فیلمی که به اشتراک گذاشتهام، گزارش تلویزیون دولتی کرهی شمالی است، از عزاداری «خودجوش» و «مردمی» اهالی این سرزمین نگونبخت در چهارمین سالگرد درگذشت مرشد و قائد فقیدشان کیم ایل سونگ. دیدناش تنها کمتر از سه دقیقه وقت میطلبد. نخست آن را ببینید و بعد بقیهی متن را بخوانید.
چند نکته دربارهی این عزاداری جمعی اهمیت دارد که به ترتیب فهرستشان میکنم، بعد چند پرسش را گوشزد میکنم و آخرش به سه نتیجه میرسم. اما نکات:
1) این فیلم را خودِ دولت کرهی شمالی تهیه کرده و در رسانهی دولتیاش پخش کرده است. یعنی برای مردم این کشور نوعی تبلیغ رسمی و حکومتی محسوب میشود که قرار است محبوبیت و ارج و قدر رهبر درگذشتهشان را نمایش دهد. این را غربِ سرمایهدار برای تخریب این دولت نازنین نساخته است.
2) کل فیلم از یک عنصر خام و ساده، یعنی گریه کردن زن و مرد و پیر و جوان تشکیل شده است. گریه یکی از دشوارترین عواطف و هیجانها برای تقلید است. یعنی دروغکی گریه کردن از خنده و خشم و ترسِ ساختگی دشوارتر است. نمایان است که تقریبا همهی این چند صد گریهگرانِ حرفهای نمایشی دروغین و ساختگی را اجرا میکنند. این فیلم بر حسب واحدی مثل نفر/هق هق (!) بیشترین تراکمِ گریهی ساختگی بر دقیقه را در خود گنجانده است.
3) شاید گریهی ساختگی و کمابیش مضحک این انبوه خلق مبارز کروی در دید ما خندهدار و سرگرم کننده بنماید. اما برای خودشان مسئلهی مرگ و زندگی است. گزارشها نشان میدهد که دولت کرهی شمالی کسانی که با اخلاص و شدت کافی در این مراسم گریه نمیکردهاند را به عنوان ضدانقلاب بازداشت کرده و خودشان و خانوادهشان را تا شش ماه به اردوگاههای کار اجباری میفرستاده است. یعنی جایی که دوام آوردن و زنده ماندن در آن کاری دشوار است. مردم نگون بخت گریانی که میبینید، دارند با این کارِ به ظاهر شرمآور و خندهدار جان خودشان و خانوادهشان را حفظ میکنند. یادآوری میشود که همین چند وقت پیش عموی رهبر جدید (برادر رهبر قبلی) و وزیر جنگ کره به خاطر خمیازه کشیدن موقع سخنرانی قائد اعظم و کم گریه کردن در مراسم عزاداری به اعدام با ضدهوایی و خورده شدن توسط پنجاه سگ گرسنه محکوم شدند!
4) این سبک از مدیریت اجتماعی عواطف و هیجانات امری مدرن و نوپدید است که از ابتدای قرن بیستم در جوامع کمونیستی ابداع شده است. نخستین نشانههایش هم در ابتدای دوران اقتدار استالین آغاز شد و آن به زمانی مربوط میشد که پس از سخنرانی استالین حاضران بیش از ده دقیقه دست میزدند، چون نخستین کسی که دست از دست زدن بر میداشت، به خاطر بیتوجهی به رفیق یوزفِ خردمند در معرض خطر دستگیری و اعدام قرار میگرفت. (محضِ مقایسه: یک دست زدن عادی بین ده تا بیست ثانیه طول میکشد!) ناگفته نماند که این سبک از رفتارهای جمعی هیجانی که در کتاب 1984 اورول هم مورد حمله قرار گرفته، ویژهی جوامع مارکسیستی و کیش شخصیت خاص برخاسته از آن بوده است. تا جایی که اسناد نشان میدهد هیجانهای جمعی در قلمرو فاشیسم و نازیسم و بلوک غرب خودجوش و اختیاری بوده است. در دوران پیشامدرن هم چیزی شبیه به آن را سراغ نداریم. سزاوار است دوستانی که به ایدئولوژی مارکسیستی و رژیمهای سیاسی برآمده از آن گرایش دارند این فیلم را به دقت تماشا کنند.
5) مردمی که در فیلم میبینید به طبقات اجتماعی گوناگون تعلق دارند و از روی لباسشان میشود دریافت که برخی نظامی هستند و برخی آشپز و مدیر و پرستار. هرکدام هم به سبک شغلیِ خاص خودشان گریهی جمعی را اجرا میکنند که جالب توجه است. خانمهای آشپز با پوشاندن دهانشان با دست، ارتشیها با حرکات تند دست و حالتی حماسی، و دختران جوان با بالا و پایین پریدن و حرکتی کمابیش مشابه با رقص این وظیفهی ارجمند خلقی را به انجام میرسانند.
و اما چند پرسش:
1) فکر میکنید چند نفر از کسانی که در فیلم میبینید، واقعا احساس غم و اندوه میکنند؟ توجه داشته باشید که این چهارمین سالی است که این افراد در این خیمهشببازی شرکت میکنند. زمانی ویلیام جیمز میگفت عواطف و هیجانها عبارتند از ادراکِ خودآگاه از تغییر در وضعیت بدن. شواهد عصبشناختی هم نشان میدهد که مسیر هیجانهای روانشناختی و «اجرا»ی رفتاریشان دوطرفه است. هم غم و اندوه مایهی گریه میشود و هم گریه به حس غم و اندوه میانجامد. خلاصه پرسش این است که این گریههای ساختگی تا چه پایه غم و غصهی راستین آفریدهاند؟
2) فرض کنید دولت ابدمدت و قدرقدرت کرهی شمالی چند قرن دیگر باقی بماند و این مراسم هر سال اجرا شود. فکر میکنید فهم و برداشت مردم این کشور در پنج نسل بعد از این مراسم چه خواهد بود؟ آیا ممکن است کم کم قضیه به سوگی واقعی تبدیل شود؟ خاطرهشان از کیم ایل سونگ اکنون چطور است و چگونه خواهد شد؟
3) چرا دولت کره فشاری چنین بیامان و سختگیرانه را به تظاهرات هیجانی و عاطفی شهروندانش وارد میکند؟ این سیاست گریه و آن سلطهی مبتنی بر هیجان چه زیربنای جامعهشناسانهای دارد؟ «من»هایی که به انضباطی اجبارآمیز برای گریستن تن در میدهند، به چه جور «من»هایی تبدیل میشوند؟
و چند گوشزد در مقام نتیجهگیری:
نخست: «من» بذری از قدرت است که «نهاد» همواره خواهان مدیریت و کنترل آن است. نظامهای نظریای مانند کمونیسمِ آمیخته به قومگراییِ کرهایها که من را به کل در نهاد حل و هضم میکنند، این روند را تا غایتی مضحک و غمانگیز ادامه میدهند. اما ماجرا به این رژیمهای سیاسی محدود نمیشود و در خاور و باختر نمونههای خفیفترِ فراوانی برایش میتوان یافت. گاهی تسلیم شدنِ من به نهاد، با وا دادنِ سادهی یک قطره اشک آغاز میشود.
دوم: همهی مترسکهای واژگونبختی که در فیلم میبینید برای تن در دادن به سلطهی شرمآورِ سلطهی سیاسی دلایل پذیرفتنیای دارند. همگی دارند جان خود و خانوادهشان را حفظ میکنند. اما گاهی باید پرسید جانی که هنگام حفظ شدن با این شدت مسخ شود، به رهاندن میارزد یا نه؟ با طرح این پرسش راه برای گریز غافلگیرانه از زیر بار سلطه فراهم میآید.
سوم: به سخنان خانم گویندهی تلویزیون توجه کنید. هرچند اغلبِ ما زبانش را نمیفهمیم، اما چیزی سخت آشنا را در آن جلب نظر میکند. این بانگ ریا و دروغ است که تهیای «من»ای مسخ شده پژواک یافته است.
چهارم: بنگرید که هر خنده، گریه، شادی، غم، و نمودهای رفتاری دیگر ما تا چه پایه به خودمان تعلق دارد، و تا چه اندازه تک تک ما بذری از این مردم کروی و صیقلی را در خویش رویاندهایم…