شروین وکیلی
چکیده
در این نوشتار، آرای جامعهشناسانِ کلاسیک در مورد مفهومِ قدرت اجتماعی در دو سرمشق نظاممند و نظامگریز ردهبندی میشود و مبانی نظری و پیشداشتهای آن مورد تحلیل قرار میگیرد. آنگاه نظریههای معاصرِ برآمده از این چارچوبها، وارسی و در نهایت از زاویهی نظریهی سیستمها نقد میشود.
کلیدواژگان
قدرت، نظریهسازی، نظاممند، نظامگریز، منابع، عاملیت، ساختار، پسامدرنیسم، نظریهی سیستمهای پیچیده.
مقدمه
حجم متونی که در مورد قدرت نگاشته شده، چنان زیاد است که حتی یک مرور ساده و بازبینیِ گذرای آرای صاحبنظرانِ این قلمرو، مثنوی هفتاد من میطلبد. از آنجا که قصد ما در اینجا تبارشناسیِ آرای اندیشمندِ خاصی نیست و تنها به دستدادنِ چشماندازی کلی از زمینهی بحث را انتظار داریم، از خزانهی غنیِ نوشتارهای مربوط به قدرت، تنها در مقام ابزاری برای ترسیم خطوط کلیِ تفکر دربارهی این مفهوم بهره میبریم.
اگر بخواهیم به راستی آثارِ نگاشتهشده دربارهی قدرت را در درازنای تاریخ ردیابی کنیم و سنتِ اندیشیدن در اینباره را در چارچوبی تاریخی دنبال کنیم، سر و کارمان با متونی بسیار کهن و بسیار متفاوت از آثار جامعهشناسانِ امروزین خواهد افتاد؛ چراکه بیتردید کتیبههای آشوریان در مورد چگونگی سازماندهیِ قوای نظامی یا دیوارنبشتههای ایلامی دربارهی مشروعیتِ حکومت پادشاه یا کتیبهی بیستون با صورتبندی موجز و نبوغآمیزش از عناصر اقتدار ملی در مورد همین مفهومِ قدرتِ مورد نظر ما داد سخن دادهاند.
از آنجا که بررسیدن به کاووشی چنین پردامنه دربارهی تکاملِ مفهومِ قدرت در چشماندازی تاریخی، آماج این نوشتار نیست، ناچار باید به متونی بسیار جدیدتر پرداخت و کار را از سنت مرسوم در جامعهشناسیِ مدرن آغاز کرد که خاستگاههای صورتبندیِ مفهومِ قدرت را در نوشتارهای عصر نوزایی میجوید و مییابد. ما نیز به پیروی از این سنت جامعهشناختی، چنین خواهیم کرد؛ با گوشزدکردنِ این نکته که در بامدادِ عصر نوزایی، اندیشمندانی به نوشتن دربارهی قدرت پرداختند که به قول دیدرو از «خرد فرهنگنامهای» برخوردار بودند و بنابراین «جامعهشناس» یا «روانشناس» یا «فیلسوف»، به معنای امروزینِ کلمه نبودند، بلکه ترکیبی از تمام این تخصصها در شکلی تمایزنایافته را در خود گرد آورده بودند. از این رو، نخستین آثار غربیانی که از سنت کلیسایی بریده بودند و در نگاهی زمینی به قدرت مینگریستند، خصلتی فلسفی و کلاننگرانه دارد.
چارچوبهای قدرت را به زعم کلگ میتوان تا دو نویسندهی نامدارِ عصر نوزایی؛ یعنی هابز و ماکیاولی دنبال کرد (کلگ، 77:1379-104). از میان این دو، هابز به دلیل رویکرد مکانیستی، دقیق و فلسفهمدارِ خود، بیشتر محبوب نظریهپردازانِ مدرن است. در مقابل ماکیاولیِ به ظاهر دمدمیمزاج، ضداخلاق و عملگرا را بیشتر پسامدرنها و پساساختارگرایان میپسندند.چنین مینماید که در آثار این دو اندیشمند، تمام عناصر اصلی بحثهای امروزین دربارهی قدرت را بتوان بازیافت.
پیشینه
چارچوبهای قدرت را به زعم کلگ میتوان تا دو نویسندهی نامدارِ عصر نوزایی؛ یعنی هابز و ماکیاولی دنبال کرد (کلگ، 77:1379-104). از میان این دو، هابز به دلیل رویکرد مکانیستی، دقیق و فلسفهمدارِ خود، بیشتر محبوب نظریهپردازانِ مدرن است. در مقابل ماکیاولیِ به ظاهر دمدمیمزاج، ضداخلاق و عملگرا را بیشتر پسامدرنها و پساساختارگرایان میپسندند.
چنین مینماید که در آثار این دو اندیشمند، تمام عناصر اصلی بحثهای امروزین دربارهی قدرت را بتوان بازیافت. هابز و ماکیاولی به عنوان نویسندگانی که با یک قرن فاصله در سرزمینهایی بسیار متفاوت میزیستند، انگارههایی به کلی متفاوت دربارهی قدرت پروردند و شیوههایی ناهمساز برای طرح پرسش در این زمینه برگزیدند.
ماکیاولی که در دوران پرآشوبِ انتهای قرن شانزدهم در ایتالیای خانخانی و پر هرج و مرجِ عصر نوزایی میزیست، مشاور خردهپای امیری خونخوار و مستبد همچون سزار برجیا بود و مسئلهاش ارائهی راهبردهایی موضعی، استراتژیک و کارآمد برای تضمین سلطهی سیاستمدارِ حامیاش بر شهرهای مستقل ایتالیایی بود. صورتمسئلهی بنیادین او، چگونگیِ دستیابی به پیروزی و غلبه بر دشمن در عینِ پرهیز از استبداد و خودکامگیِ لگامگسیختهی شهریار بود.
آنچه که ماکیاولی در آثارش، به ویژه در «گفتارها» آورده است، پاسخی است که این رومیِ پرآشوب به پرسش از قدرت و سلطه داده است. پاسخی که با استعارههای نظامی و زبانی به ظاهر فریبکارانه و حیلهگرانه بیان شده است و با این وجود به دلیل تقدسزدایی از مفهومِ قدرت و گسیختنِ پیوندِ میان قدرتِ امیر و کلیسا، نخستین اثر در حوزهی فلسفهی سیاسی مدرن محسوب میشود.
به این ترتیب، رویکرد هابزی به مجموعهای از نظامهای نظریِ منسجم و فراگیر میانجامد که مدعیِ سازگاریِ درونی و شمول است، اما سنت ماکیاولی به شبکهای از خردهنظریههای گاه ناسازگار منتهی میشود که چنین ادعاهایی را ندارد و تنها کارآمدی را به عنوان معیار داوری میان دیدگاهها به رسمیت میشناسد. ادعاهای برآمده از نگرش ماکیاولی؛ موضعی، نسبی و غیرقطعی است و این خصوصیتی است که بسته به اردوگاهِ مورد علاقهی نظریهپرداز، میتواند نقطهی قوت یا ضعفِ یک دیدگاه قلمداد شود.
هابز اما، در جهانی متفاوت میزیست. او در پادشاهیِ انگلستان و در قرن هفدهم میزیست و جامعهاش انقلاب کرامول را پشتِ سر گذاشته بود. آنچه که او در مقام مشاورِ شاه میطلبید، دستیابی به چارچوبی عقلانی، غیرمتافیزیکی و محاسباتی برای تحلیلِ پویاییِ جامعه بود. هابز که در جهان پسانیوتونی میزیست، میکوشید تا تجربهی او را در عرصهی سیاست و علمِ اجتماع تکرار کند. از این رو، رویکرد او سخت از روششناسیِ علمیِ زمانهاش تاثیر پذیرفته بود. تلاش وی برای برساختنِ نظامی فلسفی و پیوندزدنِ آن با چارچوبی اخلاقی را شاید بتوان در زمینهی اثر تاریخساز نیوتون؛Principia Mathematica 1 بهتر درک کرد.
در تاریخِ نظریاتِ مربوط به قدرت در غرب، دو شاخهی اصلیِ نظریهپردازی را میتوان تشخیص داد که دنبالهی هر کدامشان به یکی از این دو اندیشمند ختم میشود:
نظریهپردازان لیبرال، مارکسیستها، مثبتانگاران، کثرتگراها، عقلگرایان و تجربهگرایانِ کلاسیک در سنت هابزی میگنجند.
در مقابل؛ نسبیگرایان، ضدعقلگراها، برخی از آنارشیستها، پسامدرنها، پساساختارگراها و شالودهشکنها را باید وارث ماکیاولی دانست.
قالب هابزی، بستری معنایی را شکل داده است که بخش عمدهی بحثها و چالشهای نظریهی سیاسی مدرن در زمینهی آن انجام شده است (هابز، 1380). دعواهای ویگها و توریها بر سر ماهیت حق پادشاه و درجهی تفکیک اشراف از عوام، مبارزات سیاسی سوسیالیستها با لیبرالها و بحثهای هواداران ماتریالیسمِ دیالکتیک و اثباتگراییِ تجربی بر سر درجهی علمیبودنِ آرایشان، همگی در این زمینه جای میگیرد. سنت هابزیاندیشیدن به قدرت، با معیارهای اعتبارِ ویژهاش (علمی، محاسبهپذیر و تجربیبودن) و ادعاهای نظریِ خاصش (صورتبندی عقلانیِ کل فرآیندهای اجتماعی در قالبی فراگیر)، مشخص میشود.
رویکرد ماکیاولی، هر چند به لحاظ زمانی بر نگاهِ هابزی تقدم دارد، اما به لحاظ تاریخی در جریان نقد مستمر سنت هابزی شکل گرفته است. هوادارانِ نگاهِ استراتژیک به قدرت، معیارهای اعتبار متفاوتی (مانند درجهی کارآمدی و عملیاتیبودن) را پیش میکشند و ادعاهای نظریِ متفاوتی دارند که بر نفی و طرد آرمانهای مورد نظر سنت هابزی (عقلانیت، انسجام، پیوستگی و تداوم) استوار است.
بخش عمدهی پیروان سنت هابزی، فرآیندهای قدرت را امری رخدادی، عینی و رسیدگیپذیر میدانند که میتواند در یک نظام فراگیرِ عقلانی جذب و فهمیده شود.
هواداران سنت ماکیاولی با تکیه بر نقدهای روششناسانه و عملگرایانه از کفایت دیدگاه هابزی، گلوگاههای بروز قدرت را متکثرتر، نامنسجمتر و پراکندهتر از آن میبینند که بتواند در منظومهای عقلانی و همساز صورتبندی شود.
به این ترتیب، رویکرد هابزی به مجموعهای از نظامهای نظریِ منسجم و فراگیر میانجامد که مدعیِ سازگاریِ درونی و شمول است، اما سنت ماکیاولی به شبکهای از خردهنظریههای گاه ناسازگار منتهی میشود که چنین ادعاهایی را ندارد و تنها کارآمدی را به عنوان معیار داوری میان دیدگاهها به رسمیت میشناسد. ادعاهای برآمده از نگرش ماکیاولی؛ موضعی، نسبی و غیرقطعی است و این خصوصیتی است که بسته به اردوگاهِ مورد علاقهی نظریهپرداز، میتواند نقطهی قوت یا ضعفِ یک دیدگاه قلمداد شود.
از آنجا که این ادعای تمامیت و شمول؛ محور داوری ما دربارهی این دو رویکرد خواهد بود، سرمشق هابزی را از این پس با برچسب نظاممند و نظریههای برآمده از سنت ماکیاولی را با عنوان نظامگریز باز خواهیم شناخت.
اگر بخواهیم تمایزهای میان سنت نظاممند و نظامگریز را خلاصه کنیم به چنین سیاههای میرسیم:سادهترین راه برای داوری دربارهی سرمشقهای نظریِ فراگیر و عام، محکزدن اصول موضوعهای است که استخوانبندیِ قواعد و روابط معنایی را در درون آن سرمشق ممکن میکند.
از آنجا که این ادعای تمامیت و شمول؛ محور داوری ما دربارهی این دو رویکرد خواهد بود، سرمشق هابزی را از این پس با برچسب نظاممند و نظریههای برآمده از سنت ماکیاولی را با عنوان نظامگریز باز خواهیم شناخت.
اگر بخواهیم تمایزهای میان سنت نظاممند و نظامگریز را خلاصه کنیم به چنین سیاههای میرسیم:
سادهترین راه برای داوری دربارهی سرمشقهای نظریِ فراگیر و عام، محکزدن اصول موضوعهای است که استخوانبندیِ قواعد و روابط معنایی را در درون آن سرمشق ممکن میکند. هر دو رویکردِ نظاممند و نظامگریز دربارهی قدرت، پیشفرضها و اصول موضوعهی خاص خود را دارد. اصول موضوعهای که در جریان تکاملِ این نظامهای نظری، با مهارت در لفافهی قواعد و اصول حاشیهای و ملموستری پوشانده شده است و به ندرت مورد بحث و چالش قرار میگیرد.
ادامه دارد…
[1] . نام کامل این کتاب: Philosophia Naturalis Principia Mathematica
قابل ذکر است که برتراند راسل (Bertrand Russell) و آلفرد نورث وایتهد (Alfred North Whitehead) نام این اثر تاریخسازِ نیوتون در حوزهی فیزیک را بر اثر خود؛ اصول ریاضیات (Principia Mathematica) که در حوزهی فلسفه و منطق جای میگیرد، گذاشتند.