سیاست نظامی آشور و تحول مناسبات قدرت در ایران زمین
پژوهشگاه تاریخ، بهمن 1387
كلیدواژگان: ایران باستان، آشور، اندیشهی سیاسی، نظامیگری، اقتصاد غارتمدار، میتانی، ماد، مانا، اورارتو، ایلام، بابل، بردهداری، راهبرد خشونتگرا.
چكیده
تاریخ آشور، به دلیل نقش مهمی كه در سازمان یافتگی اقوام و تمدنهای پیرامون خویش بازی كرد، و تاثیری كه در شكلگیری نخستین دولتهای ایرانی داشت، شایان توجه و وارسی دقیقتر است.
در مورد آشور چند پیشفرض وجود دارد، كه فهم عمیقترِ نقشِ این دولت در جهان باستان، وابسته به نقد و رهایی از آنهاست. این پیش فرضها عبارتند از:
نخست: باور به این كه تمدن آشوری، چنان كه شاهان این دولت ادعا میكردند، دنبالهی مستقیم تمدن اكدی است. این ادعا از آن رو نادرست است كه فاصلهای حدود هزار ساله این دو دولت را از هم جدا میكند، و در این هزار سال حاكمیت عنصری آریایی را در قالب دولت میتانی در منطقه شاهد هستیم، كه آشوریان اتفاقا بسیار از ایشان تاثیر پذیرفتهاند.
دوم: باور به این كه مرز كوههای زاگرس در جهان باستان نیز مانند امروز اهمیت داشته و دو گروه از تمدنهای ایرانی و عراقی (میانرودانی) را از هم جدا میكرده است.
در این نوشتار روند ظهور دولت آشور از قرن سیزدهم پ.م، یعنی زمانی كه فنآوری آهن در میان طبقهی جنگاور و اشرافی هیتی و میتانی رواج یافت، آغاز میشود. آنگاه به این ماجراها پرداخته میشود: زوال دولت میتانی، استقلال آشور كه در ابتدا استانی میتانی بود، و بازگشت هویتمدارانهی این مردم به قومیت اكدیشان، كه در زبانشان تجلی مییافت، و محوریت آیین آشور، كه ایزدی جنگاور و احتمالا آریایی بود.
درگام بعدی، تاریخ فراز و فرود دولت آشور روایت میشود. تاریخی كه میتوان در قالب با سازماندهی گام به گامِ نیروهای مسلح، و جذب تدریجی تمام مردان آزاد آشوری در ارتش بزرگ این دولت خلاصهاش كرد. روند شكلگیری این نظام جنگاورانه، از سویی زیر فشار قبایل مهاجم بیرونی (مانند كلدانیها، كیمریها و سكاها)، و از سوی دیگر با انگیزهی غارت و كشورگشایی و پیدایش اقتصاد باجگیرانه شكل گرفته است.
تاریخ روابط آشور با دولتهای همسایه در نیمهی نخست هزارهی اول پ.م كمی دقیقتر وارسی شده است و ارتباط شاهانی جهانگشا مانند شروكین دوم و سناخریب[1] و شلمناصر با دولتهای اورارتو، ایلام، بابل، مانا و مصر دقیقتر وارسی شدهاند. نتیجهی نهایی این كه شكلگیری برخی از این دولتها (به ویژه دولت مانا و ماد) زیر تاثیر حملههای ویرانگرانهی آشوریان ممكن شده و ضرورت یافته است.
داستان روابط بین المللی قلمرو میانی در اوایل هزارهی نخست پ.م، در نهایت در كشمكش آشور و ایلام بر سر بابل به اوج خود میرسد، و این همان نقطهایست كه داستان ما پایان مییابد. چرا كه انهدام آشور و پیدایش اتحادی از همسایگان (سكا-ماد-بابلی) كه به شكلی چشمگیر از آشور قویتر بودند، در این هنگام ممكن میشود.
در نهایت، تاثیر آشور بر تاریخ ایران زمین را میتوان در این موارد خلاصه كرد:
نخست: دولت آشور اولین دولت جنگاور به معنای دقیق كلمه بود. یعنی اقتصادی مبتنی بر غارت و تولید كشاورزانهای متكی بر بردهداری داشت. این روشی بود كه به زودی توسط دولتهای حاشیهای و كوچك اما توسعه طلب (مانند اسپارت) وامگیری شد.
دوم: دولت آشور نخستین دولتی بود كه ساز و كارهای انضباطی و كنترل خود را بر مبنای رنج استوار كرده بود و این همان ساختاری بود كه به آنتیتزی كارآمد و ستودنی مانند دولت هخامنشی منتهی شد، كه برعكس، سازماندهی نیروهای انسانی را بر مبنای لذت (شادی) انجام میداد.
سوم: دولت آشور از نظر گسترش و سازماندهی نظام دیوانسالارانه به اوجی در جهان باستان دست یافت. این اوج به ویژه در سازماندهی قوای نظامی، شكلگیری نظام خبررسانی دولتی، و تحول مفهوم فره ایزدی به عنوان عامل مشروعیت پادشاه، نمود یافت كه بعدها در نظام هخامنشی بازسازی شد و مورد تجدید نظر قرار گرفت.
چهارم: دولت آشور از آن رو كه با حملههای خونین خود اقوام نوآمدهی آریایی (مادها، سكاها و لودیاییها) را به اتحاد وادار كرد، و بدان دلیل كه بازماندهی اقوام قفقازی (ماناها و اورارتوها) را به تشكیل دولتهایی نیرومند متمایل ساخت، در تاریخ باستانی ایران زمین اهمیتی كلیدی دارد.
پیش درآمد روششناسانه
ظهور دولت آشور بر صحنهی تاریخ جهان باستان، رخدادی مهم و تاثیرگذار در كلیت تاریخ جهان بوده است. آشور، دولتی جنگاور، خشن و توسعه طلب بود كه برای نخستین بار به شكلی پایدار و موفق اقتصاد و فنآوری خود را بر مبنای جنگ و غارت سازماندهی كرد، و از این رو با چالشهایی روبرو شد كه مقدر بود چند قرن بعد، به دست دشمنانی كه در نهایت نابودش كردند، یعنی قبایل ایرانی، برای همیشه حل شود.
ظهور و سقوط دولت آشور مهم است، هم به دلیل مسائلی كه برای نخستین بار در حوزهی اقتدار سیاسی و سازماندهی نظامی طرح كرد، و هم به خاطر راهبردهایی كه برای حل آن برگزید. این راهبردها، كه در نهایت فاجعهبار از آب در آمدند، زمینهای را فراهم آوردند كه دشمنان آشور در آن با هم متحد شدند و این دولت را از میان بردند. از این روست كه فهم تاریخ آشور و نقشی كه در تاریخ تحول دولتهای كهن ایران زمین ایفا كرد، برای درك پویایی عمومی قدرت در این سرزمین ضرورت دارد.
در این نوشتار در زمینهی نظریهی سیستمهای پیچیده به پرسشهای برآمده از “مسئلهی آشور” خواهیم پرداخت. در مورد تاریخ آشور، بر خلاف موردِ ماد یا ایلام، با دادههای تاریخی فراوانی روبرو هستیم كه توسط خودِ بانیان این دولت، یعنی شاهان آشوری نگارش یافته است. دانش آشورشناسی در روزگار ما یكی از شاخههای بالنده و شكوفای مطالعات میانرودان باستان است، و بنابراین در مورد دادههای تاریخی با مشكل خاصی روبرو نیستیم. با این وجود، در عرصهی تفسیر این دادهها و فهمِ شبكهی روابطِ حاكم بر شواهدِ موجود، شاید كاستیهایی وجود داشته باشد. این كاستیها به طور عمده به دو پیش فرضِ عمومی و بدیهی پنداشته شده مربوط میشود. پیش فرضهایی كه میتوانند به تاكیدِ بیمورد بر برخی از دادهها، و نادیده انگاشتن دادههایی دیگر، و در نتیجه خودداری از طرح برخی از پرسشهای كلیدی منتهی شوند.
دولت آشور دولتی بیگانه و مجزا نبوده كه مانند مصر و هیتی در خارج از سپهر شبكهی دولتهای ایران زمین[2] قرار داشته باشد. دولت آشور یكی از حلقههای زنجیرهی دولتهای پرشمارِ مستقر بر ایران زمین بوده است، كه اتفاقا در رخدادهای منتهی به اتحاد عمومی این دولتها و زایش دولتِ یكپارچهی ایران در قرن ششم پ.م نقشی بسیار مهم ایفا كرده است. به دست دادن زمینهای برای وارسی این نقش و درآمدی بر نمایش این جایگاه، هدف این نوشتار است.
ظهور دولت آشور
شاهان آشور در كتیبههای خویش، خود را نوادگان شاهان باستان اكد (میانهی هزارهی سوم پ.م) میدانستند و نام شاهان افسانهای این تمدن (مانند شروكین) را بر فرزندانشان مینهادند[3]. با این وجود، اگر بخواهیم تاریخ راستین این دولت را بنویسیم، باید عصر آهن را آغازگاه عظمت دولت آشور بدانیم. عصر آهن كه از اواخر قرن سیزدهم پ.م آغاز شد، دورانی بود كه استفادهی عمومی از آهن در منطقهی میانی و به ویژه ایران زمین رواج یافت و فنآوری كشاورزی و جنگ را با تحولی ریشهای روبرو ساخت[4].
عصر آهن از این نظر هم با دوران پیش از خود تفاوت داشت که دولتهایی جنگسالار بر آن خوش میدرخشیدند. گرانیگاه این دولتها، بیتردید آشور بود که از سویی وارث فنآوری پیشرفتهی میتانیها در تولید گردونهی جنگی محسوب میشد[5]، و از سوی دیگر به لحاظ فرهنگی و هویت ملی خود را ادامهی امپراتوری اکد میدانست. ارتش آشور، از این نظر هم اهمیت داشت که برای نخستین بار سربازگیری اجباری و گسترده از همهی مردان کشور را مرسوم کرد. تا پیش از آن، سربازگیری از این دست تنها به زمان جنگ و تهدید کشور توسط نیروهای خارجی منحصر میشد، و نیروهای بسیج شده نیمهحرفهای و سیاهی لشکر بودند[6]. اما آشور با پیگیری برنامهای منسجم و درازمدت، توانست از هر مردِ آزاد آشوری یک سرباز حرفهای بسازد[7]. این الگوی سربازگیری عمومی به سرعت در سایر دولتهای منطقه نیز رواج یافت، هرچند تا زمان ظهور هخامنشیان به پای پیچیدگی و کمال ارتش آشور نرسید[8].
رواجِ سربازگیری گسترده، و مرسوم شدنِ آموزش نظامی برای تمام مردان آزاد، به معنای شکوفایی اشکالی گوناگون از فنون رزمآوری و تکامل منشها و معناهای مربوط به هنر جنگیدن بود. به همین دلیل هم در این دوران با نسخههایی متنوع و روایتهایی غنی دربارهی جنگیدن و حماسههای جنگاورانه روبرو میشویم. این امر، به معنای پیدایش رسمی ورزش نیز بود، که عبارت بود از تمرینهای بدنی برای حفظ قدرت رزمی مردم در زمان صلح. سربازگیری گسترده، در ضمن به پیدایش یک طبقهی نخبه از جنگجویان حرفهای منتهی شد. مردانی که در زمان جنگ هستهی مرکزی ارتش را تشکیل میدادند، و معمولا در رتبههای مختلف افسری خدمت میکردند، و در زمان صلح آموزش دهندگانِ فنون جنگی و قهرمانان ورزشی کشورشان محسوب میشدند. به این شکل، با روندی به ظاهر تعارضآمیز، اما آشنا و مرسوم در تاریخ فرهنگ، عمومی شدنِ یک کارکردِ اجتماعی به تخصصی شدنش منتهی شد[9].
از نظر مکانی، خاستگاه قدرت این دولتِ نوپا، شهر آشور بود كه در 300 كیلومترى شمال بغداد و در كنارهى دجله ساخته شده بود و امروزه اعراب محلى آن را به نام قلعهالشرق مىشناسند. این شهر در جایى واقع است كه دجله دوشاخه مىشود و مسیر آبى مردمان باستانى را به دو راه كمابیش یكسان تقسیم مىنماید. آشور همچنین بر استپهاى غربِ خویش هم مسلط است و بنابراین مركز ثقلى است كه بر نقطهى برخورد استپهاى خشك شمالى و راههاى آبىِ جنوبى قرار دارد. در میانهى هزارهى سوم پ.م این منطقه توسط سومریان مسكونى شد و به عنوان یك پاسگاه مرزى مورد استفاده قرار گرفت. خرابههای معبد ایشتار در این شهر از آن روزگار به یادگار مانده است[10]. در حدود 2000 پ.م تقاطع راههاى بازرگانى در این منطقه باعث رونق اقتصادى و افزایش جمعیت گشت و همزمان خداى جنگجویى به نام آشور -كه نماد شهر بود- وارد رقابت با ایشتار شد[11].
ورود آشور به ایزدكدهی آشوریان، همزمان بود با ظهور قدرتی بزرگ در شمال میانرودان، كه میتانی نام داشت. شهر آشور با توجه به موقعیت مرزیاش در میانرودان باستان، جایی بود كه اقوام و نژادهای گوناگون در آن با هم در میآمیختند. مهمترینِ این عناصر قومی و نژادی عبارت بودند از الف) هوریهای قفقازی، كه بومیان قدیمی این منطقه بودند و در اواخر هزارهی سوم پ.م بخشهای شمالی آشور را همچنان در دست داشتند، ب) سامیها كه در موجهای پیاپی از شبه جزیرهی عربستان بیرون میآمدند و لبهی پیشتازشان اكدیها بودند، اما پس از چند قرن با كلدانیها و آرامیها دنبال شدند. این مردم از جنوب و غرب میآمدند و همین نواحی را نیز در دست داشتند. پ) آریاییها كه دیرتر، در قرن هفدهم پ.م از شمال وارد منطقه شدند و دولت مقتدر میتانی را بنا نهادند. این دولت از یك طبقهی نخبهی جنگاورِ آریایی تشكیل یافته بود كه سواركار و ارابهران بودند و در جهانِ آن روز یكی از چهار دولت بزرگ جهان محسوب میشدند. سه تای دیگر عبارت بودند از مصر و هیتیهای آناتولی و كاسیهای بابلی كه این دو دولت اخیر به همین ترتیب از یك طبقهی اشرافی آریایی و بومیانی قفقازی و سامی تشكیل شده بودند. طبقهی مسلط جامعهی میتانی بیتردید آریایی بودهاند و شواهدی در دست است که زبانشان شکلی از هند و ایرانی باستانی بوده است[12].
آشوریان، در واقع به عنوان بخشی از پادشاهی میتانی بود كه نیرومند و مقتدر شدند. چنین مینماید كه شكلی از هویت سامی كهن اكدی در میان ایشان باقی مانده باشد، و همان نیز دستمایهی بازسازی تمدنشان و ظهور دولت آشور قرار گرفته باشد. چون زبان ایشان همچنان اكدی باقی ماند و پس از به قدرت رسیدن، چنان كه از فهرست نام شاهانشان بر میآید، خود را وارث اكدیهای باستانی دانستند.
در هر حال، این نكته را نباید نادیده انگاشت كه آشوریها با وجود زبان و ادبیات و خودانگارهی تاریخی سامی خویش، از نظر فنآوری و دین به شدت زیر تاثیر اربابان میتانی خویش قرار گرفته بودند. وقتی در حدود 1200 پ.م عصر آهن آغاز شد و دولتهای هیتی و میتانی زیر فشار مهاجران نوآمدهی شمالی و غربی از پای در آمدند، آشوریها آماده بودند تا جای ایشان را اشغال كنند. این مردم در این هنگام فنآوری آهن و استفاده از اسب و ارابهی جنگی را از آریاییها آموخته بودند، و از همه جالبتر آن كه خدای بزرگ ایشان یعنی اَسورَه را نیز وام گرفته بودند[13].
در مورد این كه خدایی به نام آشور برای نخستین بار كِی بر صحنهی مردم آشوری ظاهر شد، دادههای ضد و نقیضی وجود دارد. در همین حد معلوم است كه شهرِ آشور در ابتدای كار، یعنی در عصر اكدیها، مركز پرستش ایزدبانوی ایشتار بوده است، و ناگفته نماند كه این ایزدبانو در زمینهی فرهنگ آشوری نیز اهمیت خود را حفظ كرد[14]. با این وجود جایگاه مركزی خود را به ایزدِ نوآمدهای واگذار كرد كه احتمالا تباری آریایی داشت. این ایزد، در زبانهای هند و ایرانی كهن، اَسورَه نامیده میشد و خدای آسمانها بود. نامش “سرور” معنا میدهد و همان است كه در زمینهی ایرانی اَهورا نامیده میشود. اسمش از ریشهی “آه” مشتق شده و “هستی داشتن” معنا میدهد. این ایزد در شهرِ آشور همچون خدای ویژهی شهر پذیرفته شد و در قالب مردی ریشدار و بالدار كه در میان حلقهای نشسته است، بازنموده شد، و این همان بود كه بعدها نماد اهورامزدا (نسخهی پارسی- زرتشتی اَسورَه) نیز قرار گرفت.
بنیانگذار افسانهاى معبد آشور، كاهنى است به نام اوشپیا كه گویا در 2000 پ.م مىزیسته است. او با بنا نهادن معبد آشور، به دین سامیان غربىاى كه در قلرو میتانى/سومرىِ شمال میانرودان مىزیستند مشروعیت داد. تقریبا در همین زمان بود كه نخستین شاه آشور به نام پوزورآشورِ اول به سلطنت رسید و پس از ایستادگى در برابر نیروهاى شاهان سومرى، اعلام استقلال كرد. در میان شاهان اولیهى این تمدن، نام آشور زیاد به چشم مىخورد. مثلا شاه محلىاى كه پیش از پوزور آشور سلطنت مىكرد و دست نشاندهى سومرىها بود، آشور-ریم-نیشه-شو نام داشت و شاهى كه پس از پوزور آشور به تخت نشست هم آشور-اوبالیت خوانده مىشد[15].
آشور در زمینهی سامی و اكدی مردمِ دولتِ نوظهور، به ایزدی خشماگین و جنگنده تبدیل شد كه كشتار و غارت سرزمینهای همسایه را روا میدانست، و شكنجه و برده كردنِ اسیران را به فرمانی دینی تبدیل میكرد. از این رو بود كه دولتِ نوپای آشور، با تمركز و مشروعیتی كه از این خدای وام گرفته شده دریافت كرده بود، به سرعت نیروی انسانی خود را در قالب ارتشی مهاجم سازمان داد و به دولتی توسعه طلب و كامیاب تبدیل شد.
تاریخ توسعهی آشور
سرآغاز توسعهطلبی آشوریان: یکی از شاهان جنگاوری که پیدایش ارتش نوین آشور تا حدودی به نوآوریهای او بستگی دارد، عداد نیراری[16] دوم است که در 911 پ.م بر تخت نشست[17]. عداد نیرارى، نمایندهى سیاست جدید آشور بود. سیاستى كه بر مبناى سه محورِ همگراى منتهى به جنگسالارى استوار بود[18]. نخست، نگرشِ دینى متعصبانهاى بود كه خداى ویرانگر و جنگجوی آشور در مركز آن قرار داشت. دوم، واكنش دفاعى آشوریان به حضور همسایههاى مهاجم و بیابانگردى بود كه هر از چند گاهى به خاك این كشور حمله مىبردند، و این عامل نتیجهی جایگاه جغرافیایی خاص آشور بود که در میان پادشاهیهای مهاجمی قرار گرفته بود. سومین محور، شكل گیرىِ اقتصاد مبتنى بر غارتگرى و باج خواهى بود كه به تدریج به صورت شكل مسلطِ ثروت اندوزى در آشور رسمیت یافت.
اتصال این سه محور، ارتش آشور را در مركز نظام اجتماعىاش قرار داد و جنگیدن را به عنوان مهمترین شغل و تخصص آشوریها برجسته ساخت. شکلگیری ارتش حرفهای بزرگی که تمام مردان بالغ آشوری را در بر بگیرد، بر این مبنا ممکن شد. دولتهای نیرومند همسایهی آشور- به ویژه بزرگترین رقیبِ آن، یعنی ایلام – با وجود کامیابیهای چشمگیرشان در مقابله با آشور و نوآوریهای نظامیشان، هرگز نتوانستند مانند آشوریها اقتصاد غارت را با سازماندهی نیروهای جنگی پیوند دهند[19]. بنابراین از دید نگارنده عداد نیراری یکی از بنیانگذاران الگوی جنگسالارانهای بود که بعدها در اسپارت و روم و کشورهای دیگر بارها مورد تقلید واقع شد، یا دوباره از نو اختراع شد.
عداد نیراری بیش از آن که در زمینهی سازماندهی نیروهای جنگی و ابداع سلاحهای نو مبتکر باشد، رهبری ایدئولوژیک بود که نفوذ کلام کافی را برای بر ساختن هویتی ملی در مردمش داشت. پس از او، دولت آشور یک خدای بزرگ به نام آشور داشت، که ایزدی جنگاور و کمانگیر بود، و شاه نمایندهی هراسآور او بر زمین شمرده میشد. آشوریان مردمی برگزیده محسوب میشدند، چرا که ابزار دست این خدای خونخوار برای نظم بخشیدن به گیتی بودند. این نظم بخشیدن البته، شکل و شمایلی بدوی و خشن داشت. ارتش آشور از همان آغاز به کشتار مردم غیرنظامی، بریدن دست و پای اسیران، و شکنجه دادنِ مردمی که در قلمرو دشمن زندگی میکردند، خو کرده بود. از این رو، ایدئولوژی نظامی عداد نیراری، با وجود نقش وحدت دهنده و کارآییاش در امر هویتبخشی، بیرحمانه و وحشیانه هم بود[20].
دو نسل بعد از عداد نیراری، شلمناصر سوم[21] در 858 پ.م بر تخت نشست و بیست و سه سال از بیست و پنج سالِ حكمرانىاش را به نبرد گذراند[22]. او به دنبال رشتهاى از عملیات نظامىِ پیروزمندانه، قبایل ساكن در ماد، پارس، سوریه و اورارتو را شكست داد. اما در تمام مناطق تسخیر شده چنان با خشونت رفتار كرد كه قبایل پراكنده و ناهمگراى پیشین را به اتحاد و تمركزگرایى وادار كرد، و به این ترتیب روند پیدایش و سازمان یافتگىِ دولتهاى قفقازى (اورارتو و مانا) و سامى (فنیقیه و سوریه) را تسریع كرد. این همان اتفاقى بود كه بعد از یك قرن در قلمرو ایران تكرار شد و قبایل ایرانى را به تشكل یافتن در قالب پادشاهى ماد تشویق نمود[23].
تهاجمهای خونین آشوریها، به شکلگیری اتحادی در برابر این دولت ختم شد، که یکی از مشهورترین نبردهای جهان باستان از دل آن زاده شد. جالب آن که این ماجرا در سوریه رخ داد، که اتحاد میان دولتشهرهایش از همهى نقاط دیگر سستتر بود. با این وجود دولتشهرهاى آرامى و فنیقى نیرومندى در این منطقه وجود داشتند و در برابر توسعهطلبى آشوریان مقاومت مىكردند. چنان که شلمناصر ناچار شد براى فتح بیت آدینى[24]، سه بار به این دولتشهر حمله كند. شلمناصر پس از اشغال پایتخت آن -تل برسیپ[25]– هزاران آشورى را به آنجا كوچاند و نامش را به كَرشلمناصر[26] (یعنى شهرِ شلمناصر) تغییر داد.
در 853 پ.م، پاتک سوریها شروع شد. ایرْهولَنى[27] كه شاه حما بود، با عداد ایدْرى[28] -شاه دمشق- متحد شد و در رأس اتحادیهاى كه از 12 دولتشهر سورى تشكیل شده بود و از پشتیبانى امیرى عرب به نام گینْدیبو[29] برخوردار بود، به جنگ آشوریها رفت. لشكر سوریان از هزار شتر، 3900 ارابه، 1900 سواركار و 12900 پیاده تشكیل شده بود كه در جهان باستان نیروى عظیمى محسوب مىشد. آشوریان براى از میان بردن شورشیان به سوى سوریه حركت كردند و نبرد میان دو سپاه در محلى به نام كَركَره در كرانهى رود اورونتِس صورت گرفت. برخی از منابع، بزرگی سپاه دو طرف را صد و بیست هزار آشوری در برابر هفتاد هزار سوری نوشتهاند، که اغراق آمیز مینماید. اما به هر صورت باید پذیرفت که این یکی از بزرگترین جنگهای عصر آهن بوده است[30]. نتیجهى نبرد، با وجود لاف و گزافهاى آشوریان، به نفع سوریان تمام شد و چنین مىنماید كه كل مهاجمان آشوری در این مبارزه قتل عام شده باشند[31]. این مقاومت پیروزمندانه در برابر آشوریان بازتاب عمیقى در روایتهاى قهرمانى سوریان گذاشت و براى مدتها روند آشورى شدنِ شاهنشینهاى سورى را به تأخیر انداخت[32].
معارضان آشور: قرن هشتم پ.م برای دولتشهرها و پادشاهان ساكن در ایران زمین دورانی پرآشوب و متلاطم بود. در سه قرنِ پیش از آن، تحرك پردامنهی اقوام و قبایل كوچگرد به تغییر نقشهی سیاسی نیمهی باختری اوراسیا انجامیده بود. قبایل آریایی از شمال، و امواجی از مردم سامی نژاد از جنوب به سوی مراكز زندگی كشاورزانه در ایران زمین و آناتولی و لوانت كوچیده بودند و پادشاهیهای هیتی و میتانی را برانداخته بودند. خلا قدرت ناشی از نابودی هیتیها و میتانیها، كه موسسانِ نخستین دولتهای آریایی بودند، با ظهور دولت آشور پر شد، كه وارث حكومت میتانی بود. در قرون آخر هزارهی دوم و آغاز هزارهی نخست پ.م پادشاهی مقتدر آشور برای نخستین بار در تاریخ جهان جنگیدنِ غارتگرانه را با خشونتی بیمانند تركیب كرد و آن را به مرتبهی شیوهی تولید اصلی اجتماعی بركشید. آنگاه، وقتی عداد نیراری سوم در 783 پ.م پس از بیست و سه سال سلطنت مقتدرانه درگذشت، پادشاهی آشور رو به زوال گذاشت. در این هنگام پادشاهان كاسی كه از زاگرس برخاسته بودند، در بابل حكومت میكردند و به همراه ایلامیان و مصریان مهمترین رقیبان آشور بودند[33]. دولتهای سرزمینهای شمالی، كه زیر فشار اقوام نوآمدهی آریایی از پا درآمده بودند، در همین دوران به رهبری بقایای بومیان قفقازیشان دست به بازسازی خود زدند. به این ترتیب دو دولتِ اورارتو در ارمنستان امروزین و مانا در آذربایجان پدیدار شدند كه ساكنانشان از بومیان كهنِ منطقه بودند و به نژاد قفقازی تعلق داشتند. در این بین، اورارتوها زودتر بر پا ایستادند و به زودى چندان نیرومند شدند كه توانستند به رقیبى براى آشور تبدیل شوند. در میان شاهان این سرزمین، منوئه در 807 و 806 پ.م با عداد نیرارى سوم جنگید، در 798، 801 و 791 پ.م در جنوب دریاچهى وان حملهى آشورىها را دفع كرد، و در 786 پ.م در شمال فرات به نبردى تهاجمى دست زد[34].
دوران سه قرنهی میان 1100-770 پ.م برای ایلامیها نیز طلیعهی دورانی نو بود. ورود قبایل مهاجم و نابود شدن ساختارهای سیاسی كهن در قرن دوازدهم پ.م، دودمان حاكم بر ایلام را نیز با بحران روبرو كرد. در این دوران، كه با نام ایلامی نو-1 شهرت یافته است، شواهد نوشتاری اندكی از ایلامیها در دست است. به احتمال زیاد، این كم بودن مدارك تاریخی از آن روست كه گرانیگاه قدرت سیاسی از شوش به شهری دیگری (احتمالا انشان در شرق) منتقل شده بود، و به همین دلیل هم بایگانی مدارك شوش كه منبع اصلی ما برای تاریخ این عصر است، به نسبت تهی است[35].
از سوی دیگر، كم بودن ارجاع به ایلامیها در منابع میانرودانی معنای دیگری هم میدهد، و آن هم این كه آرایش نیروها و الگوی ارتباط ایلام با بابل و آشور دستخوش دگرگونی شده بود. تا پیش از این تاریخ، بابل همچنان نیرویی بزرگ و مقتدر محسوب میشد و گاه و بیگاه به ایلام حمله میبرد. از این رو كشمكش در محور دو سوی زاگرس بیشتر بین ایلام با بابل بود، تا با آشور، كه محتاطانه از ورود به حوزهی نفوذ ایلام پرهیز میكرد. پس از غارت شوش توسط نبودكدنصر و بابلىها در 1110پ.م، شاهى به نام شیلهالا هامرو لاگامار در شوش به قدرت رسید كه براى مدتى با بابلىها جنگید و ایشان را از ایلام بیرون راند. چند دهه بعد، كشمكش دو كشور همچنان به جای خود باقی بود و این بار ایلامىها چندان قوى شده بودند كه بابل را فتح كنند و هفتمین دودمان پادشاهى در این شهر را تاسیس كنند. سردارى ایلامى كه كار فتح بابل را به انجام رساند، نام بابلىِ مار بیتى آپلو اوسور (984-979پ.م) را براى خود انتخاب كرد و پنج سال بر تخت این سرزمین تكیه زد[36].
پس از آن، نام ایلامىها در اسناد میانرودان به ندرت تكرار مىشوند. مىدانیم كه این قلمرو همچنان نیرومند بوده است، چون شاهان خونخوار آشور با وجود تاخت و تازهاى همیشگىشان در بخشهاى شمالىتر زاگرس، معمولا به قلمرو ایلام وارد نمىشدند و لشكركشىهاى مرسوم بابلىها به ایلام هم در این زمان متوقف شده بود. در این هنگام درگیری اصلی بین آشور و بابل بود و ایلام رفته رفته میرفت تا در كشمكش میان این دو به متحدی برای بابل تبدیل شود. چنین به نظر مىرسد كه یكی از دلایل چرخش در سیاست ایلامیها ورود قبایل كلدانى باشد كه در این زمان به تدریج بر بابل حاكم مىشدند[37]. این قبایل متحدانى براى ایلامىها محسوب مىشدند و شاید با حمایت ایشان توانسته باشند در قلمروبابل جایگیر شوند. چونپس از تثبیت شدنشان در این سرزمین، هرگاه مورد حملهى آشورىها قرار گرفتند، با یك ارتش از ایلامىها پشتیبانى شدند. شمشى عداد (823-811 پ.م) هنگامى كه در 821 پ.م با بابلىها مىجنگید، یك فوج از ایلامىها را هم در جبههى مقابل خود شناسایى كرد و در كتیبههاى خود از پیروزى بر ایشان سخن راند[38]. با این وجود براى عملیاتى تنبیهى به قلمرو ایشان وارد نشد و به راندن ایشان از بابل بسنده كرد.
شواهدى هست كه بر تداوم دودمان شوتروكیدها[39] در این زمان دلالت كند. بر مبناى این شواهد، آخرین شاه از این دودمان هومبان تاهراه[40] ( 760-742پ.م) نام داشت كه مدت هجده سال بر ایلام حكومت كرد. پس از او هومبان نیكاش اول[41] به قدرت رسید كه دودمان ایلامى نو را تاسیس كرد[42]، و عصری را آغاز كرد كه به ایلامی نو-2 مشهور شده است[43].
ورود اقوام آریایی: هومبان نیكاش در شرایطی نیروهای ایلامی را بازآرایی كرد كه صحنهی سیاست در نیمهی غربی ایران زمین بسیار دگرگون شده بود. از سویی آشوریها با رهبری نسلی تازه از شاهان نیرومند و كارآمد در كارِ بازسازی دولت جنگ سالار خود بودند، و از سوی دیگر بابل كه با قبایل كلدانی درآمیخته بود، زیر تازیانهی حملهی آشوریان قرار داشت و شاید به همین دلیل هم به صورت متحد اصلی ایلام در میانرودان در آمده بود. به این ترتیب محور كشمكش در زاگرس به سمت شمال جابجا شد و از آن به بعد برای بیش از یك قرن ایلام و بابل متحد باقی ماندند و نبرد اصلی در میان ایلام و آشور درگرفت.
دوران هومبان نیكاش همان زمانی است كه براى نخستین بار عبارتِ آریایى در نبشتههای میانرودانی آشكار میشود. نخستین اشاره به این واژه را در كتیبههاى آشورى مىبینیم. جایى كه شاهان آشور پیروزى خود بر قبایل آریبى در سرزمین ماد را گزارش مىدهند. این واژه، احتمالا از زبان ایلامى وامگیرى شده است. چرا كه “په” در زبان ایلامى پسوند جمع بوده، و “آرى” نامى است كه همهى قبایل ایرانى خود را بدان مىنامیدند. این نام چنان كه در نوشتار دیگری نشان دادهام، از ابتدا اسم عامی بوده كه قبایل هند و اروپایی باستانی خود را بدان مینامیدند، و حتى هیتىها هم خودشان را با اسمِ “هارى” مىشناختند. پس آریبىِ آشورى را مىتوان آریپهى ایلامى دانست كه به معناى آریایىها است[44].
آریاییها مجموعهای از قبایل سپیدپوست بودند كه به خاطر اختراع ارابهی جنگی و رام كردن اسب و فراگیر ساختن فنآوری استخراج آهن مقتدر و تاثیرگذار شده بودند[45]. آنان از دیرباز به صورت جریانی مداوم و پیوسته از شمال به درون ایران زمین میكوچیدند و شواهدی انسانشناسانه در دست است كه بخش مهمی از جمعیت شمال شرقی ایران زمین در هزارهی سوم پ.م و در سپیدهدم ظهور شهرنشینی در این منطقه، آریایی بودهاند[46]. در قرن هفدهم پ.م، آریاییها كه تازه به فن ساخت ارابهی جنگی دست یافته بودند به صورت موجی مهاجم به جنوب كوچیدند و پس از چیرگی بر دولتهای مستقر در شمال ایران زمین و لوانت و آناتولی، دولتهای هیتی و میتانی و كاسی را پدید آوردند كه از یك طبقهی نخبهی جنگاور آریایی و تودهی مردم بومی مغلوب تشكیل شده بود. تمدنهای آریایی این موج به نسبت پایدار بودند و برای مدت چهار قرن در صلحی نسبی با هم ساختند و دوام آوردند.
دوران هومبان نیكاش، پایانِ عصری بود كه موج دیگری از مهاجرت آریاییها آغاز شده بود. این بار قبایلی به حركت در آمده بودند كه پرورش دهندهی اسب بودند و سواركاری در میانشان رواج داشت. این قبایل از حدود 1200 پ.م مثل دفعههای قبل به شكلی صلحآمیز به ایران شرقی وارد شدند و بی آن كه گسستی در تمدنها و دولتهای منطقه ایجاد كنند، به تدریج در تمدن كشاورزانهی ایران زمین از كوههای زاگرس تا هندوكش و از خوارزم تا خلیج پارس مستقر شدند[47]. بعدها دو اتحادیهی قبایل پارسی و مادی كه در شمال غربی و جنوب غربی ایران زمین سكونت داشتند، از بقیه مشهورتر شدند، چندان كه هرودوت گمان میكرد آریایی در ابتدا نام مادها بوده است[48]. اما اینها تمام آریاییهای یكجانشین نبودند، و در ایران شرقی سغدیها و مرویها و بلخیها و خوارزمیها مستقر شدند كه قبایلی نیرومند و توانا بودند و دولتی بزرگ و مهم مانند بلخ را پدید آوردند. در دوران هومبان نیكاش، دیگر روشن شده بود كه این قبایل نوآمده عامل جمعیتی مهمی محسوب میشوند و جمعیت بومی ایلام و ایران مركزی به تدریج در حال جوش خوردن با و حل شدن در ایشان بود.
گذشته از قبایل یاد شده كه صلحجو و علاقمند به زندگی كشاورزانه بودند، قبایل آریایی دیگری هم بودند كه به سبك زندگی كوچگردانهی خود وفادار ماندند و ترجیح دادند به جای سكونت در شهرها آنها را غارت كنند. این قبایل بیشتر با عنوان عمومی سكا شهرت یافتهاند[49]، اما در واقع شاخههایی فراوان و متنوع از قبیلهها را در بر میگرفتند كه از نظر زبان و نژاد با یكجانشینانی مانند پارس و ماد همانند بودند، اما بیشتر تهدید كنندهی دولتهای منطقه بودند تا متحدِ ایشان. بیشترین فشار ایشان در مرزهای شمالی ایران زمین احساس میشد كه مرز میان سرزمین مردم یکجانشین كشاورز بود و چراگاههای قبایل كوچگرد.
به دلیل كم بودن منابع نوشتاری، از آنچه كه در این دوره بین سكاهای ایران شرقی و دولتهای نوپای مستقر در آن منطقه گذشته، كم میدانیم، اما بر اساس تحلیل متون اوستایی و به ویژه گاتها میتوان دانست كه در این دوران ایرانیانِ شهرنشین به تازگی دینی نو (زرتشتی) را پذیرفته بودند كه بر بزرگداشت زندگی كشاورزانه تاكید میكرد، و به این ترتیب دستخوش نوعی بازآرایی فرهنگی و اجتماعی شده بودند. در این دوران شاهانی با قلمروهای كوچك در ایران شرقی حكومت میكردند كه كیانیان یا كَوان خوانده میشدند و از میانشان كی گشتاسپ نخستین شاهی بود كه به آیین زرتشت گروید[50]. در مقابل ایشان، قبایل ایرانی نژادِ كوچگرد قرار داشتند كه به سبك زندگی كهن خویش و خدایان آریایی چندگانهشان وفادار مانده بودند و گاه و بیگاه به شهرهای نوپای ایشان هجوم میبردند. ایرانیان شهرنشین ایشان را هیونان مینامیدند، و اینان همان هستند كه بعدها در شاهنامه با نام تورانیان مورد اشاره واقع شدند.
كشمكش میان قبایل آریایی كشاورز و كوچگرد در ایران شرقی كه از قرن دوازدهم و سیزدهم پ.م آغاز شده بود، تا دوران هومبان نیكاش به تعادلی رسیده بود و مراكز شهری در اطراف دولت نیرومندی كه مركزش در بلخ قرار داشت، گرد آمده بودند[51]. اساطیر دینیای كه زرتشت را متولی آتشكدهی بلخ میداند و محل كشته شدن او را همانجا میداند، یا حماسههای ملیای كه به استقرار لهراسپ و گشتاسپ كیانی در بلخ دلالت میكنند، بازماندهای از خاطرهی این دولت هستند[52].
در مرزهای شمالی ایران غربی هم قبایل ایرانی كوچگرد خطری محسوب میشدند. در این منطقه اطلاعاتی بیشتر از بایگانیهای آشوری برایمان به یادگار مانده است و میدانیم كه سكاها و كیمریها لبهی تیز حملهی این قبایل را تشكیل میدادند. در اینجا به ظاهر وجود دشمن مشتركی مانند آشور قبایل آریایی یكجانشین (مانند مادها) و كوچگرد (مثل سكاها) را به هم نزدیك كرده بود و اینان معمولا در اتحاد با هم به سر میبردند و كشمكشهایشان بیشتر از نوع توطئههای میان روسای قبایل بود تا جنگِ پردامنه به شكلی كه در ایران شرقی وجود داشت[53].
به این شكل، در زمانی كه هومبان نیكاش به تاج و تخت دست یافت و دودمان ایلامی نو را در خوزستان و لرستان و فارس استوار ساخت، بخشی از اتباعش را این قبایل تشكیل میدادند. از میان ایشان، پارسها كه به تدریج در انشان اكثریت مییافتند و مادها كه در سرزمینِ باستانی گوتیوم مستقر شده بودند اهمیت بیشتری داشتند. این قبایل تا دیرزمانی به خاطر حضور دولتهایی مانند مانا و اورارتو و ایلام، فشار حملات آشور را به طور مستقیم حس نكردند و پشت سپر این دولتها مهلتی یافتند تا اصول شهرنشینی را از همسایگانشان بیاموزند و بر شمار و قدرت و سازماندهی خویش بیفزایند.
عصر تیگلت پیلسر سوم: در 744پ.م، وقتى كه تیگلت پیلسر سوم ( 744-729پ.م) بر تخت نشست، آشور از عصر انحطاط خارج شد و بار دیگر اقتدار گذشته را به دست آورد. این شاه دست به اصلاحاتى زد كه مىبایست پنجاه سال زودتر انجام مىگرفت. قدرت سازمان دهندگى تیگلت پیلسر خیره كننده بود. او در مدتى كوتاه آشور را از یك پادشاهى منحط و فرسوده به امپراتورى بزرگى تبدیل كرد[54]. كشور به استانهایى تقسیم شد كه فرماندارى (شَكنو) بر هریك حكومت مىكرد. این فرماندار در شرایط خاص از فرمانهاى یك فرمانرواى نظامى (بعل پیهاتى) پیروى مىكرد، كه در عین حال مسئول گردآورى خراج (مَدتو) هم بود. در موارد استثنایى، كشورهایى كه در قلمرو آشور ادغامپذیر نبودند، به شاهى محلى سپرده مىشدند كه با نظارت یك سرپرست آشورى (كپو) بر آن حكم مىراند. تیگلت پیلسر براى اولین بار نظامى از چاپارهاى شاهى را پدید آورد كه ارتباط دربار را با این فرمانروایان برقرار مىكردند. این چاپارها هر از چندگاهى پیامهاى رسمى شاه (اَمات شَرى) را به فرمانداران مىرساندند. با این وجود بازده این سیستم اندك بود، و حضور افسران مورد اعتماد شاه (كوربوتو) در سراسرِ امپراتورى لزوم داشت كه مانند بازرس عمل مىكردند و از سوى او اختیار تام داشتند. چنان که آشکار است سازماندهی دیوانسالاری دولت آشور در اصل بر مبنای ملزومات جنگی تعیین میشد[55].
تیگلت پیلسر در زمینهى نظامى هم دست به نوآورىهاى درخشانى زد. او براى اولین بار ارتشى حرفهاى را با ده هزار نفر سرباز پدید آورد كه به همراه سایر گردانهاى كمكىاش، بخش عمدهى جمعیت مردان جوان آشورى را در بر مىگرفت. به این ترتیب آشوریان به طور رسمى به قومى جنگجو تبدیل شدند كه كارشان جنگیدن بود[56]. آشوریان پیش از او ارابه را از میتانىها گرفته بودند و در جنگ از آن استفاده مىكردند، اما تیگلت پیلسر اولین كسى بود كه به طور سنجیده و با برنامهاى هدفمند از ارابه در نبردها استفاده كرد. او ارتش را به واحدهایى تجزیه كرد كه هستهى مركزى هر یك از ارابهاى تندرو تشكیل مىشد. هر ارابه توسط دو سواركار، چهار پیادهى سنگین اسلحهى زرهپوش و هشت پیادهى سبك اسلحهى فلاخن انداز یا شمشیر زن تقویت مىشد[57].
او براى پیشگیرى از خطرِ طغیان اقوام مغلوب، تبعیدهاى قومى گستردهاى را سازمان داد كه با جابهجا كردن قبایل شكست خورده و جایگیر كردنشان در اقلیمهاى ناآشنا، خطر ملیتگرایى و شورشهاى قومى را از میان مىبرد. با یك بررسى كوتاه، مىتوان اثر جمعیت شناختىِ عمیق این سیاست را در میانرودان باز شناخت. در سالهاى 741و 742پ.م، سى هزار نفر از آرامیانِ ساكن حما به دامنهى زاگرس كوچانده شدند، و در همین سالها هژده هزار آرامى دیگر به شمال سوریه تبعید شدند. در 744پ.م 65هزار ایرانى به میانرودان برده شدند، و در 745پ.م، 154هزار كلدانى و سومرى به منطقهى نامعلوم دیگرى كوچیدند. به این ترتیب تركیب جمعیتى كل منطقه كاملا به هم خورد، و پیوندهاى نژادى و فرهنگى متنوعى در این دیگ هفت جوشِ جمعیتى ممكن شد[58]. به این ترتیب سرزمین آشور در عمل به انبوهى از بردگانِ شكست خوردهى كشاورز، و طبقهى كوچكى از نخبگان نظامىِ آشورى تقسیم شد، كه وظیفهشان سركوب شورشهاى گاه و بیگاه این بردگان بود.
تیگلت پیلسر در سالهاى نخستِ حكومتش به جنوب حمله برد و در ایلام تا كرانههاى رود اوكْنو (كرخه) پیش رفت. بعد آرامیهایى كه بابل را تهدید مىكردند را عقب راند و به سوریه حمله برد و آنجا را تا 742 پ.م فتح كرد. آنگاه در 735 پ.م شاه اورارتو -سردوری- را كه به یاری سوریان شتافته بود به شدت شكست داد و پایتختش -توشپا- را محاصره كرد. سال بعد شورش سوریه و فلسطین را سركوب كرد و پس از تثبیت مرزهاى غربىِ آشور، به سوى خاور تاخت و این آغاز دور جدیدی از نبردهای میان ایلام و آشور بود. او ادعا كرده كه در خاك ایران تا صحراى نمك و كوه بیكنى (دماوند) پیش رفته است[59] و به این ترتیب میبایست تا نزدیكی تهران امروزین پیش آمده باشد، كه از نظر ترابری نظامی نامحتمل است و بیشتر گمان میكنم توصیفهایی را كه از مردم محلی شنیده بوده در كتیبههایش نقل كرده باشد، تا مناطقِ واقعا فتح شده را. چون با تحلیل مسیرهای لشکرکشی آشوریان روشن میشود که حد نهایی دسترسی ارتش آشور، حدود 600 تا 700 کیلومتر بوده است. یعنی طولانیترین سفرهای جنگی تا پیش از فراز آمدن هخامنشیان، توسط ارتشهای آشوری انجام میگرفته که تا شوش (در600 کیلومتری آشور) یا دمشق (در 660 کیلومتری آشور) پیش میرفتهاند. ری که در آن روزگار مهمترین شهر در دامنهی کوه دماوند بود[60]، 230 کیلومتر از هگمتانه، فاصله دارد، و هگمتانه خود در 340 کیلومتری شوش واقع شده است. اگر تیگلت پیلسر میخواست به ری برسد، میبایست از گذرگاه دیر عبور کند، به شوش یا هگمتانه بیاید، و بعد از آنجا به شمال حرکت کند. مسیر دیگری که محتمل است، از ارمنستان (اورارتو) به اورمیه (مانا) به سوی شرق است. در هر دو حالت مسافتی که ارتش آشور میپیمود بیش از هزار کیلومتر است و حرکت سپاه در این فاصله را تا دوران کوروش بزرگ سابقه نداشته است. کوروش نخست سرداری است که ارتش خود را در فواصل بیشتر از هزار و دویست کیلومتر به حرکت در آورد[61].
در عصر تیگلت پیلسر بود كه دخالت آشور در دربار بابل به اوج خود رسید. سه سال بعد از بر تخت نشستن نبو موكین زر و تأسیس دودمان دهم در بابل، تیگلت پیلسر به این سرزمین كهن حمله كرد و با فتح بابل، خود را با لقب پولو، شاه بابل نامید و شاه پیشین را در آشور زندانی كرد[62]. به این ترتیب بابل و ایلام كه دشمن مشترك و نیرومندی را در برابر خویش میدیدند، با سرعتی بیشتر به هم نزدیك شدند.
شكست اورارتو، هرچند به سرعت با فعالیت شاه تازه و نیرومندشان روسا جبران شد، خلا قدرتی را در ربع شمال غربی ایران زمین پدید آورد كه با ظهور دولت مانا پر شد. ماناها، مردمى قفقازى نژاد بودند كه با عنصرى نیرومند از آریاییهاى مهاجر در آمیخته بودند و در آذربایجان و شمال كردستان امروزین زندگى مىكردند. این مردم در بخش شمالى قلمروى باستانى به نام زاموآ ساكن بودند كه در گذشته مسكن اقوام لولوبى و گوتى بود. در واقع، ماناها را مىتوان نوادگان همین قبایل دانست، كه با جمعیتهاى مهاجر آریایى در آمیخته بودند.
نخستین اشاره به ماناها، به كتیبهاى از شلمناصر سوم مربوط مىشود كه به سال 843 پ.م مربوط است. این همان كتیبهایست كه در آن براى اولین بار به پارسها هم اشاره شده است. شلمناصر هنگام حمله به قلمرو آذربایجان امروزى، از مردمى سخن مىگوید كه در قبایل مانایى (مآت مانا) متشكل شده بودند و در برابرش مقاومت مىكردند[63].
در فاصلهى 807تا 773 پ.م، نبردهاى مداوم آشوریان و اورارتوها در قلمرو مانا ادامه داشت. تقریبا در هر سال یك نبرد بین دو طرف مغلوبه مىشد و در این میان قبایل متحد مانا بودند كه لزوم اتحاد و مقاومت را مىآموختند، و در عین حال هزینهى نبرد با آشوریان جنگسالار را هم مىپرداختند. نمونهاى از این هزینهها آن که وقتى تیگلتپیلسر سوم مانا را فتح كرد، قرار شد خراج سالانهاى بالغ بر 300تالان ( 9تُن) سنگ لاجورد و 500تالان ( 15تن) مفرغ از این كشور دریافت كند[64].
ظهور دولت ماد
در اواخر قرن هشتم، ماناها آنقدر مقتدر شدند كه به عنوان شریكى با اورارتوها -كه مانند خودشان قفقازى بودند- متحد شوند و در برابر آشورىها ایستادگى كنند. هنگامى كه سردورى دوم در 743 پ.م از تیگلت پیلسر در درهى دیاله شكست خورد، فرصت مناسبى براى ایرانزو -شاه مانا- پیش آمد تا بخشهایى از آذربایجان را كه قبایل ماد را در خود جاى مىداد را به قلمرو خویش ضمیمه كند. قدرت ماناها در این دوره چنان زیاد شده بود كه وقتى آشورىها در 737پ.م به مادها حمله كردند و تا دژ سیبور در نزدیك زنجان پیش آمدند، با دقت از ورود به قلمرو مانا پرهیز كردند.
در این زمان، قبایل ماد نیز به تدریج در آذربایجان و کردستان امروزین سازمان مییافتند. بر اساس این همزمانی، اتحاد قبایل ساكن در مانا و ماد را در این مقطع زمانی میتوان واكنشی دانست به حملههای ویرانگرانهی تیگلت پیلسر[65]. قدیمىترین شاه آریایىِ ایران غربى كه نامش در اسناد تاریخى ثبت شده، دیااوكو نام داشته است. دیااوكو، رئیس یكى از قبایل ماد بوده كه در قلمرو ماناها آب و ملكى داشته، و دشمن آشورىها محسوب مىشده است. در اسناد ادارى آشورىها، نام او به همین صورت ثبت شده و او را به عنوان شاهى ماد كه هوادار اورارتو است، شناسایى كردهاند. ماناها این نام را به صورت دایاكاوكو آوردهاند. احتمالا نام پدر او فرورتیش بوده است.
چنین به نظر مىرسد كه دیااوكو رئیس دورهاىِ اتحادیهى قبایل ماد بوده باشد[66]. چنین اتحادیهاى در سالهاى میانى قرن هشتم پ.م تشكیل شد، و آشورىها در جریان ایلغارهاى منظمشان به این منطقه به تدریج دریافتند كه دولتى فدرال و پراكنده به نام زیكرتو (برگرفته از نام قبیلهی ایرانی ساگارتی) در این منطقه وجود دارد كه از آریبى(آریاییها) تشكیل یافته است. ظهور این اتحادیه، همزمان بود با یكدست شدن تدریجى جمعیت و نژاد ساكنان غرب فلات ایران، و رواج نامهاى ایرانى در اسناد میانرودان. به عنوان مثال، اسرحدون[67] هنگامى كه براى سركوب شورشیان به ماد حمله كرد، از شاهى محلى یاد كرد كه شیدیهپَرنَه نام داشت[68]. این همان نامى است كه در میان پارسها با تلفظِ چیترَهفَرنَه رواج داشت و امروز نیز نام ایرانىِ چهرفر یادگار آن است. در متون تاریخى، ثبت یونانىها این نام یعنى تیسافرن بیشتر رواج دارد.
دورهى ریاست دیااوكو بر این اتحادیه، مصادف بود با دومین دورهى حملهى گستردهى آشورىها به سوى شرق. نخستین دورهى سركوب نظامى آشورىها، به 834-788 پ.م مربوط مىشد، یعنى دورهاى كه شلمناصر سوم و شمشى عداد پنجم بر آشور حكم مىراندند. دومین دورهى هجوم آشورىها از 744 پ.م با بر تخت نشستن تیگلت پیلسر سوم آغاز شد و تا حملات سناخریب در 680 پ.م ادامه یافت. دیااوكو درست در فاصلهى میان این دو دورهى دشوار به سمت ریاست اتحادیهى قبایل ماد برگزیده شد، و با هوشیارى به هنگام آغاز حملهى آشورىها خود را تحتالحمایهى شاه مانا قرار داد. قلمرو سنتىِ فرمانروایى او، باید جایى در نزدیكى درهى رود قزل اوزن، بین میانه و همدان، بوده باشد، جایى كه در جغرافیاى جهان باستان با نامهاى خارخار و كیشهسو خوانده مىشده است[69]. دیااوكو در همین سالها در انجمن دورهاىِ سران قبایل ماد در هگمتانه، به عنوان رهبر مادها برگزیده شد، و قاعدتا دامنهى نفوذش از این منطقه فراتر مىرفته است[70].
دیااوكو نخستین كسى بود كه امكان اتحاد درازمدت قبایل ماد و تشكیل پادشاهى را به طور عملى مورد بررسى قرار داد و در نبرد میان ماناها و آشورىها، نقش ناظر بىطرف -ولى فعالى- را برگزید. با این وجود، وقتى آشوریها مانا را فتح كردند و بر قلمرو مادها مسلط شدند، دیااوكو به سمت اورارتویىها گرایید و بنا بر اسناد آشورى، دوازده یا بیست دژ مرزى مانا را به اورارتوها تسلیم كرد. آشوریها به سرعت واكنش نشان دادند و با قبایل ماد جنگیدند و این دژها را پس گرفتند. بنا بر روایت سالنامههاى آشورى، امیرى به نام دیااوكو در جریان هجوم تیگلت پیلسر سوم به قلمرو ماد (740 یا 715 پ.م) اسیر شد و به همراه خانوادهاش به سوریه تبعید شد، و همانجا در تبعید در گذشت. دوران طولانى و درخشانى (معمولا بین 728-675 پ.م!) كه برخی از مورخان به او نسبت مىدهند[71]، باید محصول بزرگداشت خاطرهاش در میان مادها، و مخلوط شدن نامش با شاهانى باشد كه پس از او بر این سرزمین فرمان راندند. احتمالا یكی از این شاهان، همنام او بوده و بین 694-665 پ.م شاه مادها بوده است[72].
بازسازى امپراتورى آشور توسط تیگلت پیلسر، پیامدهاى پردامنهاى در جهان باستان داشت. از یك سو، سیاست حمایتگرانهى آشور در قبال بابل به اشغال نظامى منتهى شد و كل میانرودان را در قالب قلمرو سیاسی یگانهای متحد ساخت،كه شهر بابل در آن همچنان كانون مقاومت محسوب میشد. از سوى دیگر، آشور با دست اندازى به سرزمینهاى همسایه و در اختیار گرفتن راههاى تجارى اصلى، شاهرگ اقتصادى تمدنهاى بزرگ همسایه را برید. تسخیر ایران غربى راههاى بازرگانى ایلامىها را قطع كرد، و فتح فنیقیه مصر را از اتصال به مستعمرههاى قدیمىاش بازداشت. به این ترتیب این دو پادشاهی به همراه اورارتوى تازه وارد، اتحادى تدافعى را در برابر آشور تشكیل دادند. نتیجهى این اتحاد، فتنههاى مداومى بود كه به تحریك این سه تمدن در میان ملل مغلوبِ بخشهاى جنوبى، غربى و شرقىِ آشور بر پا مىشد.
شاه بعدى آشور، شلمناصر پنجم (727-722پ.م)، عملا در تمام دوران سلطنت كوتاهش با شورشهایى كه به این ترتیب پدید آمده بود، درگیر بود. در این هنگام بود كه شاهان ایلامی بار دیگر حالتی تهاجمی به خود گرفتند. كسی كه در این میان نامدار گشت و به مثابه دستیار ایلامیان نقشی كلیدی ایفا كرد، مردوك اپلی ایدینای بابلی بود كه رئیس قبیلهی بیت یاكین و رهبر اتحادیهی قبایل كلدانی بود و متحد وفادار ایلام محسوب میشد. او را به خاطر ثبت ساده شدهی نامش در تورات بیشتر به نام مردوك بلدان میشناسند.
همگرایی بابل و ایلام: در تمام دورانی که آشوریان به پیشرفتهای نظامی خویش مشغول بودند، ایلامیان نیز در پشت دیوارهای بلند زاگرس فنون جنگی خویش را تکامل میبخشیدند. درگیریهای آشور ایلام در تمام این مدت به نتیجهی قاطعی منتهی نشده بود و این سرزمین بر خلاف سوریه و بابل و اورارتو تن به شکستی قاطع نداده بود. در واقع در زمانی که تیگلت پیلسر بر تخت نشست، این موازنه به نفع ایلامیها به هم خورده بود. چون ارتش ایلام به یاری بابلیها شتافته بود و سربازان آشوری را از جنوب میانرودان بیرون رانده بود. در این هنگام شاه دلیر و نامدار بابلی – مردوک بلدان[73]– بر این شهر حاکم بود و متحد قدیمی ایلام محسوب میشد. خودِ این مردوک بلدان، که رئیس قبیلهی کلدانی بیت یاکین[74] بود، یکی از اعجوبههای جنگی آن دوران بود، چرا که در مدت بیست سالی که در بابل حضور داشت، سه شورش موفق را بر ضد آشوریها رهبری کرد و دست کم در یک جنگ ایشان را شکست داد[75].
مردوک بلدان، نامِ عبری مردوک اَپل ایدینای کلدانی است که به این صورت در تورات وارد شده و شهرت یافته است.
در 721 پ.م بابلیها با یاری كلدانیان و سپاهی كه هومبان نیكاش به یاریشان فرستاده بود، آشوریان را از بابل بیرون كردند و مردوك بلدان را به پادشاهى برگزیدند. شلمناصر پنجم، كه به عنوان جانشین شاه آشور مدعى تاج و تخت بابل بود و در سالهاى نخست سلطنتش با لقب اولولاى بر بابل فرمان رانده بود، نتوانست این شورش پردامنه را مهار كند، و بابل را از دست داد. جانشین او، شاهى مقتدر و جنگجویى بزرگ بود كه نام شاه افسانهاى اكد، شروكین را براى خود برگزیده بود.
عصر شروکین دوم: شروكین دوم (721-705پ.م) به محض در دست گرفتن قدرت، به بابل حمله كرد. پیشروىهاى اولیهى سپاهیان او در نهایت به شكست منتهى شد. چون آشوریان در كنار دیوارهاى شهر مرزىِ دیر (دور-ایلو) از سپاه متحد ایلام و بابل شكست خوردند، و ناچار شدند آرزوى سلطه بر بابل را براى چند سال نادیده بگیرند. هماهنگی عمل ایلام و بابل در این هنگام نشانگر آن است كه بخشی از ارتش ایلام به طور دایمی در بابل حضور داشتند و دوشادوش بابلیان میجنگیدند. این در واقع چرخش سیاسی اصلی در دوران ایلام نو بود كه به احتمال زیاد به دست هومبان نیكاش انجام پذیرفته بود. چرخشی كه بر مبنای آن ایلامیها تصمیم گرفته بودند با بابل متحد شوند و جنگ با آشور را به زمینِ حریف و میانرودان جنوبی بكشانند.
شروكین هم مثل نیاكانش در ابتداى سلطنت با شورش استانها و ملل مغلوب روبرو شد. او ابتدا به سوریه تاخت. در این منطقه مصریان به طور علنى به حمایت از استانهاى شورشى پرداخته بودند. او در كركره ارتش متحد مصریان و سوریان را شكست داد و سپاه فرعون را در نبردی دیگر در دروازههای مصر تار و مار كرد. شورشی كه بار دیگر بعد از مدت كوتاهی در 712 پ.م در سوریه آغاز شد، چندان با خشونت سركوب شد كه حتی فرعون را به چاپلوسی و ابراز دوستی با آشور وا داشت.
در این گیر و دار، اورارتو بار دیگر قدرت گرفت و شاه آن -روسا- موفق شد مانا را در 719پ.م فتح كند، و فرمانداران آشورى را با شاهى محلى كه دوستدار اورارتو بود، عوض كند. شروكین در 719پ.م مانا را تحت حمایت خود دانست و پس از درهم شكستن دژهاى شوآن داخول و دوردوكا در مرز مانا، آن سرزمین را تسخیر كرد. ایرانزو، شاه سابق مانا كه هوادار آشور بود و به دلیل مقاومت در برابر اورارتوها از تخت سرنگون شده بود، بار دیگر به سلطنت رسید و تنها برخى از دژهاى مناطق شمالى -مثل بالا، سوكا، آبى تكینا- در دست اورارتوها باقى ماند.
در 716 پ.م، ایرانزو درگذشت و مانایى مقتدر ولى دوپاره بین هواداران آشور و اورارتو را از خود به جا گذاشت. وقتى پسرش آزا كه هوادار آشور بود بر تخت نشست، متاتى (شاه زیكرتو)، تلوسینا (شاه آندیا) و بَگداتو (شاه اوئیشدیش) دست به یكى كردند و او را از تخت به زیر كشیدند و با پرتاب كردنش از قلهى اوآئوش (سهند) نابودش نمودند. شروكین مانند همیشه به سرعت واكنش نشان داد و پس از فتح مانا پسر دیگر ایرانزو را كه اولوسونو نام داشت بر تخت نشاند و بگداتو را جلوى چشم مردم پوست كند. اولوسونو هرچند به لحاظ خانوادگى هوادار آشور بود، اما در میان اشراف مانایىِ دوستدار اورارتو محاصره شده بود. پس به ناچار كشور را به روساى اورارتویى تسلیم كرد و 22 دژ هممرز با آشور را به او تحویل داد. شروكین بار دیگر حمله كرد و پایتخت ماناها -ایزیرتو- را تسخیر كرد. اولوسونو موفق شد از انتقام آشورىها برهد و در مقام خود ابقا شود، اما منطقههاى ایتى و آشورله در زاموآ و نیكسامّا و شورگادیا در پارسوا را از دست داد. شروكین این مناطق را به خاك آشور منضم ساخت و حركت نظامى خود را به سوى مناطق جنوبىتر ادامه داد. او قلعهى كیشهسو در كرانهى قزلاوزن را فتح كرد و فرمانروایش -بعل شَروسَر (بالتازار)- را اسیر كرد. بعد هم نام آن را به كارنیناورتا تغییر داد و به عنوان دژ نظامى یك ایالت جدید آشورى -كه غرب و جنوب غربى قزوین را در بر مىگرفت- از آن استفاده كرد. با تعریف این استان جدید آشورى، ارتباط پادشاهى مانا با شاهنشینهاى مادىِ ساكن مناطق جنوبى قزوین قطع شد، و این یكى از دلایل سازمان یافتن این قبایل در قالب اتحادیهاى كاملا ایرانى بود.
شروكین در حین این رشته از حملهها، متوجه دولت كوچكِ خارخار هم شد كه در اصل تابع پادشاه الیپى (كرمانشاه) – مردى به نام تالته،- بود. مردم خارخار در آن هنگام به تازگى كدخدایشان -كیبابا- را از شهر بیرون كرده بودند. شروكین استمداد كیبابا را دستاویز قرار داد و خارخار را تسخیر كرد و تمام مردمش را به میانرودان كوچاند و به جایشان تبعیدیانى یهودى را جایگزین كرد و آن منطقه را به نام استانى آشورى به كشور خود منضم ساخت.
تاخت و تازهاى شروكین، به پیدایش پنج استان آشورى جدید در قلمرو سنتی ایلام و گوتیوم انجامید كه عبارت بودند از: زاموآ، پارسوآ، بیتهامبان، كیشهسو و خارخار. این استانها از اشغال مناطق مانایى و مادى پدید آمده بودند و باعث جابهجایى مرز تمدنهاى آشور، مانا و ماد شدند. ماناها و مادها با پیدایش استان نوظهورِ از هم جدا شدند، و مانا بخشهاى جنوبىاش را از دست داد. بخشهاى مادنشینِ بالاى رود زاب كوچك و درهى دیاله هم به آشور منضم شد و مرز شمالى قلمرو ماد به منطقهى گیزیلبوندا (اطراف قافلانكوه) و زنجان محدود ماند.
در 714پ.م، شروكین به هجوم جدیدى دست زد و پس از تاخت و تاز در خارخار و پارسوآ، و خاطرجمع شدن از پشتیبانى اولوسونو -شاه مانا- به كشور زیكرتو كه در جنوب شرقى مانا قرار داشت و با اورارتو متحد بود حمله برد و شاه آن -متاتى- را فرارى داد. متاتى به سوى اورارتو گریخت و خبر حملهى آشورىها را براى روسا برد. شروكین كه گویا از ابتدا ایلغار در قلمرو مانا را به عنوان راهبردى فریبكارانه برگزیده بود، ناگهان تغییر جهت داد و به سوى استان اوئیشدیش پیش رفت. این منطقه قبلا بخشى از مانا بود اما در جریان جنگهاى اخیر توسط اورارتوها اشغال شده بود. شروكین این سرزمین را فتح كرد و آن را به مانا منضم نمود. بعد با سپاه متحد زیكرتو و اورارتو كه در كوه اوآئوش (سهند) موضع گرفته بودند، رویاروى گشت و آنها را شكست داد. آنگاه با راهپیمایى سریع و منظمى از كرانهى شرقى دریاچهى اورمیه گذشت و راه خود را به سوى اورارتو ادامه داد. مردم ساكن در منطقه با برافروختن آتش بر پشت بام خانههایشان خبر رسیدن سپاه خونریز آشور را به همسایگانشان مىرساندند و به این ترتیب ارتش شروكین فقط با روستاهایى خالى از سكنه روبرو شد.
شروكین به این شكل به قلمرو اورارتو وارد شد. ابتدا قلعهى مرزى اوشكایا (اُسكوى كنونى) را فتح كرد و استانِ سوبى (زرند كنونى) را تسخیر كرد. بعد شهر اوشكائیا -مركز این استان- را ویران كرد و همین بلا را بر سر استان سانگیبوتو و شهر مهمش اولخو نیز آورد. كتیبههاى آشورى كه پیروزیهاى پیاپىِ سپاه خونخوار آشور را شرح مىدهد، به خوبى نشانگر آبادانى سرزمین اورارتو و شكوفایى كشاورزى در این سرزمین است. شروكین در جاى جاى كتیبهاش از آبادانى و سرسبزى قلمروى كه تسخیر كرده تعریف مىكند، و هربار با خوشنودى چگونگى آتش زدن كشتزارها و روستاها و از ریشه در آوردن درختان كهن را گوشزد مىكند. پیامد این حملهى پرخسارت، ضعیف شدن اورارتو و نیرومندتر شدن مانا بود، و این چیزى بود كه خواست امپراتور آشور را در كوتاه مدت برآورده مىكرد.
نیرومند شدن مانا، در شرایطى صورت مىگرفت كه مادها از سویى با سپر ساختنِ قلمرو آن تا حدودى از آسیب مستقیم و مداوم آشورىها در امان بودند، و از سوى دیگر به دلیل مداخلهى آشور در این قلمرو تحت نفوذ ماناها هم قرار نگرفته بودند. در نتیجه از درهم پیچیدن نیروهاى آشورى و مانایى در ایران غربى، آرامش و سكونى در بخشهاى شرقى و مركزى ایران برقرار شد كه با تهدیدى آشكار در آمیخته بود. تركیب این آرامش و تهدید اكسیرى بود كه براى سازمانیابى و انسجام قبایل ماد ضرورت داشت.
بر مبناى اسناد باقى مانده از آشورىها، توجه شروكین به همسایهى خطرناكش تنها به لشكركشىها و دخالتهاى نظامى محدود نمىشد. او با دقت تحولات داخل قلمرو اورارتو را دنبال مىكرد. بایگانى اسناد آشورى تعداد زیادى از گزارشهاى نظامى را كه جاسوسان شروكین از قلمرو اورارتو برایش مىفرستادهاند در بر مىگیرد. شاید دانستن این نكته جالب باشد كه منبع اصلىِ تاریخ اورارتو در این دورهى تاریخى، گزارشهایى است كه جاسوسان آشورى براى دشمنان اورارتو مىفرستادهاند. برمبناى همین اسناد امروز مىتوانیم تصویرى از چالشهاى رویاروى اورارتو را بازسازى كنیم.
همزمان با حملهى شروكین به اورارتو، قبایل كیمرى هم از شمال به حركت در آمده بودند و به قلمرو روسا تاخته بودند. شروكین، كه به شكلى برقآسا كل منطقهى كردستان و اورمیه را تسخیر كرده بود، به سوى شهر مقدس موساسیر كه در جنوب دریاچهى وان قرار داشت لشكر كشید و آنجا را غارت كرد. غنایمى كه او از این شهر به دست آورد، عبارت بود از 380 خر، 535 گاو، 1285 گوسفند، و 6110 آدم (برده)، كه به آشور كوچانده شدند. شاه آشور تنها از غارت معبد كاخ شاه 1040 كیلوگرم طلا و 5060 كیلوگرم نقره به دست آورد. به روایتى، غارت معبد خَلد هم همین مقدار زر و سیم را نصیب شروكین ساخت. روسا كه همزمان با حملهى آشورىها با هجوم اقوام كیمرى از شمال و غرب روبرو شده بود، نتوانست به موقع واكنش نشان دهد. او وقتى از غارت شدن موساسیر خبردار شد و دانست كه آشوریان پیكر خداى بزرگش – خَلَد- را به غنیمت بردهاند، با خنجر خودكشى كرد. شاه بعدىِ اورارتو -آرگیشتى دوم- كه مانند پدرش میان دو دشمن خونخوار گیر افتاده بود، ترجیح داد با شروكین صلح كند و نیروهاى خود را براى مبارزه با كیمرىها بسیج كند.
به این ترتیب شروكین كه با شكست دادن اورارتو بار دیگر بر قلمرو مانا و ایران غربى چیره شده بود، آنقدر فراغت یافت كه در 713 پ.م به سوى قبایل ماد به حركت در آید و با تقویت كردن شاهان مانا و الیپى، كه هوادار آشور بودند، مقاومت مادها را در هم بشكند. شروكین در اصل براى سركوب شورش مردم كارالا به قلمرو ماد لشكر كشید. او براى اولین بار به تفاوت میان مادهاى ساكن بخشهاى غربى و شرقى ایران پى برد. كتیبهاى كه از او به جا مانده، شرح مىدهد كه مادهاى قلمرو غربى -كه در همسایگى مانا و آشور مىزیستند،- مردمانى متحد، سواركار، و جنگجو هستند كه با قبایل پراكندهى شرقى تفاوت دارند. بر اساس دادههاى تاریخى، ما مىدانیم كه منظور شروكین از مادهاى شرقى، پارسها و سایر قبایل ایرانىِ ساكن ایران شرقى بوده است.
از آن پس، آشورىها به طور منظم به ایران باخترى حمله مىكردند و شاهان محلىِ شورشى و هوادارانشان را قتل عام مىكردند و با بر سر كار گذاشتن یك بومىِ به ظاهر هوادار آشور، به كشور خود باز مىگشتند، تا چند ماه بعد كه بار دیگر این چرخه با شورش همان شاهِ جدید تكرار شود. به این ترتیب قوام یافتن اتحاد میان قبایل ماد، از سویى به كمك سپر بلا شدن ایلام و مانا ممكن شد، و از سوى دیگر به دلیل حملات گاه و بیگاه آشورىها تشویق گشت و ضرورى نمود.
در زمانی كه شروكین به قتل و غارت در گوشهی شمال غربی ایران زمین (مانا، اورارتو، ماد، و الیپی) مشغول بود، پادشاهی ایلام همچنان بخشهای جنوبی را در دست داشت. در واقع تغییر جهت آشوریان به سمت شمال و تاخت و تازشان در آذربایجان و كردستان و قفقاز ناشی از ناتوانی ایشان در نبرد رویارو با ایلامیها در بخشهای جنوبیتر بود.
در 720 پ.م شاه ایلامىها، هومبان نیكاش، با ارتش آشور در نزدیكى دیر جنگید و شكست خردكنندهاى بر شروكین دوم وارد آورد. هیچ سندى از ایلام در این دوران بر جاى نمانده است. با این وجود از اشارههاى تلخ آشوریان و ستایشهاى گرم بابلیان مىدانیم كه ایلام در این دوران نیرومند و شكستناپذیر بوده و قدرتش در حدى بوده كه آشوریان جرأت نداشتهاند در نبردى رویاروى با آن درگیر شوند. بابلیان هم كه حالا با حریفى خطرناك مانند آشور دست به گریبان بودند، ایلام را متحدى براى خود مىدیدند و به این ترتیب ایلام عملا در این دوره جنوب میانرودان را همچون منطقهاى دست نشانده در كنترل خود داشت[76].
مورخانی مانند دیاكونوف با جمع بستن این حقیقت كه ایلام بابل را در دست داشته و فارس و خوزستان و لرستان را با موفقیت در برابر آشوریان حفاظت میكرده، به این نتیجه رسیدهاند كه حد شمالى نفوذ ایلام در این مقطع، سرزمین مانا بوده است[77]. این نكتهایست كه به زودی به آن باز خواهیم گشت. به هر حال، میدانیم كه در جریان تاخت و تاز آشوریها در ماد و مانا و اورارتو، از ارتش ایلام خبری نبوده و شاهان محلی بودهاند كه با مهاجمان میجنگیدهاند. با این وجود، شاهان مانا و اورارتو نیز قدرقدرت نبودند و بر مجموعهای از دولتشهرهای تابع با شاهان محلی فرمان میراندند. مثلا شاه مانا –-ایرانزو- بر دولتهاى كوچكِ اوئیشدیش (مراغه)، زیكرتو (میانه و اردبیل) و آندیا (درهى پایینىِ سفید رود) چیره بود. منطقهى آلابریا و كارالا كه در شمال زاب كوچك قرار داشت، تابع آشور بود، و دولت الیپى (كرمانشاه) از شاه ایلام فرمان مىبرد[78].
داوری دیاكونوف در مورد جدایی سیاسی كامل مانا و ماد از ایلام، بیشتر بر شواهد عصر شروكین متكی است. كافی است به سیاست شاهان ایلام در قبل و بعد از این دوران بنگریم تا ببینیم كه ایلامیها این مناطق را در حوزهی نفوذ خود میدانستند. مثلا وقتی در 717 پ.م هومبان نیكاش درگذشت، چنین حركتی از دربار شوش صادر شد. شوتور ناهونته[79]، خواهرزادهى هومبان نیكاش[80] كه پدرش از خانوادهاى غیراشرافی برخاسته بود، پس از داییاش بر تخت تكیه زد، نامش را به شوتروك ناهونتهى دوم[81] تغییر داد و مدعى شد كه وارث راستین شوتروكیدهاست. او در متون دینىاى كه از خود بر جاى گذاشته، خود را پسر و وارث (شَك) شاهانى مانند شیلهاك اینشوشیناك[82]، شوتروك ناهونتهى اول و هومبان منانو[83] مىداند. این سه نفر به دودمان شوتروكیدها تعلق دارند و این بدان معناست كه سنتهاى سلطنتى در سه ونیم قرنی كه بایگانی اسناد شوش خاموش هستند، از یادها نرفته بوده و نام شاهانى كه پانصد سال پیش در این كشور سلطنت مىكردند، هنوز مایهى مشروعیت زمامداران محسوب مىشده است.
شوتروك ناهونتهى دوم شهرهاى كرند، خرمآباد (سیماشكىِ باستانى)، نهاوند و هرسین را به قلمرو خود افزود و كل لرستان را فتح كرد. او با گشودن دروازههاى هر شهر معبدى براى پرستش اینشوشیناك برپا مىكرد، و تندیس خود را به آن اهدا مىكرد. كاهن اعظم او – شوترورو- در این دوره فعالیت زیادى داشت، چرا كه تقدیس معابد تمام شهرهاى ضمیمه شده به پادشاهى بر عهدهى او بود. چنین مىنماید كه قلمرو این شاه به استانهایى با فرماندارانِ داراى خودمختارى نسبى تقسیم مىشده است. دست كم در منطقهى آیاپیر در درهى ایذه، از شاهى به نام هانه خبر داریم كه دربارى شبیه به دربار شوش را براى خود آراسته بود و نقش خود و خانوادهاش را بنابر سنن ایلامى بر صخرهها تراشید. او در نبشتههایش خود را تابع شاه بزرگ ایلام، شوتور ناهونته مىداند[84]. این استفاده از اسم قدیمىِ شاه، در قلمرو بابل نیز مانند برخى از متون ایلامى رواج داشته است. به این ترتیب، مشخص مىشود كه ایلامىها علاوه بر حفظ سنن فرهنگى و نام شاهان كهن خود، نظام فدرالى باستانى حاكم بر این سرزمین را نیز همچنان حفظ كرده بودند.
در 706 پ.م آخرین حملهى شروكین به ماد و مانا رخ داد كه به از بین رفتن شمار زیادى از جنگجویان ایرانى منتهى شد[85]. سال بعد، شروكین براى جنگ با كیمرىها از آشور خارج شد، اما در نبرد با ایشان شكست خورد و كشته شد. در نتیجه سناخریب (704-681پ.م) وارث اورنگ خونین آشور شد.
دوران سناخریب: وقتی شروکین[86] در جنگ توبال کشته شد، مردوك بلدان، این کلدانی سرسخت، بار دیگر با یاری ایلامیها برگشت و بابل را پس گرفت. در واقع نقش اصلی را در این میان شوتروك ناهونته بر عهده داشت كه متحدش را با سپاهی بزرگ پشتیبانی كرد و او را بار دیگر بر تخت بابل نشاند. ورود سپاه ایلامی با حمایت پرشور مردم بابل روبرو شد و ارتش آشور در نزدیكی شهر كیش از سپاه متحد بابل و ایلام شكست خورد و رانده شد. بابلىها به اعلام استقلال بسنده نكردند، بلكه با شوراندن ایالتهاى همسایهى خود، به كمك مصر آمدند كه بار دیگر ادعاى سیادت بر سوریه را تجدید مىكرد. به این ترتیب لوله شاه صیدا، سیدكه شاه اشكلون، و حزقیا شاه یهودیه به همراه صیدا، اِكرون و لاكیش قیامكردند و آشوریان را از قلمرو خود راندند.
سناخریب[87]، شاه نوپاى آشور كه با طغیانى فراگیر روبرو شده بود، نخست به بابل پرداخت. او مردوكبلدان و ایلامیانِ متحدش را شكست داد و پس از دو سال حكومت بر بابل، تاج و تخت را به شاهى دست نشانده به نام مردوك ذاكر شوم[88] سپرد. مردوك بلدان دوباره از برابر سپاه فاتح گریخت و به قبیلهاى كلدانى در جنوب سومر پناه برد[89].
سناخریب پس از فتح مجدد بابل، بعد به سوى سوریه رفت و اتحادیهى شاهان شورشى را به همراه سپاه مصرىِ پشتیبانشان در نزدیكى اكرون شكست داد. او در رأس سپاه عظیمى به داخل خاك مصر راند. اما به دلیل شیوع طاعون در میان سپاهیانش از پیشروى بازماند و بنابر روایتى اغراق آمیز، 185 هزار نفر از سربازانش را در اثر این بیمارى از دست داد.
لطمهاى كه به آشور وارد آمده بود، از چشم دشمنانش پنهان نماند. هنوز شش ماه از حكومت دست نشاندهى آشوریان نگذشته بود كه مردوك بلدان با یارى ایلامىها بازگشت و بار دیگر تاج و تخت را به چنگ آورد. سناخریب، باز واكنش نشان داد و شورش را سركوب كرد و شاه دست نشاندهى دیگرى به نام بعل ایبینى[90] را بر تخت نشاند. مردوك بلدان بار دیگر گریخت و مهمان قبیلهاى كلدانى در جنوب میانرودان شد. رئیس این قبیله، موشهزیب مردوك[91] نام داشت. مردوك بلدان و این فرد با هم متحد شدند و بار دیگر به بابل هجوم بردند. طغیان ایشان از پشتیبانى مردمى زیادى برخوردار بود، چون مردم بابل و حتى بعل ایبینى، كه دست نشاندهى آشوریها بود، از آنها هوادارى كردند. استقلال بابل با موجى از سركشى گره خورد كه قلمرو مادها و ماناها را در نوردیده بود. رهبرى قیام مردم شمال زاگرس بر عهدهى الیپى بود، و چنین به نظر مىرسد كه عامل هماهنگ كنندهاى میان شورش بابلىها و مادها و ماناها وجود داشته باشد. این عامل به احتمال زیاد شوش بوده و شاه ایلام در پشت تمام این جریانها قرار داشته است.
واكنش سناخریب سهمگین بود. او در 702 پ.م به خاك ماد لشكر كشید و با ویران كردن الیپى یاغیان را تار و مار كرد. آنگاه در 700 پ.م بار دیگر به بابل هجوم برد و پس از شكست دادن شورشیان همهى اشراف آن سامان را همراه خود به نینوا برد. این شهر در آن زمان كه به تازگى پایتخت سناخریب شده بود. سناخریب دویست و هشت هزار از مردم بابل را به قلمرو آشور تبعید كرد، و با این جا به جایىِ قومىِ عظیم كوشید تا ملىگرایى بابلیان را ریشه كن كند. او براى تكمیل این برنامه، پسر خودش آشورنادینشومى را به فرماندارىِ بابل برگزید[92].
سناخریب آنگاه به اقدامی بلندپروازانه دست زد كه نیاكانش معمولا از آن پرهیز داشتند. یعنی تصمیم گرفت به قلب سرزمین ایلام لشكر بكشد. جسورانه بودن این كار و اقتدار ایلام از آنجا معلوم میشود كه حتی شروكین بزرگ و جنگاور نیز هنگام تاخت و تاز در آذربایجان و كردستان، از ورود به سرزمینهای اصلی ایلام پرهیز كرده بود.
داستان نبرد این دو كشور در این برهه از زمان، نشانگر اوج پیچیدگى تاكتیكهاى نظامى در جهان باستان است. سناخریب كه ابتكار حمله را در دست داشت، از سویى پیاده نظام سنگین اسلحهى مشهور خود را به سوى عیلام گسیل كرد، و از سوى دیگر كشتىسازان فنیقى را براى ساختن كشتى و انتقال نیرو از راه آب به كمك فراخواند. سپاه آشورى در اواخر تابستان سال 694پ.م از راه دجله پایین آمدند، اما نتوانستند با ادامهى مسیر این رودخانه به عیلام برسند، چون عیلامىها بخشهاى جنوبى دجله را در اشغال خود داشتند. پس ارتشیان آشورى كشتیهایشان را از آب بیرون كشیدند و آنها را بر روى چرخ تا آبراههى آراهتو حمل كردند و بعد آن را بار دیگر به آب انداختند و باقىِ راه خود را تا خلیج فارس از مسیر فرات ادامه دادند. در ساحل خلیج فارس نیروهاى زمینى و دریایىِ سناخریب به هم پیوستند و شهرهاى عیلامى را كه قهرمانانه مىجنگیدند، یكى پس از دیگرى ویران كردند.
شاه ایلام، هالوتوش اینشوشیناك[93]، كه با حملهى غافلگیرانهى آشوریها روبرو شده بود، واكنشى نشان داد كه هم جسورانه و هم دور از انتظار بود. او در اوایل مهر ماه به سوى بابل لشكر كشید و علاوه بر فتح این كشور، پسر سناخریب را هم كه بر بابل فرمان مىراند، به اسارت گرفت. آنگاه با پشتیبانىِ شاه دست نشاندهاى كه بر تخت بابل نشانده بود، یعنى نرگال اوشه زیب، با قبایل كلدانى و آرامى متحد شد و همانجا منتظر سپاه آشور شد كه ناچار شده بودند مسیر رفته را برگردند و غوغا را در قلمرو میانرودان فرو نشانند. نبرد سناخریب و هالوتوش اینشوشیناک، نشانگر بالاترین سطحی از پیچیدگی است که رزمآرایانِ باستانی بدان دست یافته بودند. این الگو، یعنی حمله کردن به نقطه ضعفی دشمن، به جای دفاع کردن از نقطهای که دشمن بدان حمله کرده، کاری بود که بعدها در تاریخ جنگهای ایران زمین بارها و بارها تکرار شد.
سناخریب در شهریور سال بعد (693پ.م) كار تخلیهى نیروهایش از ایلام و جایگیر شدن در بابل را تكمیل كرد، و در نبرد سرنوشت سازى هالوتوش اینشوشیناك را به همراه قواى متحدش شكست داد. شاه عیلامى پس از این شكست به سوى كشور خود برگشت، اما چنان كه در سالنامههاى بابلى نوشته شده، مردم عیلام دروازهها را بر رویش بستند و او را كشتند و پسرش را به پادشاهى برگزیدند. هرچند تاریخ مرگ این شاه درست مىنماید، اما در مورد كشته شدنش به دست اتباعش چندان نمىتوان به گزارش بابلىها اعتماد كرد، چون كاتبان بابلى در این زمان به دستور اربابان آشوریشان قلم میزدند و پیش از این هم تفسیرهایى از این دست را در مورد شاهان ایلامىاى كه به خاطر فتوحات خود در میانرودان منفور بودند، ثبت كرده بودند. در هر حال، بعد از مرگ این شاه تاج و تخت به پسر بزرگش -كوتیر ناهونته- رسید و گذشته از برداشت كاتبان بابلى، اثرى از آشوب و شورش در ایلام مشاهده نشد.
سناخریب كه دریافته بود با حضور رقیبی نیرومند در آنسوی زاگرس نخواهد توانست بابل را داشته باشد، در زمستان 693 پ.م بار دیگر به ایلام لشكر كشید. چنین مىنماید كه او در نبردى كوچك كوتیر ناهونته را شكست داده و او را به سوى “هیدالى در كوهستانهاى دوردست” رانده باشد، كه احتمالا همان بهبهان كنونى است. گویا شاه ایلام در جریان این نبرد كشته شده باشد. چون بلافاصله پس از او برادر كهترش هومبان منانو بر تخت نشست و جنگ با آشورىها را ادامه داد[94]. سالنامههاى بابلى این دوران كه زیر نظر كاتبان آشورى نوشته شدهاند، حرفهایى را كه در مورد شاهان ایلامىِ این مقطع گفته بودند تكرار مىكنند. از دید ایشان، هالوشو اینشوشیناك غاصبى بود كه تاج و تخت را از چنگ برادر بزرگترش -شوتروك ناخونتهى دوم- در آورد، آنگاه خودش توسط مردم كشته شد و فرزندش هم در جریان شورش مردم هیدالى به قتل رسید[95].
هومبان منانو پس از جانشینى برادرش، نبردِ او را ادامه داد. او از سویى سیاست جسورانهى پدرش را تكرار كرد و نیروهایى را به میانرودان گسیل كرد. به این ترتیب دامنهى نبرد به سرزمین همسایهى آشور كشیده شد. این نیروها با قبایل كلدانى متحد شدند. بابلىها كه از غیبت سناخریب دلگرم بودند، با این نیروها متحد شدند و زیر پرچم موشه زیب مردوكِ كلدانى گرد آمدند. او بابل را گرفت و تا سه سال در برابر آشوریها مقاومت كرد.
خودِ هومبان منانو، خیلى زود متوجه شد كه قواى آشورى در بخشهاى كوهستانى و سردسیر زاگرس زمینگیر شدهاند. زمستان به تدریج فرا مىرسید و عبور از گذرگاههاى كوهستانى براى ارتش آشور مرتب دشوارتر مىشد. قواى ایلامى در این میان خطوط ارتباطى آشوریها را قطع كردند، و سناخریب در دىماه 692 پ.م عاقلانه تصمیم گرفت به سرزمین خود باز گردد و از حمله به ایلام چشمپوشى كند. به این ترتیب، ایلام به قیمت كشته شدن شاهش حملهى آشوریها را پس زد.
سناخریب در آشور بار دیگر قواى خود را گرد آورد و در سال 691 پ.م، ارتش بزرگى را براى فتح بابل بسیج كرد. اگر بخواهیم بر مبناى متغیرهاى عینى داورى كنیم، تا این لحظه ایلامىها در نبرد با آشور دست بالا را داشتند. آنها موفق شده بودند حملات ایشان را پس بزنند و قلمرو بابل را با وجود چندین بار فتح شدن، همچنان براى خود حفظ كنند.
بنابر گزارش سناخریب، بابلىها كه از حملهى او هراسان بودند، خزانهى معبد اساگیل را به همراه پیكهایى براى شاه ایلام فرستادند و از او یارى خواستند. هومبان منانو به یارى متحدانش شتافت. در میان نیروهایى كه با او متحد شدند، چند اسم جالب توجه است. مردم الیپى، كه تابع شاهان ایلامى بودند، طبعا در این میان دیده مىشدند. اما نام پارسوآها این میان غیرمنتظره است. چنین مىنماید كه پارسها در این مقطع زمانى به طور رسمی انشان را از آن خود میدانستند و با این وجود تابع شاهان ایلامى محسوب مىشدند. این نخستین بار بود كه سربازان پارسى در خارج از قلمرو ماد و ایلام مىجنگیدند. این سربازان احتمالا همان كسانى بودهاند كه از هخامنش -رئیس قبیلهى پارسها- فرمان مىبردند. قبایل آرامىِ ساكن كرانهى دجله نیز با این نیروها در آمیختند و به این ترتیب یكى از بزرگترین ارتشهایى كه تا آن هنگام در میانرودان بسیج شده بود، در برابر سناخریب صفآرایى كرد. نبرد در منطقهى هَلوله در نزدیكى شهر سامرهى كنونى در گرفت.
سناخریب در اسناد یادبودى كه از خود باقى گذاشته است، نتیجهى نبرد را به سود خود مىداند. به روایت او، موشه زیب مردوك و هومبان منانو پس از شكست خوردن هراسان بر ارابههاى خود جستند و بر فراز زمینى كه كشتگان ایلامى و بابلى پوشیده شده بود، راه فرار را در پیش گرفتند[96]. با این وجود، چنین به نظر مىرسد كه این گزارش دروغ باشد. بنا بر اسناد بابلىها، نبرد هلوله به نفع متحدان پایان یافت. با توجه به ادعاهاى متناقض دو طرف، احتمالا هر دو سو تلفات زیادى را تحمل كردهاند. اما در نهایت ایلامیها و بابلىها دست بالا را داشتهاند. چون آشورىها از پیشروى به سمت جنوب باز ماندند و مردوك موشه زیب همچنان شاه بابل باقى ماند. مقاومت در برابر آشور تا دو سال دیگر هم ادامه یافت، تا این كه هومبان منانو درگذشت. دلیل مرگ او را سكتهى مغزى دانستهاند، چون منابع میانرودان به قفل شدن زبان و ناتوانىاش در حرف زدن اشاره مىكنند.
پس از مرگ هومبان منانو، بخت به بابلىها پشت كرد. سناخریب با موقعشناسى هجوم خود را به این شهر تكرار كرد و این بار در سال 688 پ.م در فتح بابل كامیاب شد. سناخریب، كه از شورش مداوم بابلىها و ناكامىهاى گذشتهاش در چیرگى بر این قلمرو خشمگین شده بود، دست به كارى باورنكردنى زد، یعنى مقدسترین شهرِ میانرودان را با خاك یكسان كرد، و بابلیان را قتل عام كرد. او مسیر رود فرات را تغییر داد و بخشى از شهر را به باتلاق تبدیل كرد. پس از آن هم سیاست نابودسازىِ فرهنگ و تمدن بابل را در پیش گرفت. این سیاست در میانرودان كه كل مردمش بابل را به عنوان مركز دین و تمدن مىشناختند، بسیار غیرمنتظره و منفور بود. به همین دلیل هم جبههاى از هواداران فرهنگ بابلى در خودِ آشور پدید آمد. این گروه در دى ماه 681 پ.م، هنگامى كه سناخریب در معبد سین به عبادت مشغول بود، زهر خود را ریختند. گروهى از پسران شاه كه در میان توطئهگرانِ دوستدار بابل بودند، آنقدر با تندیس یكى از خدایان بر سر شاه كوبیدند كه به مرگش منجر شد.
دوران اسرحدون: قتل سناخریب به دورهاى كوتاه از جنگ داخلى در آشور منتهى شد. در اسفند ماه همان سال، كسى كه در نهایت از این نبردها پیروز بیرون آمد، یكى از پسرانِ دوستدار بابلِ سناخریب بود كه به خاطر همین گرایش به اسم فرماندارىِ منطقهاى در كیلیكیه، عملا توسط پدرش به این منطقه تبعید شده بود. او مدعى بود كه در توطئهى قتل پدر شركت نداشته، اما چرخش سیاست آشور پس از بر تخت نشستن او نشانگر همسویىاش با گرایشهاى قاتلان سناخریب است. او پس از تاجگذارى با نام اَسَرحدون (681-669پ.م) شهرت یافت و پیش از هرچیز كوشید تا از بابلىها دلجویى كند.
سناخریب، هنگامى كه بابل را با خاك یكسان مىكرد، كتیبهاى بر ویرانههاى این شهر نصب كرده بود كه نفرین خدایان را متوجه مردم این قلمرو مىكرد و مقرر مىداشت كه شهر بابل تا هفتاد سال غیرمسكونى باقى بماند. اسرحدون این كتیبه را سر و ته نصب كرد و به این ترتیب اعدادى كه به خط میخى زمان ویرانه ماندن شهر را نشان مىدادند، از هفتاد سال به یازده سال تبدیل شدند. اسرحدون شهر را بازسازى كرد و معبدهاى ویرانه را بار دیگر با خزانههاى سلطنتى آراست و در پایان این یازده سال، اهالى بابل را كه برده شده بودند، رها كرد تا به شهرشان بازگردند. پیكرهى مردوك كه توسط سناخریب به آشور برده شده بود، بار دیگر به معبدش در اساگیل برگردانده شد، و اسرحدون پسر خود -شمش شوم اوكین- را بر تخت بابل نشاند و نوعى استقلال ظاهرى را براى این قلمرو قایل شد.
اسرحدون نسبت به سایر شاهان آشور مرد آرامى بود. تنها كار جاهطلبانهاش، لشكركشى به مصر بود، كه دستاورد ماندگارى براى آشورىها نداشت. در 675 پ.م، هومبان هالتاش دوم كه همزمان با اسرحدون در ایلام قدرت گرفته بود، به میانرودان حمله كرد و شهر سیپار را گرفت. اما در شهریور همان سال گویا در اثر بیمارى در گذشت. همزمان با مرگ او، مردم ماد كه زیر فشار حاكمان دست نشاندهى آشورى بودند، قیام كردند و سه تن از این حاكمها را از قدرت عزل كردند و ایشان به نزد اربابان آشورىشان گریختند. سه فرماندار مادى به آشور رفتند و خبر قیام را براى اسرحدون بردند.
در 647 پ.م اسرحدون برای ایلغاری به شرق تاخت، اما هنوز این سفر جنگی را به پایان نبرده بود كه خود را با دشمنى خطرناك روبرو دید. این خطر، نیرویى بود كه بیش از آشور، رقیب دیرینهاش اورارتو را تهدید مىكرد. در این مقطع، مهمترین خطرى كه اورارتو را تهدید مىكرد، در جنوب نخفته بود. بلكه از ناحیهى شمال و غرب مىآمد. این خطر، به قومى ایرانى به نام كیمرىها مربوط مىشد.
قدیمىترین اشارههاى تاریخى به كیمریان، به سالهاى 725-722 پ.م باز مىگردد. در این سالها جاسوسان آشورى گزارش دادند كه قومى به نام گامرى از شمال غربى به اورارتو وارد شدهاند و شهرها را تهدید نمودهاند. این نام بىتردید به همان قومى اشاره دارد كه در قرن هشتم پ.م زیر فشار سكاها از حاشیهى دریاى سیاه به حركت در آمده و به قلمرو فریگیه وارد شده بود و چندان نیرومند بود كه شروكین مهیب را در نبرد از میان برد. چنان كه از اسامی باز مانده از رهبران كیمری (تئوشپا، توگدامى، و سانداكشَترو) بر میآید، این قبیله ایرانی نژاد بودهاند و زبانشان با پارسها یكی بوده است[97].
كیمرىها پس از تسخیر پادشاهی فریگیه و نابود كردن آن، با قبیلهى ایرانى دیگرى به نام تْرِرها متحد شدند و سرزمین كولخیس و شمال قفقاز را تسخیر كردند. در این مقطع تاریخى در شمال قفقاز تمدن كورگان از قرن هجدهم پ.م شکوفا شده بود. این مردم در نهایت مغلوب تررها شدند[98] و از آن پس این منطقه با نام تریالتى كه از نام ارمنىِ تررها -تِرِل- گرفته شده بود، شهرت یافت. كیمریان پس از تاخت و تاز در این منطقه، از سپر اورارتو گذشتند و به سوى آشور هجوم بردند. در سالنامههاى آشورى سالهاى 679 و 678 پ.م به عنوان تاریخ ورود كیمرىها به قلمرو آشور ذكر شده، و نام سركردهشان هم به صورت تئوشپا ثبت شده است. اسرحدون به مقابله با ایشان شتافت و موفق شد تئوشپا را شكست دهد. اما پیروزىاش قطعى نبود و در نتیجه پیمان صلحى با او بست. پس از آن به نظر مىرسد كه روابط آشوریان و كیمریان دوستانه شده باشد، چرا كه در كتیبههاى سلطنتى از به خدمت گرفته شدن فوجى از سربازان كیمرى توسط شاه آشور سخن به میان مىآید.
پس از فرو نشستن خطر كیمرىها، قبایل سورى بار دیگر سر به طغیان برداشتند. اسرحدون در 677 پ.م به سادگى سوریه را تسخیر كرد و پس از ویران كردن صیدا، ادارهى آن را به شهرِ رقیبش صور واگذار كرد. بعد هم به مرزهاى شرقى تاخت و بار دیگر قبایل سركش ماد را شكست داد. در این زمان روابط ایلام و آشور هم خوب بود، چون شاهى كه در منابع آشورى اورتكى ثبت شده، و احتمالا اورتكاینشوشیناك نام داشته، بر تخت ایلام تكیه زد و با اسرحدون روابطى دوستانه برقرار كرد[99]. پس از آن، در 672 پ.م، اسرحدون كارى دوراندیشانه انجام داد و ولیعهدى پسرش را رسما اعلام كرد. این پسر، آشوربانیپال[100] دوم نام داشت و از مادرى آرامى به نام نكیعه زكوتو زاده شده بود[101].
عصر آشور بانیپال
آخرین شاهِ بزرگ آشور، که به خطا نابود کنندهی تمدن ایلامی دانسته شده است، آشور بانیپال[102] نام دارد. این شاه به خاطر کشف شدنِ کتابخانهاش شهرتی بزرگ در میان مورخان به دست آورده است. با این وجود، او را در میان شاهان آشوری نمیتوان در رتبهی نخست جای داد. چرا که در مدیریت سیاسی قلمرو بزرگی که به ارث برده بود، چندان کارآمد نبود. او در 671 پ.م بر تخت نشست، و شورشی را که در مصر آغاز شده بود، فرو نشاند. با این وجود به قدری در این قلمرو خشونت به خرج داد که بلافاصله بعد از بازگشتنش به میانرودان، مصریان بار دیگر شورش کردند. آشور بانیپال مجبور شد دوبار دیگر به مصر برود و شورشهاى خودجوش مردم این قلمرو را سركوب كند. فرعون مصر، -تهركه[103]– كه در جریان یكى از همین سركوبها اسیر شده بود، به سال 664پ.م در اسارت مرد، و دامادش تانوتآمون[104] به جاى او ادعاى پادشاهى كرد و با آزاد كردن مصر، همهى آشوریان باقى مانده در آنجا را قتل عام كرد. آشور بانیپال باز مصر را فتح كرد و این بار با خشونت زیادى با مردم مغلوب رفتار كرد و شهر مقدس تب را ویران كرد و همهى آثار ارزشمند آن را به غنیمت گرفت. با این وجود نتوانست مصر را حفظ كند. در 655پ.م پسامتیك[105] مصرى با یارى مزدوران كاریایى و ایونیایى مصر را آزاد كردند و توانستند حملات بعدى آشوریها را دفع كنند.
در 651پ.م، شمش شوم اوكین[106] -برادر آشور بانیپال- كه براى مدت بیست سال بر بابل حكومت كرده بود، در برابر سیادت آشوریها برآشفت و بر ضد برادرش قیام كرد. دامنهى قیلم ضدآشورى در مدتى كوتاه تا تمام متصرفات همسایه گسترش یافت. در ایلام شاهزادهى ملىگرایى به نام آتاهامیتى اینشوشیناك[107] به قدرت رسید و با نیروى عظیمى به بابلیان پیوست. آرامىهاى سوریه و یهودیان نیز به همراه مردم مانا و ماد به شورش پیوستند، و كل قلمرو آشور را ناآرام ساختند.
مهمترین دلیلى كه براى شهرت آشور بانیپال مىتوان برشمرد، كامیابىاش در برابر شورشهایى به این عظمت است. او ارتش نیرومند خود را به چند سپاه تقسیم كرد و فرماندهى هریك را به یكى از سردارانش سپرد و خود در كنار بزرگترین بخش به بابل حمله برد. بابلیها تا سه سال در برابر پیشروى ایشان مقاومت كردند اما بالاخره در 648پ.م درهم شكستند. آشور بانیپال تمام مردمى را كه سر راهش مىدید قتل عام مىكرد و شهرها را ویران مىكرد. هنگامى كه سپاهش به بابل رسید، كاخ شاهى را غرق در آتش دید و خبردار شد كه برادرش در همین شعلهها خودكشى كرده و سوخته است. آشوربانیپال پس از فرو نشاندن غائلهى بابل دست نشاندهاى ضعیف به نام كاندالانو[108] را به سلطنت بابل گمارد. بعد هم به ایلام لشكر كشید و شوش را ویران كرد و تمام خزاین سلطنتى ایلامیان را با خود به آشور برد. بعد، در کتیبهی مشهوری اعلام کرد که پادشاهی قدرتمند ایلام را برای همیشه از میان برده است[109]، و این البته ادعایی بود که اگر راست میبود، نامش را به حق برای همیشه جاویدان میساخت. با این وجود، کتیبهای که به شکلی مضحک در متون کلاسیک تاریخ حجت فرض شده، در زمان خودش چیزی بیش از یک تبلیغ سیاسی ناشیانه نبود.
ایلامیها پس از بیست و سه سال، به نبوپولسرِ بابلی یاری رساندند تا یوغ حاکمیت آشور را برای همیشه از دوش بابلیان بردارد. آنگاه، سی و پنج سال پس از غارت شوش، بابلیها و مادها که برای قرنها تابع و همسو با سیاست ایلام بودند، در همین راستا به حرکت در آمدند، شهر آشور را ویران کردند و امپراتوری آشور را از بین بردند. حدود نود سال پس از غلبهی آشور بانیپال بر شوش، کوروش بزرگ، شاهزادهای پارسی که خود را مانند پادشاهان باستانی ایلام شاه شوش و انشان مینامید و به راستی بر ایلام حکم میراند و زبان دربارش ایلامی بود، کل ایران زمین را فتح کرد و شاهنشاهی هخامنشی را بنیان نهاد. بنابراین، اهمیت تاریخی آشور بانیپال بدان دلیل است که با به هم زدن معادلات قدرت در قلمرو ایلام، مادهای تازه نفس و جنگاور را بر این سرزمین حاکم کرد و بنابراین راه را برای انقراض آشور و ظهور هخامنشیان هموار ساخت. گذشته از این، آشوربانیپال با شاهانی جنگاور مانند تیگلت پیلسر سوم و شروکین دوم قابل مقایسه نیست. نابودی تمدن ایلام را هم نمیتوان به او نسبت داد، چرا که این تمدن در واقع هرگز نابود نشد و برعکس با دگردیسی یافتن به تمدن هخامنشی به نخستین دولت جهانی تبدیل گشت.
میراث آشور
میراثی كه آشوریان پشت سر خود باقی گذاشتند، در سه سرفصل قابل جمعبندی است. برجستهتر و مشهورتر از همه آن كه آشوریان بنا كنندگان نخستین دولتِ كاملا جنگاورِ جهان باستان بودند، و این به ویژه در میان دولتشهرهای حاشیهنشینی كه خواستار دستیابی سریع به اقتداری منطقهای بودند، همچون سرمشقی پذیرفته شد. آشوریان در واقع دولتی بودند كه تمام مردان خویش را به خدمت سربازی فرا خوانده بودند، ارتشیان را به طبقهای توسعه یافته و اشرافی تبدیل كرده بودند، و تولید كشاورزی را به بردگان واسپرده بودند. اقتصاد این دولت بر مبنای غارتهای فصلی و كارِ كشاورزانهی بردگان سازمان یافته بود. خشونت و وحشیگری بیمانند آشوریان، خلاقیتی كه در زمینهی كشتار و شكنجهی مردم غیرنظامی به خرج دادند، و صراحت و بیپردگیای كه با آن این ابداعات را ثبت كردند، نمایشگر نخستین دولتی است كه بر مبنای رنج، و نه لذتِ اتباعش سازمان مییافت. این گرایش آشوریان برای مدیریت اقوام تابع بر اساس ترس و هراس و رنج و شكنجه، از آنجا اهمیت دارد كه پس از چند قرنِ كوتاه بعد از انقراضشان، با شاهان هخامنشی روبرو هستیم كه دقیقا متضاد با ایشان، بر شادی و لذت مردم تابعشان تاكید میكنند و شاهی مانند داریوش، اهورامزدا را خداوندی میداند كه “بر زمین مردم را آفرید، و برای مردم شادی را آفرید[110].”
به هر صورت، چارچوب نظامیگرایانه و رنجمدارِ آشوری برای اقوام و دولتشهرهای بسیاری جذاب مینمود، و اینان بیشتر سرزمینهایی حاشیهای و به نسبت بدوی بودند. مشهورترینِ تمام ایشان در جهان باستان، اسپارت است كه در پدید آوردن یك پادشاهی مقتدرِ گسترده ناكام شد، اما نظامی متمركز و سخت نظامیگر را در ناحیهی لاكدمونیا (در جنوب شبه جزیرهی یونان) پدید آورد و مانند آشوریان بر خدمت سربازی تمام مردان (و زنان نیز) تاكید كرد، و ساختار اقتصادی بردهدارانه و غارتمدار آشوری را وام گرفت، بی آن كه در احداث نظم سیاسی و سلسله مراتب حكومتیای همتراز با ایشان كامیاب شود. به عنوان نكتهای كوچك بد نیست اشاره كنیم كه برخی از نمادهای طبقهی جنگاور یونانی – احتمالا از همه مشهورتر كلاهخودِ تیغهدارِ آراسته به دم اسب- از سنت نظامی آشور وامگیری شده است. گذشته از همسانی این کلاهخودها و تقدم آشوریان بر یونانیان و همسایگی قلمروشان (فنیقیه) با ایشان، یک دلیل کوچک بر این حدس آن است که در یونان اصولا فن سوارکاری رواج نداشته و ارتشها تا عصر اسکندر تنها از پیاده نظام تشکیل میشدهاند.
دومین تاثیر ماندگار آشوریان، نظمِ اداری و ساختار دیوانسالاری ایشان بود. شاهان آشور نخستین زمامدارانی بودند كه ناگزیر شدند دیوانسالاری پیچیده و گستردهای را در قلمروی بزرگ پدید آورند. ساخت سلسله مراتبی دیوانسالاری آشوری، كه از ساختار ارتش آن وامگیری شده بود، به همراه دم و دستگاه خبررسانی سریعی كه تیگلت پیلسر ابداع كرده بود، مبنایی شد كه بعدها در تركیب با نظام فدرال ایلامی، شالودهی نظم دولت هخامنشی قرار گرفت. در واقع ریشههای اولیهی دستگاهی كارآمد مانند نظام برید هخامنشی را در همین پیكهای آشوری میتوان باز جست، و همچنین است رابطهی شبه خانوادگی طبقهی جنگاور حرفهای با شاه، كه در دوران هخامنشی در قالب نظام بَندَك (كه ربطی به بندگی و بردگی ندارد) بازسازی میگردد[111]. بنابراین دومین دلیل اهمیت آشور آن است كه زیربنایی ساختاری را برای نظامهای دیوانسالارانهی هخامنشی پدید آورد.
سومین دلیل اهمیت آشور، آن است كه سیاست تجاوزكارانه و خشونتآمیزش، به اتحاد و سازمان یافتگی اقوام و قبایل همسایهاش شتاب بخشید. اورارتو و مانا دولتهایی بودند كه به دنبال تهاجم آشوریان پدید آمدند، و ظهور دولت بزرگ ماد را نیز باید دنبالهی همین سیاست تدافعی مشترك اقوامِ تحت ستم دانست. از این رو، دولت آشور به ویژه به خاطر نقشی كه در بازسازی نظم سیاسی قلمرو میانی در عصر آهن داشت، اهمیت دارد.
کتابنامه
پاتس، دانیل، باستانشناسی ایلام، ترجمهی زهرا باستی، سمت، 1385.
پیوتروفسكی .ب .ب . اورارتو، ترجمهی عنایتالله رضا، بنیاد فرهنگ ایران،1348.
توینبی، آرنولد، جنگ و تمدن، ترجمهی خسرو رضایی، انتشارات علمی و فرهنگی، 1373.
دیاكونوف، ا. م. تاریخ ماد، ترجمهی كریم كشاورز، انتشارات علمی و فرهنگی، 1371.
رایس، تامار تالبوت، سکاها، ترجمهی رقیه بهزادی، انتشارات یزدان، 1370.
رو، ژ. بین النهرین باستان، ترجمهی عبدالرضا هوشنگ مهدوی، نشر آبی، 1369.
کریستن سن، آرتورو، کیانیان، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1350.
کوک، جان مانوئل، شاهنشاهی هخامنشی، ترجمهی مرتضی ثاقب فر، ققنوس، 1383.
كینگ، ل .و. تاریخ بابل، ترجمهی رقیه بهزادی، انتشارات علمی و فرهنگی، 1378.
وکیلی، شروین، تاریخ ایران زمین (جلد نخست)، انتشارات داخلی موسسهی فرهنگی خورشید راگا، 1385، همچنین منتشر شده بر تارنمای www.soshians.net.
وکیلی، شروین، اسطورهی معجزهی یونانی، انتشارات داخلی موسسهی خورشید راگا، 1384 (الف).
وکیلی، شروین، تاریخ کوروش هخامنشی، انتشار داخلی موسسهی خورشید راگا، 1384، منتشر شده بر تارنمای www.soshians.net.
وكیلی، شروین، آریاییها: تعیین تكلیف با یك مفهوم، سخنرانی در انجمن جامعه شناسی ایران، و مقالهای به همین نام در تارنمای www.soshians.net، مهرماه 1387.
وکیلی، شروین، اسطورهشناسی پهلوانان ایرانی، نشر پازینه، 1389.
ویدنگرن، لئو، فئودالیسم در ایران باستان، تهران، 1382.
هینتس، و. دنیای گمشدهی عیلام، ترجمهی فیروز فیروزنیا، انتشارات علمی و فرهنگی، 1371.
Andrae, W. Die archaischen Ischtar-Tempel in Assur, JC Hinrichs, 1922.
Anthony, D. W. Horse, wagon & chariot: Indo-European languages and archaeology, “Antiquity”, Sept 1995.
Ascalone, E. Mesopotamia: Assyrians, Sumerians, Babylonians (Dictionaries of Civilizations; 1). Berkeley: University of California Press, 2007.
Bertman, S. Handbook to Life in Ancient Mesopotamia, Oxford University Press, 2005.
Bunnens, G. ; Hawkins, J.D. and Leirens, I. Tell Ahmar II: A New Luwian Stele and the Cult of the Storm-God at Til Barsib-Masuwari, Leuven, Belgium, Peeters, 2006.
Chahin, M. Before the Greeks, James Clarke & Co., 1996.
Glassner, J. J. Mesopotamian Chronicles. Society of Biblical Literature, 2004.
Grayson, A. K. Assyrian and Babylonian Chronicles (ABC), Locust Valley, Augustin, 1975.
Healy, M. The Ancient Assyrians, London, Osprey, 1991.
Herodoti, Historiae, (ed. C. Hude) Oxford Classical Texts, 1988.
Hopkins, D. J. Merriam-Webster’s Geographical Dictionary, 1997,
Kammenhuber, A. “Die Arier im vorderen Orient”, Heidelberg, Carl Winter Universistatverlag, 1968.
Lubotsky, A. (2001). “Indo-Iranian substratum”, in Carpelan, Christian: Early Contacts between Uralic and Indo-European. Helsinki: Suomalais-Ugrilainen Seura.
Mackenzie, D. A. Myths of Babylonia and Assyria, 1915.
Meissner, B. Reallexikon der Assyriologie. 6. Berlin: Walter de Gruyter, 1990.
Parpola, S. “National and Ethnic Identity in the Neo-Assyrian Empire and Assyrian Identity in Post-Empire Times” (PDF). Journal of Assyrian Academic Studies Vol. 18, No. 2, 2004.
Parpola, S. Neo-Assyrian treaties from the archive on Nineveh, JCS, No. 39, 1987.
Sarianidi, V. I. (1995). “Soviet Excavations in Bactria: The Bronze Age”, in Ligabue, G.; Salvatori, S.: Bactria: An ancient oasis civilization from the sands of Afghanistan. Venice, Erizzo.
Settipani, C. Nos ancêtres de l’Antiquité, Paris, 1991.
Stillman, N. C. and Tallis, N. R. Armies of the ancient near east (3000-539 BC), Wargames Research Group Publications, 1984.
Tadmor, H. The Inscriptions of Tiglath-Pileser III, King of Assyria, Jerusalem: The Israel Academy of Sciences and Humanities, 1994.
Waldbaum, J. C. “From Bronze to Iron. Vol. Studies in Mediterranean Archaeology”, LIV. Paul Astroms Forlag, Goteburg, 1978.
Yamauchi, E. M. Foes from the Northern Frontier: Invading Hordes from the Russian Steppes, Grand Rapids MI USA, Baker Book House, 1982.
- Sennacherib ↑
- منظور از ایران زمین، زمینهای جغرافیایی است که بدنهی اصلی کشور ایران را در دورانهای وحدت سیاسی این قلمرو نشان میدهد. برای بحث بیشتر در مورد حد و مرزهای آن و دلایل در نظر گرفتنش به عنوان یک واحد جغرافیایی مستقل، بنگرید به: وکیلی، 1385: بخش نخست. ↑
- Glassner, 2004: 137. ↑
- Waldbaum, 1978. ↑
- Stillman and Tallis, 1984: 154-158. ↑
- Stillman and Tallis, 1984: 170-174. ↑
- توینبی،1373: 59. ↑
- توینبی،1373: 61-73. ↑
- برای تحلیلی کاملتر در مورد ارتباط ورزش و جنگ و نقشهای وابسته بدان در جهان باستان بنگرید به: وکیلی، 1384 (الف): گفتار نخست از بخش سوم. ↑
- Andrae, 1922. ↑
- Mackenzie, 1915: 326-355. ↑
- Kammenhuber, 1968: 238. ↑
- Mackenzie, 1915: 326-355. ↑
- Andrae, 1922. ↑
- Grayson, 1975. ↑
- Adad Nirari II ↑
- Bertman, 2005: 74. ↑
- Stillman & Tallis, 1984: 27. ↑
- Healy, 1991: 6-10. ↑
- Healy, 1991: 21. ↑
- Shalmanaser III. ↑
- رو، 1369. ↑
- پیوتروفسكى،1348. ↑
- Bit-Adini ↑
- Tel Bursipa ↑
- Kar-Shalmanaser ↑
- Ir-Hulani ↑
- Adad-Idri ↑
- Gindibu ↑
- Bunnens, 2006:90-91. ↑
- كینگ،1378. ↑
- Bunnens, 2006:90-91. ↑
- Ascalone, 2007. ↑
- پیوتروفسكی، 1348. ↑
- پاتس، 1385: 403-406. ↑
- رو، 1369. ↑
- Meissner, 1990:90. ↑
- هینتس، 1371: 163. ↑
- Shutrukids ↑
- Humban Tahrah ↑
- Humban Nikash I ↑
- هینتس، 1371: 163. ↑
- پاتس،1385: 406و407. ↑
- برای شرحی مفصل در این مورد بنگرید به: وكیلی، 1387. ↑
- Anthony, 1995. ↑
- Sariandi, 1995. ↑
- Hopkins, 1997: 527. ↑
- هرودوت، كتاب هفتم، بند 7. ↑
- تالبوت، 1370. ↑
- كریستنسن، 1350. ↑
- Lubotsky, 2001. ↑
- برای شرحی دقیقتر در مورد همتاییِ شاهان ایران شرقی و شخصیتهای اساطیری کیانی بنگرید به: وکیلی، 1389. ↑
- Chahin, 1996: 109. ↑
- Healy, 1991: 17. ↑
- Healy, 1991: 19. ↑
- پیوتروفسکی، 1348 ↑
- توینبی، 1373: 59-64. ↑
- دیاکونوف، 1371. ↑
- شرح گزارش این جنگ را به طور خلاصه دیاکونوف هم در تاریخ ماد آورده است. منبع اصلی یعنی نبشتههای خودِ تیگلت پیلسر را که دارای اشارههایی دقیق به سازماندهی نظامی ارتشاش است را در این منبع می توان یافت: Tadmor, 1994 ↑
- به احتمال زیاد ری همان شهر رَغَه در گاهان است. بنابراین قدمتش به 1100-1200 پ.م میرسد. ↑
- در مورد تحلیل سفرهای جنگی کوروش بنگرید به: وکیلی: 1384 (ب). ↑
- كینگ، 1378: 257. ↑
- Parpola,2004. ↑
- دیاکونوف، 1371. ↑
- دیاکونوف، 1371. ↑
- Settipani, 1991: 152. ↑
- Esarhaddon ↑
- کوک، 1383:20. ↑
- برای شرحی کامل در مورد جغرافیای تاریخی ماد باستان بنگرید به دیاکونو، 1371: فصل دوم. ↑
- کوک، 1383: 24. ↑
- Chahin, 1996: 109. ↑
- Settipani, 1991: 152. ↑
- Marduk Apli Idina, Marduk Baladan ↑
- Bit Yakin ↑
- کینگ، 1378. ↑
- رخدادهای نظامی عصر شروکین به طور عمده بر مبنای ترکیب این سه منبع روایت شدهاند: دیاکونوف، 1371؛ پیوتروفسکی، 1348، پاتس،1385. ↑
- دیاكونوف، 1371. ↑
- دیاکونوف، 1371. ↑
- Shutur Nahunte ↑
- Humban Nikash ↑
- Shitruk Nahunte II ↑
- Shilhak Inshushinak ↑
- Humban Menanu ↑
- پاتس، 1385: 409-416. ↑
- پاتس، 1385: 409-416. ↑
- Sargon II/ Sharukin II ↑
- Sennacherib ↑
- Marfuk Zakir Shum ↑
- رخدادهای مورد اشاره در این صفحات مورد توافق مورخان هستند، به عنوان منابعی کلاسیک بنگرید به: پاتس، 1385؛ رو، 1369؛ دیاکونوف، 1371، و کینگ، 1378. ↑
- Baal Ibini ↑
- Mushe Zib Marduk ↑
- کینگ، 1378. ↑
- Halutush Inshushinak ↑
- پاتس، 1385: 420-424. ↑
- این روایت بابلی در تاریخهای کلاسیک پذیرفته شده است:رو، 1369؛ کینگ، 1378؛ دیاکونوف، 1371. ↑
- Luckenbill, 1924: 89. ↑
- Yamauchi, 1982. ↑
- Strabo, 13, 1, 8 and 14, 1, 40. ↑
- پاتس، 1385: 428. ↑
- آشور بنى اپلى” یعنى “آشور آفرینندهى فرزندم است”. ↑
- رو، 1369. ↑
- Ashur Banipal ↑
- Tahraqa ↑
- Tanut Amun ↑
- Psamtich ↑
- Shamash Shum Ukin ↑
- Atahamiti Inshushinak ↑
- Kandallanu ↑
- تا اینجای جریانِ آشور بانیپال مورد توافق همهی مورخان است، به عنوان منابعی کلاسیک بنگرید به: پاتس، 1385؛ رو، 1369؛ دیاکونوف، 1371، و کینگ، 1378. ↑
- نبشتهی داریوش در نقش رستم: DNa, 1-8.. ↑
- ویدنگرن، 1382. ↑
ادامه مطلب: شرحی بر برایند فروپاشی پادشاهی ایلام نو و گذار به پادشاهی ماد