خوبی پرداخته و ارائه شده و چاپ و ویرایش و کیفیت انتشار کتاب پسندیده و شایسته است و این تمام چیزی است که مخاطب از کتابی با این عنوان و مضمون انتظار دارد.

2. نقد کتاب دکتر اذکائی برای من کاری دشوار است. از یک سو بدان دلیل که از مسیری کاملا متفاوت و با زیربنایی متمایز، به مفهوم‌های مرکزی مورد نظر کتاب (مانند زمان و مکان) و شیوه‌های پیکربندی و فهم آن در تمدن ایرانی دلبستگی دارم و از سوی دیگر به خاطر ارج و قدری است که حتی پیش از آغاز به خواندن این کتاب برای رازی قایل بوده‌ام. از این رو در محتوا و موضوع با نویسنده‌ی حکیم رازی همدل و هم‌رای هستم و این شاید تیغ نقد را کند و صراحت داوری را اندک سازد. با این وجود، در مقام نقد، سه چیز را در مورد کتاب مورد نظر می‌توان گفت: نقاط قوت و ضعف کتاب، و آنچه که در خواندن این متن برای پژوهشگران و کنجکاوان در مورد اندیشه‌ی ایرانی ارزشمند و پندآموز تواند بود.

نخست، نقاط قوت کتاب. نخستین چیزی که در کتاب اذکائی جلب نظر می‌کند و پیش از چیزهای دیگر به چشم می‌زند، گستردگیِ دانش نویسنده و تسلطِ چشمگیرِ او بر متون کهن ایرانی است. نویسنده در این کتاب از طیف وسیعی از متون دینی و فلسفی و علمی سنتی استفاده کرده تا سیمای رازی در زمینه‌ی فرهنگ ایرانی را بازسازی کند. این حقیقت که متون کهن و کم خوانده شده‌ی فارسی و عربی و گاه پهلوی و سریانی و یونانی مانند موم در دست نویسنده نرم و رام هستند، به خوبی در سطور کتاب آشکار است. ارجاع‌ به این متون به شکلی علمی و دقیق انجام گرفته و به این ترتیب نخستین نقطه‌ی قوت کتاب آن است که متنی علمی است که به شیوه‌ای سزاوار و با ساختاری دقیق و منظم نگاشته شده است.

دومین ویژگی مهم کتاب، به خودِ رازی باز می‌گردد. رازی از آن رو محبوب و مورد توجه است که در دوران خود احتمالا بزرگترین دانشمند تجربی کره‌ی زمین بوده است. اهمیت رازی به قدری است که مورخ علمی مانند جورج سارتون که تسلط و دانایی‌اش در زمینه‌ی متون علمی کهن رشک‌برانگیز است، فصل مربوط به حدود قرن دهم میلادی را در کتاب خود با نام عصر رازی نامگذاری کرده است. رازی با این وجود، فیلسوف و اندیشمند بزرگی هم بوده و آرای او به ویژه در زمینه‌ی علم‌الادیان و الاهیات بسیار تاثیرگذار و تعیین کننده بوده است. با این وجود این نکته اهمیت دارد که تقریبا تمام آثار باقی مانده از او به حوزه‌ی علوم تجربی و شیمی و پزشکی تعلق دارند، و آرای فلسفی وی را جز از زبان مخالفان و نقادانش نمی‌توان شنید.

این نقادان و مخالفان البته شخصیت‌هایی بزرگ و خردمند مانند ناصرخسرو را در بر می‌گیرند که بخش مهمی از آثار خود را در مخالفت با رازی به نگارش در آورده است. اما این حقیقت به جای خود باقی است که منابع لازم برای بازشناسی عقاید و نظام فلسفی رازی سخت اندک و محدود است. آنچه که اذکائی در کتاب خویش آماج کرده، اتفاقا تمرکز بر همین آرای فلسفی و نظام جهان‌بینی رازی است. یعنی نویسنده در این کتاب کارِ آسان‌تر – بازسازی نظام علمی و چارچوب بینش تجربی رازی- را کافی ندانسته و کار را به بازخوانی نقدهای وارد بر رازی و بازسازی دستگاه فلسفی وی نیز تعمیم داده است. این کار از سویی شجاعانه و از سوی دیگر خطرآفرین است. شجاعانه از آن رو که منابع در این زمینه اندک و سخنِ ناگفته درباره‌ی رازی و به ویژه رویکرد دینی وی بسیار است. و خطرآفرین از آن رو که به خاطر کمبود منابع، خواه ناخواه نویسنده هنگام اندیشه‌ورزی در مورد این شخصیت تاریخی، افکار و نظرات خویش را نیز در جریان دخالت می‌دهد و بنابراین رازی را طبق خوانش و خواست خویش بازنمایی می‌کند. این دخالتِ مفسر در آرای دیگری البته امری ناگزیر و همیشگی است، اما در آنجا که حجم داده‌ها از حدی کمتر یا ابهامِ منابع از حدی بیشتر باشد، سطح این مداخله به مرتبه‌ای خطرآفرین ارتقا می‌یابد و در مورد رازی نیز، وضعیت چنین است.

در هر حال، داوری من آن است که اذکائی در انجام هر دو کارِ یاد شده به شکلی نمایان کامیاب و پیروز بوده است. آرای تجربی و دیدگاه رازی در مورد دانشِ عینی و ملموسِ شیمی و زیست شناسی بسیار خوب و شیوا بازسازی شده و استنتاج‌هایی که در مورد مفهوم زمان و مکانِ ‌فیزیکی و اتمیسم و تهیا ارائه شده، رازی را به خوبی در زمینه‌ی اندیشمندان ایرانی و یونانیِ پیش از خود قرار می‌دهد و موقعیت وی را در جغرافیای اندیشه‌ی جهان باستان به دقت روشن می‌سازد. از سوی دیگر، بازسازی آرای فلسفی وی به قدری دقیق و با وسواس انجام شده که هر ذهن نقادی را قانع می‌سازد، هرچند چنان که گفتیم، ردپای عقاید و آرای خودِ استاد اذکائی در بسیاری از جاها دیده می‌شود، که آن نیز با توجه به ماهیت بحث ناگزیر است.

نقطه‌ی قوت دیگرِ کتاب، به انتخاب موضوع و شیوه‌ی بیان مطلب مربوط می‌شود. نویسنده‌ی حکیم رازی با رندی از موضوع‌هایی ساده و مورد قبول همگان شروع کرده و به تدریج کار را به بحث در مورد مبانی نظری و فلسفی رازی کشیده است. در واقع کل کتاب به موج بالا رونده و آوازی با شدت افزاینده می‌ماند که به سوی اوجی در فصلهای پایانی کتاب پیش می‌تازد. مهمترین فصل کتاب از دید من، فصلی است که به زروان و مفهوم زمان اختصاص یافته است. با این وجود، احتمالا برای مخاطب عادی آشنایی با سخنِ رازی در مورد دین و وحی و پیامبران جذابتر است و این دقیقا همان بحثهایی است که برای آخرِ کار حفظ شده است. شیوه‌ی سازماندهی کتاب به این شکل، تا حدودی نشانگر جهت‌گیری نظری نویسنده است، و در ضمن می‌تواند نتیجه‌ی ترفندی موفق برای جذاب و خواندنی ساختنِ کتاب هم باشد.

با توجه به این نقاط مثبت، کتاب حکیم رازی متنی است خواندنی، بسیار آموزنده، و از سویه‌هایی بسیار چالش برانگیز. در این کتاب خواننده با سیمایی متمایز و تا حدودی ناشناخته از رازی روبرو می‌شود. ایرانیِ کتاب‌خوانِ عادی بیشتر به ارتباط میان رازی و شیمی و پزشکی خو کرده است و این که حکیم ری پیش از تمام این حرفها فیلسوف و نظریه‌پردازی در عالی‌ترین سطح بوده، سخنی جدید است که نویسنده در این کتاب به خوبی به کرسی‌اش نشانده است.

3. در مورد نقاط ضعف کتاب، جز اشاره به چند نکته‌ی کوتاه چیز دیگری گفتنی نیست،‌ چون کتاب به راستی با دقت و درایت نوشته و خوب چاپ شده است. مهمترین جای نقدی که در کتاب وجود دارد، چندان مهم است که شایسته است در بند بعدی و به عنوان موضوعی عامتر بدان بنگریم. پس در این جا، تنها به برخی از اشاره‌های کوچک بسند می‌کنم که شاید اگر در کتاب به شکلی دیگری تعبیه می‌شدند، کار بهتر از آب در می‌آمد.

نخستین نکته‌ی خرده‌گیرانه، به منابع مورد استفاده‌ی استاد اذکائی مربوط می‌شود. چنان که گذشت، روشن است که نویسنده‌ی دانشمند کتاب منابعی بسیار و کمیاب را به خوبی خوانده و به خوبی درباره‌اش اندیشیده است. با این وجود نوعی ناهمخوانی و ناهمترازی در منابع به چشم می‌خورد. به عنوان مثال گاه در کنار ارجاع به یک نسخه‌ی خطیِ کمیاب و بسیار مهم، به محتوای کتابهایی عمومی مانند اثر فولکیه در تاریخ فلسفه نیز ارجاع داده شده است. به عبارت دیگر، مهمترین ایرادی که بر منابع نویسنده وارد است، آن است که اعتبار و ارزش منابع مورد استفاده‌ی وی یکسان و یکدست نیست و این امر گاه به نقل قولی مهم از منبعی عمومی و نه چندان دست اول منتهی شده است که با وجود درست بودنِ‌ اصلِ سخن، از اعتبارِ آن اندکی می‌کاهد.

دومین ایراد، در همین عرصه قابل طرح است و به قدیمی بودنِ برخی از منابع و برداشتها مربوط می‌شود. به عنوان مثال در مورد مفهوم زمان در آثار یونانی و لاتین متقدم در سالهای اخیر کارهای ارزشمند و مهمی انجام گرفته و خودِ صورتبندیِ فیزیکی زمان نیز در سالهای اخیر و به ویژه از دهه‌ی نود قرن پیش به بعد، کاملا دگرگون شده است. البته ناگفته پیداست که نمی‌توان از نویسنده‌ی کتابی در مورد تاریخ اندیشه انتظار داشت تا بر زیر و بمِ صورتبندی‌های ریاضیِ به روز درباره‌ی مفاهیم مورد نظرش نیز تسلط داشته باشد. اما در کتاب اشاره‌هایی به چشم می‌خورد که گویی نگارنده چنین میلی داشته و گاه سخنانی عنوان شده که گویا به علمِ روزِ زمان و مکان مربوط می‌شود، و اگر چنین باشد، دانش تجربیِ بازتابیده در این موارد کمی از دانش روزِ جهان عقب‌تر و قدیمی‌تر هستند.

سومین اشکال، که از بقیه مهمتر است، به اصرار استاد اذکائی درباره‌ی مقایسه‌ی آرای رازی و اندیشمندان اروپایی مدرن بر می‌گردد. مهمتر از همه در این میان، مقایسه‌ی ایشان میان آرای رازی و نیوتون در باب زمان و مکان و حرکت است، و همسانی‌ای که میان آرای فلسفی رازی و دیالکتیک هگلی قایل شده‌اند. در مورد زمینه‌ی نخست، باید اشاره کرد که اتفاقا دستگاه نظری نیوتون تا حدود زیادی بر محور صورتبندی مفهوم قرون وسطاییِ حرکت استوار است و بنابراین دست کم یکی از منابع مهمِ آن، نگرش ارسطویی است. در حالی که رازی – چنان که نویسنده به درستی در کتابش بازنموده- منتقد سرسختِ ارسطو بوده است. شواهد ارائه شده در مورد شباهت آرای رازی با دیالکتیک هگلی نیز جای چون و چرای بسیار دارد. آرای رازی بیشتر به کشمکش اخلاقی دو نیروی خیر و شر در آیین مانوی شبیه است تا اندرکنش نهاده و برنهاده در نزد هگل. چنان که اذکائی به درستی نشان داده، پیوند میان آرای رازی و مانی به قدر کافی آشکار است. اما مانی به عنوان پزشکی که اساطیر آفرینش را با زبانی پزشکانه و زیست‌شناسانه بازگو می‌کند، تا حدود زیادی کشمکش دو نیروی نیک و بد (را که در آیین زرتشتی دلالتی فلسفی و اخلاقی دارد) به جدال نیروهای مادی در گیتی ترجمه کرده است و اتفاقا رازی نیز در این دید مادی و تجربی و زیست‌شناسانه با او همدل و هم‌نظر است. این رویکرد با روش هگل که از الاهیات مسیحی برخاسته و با پشتوانه‌ی منطق، مفهوم دیالکتیک را همچون عاملی متافیزیکی برای صورتبندی تاریخ جهان به کار می‌گیرد، کاملا متفاوت است.

کوتاه سخن آن که تنها نقاط ضعفِ قابل اشاره در کتاب، به ناهمترازیِ مراجع، قدیمی بودن برخی از منابع و برداشتها، و تمایلِ بی‌پشتوانه برای همتا شمردن رازی و اندیشمندان جدید اروپایی منحصر می‌شود. گذشته از این سه مورد، تنها یک نقد دیگر به کار اذکائی وارد است، که هم‌رتبه و هم سطحِ این سه خرده‌گیریِ جزئی نیست، و سزاوار است به شکلی مجزا بدان پرداخته شود.

4. یکی از نقاط مثبت و ستودنیِ کتاب حکیم رازی، آن است که نویسنده‌ی آن از پیشِ خود دیدگاهی و نظری و رویکردی و سلیقه‌ای دارد و آن را نیز به روشنی و صراحت در متن کتاب ذکر کرده است، به شکلی که خواننده در مورد موضع‌گیری وی دستخوش تردید و ابهام نمی‌شود و به روشنی تشخیص می‌دهد که در فلان جا نظر رازی و در بهمان جا نظر اذکائی است که طرح شده است.

این ویژگی کتاب، باعث شده تا جبهه‌گیری عیان و نمایان نگارنده نسبت به برخی از آرا و اشخاص، ایرادی جدی محسوب نشود. به عبارت دیگر، این که استاد اذکائی در جریان بحثهای خود به اسماعیلیان می‌تازد و از هواداران حکمت کهن ایرانی هواداری می‌کند، با توجه به موضع روشن و اعلام شده‌ی وی، قابل درک و فهمیدنی است و آن را نمی‌توان ایرادی بر کتاب دانست. با این وجود، اصلِ این شیوه از موضع‌گیری و پیامدهای آن، محل ایراد تواند بود. در اینجا قصد دارم از نقد کتاب رازی دست بردارم تا به نقد شیوه‌ی این جبهه‌گیری و رویکرد نظریِ پشت کتاب، نزد نویسنده‌ی دانشمندش بپردازم.

پیش از آغاز بحث، باید مانند استاد اذکائی موضع خویش را مشخص کنم. من نیز مانند استاد اذکائی به غنا و تداوم و گستردگی و ژرفای تمدن ایرانی باور دارم و اختران درخشان این آسمان را می‌ستایم و دلبسته‌ی فهمِ برداشتها و دستاوردهایشان هستم. در میدان شلوغ و پرهیاهوی آرا و عقاید گوناگونِ ایرانی، من خود را به شاخه‌ای از اندیشه متعلق می‌دانم و پایگاهی از آرا را تکیه‌گاه خود می‌دانم که از حکمت مغانه‌ی باستانی آغاز شده و در آیینهای رازورزانه‌ی مهری و زروانی تداوم یافته و از مجرای دو شاخه‌ی عرفان و حماسه‌ی خراسانی و دانش و فلسفه‌ی ری به اندیشمندان متاخری مانند سهروردی شهید و جمشید کاشانی رسیده است. بنابراین به احتمال زیاد موضع و جبهه‌ی استاد اذکائی با آنچه من درباره‌ی خویش فهم می‌کنم،‌ شباهت دارد و همخوان است. این را از آن رو می‌گویم که تاکید کنم در موقعیتِ یک بازخواننده و بازسازنده‌ی همان شاخه‌ای از اندیشه سخن می‌گویم، که مورد توجه استاد اذکائی نیز هست، نه مدافع و سخنگوی جریان فکری رقیب و مخالفی.

چشمگیرترین جبهه‌گیری استاد اذکائی در سراسر کتاب، به درآویختنِ وی با آرای اسماعیلیان مربوط می‌شود. چنان که می‌دانیم، مهمترین معارض نظری رازی داعیان و اندیشمندان اسماعیلی بودند که مهمترین‌شان ناصرخسرو و ابوحاتم رازی و سجستانی است، و نامدارترین سخنگویشان ابن سیناست. اذکائی در جای جای کتاب به اشکال گوناگون هواداری و همراهی خویش را با رازی نشان داده و در مخالفت و گاه توهین به پیروان راه رقیب هیچ فروگذار نکرده است. او در بندهایی مکرر، فلسفه‌ی ابن سینا را چرند و موهوم و ناشی از همنشینی نا به جای ارسطو و اسلام، و آرای ناصرخسرو در مورد عقل را ناسازگون و نادرست و گاه نیرنگ‌آمیز و شعبده‌بازانه دانسته است. این در حالی است که رازی تقریبا در تمام موارد ستوده شده و در هیچ موردی به آرا و عقاید نادرست وی اشاره نشده است. از یاد نبریم که برداشتهای بحث‌برانگیز و مردود در آرای رازی نیز اندک نیستند. چنان که استدلال او در وجود خداوند یکتایی که در غیاب علت غایی عمل می‌کند، جای بحث دارد و سخنانش در دفاع از کیمیاگری به کل نادرست است.

از سوی دیگر، این طور هم نیست که کل دستاورد فیلسوفان اسلامی چرند و بی‌ارزش باشد. در قرون دوم تا چهارم هجری که فلسفه در ایران زمین بازسازی شد و در لفافی از نگرش ارسطویی فرو رفت و با کلیدواژگانی اسلامی خود را بازتعریف نمود، یک نگرش رقیبِ مهم برای آن در اسکندریه وجود داشت و آن هم حکمت نوافلاطونی بود و این همان بود که به ویژه بر تصوف ایرانی اثر گذاشت و بعدتر در دل عرفان ابن عربی باز زاییده شد. این نکته که فیلسوفان مسلمان تقریبا همگی ایرانی و اسماعیلی و ارسطویی بودند، البته درست است. اما آن را لزوما به معنای تباهی نگرش ارسطویی یا نیرنگ‌آمیز بودنِ سراسرِ طرحِ فلسفه‌ی اسلامی نمی‌توان دانست. اتفاقا در میان دو نگره‌ی ارسطویی و نو افلاطونی، دیدگاه ارسطویی با وجود پیامدهای منجمد کننده‌اش در اروپای قرون وسطایی، عینی‌تر و تجربی‌تر و ملموس‌تر و آزمون‌پذیرتر بود. از یاد نبریم که در جهان باستان افلاطونِ هندسه‌دان و کاهن‌مآب با آثار متافیزیکی‌اش و رویکرد قیاسی‌اش در برابر ارسطوی زیست‌شناس و سیاستمدار با روش استقرایی و تجربی‌اش قرار می‌گیرند و فلوطین نوافلاطونی هم بیشتر متاله و حکیم دینی بوده تا فیلسوفی دقیق به معنای مرسوم کلمه.

بنابراین نخستین نقد من بر جبهه‌ی استاد اذکائی آن است که به گمانم حق مطلب را در مورد فیلسوفان اسماعیلی ادا نکرده و در ارزیابی کارِ دشوار ایشان، در آشتی میان نگاه ارسطویی و زمینه‌ی دینی اسلام، از جاده‌ی انصاف منحرف شده است. در قرن سوم و چهارم هجری به دنبال روی کار آمدن عباسیان و پیروزی سیاسی جنبش خراسانیان، جمعیت ایران روز به روز بیشتر به سوی اسلام گرایش می‌یافت و در این میان فیلسوفانی که موفق شدند آرا و عقاید فلسفی کهن را با زمینه‌ی دینی نو ترکیب کنند و برداشتهای ویژه‌ی خویش را بدان بیفزایند، شایسته‌ی ارج و ستایش هستند. این نکته بماند که نه ابن سینا و نه ناصر خسرو و نه قطعا سجستانی، یکسره ارسطویی نیستند و در استفاده از آرا و عقاید گوناگون دست و دلباز بوده‌اند. اندیشه‌ی صدور در اشارات پورسینا دلالتی کاملا نوافلاطونی دارد و ستایش پرشور ناصرخسرو از خرد کاملا در زمینه‌ی خردگرایانه‌ی زرتشتی و پیشااسلامی جای می‌گیرد. بنابراین راندن تمام این اندیشمندان بدان چوب که اسماعیلی و ارسطویی هستند، نادرست است، و حتی اگر هم چنین باشند، نکوهش کردن‌شان دور از انصاف می‌نماید.

امروز ما می‌توانیم هوادار نگرش نوافلاطونی یا ارسطویی باشیم. ممکن است هریک از ما به الاهیات شیعی- اسماعیلی دلبستگی داشته باشیم، یا دستگاه الاهیاتی دیگری را بیشتر بپسندیم. ممکن است در دانش امروز ردپاهایی بیابیم که آرای کیمیاگران باستانی را مردود می‌سازد، یا برخی از شهودهای حکیمان کهن را روا می‌دارد. با این وجود به گمانم برای آن که مورخ و راوی خوبی برای اندیشه‌ی ایرانی باشیم، و برای آن که بتوانیم به بازسازی و بازآفرینی هویت منِ ایرانی و چارچوبی نو برای فرهنگ ایرانی بیندیشیم، ناگزیریم تا از تمامیِ خزانه‌ی فرهنگیِ غنی و متکثرمان بهره‌مند شویم.

استاد اذکائی در چند نقطه از کتابِ گرانقدرش، به بحث و گفتگوی میان دو حکیم رازی اشاره کرده است. حکیم زکریای رازی، و حکیم ابوحاتم رازی. اولی نماینده‌ی حکمت مغانه‌ی کهن، و منتقدِ دستگاه‌های دینیِ تمامیت‌گرا، و دومی یک داعی بزرگ اسماعیلی و مدعی دستیابی به ترکیبی نو میان فلسفه و دین، و مبلغ یک دستگاه مذهبی فراگیر و عام. و هردوی ایشان حکیم و فیلسوف، و هردوی ایشان رازی و اهل ری.

آنگاه که به بحث میان این دو مرد در حضور سیاستمداران و فرمانروایانِ دانش‌پرورِ آن دوران می‌نگریم، چیزی که باید پیش از تعلق خاطرمان به این یا آن چارچوب نظری، در یاد داشته باشیم، آن است که این هر دو نمایندگانی از تمدن ایرانی و اختران در آسمان تمدن ایرانی هستند. هردوی این حکیم‌های رازی، با وجود دیدگاه‌های متفاوت و رویکردهای متضادشان در مورد همه چیز، در یک نکته اشتراک داشتند و آن هم این که عضوی از خانواده‌ی تمدن ایرانی بودند و آرا و عقاید هر کدام هم تاثیری بر این زمینه بر جای گذاشت. نقد بزرگ من بر استاد اذکائی آن است که به عنوان دانشوری آشنا به حکمت پیشینیان، از او انتظار می‌رود این چندصدا بودن تمدن ایرانی را دریابد، و جبهه‌گیری شخصی و آرای محترم خویش را چندان سرسختانه دنبال نکند که به طرد و تبعید بزرگانی مانند ناصرخسرو و ابن سینا و سجستانی از قلمروی تمدن ایرانی منتهی گردد. این دو رازیِ بزرگ، در رویارویی با یکدیگر توانستند بحثی را پدید آورند که بعد از هزار سال من و شما بتوانیم بر سرِ آن با هم جدل کنیم، و آن بحث و این جدل شالوده‌ی تمام زایش‌های فرهنگی است، اگر که جوهره‌اش نباشد.

ختم کلام آن که، به نظرم زمانی وارثانِ سزاوار و نیک‌بختی برای فلسفه‌ی ‌ایرانی خواهیم بود، که بتوانیم تهافت الفلاسفه‌ی غزالی را بخوانیم و بفهمیم و محترم، اما مردودش بدانیم، و زمانی مخاطبی شایسته و خوب برای حافظ خواهیم بود که موضع عماد فقیه کرمانی را دریابیم و بفهمیم، و آنگاه، پس از پذیرفتنش در قلمروی فرهنگ و تمدن خویش، مورد داوری قرارش دهیم و نادرستش بدانیم.

 

 

ادامه مطلب: دگردیسی سرمشق‌ها در تاریخ‌نگاری ایرانی

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب