شمعون مغ
دمیتریوس والریوس گرامی که میزبان سخاوتمند ماست، امشب از من درخواست کرده که خلاصهای دربارهی خاستگاه قبیلهمان برایتان بگویم. همانطور که الان برایتان گفت، من رازهای زیادی را از زمانهای دور در حافظه دارم. اما هیچ وقت مصلحت ندیدهام که مُهر از دهان بردارم و بازگویشان کنم. اما امشب که همهی شما بزرگان و نامدارانِ خاندان بار سیمون حضور دارید، سزاوار میبینم که گوشهای از این رازها را برایتان فاش سازم… بله، بله، دیودوتوسِ گرامی، هرچقدر میخواهی بخند.
شاید هم حق با تو باشد و این شراب ناب سوریه بوده که قفل را از دهانم گشوده است. به هر روی قصد دارم امشب برایتان چیزی را بگویم که بارها و بارها دربارهاش از من پرسش کردهاید. من این حرفها را از پدرم در یاد دارم و او کسی است که همهی شما خوب میشناسیدش و در راستگویی و درستکاریاش همداستان هستید.
ماجرا به حدود سی سال پیش از زایش من مربوط میشود، در آن روزها مسیحیت به اندازهی امروز میان مردم رم باب نشده بود و اهالی روم هنوز گمان میکردند مسیحیان یکی از فرقههای یهودی هستند. میدانم که خیلی از شماها مسیحیها را دوست ندارید و آنها را متعصبانی خشونتطلب میدانید.
برخی دیگرتان احتمالا در شگفتاید که چطور شد خاندان ارجمندِ بار سیمون با وجود مقاومتی که همیشه در میان بعضی از ماها وجود داشته، همچنان به دین مسیحی پایبند باقی مانده است. حتا در زمان خداوندگارمان نرونِ شکوهمند که مسیحیان دستخوش خشم و غضب امپراتور قرار گرفتند و سختیهای بسیار دیدند، این وفاداری خدشهدار نشد.
پیوند خاندان ما با مسیحیت بسیار پیچیده و غریب است و یکی از رازهای مگویی است که من با زحمت بسیار پدرم را وادار کردم تا رازش را برایم بگشاید، و خودم هم تا این ساعت از اشاره به آن پرهیز داشتم. اما امروز دیگر عمری برایم باقی نمانده و اگر قرار است پس از هشتاد سال به سرای دیگر رخت بکشم، دریغ دارم این راز را همراه با خود به گور ببرم.
پس بگذارید برایتان تعریف کنم که چطور شد خاندان ما مسیحی شد، و این که چرا ما را بار سیمون یا بنی شمعون مینامند، که یعنی نوادگان سیمون.
قضیه به زمانی مربوط میشود که پیشوای دینی پاک ما، پترس مقدس به شهر رم آمد تا کیشِ راستینِ مسیح را در میان کافران تبلیغ کند، و او از حواریون و شاگردان برگزیدهی عیسی مسیح بود. میدانید که در آن روزگار هنوز شمار مسیحیان رم انگشتشمار بود، و بیشتر آنهایی که به آیین خداوندگار زندهی ما گرویده بودند، فقیران و بردگانی بودند که از پرستش خدایان اربابانشان که یادآور ستمگری رومیها بود، ابا داشتند.
وقتی پترس به رم آمد، با استقبال مردم روبرو شد و به ویژه تهیدستان گرداگردش حلقه زدند و تعلیمات مسیح را با گوش جان شنودند. پترس قدیس سخت میکوشید تا کیش مسیح را در میان سرداران و بلندپایگان رومی نیز تبلیغ کند. چون اگر ایشان به وی میگرویدند، راه برای ایمان آوردن شماری بیشتر از مردم هموار میشد.
اما رومیان در آن روزگار سخت زیر تاثیر فرزانگانی بودند که از سرزمین پارس به شهرمان آمده بودند و اخترشناسی و پزشکی میدانستند. حتا بسیاری از بلندپایگان رومی به کیش مهر و مانوی گرویده بودند. صلیبی که امروز میبینید بر پیشانی سربازان خالکوبی میکنند، در اصل نماد مهر بود. چون بعدتر سربازان مهرپرستی که تازه مسیحی شده بودند نمیتوانستند آن علامت را از پیشانیشان پاک کنند، به گوشهی زیرینش خطی دیگر افزودند و آن را کشیدهتر کردند و به این ترتیب چلیپای مهری را که دو خط عمود بر همِ یک اندازه بود، به دو خط نابرابر بدل ساختند و آن را علامت چلیپایی دانستند که سرورمان عیسی مسیح بر آن جان باخته بود.
رومیان تا دیرزمانی ما را به خاطر مقدس شمردن صلیب ریشخند میکردند و هنوز هم میکنند. چون به نظرشان میرسد بزرگداشت آلت شکنجهای که کسی بر آن به قتل رسیده، امری نابخردانه باشد. اما شما خوب خبر دارید که مسیحیان اولیه چارهای جز این کار نداشتهاند. چون بسیاری از آنها سربازانی بودند که پیشتر به مهر گرویده بودند و کفر میدانستند نماد میترا را همچنان بر چهرهشان داشته باشند.
البته آنهایی که همچنان به کیش مهر وفادار بودند نیز از مخالفت با همکیشان ما کوتاهی نمیکردند و میگفتند دو خطِ برابرِ عمود بر هم علامتِ وحدت انسان و خداوند است و برابری این دو را میرساند. به همین خاطر هم مسیحیان گفتند که خطِ عمودی را کشیدهتر و بلندتر ترسیم میکنند، چون آن علامت عیسی مسیح است و البته که او از آدمیان فانی مانند ما برتر و والاتر است، که این یکی را با خطِ افقیِ کوتاهتر بر صلیب نمایش میدهیم.
بله بله، دمتریوسِ گرامی، مرا به خاطر حاشیه رفتنهایم ببخش. شراب کهنی که در جامها میگردد زبانم را گرم کرده است و عادت پیرمردان است که به هنگام بزم و خوشباشی زیاده بگویند و زیاد حاشیه بروند. داشتم میگفتم که چطور شد ما را بنی شمعون نامیدند. بله… ماجرا به آنجا کشید که پترس قدیس در میان رومیان نتوانست جز شماری اندک از پیروان را جذب کند و آنها هم بیشترشان زنانی بودند که در خانهی اربابان رومی خدمتکاری میکردند و به طبقهی بردگان تعلق داشتند.
این ماجرا باقی بود، تا آنکه پترس قدیس دست به کاری جسورانه زد و تصمیم گرفت نیرومندترین دینمردِ رم را به چالش بکشد. این مرد سیمونِ مغ نام داشت. میگفتند از مردم سوریه است و در اصل شمعون نام داشته است. اما چون به زبان یونانی شعرهای زیبایی میسرود و اهالی کورینت ستایشاش میکردند، در رم بیشتر به اسم یونانی شدهی سیمون شهرت داشت.
سالیان طولانی را در ایران زمین گذارنده بود و میگفتند شاگرد مغانی بوده که خودشان از زرتشتِ بزرگ درس آموخته بودند. پدرم برایم تعریف کرده که این سیمون مغ همواره در جامهی بلند و سپید مغان در میان مردم ظاهر میشد و کارهای شگفتانگیز زیادی از او سر میزد. میگفتند با دست کشیدن بر سکههای مسی آنها را به زر بدل میسازد. وقتی جملاتی مقدس را به زبان کهن پارسیان بر زبان میراند، دیوها و بیماریها از پیکر رنجوران و دیوانهها میگریختند و سلامتیشان باز میگشت.
مردم رم چندان او را محترم میشمردند که تندیسی زرین از او را در میدان مقابل کولوسئوم بر افراشته بودند و او را همچون خدایی بزرگ میداشتند. چندان که امپراتور نرون بعدها ادعا میکرد که یکی از شاگردان سیمون مغ بوده است. حتا امروز هم کتابهایی که او نوشته در میان فیلسوفان دست به دست میگردد، هرچند مسیحیان آنها را کفرآلود میدانند و میگویند لمس کردن لوحهایشان گناه است.
پترس قدیس که مردی جسور و بیپروا بود و در تبلیغ دین حق از هیچ کاری رویگردان نبود، تصمیم گرفت سیمون مغ را به مبارزه بطلبد و به این ترتیب با نشان دادن قدرت خداوندمان مسیح مردم رم را به رستگاری هدایت کند. پس هر بار که سیمون مغ در جایی سخنی میگفت یا در جشن و آیینی شرکت میکرد، پترس با هوادارانش در آنجا حضور مییافت و سخنان نادرست وی را به چالش میکشید. یکی دو بار هم هوادارانش که با چوب و چماق مسلح شده بودند، توهین یکی از پیروان سیمون را به خداوندگارمان عیسی بر نتابیدند و حسابی به خدمت مردمی که برای شنیدن سخن او گرد آمده بودند، رسیدند.
