حافظ شیرازی بیت مشهوری دارد که در آن میگوید:
«گفتگو آیین درویشی نبود ورنه با تو ماجراها داشتیم»
این بیت در میانهی قرن هشتم هجری خورشیدی در شیراز سروده شده، و امروز بسیار جالب توجه است که بخش عمدهی خوانندگاناش در تهران (و همچنین شیراز و اصفهان و سایر شهرهای ایران زمین) معنای واقعی بیت را در نمییابند. کلید فهم این بیت در دو کلمهی گفتگو و ماجرا قرار دارد. امروز گفتگو کمابیش همچون برابرنهادی برای dialogue فرنگیها به کار برده میشود، و ماجرا را هم مانند مترادفی برای adventure به کار میگیرند. یعنی از اولی مکالمه و از دومی حادثه را فهم میکنند. در این حال بیت تقریبا بیمعناست. چون میگوید رسم درویشان نیست که با هم مکالمه کنند، وگرنه من و تو با هم حوادثی میداشتیم.
کلید فهم این بیت آن است که بدانیم هردوی این کلمهها به رسانهای متفاوت و بافت اجتماعی ویژهای اشاره میکنند. در عصر حافظ میان صوفیان رسم بوده که اگر با هم اختلافی پیدا میکنند و دعوایی بینشان بر میخاست، نزد پیرشان میرفتند و او در به روی اغیار میبست و هردو در خلوت نزدش مینشستند و هرچه بینشان گذشته بود و حس و کدورتی که در دل داشتند را برای هم فاش بازگو میکردند، و بعد آشتی و روبوسی میکردند و از خلوت پیر بار دیگر به جلوت یاران باز میگشتند. این کار را «ماجرا کردن» میگفتند، یعنی ذکر آنچه که میان دو تن جریان یافته است. گفتگو هم به همین فضا مربوط است. چون هم گفت و هم گو حالت خطابی دارند و گفتگو (در برابر گفت و شنید) به گفتار تندخویانه و خشمگینی اشاره میکرده که به طرف مقابل مهلت پاسخگویی نمیدهد و از این رو شنوایی در آن راه ندارد و تنها گفتن و گفتن (گو) است. بنابراین معنای بیت حافظ آن است که کشمکش و دعوا بین درویشان مرسوم نیست، وگرنه دل من از تو پر است و باید میرفتیم و چندین بار با هم «ماجرا میکردیم».
بدفهمیای که در شعر حافظ راه یافته، نمونهای از مبهم شدن معنای زبان است، آنگاه که گذاری تاریخی رخ مینماید و دورانی به دورانی دیگر تبدیل میشود. در دنیای امروز ما صوفیانی نیستند که با هم ماجرا کنند، از این رو ماجرا کردن دیگر کاربردش را از دست داده و عبارت خویشاوندش «ماجرا داشتن» معنایی متفاوت (هرچند نزدیک به تعبیر قدیمی) را به دست آورده و گفتگو هم به کلی دچار چرخشی معنایی شده طوری که به طور رسمی از گفتگوی تمدنها سخن در میان است، که البته در معنای قدیم این کلمه بیشتر به نظریهی ساموئل هانتینگتون نزدیکی دارد تا دیدگاه سید محمد خاتمی.
آنچه معنای اصلی شعر حافظ را دستخوش دگردیسی و انقراض کرده، تنها گذر زمان و منسوخ شدن رسمهای یک آیین عارفانه نیست، که در ضمن گذار از بافتی زبانی به بافتی دیگر و انتقال از رسانهای به رسانهایست. شعر حافظ در همان زمان خودش از گفتاری شاعرانه به نوشتاری در دیوانی تبدیل شده و آن دیوان است که برای ما به یادگار مانده، نه گفتارهای شفاهی مردم شیراز در قرن هشتم هجری خورشیدی. یعنی کنده شدن تعبیرها و عبارتها از بافتی زبانی و وارد شدنشان به بافتی دیگر هم عاملی دیگر است که ممکن است بدفهمی تولید کند، یا معنای اصلی واژگان و عبارتها را مسخ کند و به چیزی دیگر مبدل سازد.
آنچه که در زمانهی ما در زبان پارسی رخ میدهد، تا حدودی تکرار همین الگویی است که شرح دادیم. با این تفاوت که با ورود موج تجدد به ایران زمین و ظهور رسانههای نو آن دگردیسی تعبیرها و معانی و آن لغزیدن مفهوم بر کلمه شدتی بیشتر و بسامدی فراوانتر پیدا کرده است. یعنی گویی آن ماجرایی که بیت حافظ در گذر شش قرن از سر گذرانده، در شش دهه و گاه در شش سال بازتولید شده باشد. چرا که شیوههای سخن گفتن با سرعت بیشتری دگرگون میشود و عناصر زبانی با چالاکی بیشتر و پیامدهایی نامنتظرهتر از رسانهای به رسانهای جهش میکنند. نخست زبان پارسی بود که به صورت کتاب و روزنامه به چاپ رسید، بعد گفتار شفاهی بود که در رادیو خوانده شد و هنجارهایی نو پدید آورد. بعد همان گفتار شفاهی رادیویی در تلویزیون با تصویر همنشین شد، آنگاه انفجار رسانهای امروز رخ داد که تولید صورتهای نوینی از زبان را در قالب وبنوشت، پیامک، یادداشت اینترنتی، گزارههای فیسبوکی و مشابه اینها رقم زد.
در آن هنگام که رسانههای نو وضعیتی متمرکز و نهادینه داشت، گذارهای یاد شده هم قاعدهمند و کنترل شدنی بود و شکلهایی تازه از هنجارهای عمومی را پدید میآورد که تنظیم شدنی بود و میشد دربارهاش برنامهریزی کرد. وقتی رادیوی ملی ایران تاسیس شد، سعید نفیسی که از ادیبان نامدار پارسینویس بود و به شیوایی سخن شهرت داشت، به استخدام رادیو درآمد تا گویندگان را آموزش دهد تا پارسی را زیبا و شیوا و درست به زبان بیاورند، و شنوندگان برنامههای رادیویی به تدریج همان شیوه از زبان را درونی ساختند. در دهههای گذشته که جای ادیبان و سخندانان در سازمانهای برنامهساز خالی است، خطاهای لغوی و لغزشهای کلامی و گفتار کمسوادانهی گاه و بیگاه گویندگان به همین ترتیب تکثیر شده و در میان بخشی از جمعیت که مخاطبان آن رسانه هستند، رواج یافته است. فیلمهای سینمایی و سریالهای تلویزیونی و برنامههای ماهوارهای هم به همین شکل با برنامه یا بیبرنامه، در راستای بهسازی و پیراستگی زبان یا شلختگی و گسیختگی و لکنت زبان حرکت کردهاند. چرا که رادیو و تلویزیون رسانههایی یک طرفه هستند. در یک سمت نهادی با در اختیار داشتن پول و سرمایهگذاری بر طرحی مفهومی چیزی را تولید میکند که انبوهی از مخاطبان آن را مصرف میکنند و از گفتمانی که تولید شده پیروی میکنند.
ماجرای تجدد زبان پارسی تا همین بیست سال پیش به این شکل بود، تا آن که چرخشی مهم و سرنوشتساز رخ نمود. یعنی نخست وبنوشت و بعدتر شبکههای اجتماعی مثل فیسبوک و تلگرام در افق نمایان شدند. اینها رسانههایی بودند که ارتباط در میانشان دو سویه و چند سویه بود. یعنی هرکس میتوانست با هزینهای در حد صفر برای طیفی وسیع از مخاطبان پیامهایی ارسال کند، و پاسخهایشان را هم دریافت نماید. یعنی آن «گفتگو»ی یک طرفهی موج اول انقلاب رسانهای مدرن، که یکطرفه بود و مخاطبی منفعل را خلق میکرد، به حاشیه رانده شد و «گفت و شنیدی» شکل گرفت که باز و گشوده بود و دوسویه.
شاید هنوز برای تحلیل پیامدهای ظهور این رسانههای نو زود باشد. چرا که در بطن این توفان رسانهای قرار داریم و بسیاری از الگوهای رفتاری مردم هنوز صورتی نهایی به خود نگرفته است. با این همه چنین مینماید که تا همین جای کار، یک چرخش مهم و تعیین کننده در زبان پارسی و الگوی ارتباطی کاربران شبکههای مجازی تحقق یافته باشد. آن هم تکامل نوعی هنجار زبانی و شکلی از همگرایی قواعد گفتار است، که در غیاب مرجعی بیرونی و فارغ از اقتدار نهادها، تنها در جریان گفتنها و شنیدنها، به شکلی از پایین به بالا در حال شکلگیری است.
این هنجارهای زبانی به نظرم شکلی از ادب، رواداری، اخلاقمداری و خویشتنداری را در گفتگوهای جاری در این فضا پدیدار ساخته است. شاید از آن رو که «ماجرا کردن» در این زمینه ممکن و رایج است. یعنی دو طرف گفتگو میتوانند هرچه میخواهند و در دل دارند را به هم بگویند. گویی که فضای مجازی و محیطهای عمومی یا خصوصی تبادل پیام بر آن، خلوت همان پیری است که پیامها را بسته به چارچوبهایی عمومی فاش میسازد یا کتمان میکند، و در ایمنی این چارچوبهاست که مردمان با هم گپ میزنند، گلههایشان را با هم در میان میگذارند، احیانا دعوا میکنند و دشنام میدهند، و در نتیجه شیوههای ارتباط با دیگری را تمرین میکنند و قاعدههایش را در مییابند. بازیهای برنده برنده در مسیر تکامل منقرض میشوند و به ناکامی میانجامند. از این رو برآمدن نوعی اخلاق جمعی و تکوین نوعی بازی برنده-برندهی هنجارین پیامد طبیعی آزمون و خطاهای پیاپی در این فضاست. فضایی که پرخاشگران و تندخویان و بیادبان را طرد میکند و مخاطبانشان را پراکنده میسازد، و در مقابل به تراکم ارتباط در اطراف رعایت کنندگان اخلاق مکالمه میافزاید.