این کارها باعث شد که پترس قدیس در چشم سیمون مغ مردی بزرگ و مهم جلوه کند. پس از نادیده انگاشتن او دست برداشت و دعوت وی را به مبارزه پذیرفت. بعد از آن که در یکی از این درگیریها یکی از مسیحیان راستین چوبی به سرِ یکی از پیروان سیمون زد و او را کشت، سیمون مغ برآشفت و اعلام کرد که مسیح خداوندی دروغین است و حاضر است این را در برابر چشم همگان اثبات کند.
پترس هم در مقابل گفت که سیمون در ابتدای کار مسیحی بوده و جادوگری و شعبده را از دانایان مسیحیِ ساکن در سوریه آموخته است. بگو مگوی این دو چندان بالا گرفت که توجه مردم رم را جلب کرد و ذهنهایشان را برای شنیدن پیام خداوندگارمان مسیح مهیا ساخت. در آخر قرار بر این شد که همهی مردم در ورزشگاهِ مقابل تندیس کولوسئوم گرد آیند و پترس و سیمون به نوبت با یاری جستن از خدایی که میپرستیدند قدرتنمایی کنند و مردم خود داوری کنند که ایزد پشتیبان کدامشان نیرومندتر است.
بله، بله، کلودیوسِ دلیر، میدانم که این داستان را بارها و بارها شنیدهاید. اما آنچه که من میخواهم برایتان بگویم با آنچه شنیدهاید تفاوت دارد. چون پدر من خودش با گوشهای خودش از ده دوازده تن از کسانی که در آن روز در ورزشگاه حضور داشتند جریان را شنیده بود. میدانید که او مسیحی مؤمنی نبود و در گفتارهای پیروان جیمز، برادر عیسی، تردید روا میداشت. علتش همین چیزهایی بود که شنیده بود و من سوگند میخورم که حرفهای او را بی کم و کاست به شما بگویم.
آنچه که تو ای کلودیوسِ جنگاور شنیدهای، آن است که سیمون مغ مردی دروغزن بود و ابتدا شاگردیِ مسیحیان را کرده بود و بعد چون به جاه و مقام نظر داشت از ایشان برید و برای خودش فرقهای راه انداخت و در نهایت هم از پترس شکست خورد و از میدان به در شد. تو شنیدهای که سیمون مغ به هوا پرواز میکرده است و آن روز هم به هوا برخاست تا حقانیت خویش را نمایش دهد، اما پترسِ مقدس دعایی بر او فرو خواند و از آسمان به زمین افتاد و پاهایش شکست و مردم دیگر از او رویگردان شدند. میدانم که همهی شما این داستان را شنیدهاید، اما بگذارید رازی را برایتان بگویم و آن این که واقعیت چیز دیگری بوده و در آن روز در ورزشگاه بزرگ رم حوادثی به کلی متفاوت رخ داده است.
پدرم با دو گوش خود از مردمی که در ورزشگاه کولوسئوم شنیده بود که در روز رقابت این دو، نمایندهای از سوی امپراتور هم در ورزشگاه حضور داشت و از میان نامدارانی که شما میشناسید مارکلینوس اسکیپیوی آفریقایی و دومیتیان که بعدها بر اورنگ امپراتوری تکیه زد هم حضور داشتند. در ابتدای کار سیمون مغ خطابهای شیوا برخواند و تاکید کرد که فرقهای از نزد خویش بر نساخته و تنها دانش فرزانگان ایرانی را برای مردم روم هدیه آورده است.
بعد هم معنای مغ را برایشان توضیح داد که پانزده قرن است حکمتِ مرموز پارسیان را نسلهای پیاپی سینه به سینه منتقل کردهاند تا به او رسیده است. وقتی سخنانش پایان گرفت بیشتر مردم حاضر در ورزشگاه که از دوستدارانش بودند او را تشویق کردند و اسمش را با هم بر زبان راندند. تنها گروهی از مسیحیان که در گوشهای از ورزشگاه نشسته بودند و بیشترشان را زنان تشکیل میدادند، هلهله کردند و برایش هو کشیدند.
بعد نوبت به پترس قدیس رسید و او مردی سخت خشمناک و تندخو بود. او بر خلاف سیمون مغ خواندن و نوشتن نمیدانست و به قدر او سرزمینهای گوناگون را ندیده بود و زبان لاتین را روان حرف نمیزد. با این حال خطبهای آتشین خواند و از شهادت مظلومانهی خداوند به دست قوم یهود خبر داد. در آن زمان همه میدانستند که خودِ رومیها مسیح را کشتهاند، اما پترس میترسید اگر این را جلوی جماعت رومیان بگوید ایشان را از دین حق رویگردان سازد.
پس ترجیح داد پدران خودش را فدا کند و تقصیر را به گردن ایشان بیندازد. چرا که به هر صورت اگر مردم یهود همگی به عیسی گرویده بودند، پیلاتِس رومی جرأت نمیکرد به این سادگی او را تازیانه بزند و مصلوب کند یعنی به هر روی لابد بخشی از گناه بر گردن یهودیان بود. پترس همچنین گفت که مسیح پسر خداوند است و به زودی به زمین باز خواهد گشت و وعده کرد که همهی حاضران در ورزشگاه بازگشت پیروزمندانهی او را خواهند دید.
وقتی سخنان او پایان یافت، مسیحیان برایش دست زدند، اما رومیان چندان تحت تاثیر قرار نگرفته بودند و یکیشان که جسارت بیشتری داشت برخاست و پرسید که اگر مسیح پسر ژوپیتر بوده پس چرا خود را از عذاب صلیب رها نکرده و دشمنانش را با آذرخش نابود نکرده است؟ و این بدان دلیل بود که پترس در سخنانش گفته بود مسیح پسر ژوپیتر است، چون رومیان یهوه را نمیشناختند و او را بزرگ نمیداشتند.
پس از این سخنرانیها، نوبت به نمایش قدرت رسید. پترس یک کار را خوب میدانست و بارها هم در برابر مردم اجرایش کرده بود. آن هم این بود که تودهای بزرگ از ذغال گداخته را روی زمین میریختند و او با پای برهنه از روی آن میگذشت و به مردم نشان میداد که آتش به اذن خداوند سرد میشود و آسیبی به پای او نمیرساند.
آن روز هم نخستین کاری که کرد همین بود، یعنی هوادارانش تودهای زغال سرخ شعلهور بر زمین ریختند و او روی زغالها راه رفت. مردم با دیدن این صحنه نظرشان تغییر کرد و به این نتیجه رسیدند که خدای او باید به راستی موجودی نیرومند باشد. اما سیمون مغ که بر خلاف بیشتر مردم رم و به رسم پارسیان کفش به پا داشت، آن را از پا در آورد و آبی زردرنگ را از شیشهای بر روی پاهایش پاشید و گامزنان به پترس پیوست.
مردم با حیرت دیدند که این دو در میان زغالهای گداخته راه میروند و پایشان نمیسوزد و گیج شده بودند که حق با کدامیک است. سیمون مغ همان طور که در میانهی شعلههای ایستاده بودند، مردم را مخاطب قرار داد و گفت که پای پترس نمیسوزد، چون مدام پاهایش را برای گام برداشتن از روی زغالها بر میدارد و نمیگذارد با ذغالهای گداخته تماس مداوم پیدا کند.
پس خودش در یک جا ایستاد و از پترس هم خواست تا چنین کند. اما پترس متوجه شد که او حیلهای در سر دارد، و از او فرمان نبرد و همچنان به راه رفتن ادامه داد. سیمون که از یک جا ایستادن هم آسیبی ندیده بود، پترس را ریشخند کرد و به این ترتیب مرحلهی اول کشمکش این دو خاتمه یافت.
بعد نوبت به دومیتیان رسید که معماهایی را طرح کند و فرزانگی دو رقیب را بسنجد. دومیتیان که خودش به آیین مهری گرویده بود، پرسشهایی دربارهی اختران و شمار و مدارشان کرد. سیمون مغ به لاتین پاسخش را داد، اما پترس گفت که اینها از رازهای آسمان است و تنها به زبانِ خداوندش مسیح میتواند افشایشان کند. این حرفها را هم به زبان آرامی زد، شاید با این سودا که رومیان از نادانیاش در این مورد چیزی نفهمند و گمان کنند که پاسخی داده است. اما این کار اثری واژگونه داشت و مردم رم که آرامی نمیدانستند، او را هو کردند و خواستند تا به زبانی که همه بفهمند سخن بگوید، اما پترس سر باز زد.
سیمون مغ در اینجا او را سرزنش کرد و گفت که دارد نادانیاش را با این بهانهها میپوشاند. سیمون مغ آرامی را خوب میدانست و گفتارهایش را به این صورت برای مردم ترجمه کرد که دارد به درگاه مسیح دعا میکند و چیزی دربارهی راز ستارگان در چنته ندارد.
پترس او را متهم کرد که دروغ میگوید. بعد سیمون از او خواست که تواناییاش را در سخن گفتن به زبانهای گوناگون نشان دهد. او گفت که حکمت کهنی که در اختیار دارد به او اجازه میدهد تا به ده زبان سخن بگوید و از مردمِ حاضر در ورزشگاه خواست تا با زبان خاص خویش با او حرف بزنند.
بعد تا ساعتی مردم از سر تفریح با زبانهای گوناگون با او حرف میزدند و او پاسخ همهشان را میداد. حتا نگهبانانِ تیتوس برادر دومیتیان که در آن هنگام نوجوانی بیش نبود به زبان سلتی از او چیزهایی پرسیدند و او به همان زبان پاسخ داد و باعث شد مردم تشویقش کنند. پترس که جز آرامی و کمی لاتین و کمی یونانی زبان دیگری نمیدانست، در این مبارزه از او شکست خورد و سکوت کرد.
بعد سیمون مغ رو به مردم کرد و گفت توانایی درمان کردن بیماران را دارد و از حاضران خواست تا اگر بیماری در میانشان هست پیش بیاورند تا درمانش کند. دو تن پا پیش گذاشتند. یکیشان مردی بود مجنون که دیو در تنش وارد میشد و او را به رعشه و رقص وا میداشت. سیمون مغ دستش را روی سر او گذاشت و حملهای به او دست داد و چنین مینمود که دیو بدنش را ترک کرده باشد. دیگری پیرزنی بود که به برص مبتلا بود و لکههایی سپید بر سر و سینهاش دیده میشد.
سیمون مغ خمیری را از ظرفی بیرون آورد و آن را بر سر و سینهی پیرزن مالید و همه دیدند که لکههای سپید برطرف شده و پیرزن شفا یافته است. مردم با شور فراوان او را تشویق کردند و سیمون در برابرشان کرنش کرد و اطلاع داد که این درمان تا چند روز دوام میآورد و پیرزن باید بعد از آن باز برای بهبود به او مراجعه کند.
سیمون بعد از این کارها از پترس مقدس خواست تا او هم بیماران را شفا بدهد. سیمون از یکی از زنان مسیحی که نابینا بود خواست تا به نزدش برود و نام مسیح را بر زبان راند و بر چشم او دمید و زن جوان گفت که بیناییاش را بازیافته است. مردم با سر و صدای زیاد او را تشویق کردند. اما سیمون مغ متقاعد نشده بود و میگفت بیمار با پترس تبانی کرده است. پس درخواست کرد که یکی از بیماران که مسیحی نباشد پیش بیاید و به کمک او هنر پترس محک بخورد. بعد از کمی مکث یکی از سربازان که چشمش را در جنگی از دست داده بود به میدان آمد و از پترس خواست تا نعمت دیدن را به او بازگرداند.
سرباز از پرستندگان مارس بود و سوگند خورد که اگر بینا شود همان جا به مسیح ایمان بیاورد. اما پترس گفت که درمان کردن یک تن کافی است و از سرورمان مسیح یاد کرد و گفت که او حتا مردهها را هم زنده میکرده است. سیمون مغ و سرباز یک چشم حرف او را نپذیرفتند و اصرار کردند که معجزهای نشانشان دهد. اما پترس باز هم سر باز زد و گفت وقت درمان سپری شده است. در این هنگام سیمون رو به مردم کرد و گفت که دروغین بودنِ خدای پترس نمایان شده است. چون به مردم دروغ گفت و میخواسته با تبانی با زنی که از ابتدا نابینا نبوده، فریبشان دهد.
پترس در این هنگام خشمگین شد و به سیمون مغ حمله برد و با مشتی دماغ او را شکست. او سیمون را روی زمین انداخت و روی سینهاش نشست و بازویش را هم به سختی گاز گرفت. اما سرباز یک چشم دخالت کرد و آن دو را از هم جدا کرد. پترس با صدای بلند مردم را به گواهی گرفت و گفت اگر خداوند پشتیبان او نبود چطور میتوانسته جلوی این همه جمعیت دماغ رقیبش را بشکند و او را به خاک بکوبد؟ و پرسید که مگر نه این که در میدان جنگهای نمایشی وقتی پهلوانی بر رقیب چیره میشود این را نشانهی حمایت مارس از او میدانند؟
مردم که با دیدن این درگیری برانگیخته شده بودند، دو دسته شدند و بیشترشان شروع کردند به تشویق سیمون و برخی هم پترس را پشتیبانی میکردند. بعد، بحث به معجزهی بزرگ یعنی زایش پسر خداوند رسید.
…
سیمون که از کردار هواداران پترس خشمگین شده بود، گفت: «…او یک تن را با دمیدن نفسی باردار کرد و من این معجزه را برای همهی زنان مسیحی به نمایش میگذارم.»
سیمون مغ این را گفت و جملاتی را زیر لب زمزمه کرد. ناگهان بادی سهمگین برخاست و گرد و غباری شدید برانگیخت. توفانی که ناگهان آغاز شده بود، برای دقایقی ادامه یافت و وقتی فروکش کرد همه با حیرت دریافتند که سیمون مغ از برابرشان ناپدید شده است.
پترس که در ابتدای کار به قدر دیگران حیران مانده بود، به خود آمد و رشتهی سخن را در دست گرفت و ادعا کرد که خداوند به خاطر این کفر گویی سیمون مغ را به خاک تبدیل کرده است و بعد با پاهای برهنهاش روی خاکِ میدان ورزشگاه خطی کشید و گفت که این خاکِ بازمانده از سیمون مغ است.
بعد از آن دیگر کسی سیمون مغ را ندید. پدرم تعریف میکرد که وقتی جوان بوده، در سفری که به مصر داشته او را در اسکندریه دیده است. اما از این موضوع اطمینان نداشت و خودِ آن مرد هم با شنیدن این که او را سیمون مغ نامیدهاند تنها لبخندی زده بود و گفته بود که سیمون در رم درگذشته است. با این همه برخی از اهالی اسکندریه میگفتند که او همان سیمون است، در آنجا او را پزشکی یهودی میدانستند و شمعون صدایش میزدند و به خاطر چیرهدستیاش در درمان بیماران شهرتی بزرگ داشت.
بله دیمتریوس گرامی، میدانم که منتظری تا ببینی داستان تبار ما چه ارتباطی با این قصه پیدا میکند. حقیقت آن است که سیمون مغ در آن روز معجزهای شگفتانگیز را به انجام رساند و این رازی بود که مسیحیان با سرسختی بسیار در این مدت پنهانش داشته بودند. معجزهاش این بود که همهی زنان مسیحیای که در ورزشگاه حضور داشتند وقتی آن روز به خانه بازگشتند دریافتند که باردار شدهاند. درست نُه ماه پس از مبارزهی سیمون و پترس، فرزندانی در رم زاده شدند که پدرشان معلوم نبود. بیشتر خانوادههایی که این زنان به آن تعلق داشتند به همین دلیل از مسیحیت رویگردان شدند و به فرقهای پیوستند که تا به امروز همچنان هوادار سیمون مغ ماندهاند.
این خانوادهها خود را بارسیمون با بنی شمعون مینامیدند. کم کم همزمان با توسعهی مسیحیت در رم، شمار گروندگان در میان خاندان بار سیمون هم افزایش یافت و رازی که در ابتدای کار به خاطر شرمآور بودن کتمان میشد، به تدریج جنبهای خطرناک هم به خود گرفت.
از این رو اجازه بدهید همین جا و در همین بزمِ شادمانه جام خویش را به یاد پدر بزرگِ مشترکمان بلند کنم و به یاد سیمون مغ شراب سوری بنوشم. هرچند یقین دارم آنان که در میان شما تعصبی در مسیحیت دارند از حرفهای من خوشنود نمیشوند و چه بسا این حرفها به بهای قتل من تمام شود. اما بگذارید حق را بر زبان بیاورم و بگویم که در آن روزِ شگفتانگیز، خدای سیمون مغ بر خداوندگار مسیح غلبه کرد و همهی ما که در این مهمانی دور هم جمع شدهایم، دلیلی بر این امر هستیم.
ادامه مطلب: فرشگردساز
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب