شهر و فرهنگ

 

 

 

 

 

 

 

 

شما فکر می‌کنید امکانات شهر برای تحقیق و پژوهش در حوزه‌های مختلف کافی هست؟ و فکر می کنید از ظرفیت فرهنگسراها و سرای محله می‌توان بیش از این استفاده کرد؟ پیشنهاد بفرمایید.

 اگر منظورتان توزیع منابع مالی برای حوزه‌ی دانش و پژوهش باشد، خیلی نمایان است که کافی نیست. یعنی اصولا سهمی از درآمد کلی کشور که برای امور پژوهشی و توسعه‌ی علمی و فرهنگیِ جدی سرمایه‌گذاری می‌شود، به قدری اندک است که تقریبا می‌شود گفت شرم‌آور است! به ویژه اگر آن را از یک طرف با پیشینه‌ی تاریخی ایران زمین و ریشه‌دار بودن دانش و فرهنگ در این سرزمین مقایسه کنیم، و از طرف دیگر با حجم عظیم پول و ثروتی که صرف بنیادها و نهادهای شبه‌فرهنگی‌ای می‌شود که در بهترین حالت هیچ کاری انجام نمی‌دهند و افزوده‌ای برای فرهنگ و دانش و هنر کشور تولید نمی‌کنند، اگر که سویه‌های خرافه‌پرور و لطمه زننده‌اش را در نظر نگیریم!

 خودتان تا حالا از امکانات مراکز فرهنگی و امکانات شهر مثل فرهنگسراها و.. برای یادگیری یا استفاده از سمینارها و … استفاده کرده‌اید؟

 بله، فراوان. یکی از رخدادهای خوبی که طی دهه‌های گذشته انجام شده، تاسیس فرهنگسراها و خانه‌های محله در تهران و شهرهای دیگر است که کارکرد قدیمی مراکز فرهنگی عمومی در شهرهای ایرانی را به نوعی احیا کرد. من هم بنا به فعالیتهایی که دارم هم مخاطب این برنامه‌ها بوده‌ام و هم از آن فضاها بسیار استفاده کرده‌ام. هرچند طی سالهای گذشته و به ویژه دهه‌ی ۱۳۸۰ دو روند مشخص انحطاط این نهادها را داشته‌ایم. یکی اقتصادی شدن‌شان و تبدیل شدن‌شان به مراکز برگزاری فعالیتهای پول‌ساز که اغلب محتوای معنایی اندکی دارند، و دیگری ستانده شدن‌شان از حوزه‌ی عمومی و بیرون کشیدن‌شان از دست سازمانهای مردم‌نهاد و پرمخاطب و سپردن‌شان به بخشهایی که اغلب‌شان دغدغه‌هایی سیاسی یا اقتصادی دارند و تنها جنبه‌های خاصی از فرهنگ رسمی و دولتی را به صورت پوشش و زینت حفظ کرده‌اند.

 به عنوان کسی که زمانی هم در منطقه ۲ ساکن بوده نقاط ضعف و قوت منطقه ۲ چیست؟

 منطقه‌ی ۲ شهرداری تهران بسیار جای ویژه و مهمی است. از یک طرف به خاطر آن که بافت روستایی آن تا همین ده بیست سال پیش باقی بود و توسعه‌ی فضاهای شهری طی همین مدت با شتاب و تا حدودی دستپاچگی در آنجا انجام شد. از طرف دیگر به این خاطر که بنا به همین ساختار نسبتا گشوده‌ی قدیمی‌اش بخش مهمی از جمعیت فرودست مهاجر به تهران را به خود جلب کرد و از این رو بافت جامعه‌شناسانه‌ی بسیار ویژه‌ و عجیبی تولید کرد که هنوز هم بقایایش باقی‌ست.

 با توجه به تحصیل و فعالیت‌تان در حوزه اجتماعی فکر می‌کنید چرا در این منطقه شاهد تجمع آسیب‌های اجتماعی مختلف هستیم؟ دیگر حضور زنان خیابانی در میدان فرهنگ سعادت آباد و ستارخان و… همچنین معتادان بی‌خانمان … حضور بیش از حد دستفروشان و متکدیان در سهرک غرب و سعادت آباد و…

 ببینید، از این نظر که می‌گویید، باید کل تهران و حتا شهرکهای اقماری‌اش را به صورت یک سیستم پیچیده‌ی در هم تنیده دید. چون بدون این نگاه بسیاری از مسائل درباره‌ی بافت شهری و رفتارهای جمعی ساکنان یک محله به شکل شفاف و دقیق در قالب پرسش صورتبندی نمی‌شوند و بنابراین پاسخ هم نمی‌گیرند. حقیقت آن است که ما از ابتدای دهه‌ی ۱۳۴۰ و به دنبال انقلاب سپید محمدرضا شاه با یک موج جمعیتی روبرو هستیم که هجومی از روستاها به شهرها و از شهرهای کوچک به بزرگ را به دنبال داشته است. تقریبا در هر دهه این موج توسط رخدادهای مهمی تقویت شده و تداوم یافته است. در دهه‌ی ۱۳۵۰ جریان انقلاب و کشمکش با دولت مستقر، در دهه‌ی ۱۳۶۰ کوچ جنگ‌زدگان، در دهه‌ی ۱۳۷۰ انباشت سرمایه‌های مربوط به بازسازی کشور در شهرهای بزرگ، و در دهه‌ی کنونی خشکسالی و بحران محیط زیست به ریشه‌کن شدن جمعیت و متمرکز شدن‌اش در شهرهای بزرگ منتهی شده است. بسیاری از عوارضی که می‌گویید پیامد این حرکت جمعیتی است. در منطقه‌ی ۲ سه ویژگی خاص داشته‌ایم که این جنبشها را تشدید کرده و باعث شده پهنه‌ی این منطقه به صورت بخشی مهمان‌پذیر و مکنده‌ی جمعیت شناور عمل کند. یکی باقی ماندن فضای غیرشهری و نیم‌ساخته یا ناساخته تا دهه‌ی ۱۳۸۰ بود که حاشیه‌نشینی‌هایی از جنس محله‌ی کامپ را ممکن می‌ساخت. دوم بافت خاص روستایی و سنتی‌ای بود که مثلا در محله‌ی طرشت قدیم می‌بینیم و با احداث بزرگراه‌ها و تبدیل باغ‌ها به برجها عملا یک سیستم زنده و پویای مدیریت خودجوش فضا را منقرض کرد. سوم توسعه‌ی طبیعی شهر تهران که در سمت غرب و شمال شتاب بیشتری دارد و بنابراین این منطقه را کانون ساخت و سازهای شهری قرار داده، و این به خودی خود به گران شدن زمین، بالا رفتن تراکم جمعیت، و دگردیسی جمعیت و فیزیک شهری منتهی می‌شود. عوارضی که گفتید پیامد این تحولات هستند و عادی است که در چنین شرایطی در شکافهای ناشی از گذار نظمها به هم چنین مواردی هم لانه‌گزینی کنند.

 چقدر اهمیت دارد که مردم با تاریخ کشور و حتی محله خود آشنا شوند؟ این آشنایی چه تاثیری در نگاه آنها نسبت به محل زندگی و مسولیتشان دارد؟

اصولا نکته در اینجاست که واحد باستانی و قدیمی شهرهای ایرانی یعنی محله در حال انقراض است. آن شبکه‌ی اجتماعی‌ای که از همسایگان آشنا و پشتیبان هم تشکیل می‌شد، طی دو سه دهه‌ی گذشته دچار فرسایش شده و به نوعی اتمیزه شدنِ افراطی واحدهای مسکونی منتهی شده است. احیای محله و بازسازی فرهنگ جمعی میان همسایگان و هم‌نشینان یک منطقه کاری دشوار و پیچیده است که به نظر نمی‌رسد کسی در شرایط آشوبناک امروزین درباره‌اش فکر کند.

 خودتان تا حالا برای پیگیری مشکلات محل زندگی‌تان با ۱۳۷ یا ۱۱۰ تماس گرفته اید؟ اگر بلی برای چه مشکلاتی؟ برای تردد از اتومبیل شخصی استفاده می‌کنید یا وسایل حمل و نقل عمومی؟ در هر صورت چرا؟

راستش خودم تا به حال با این شماره‌ها تماس نگرفته‌ام، و در کل مشکلات بسیار اندکی دارم که اغلب خودم حل‌شان می‌کنم. به خاطر وضعیت ترافیک تهران خودروی شخصی هم ندارم و چون محل کار و زندگی‌ام یکی است، به ندرت از خانه خارج می‌شوم، برای ترابری هم بیشتر از مترو استفاده می‌کنم. دلیل کلی این الگو پرهیز از اتلاف وقت در ترافیک است، و این که در مترو تکانهای صندلی کمتر است و می‌شود کتاب خواند!

 تا حالا درباره فرهنگ و هویت محله‌های تهران هم تحقیقات کرده‌اید؟ فکر می کنید شهرداری می‌تواند تورهای محله‌گردی با هدف آشنایی با هویت و تاریخ شفاهی محله و حتی برای آشنایی با افراد مهم و تاثیرگذار، برای اهالی برگزار کند؟ و اصولا این کار چقدر ضرورت دارد؟ (مثل محله طرشت یا حتی محله های جدید مثل سعادت آباد)

 بله، بی‌شک می‌تواند و چنین کاری برای احیای مشارکت مردمی در فضای شهری و هویت‌بخشی به بافت یکنواخت و هویت‌زدوده‌ی شهر ضرورت دارد. ما موسسه‌ای داریم به نام خورشید که در آن از هجده سال پیش برای پژوهش و برنامه‌ریزی برای بازسازی هویت ایرانی در سطوح متفاوت کارهایی کرده‌ایم. بخش مهمی از دغدغه‌ی خاطرمان که هم آسیب‌شناسی‌ها را به دست می‌دهد و هم کلید درمان دردهاست، به بافت شهری و سازمان‌یافتگی فضایی فعالیتهای انسانی مربوط می‌شود. منتها دستکاری در این حوزه کاری دقیق و دشوار است و باید سنجیده و خلاقانه انجام شود، و برنامه‌ای دراز مدت را هم می‌طلبد که نهادهای شهری پیگیرانه دنبالش کنند. مثلا ما زمانی برای شهرداری منطقه‌ی ۹ که تقریبا روبروی منطقه ۲ قرار گرفته بازی‌ای طراحی کرده بودیم که اهل محله به کمک‌اش در بستر داستانی مثل هفت پیکر نظامی هویت محله‌ای‌شان را بازیابی کنند. اما پروژه در عمل نیمه‌کاره ماند و شهرداری همت چندانی برای اجرایش نشان نداد.

 شما در رشته های مختلفی تحصیل و تحقیق کرده و حتی در زمینه‌های مختلفی نوشته‌اید. مثلا جامعه‌شناسی و از طرفی حشره‌شناسی. کتاب درباره کورش کبیر و کتاب درباره طنز و خنده. کمی در این باره بفرمایید. چه ضرورت‌هایی احساس کرده بودید در این زمینه‌ها.

اول این را بگویم که من حشره‌شناس نیستم. من یک کارشناسی ارشد زیست‌شناسی با گرایش فیزیولوژی اعصاب دارم و بعد یک ارشد جامعه‌شناسی با گرایش فرهنگی و در نهایت دکترای جامعه‌شناسی با گرایش سیاسی گرفته‌ام. به شکل مجازی هم دو رشته‌ی classical studies و biblical studies را خوانده‌ام، که در عرف دانشگاهی ما بیشتر به تاریخ فرهنگ و اسطوره‌شناسی نزدیک است. عنوان حشره‌شناس را تا جایی که دیده‌ام کسانی به من منسوب می‌کنند که ظاهرا با دانشهای تجربی آشنایی ندارند و این کلمه به نظرشان عجیب و غریب می‌رسد و احتمالا با اشاره به آن می‌خواهند انسجام کارهایم را مشکوک بنمایند. این البته جدای از آن است که حشره‌شناسی دانشی بسیار جذاب و بسیار ارزشمند است و من هم به آن بسیار علاقمندم و مدت کوتاهی در دانشگاه تدریس‌اش هم کرده‌ام، اما تحصیلات و شغلم در آن زمینه نبوده. کارهایی هم که انجام داده‌ام در واقع یک پروژه‌ی کلان و گسترده است که هدف نهایی‌اش بازخوانی محتوای معنایی نهفته در حوزه‌ی تمدن ایرانی است، و بازتعریف کردن «منِ ایرانی» در زمانه‌ی اکنون. هرچه گفته‌ام و نوشته‌ام در نهایت به همین هدف مرکزی یعنی بازخوانی و بازسازی هویت ایرانی مربوط می‌شود. حالا این بحث به شاخه‌های مختلف مربوط می‌شود، یعنی کارهایم یک هسته‌ی جامعه‌شناسی دارد، با پیوندهایی به روان-عصب‌شناسی، که مدل نظری سیستمی‌ای را نتیجه داده که در زمینه‌های بازخوانی تاریخ،‌ صورتبندی اساطیر و تدوین نظام فلسفی ایرانشهری به کار بسته شده‌اند.

 کمی درباره محل تولد و روزهای زندگی در منطقه ۲ بفرمایید. کدام محله منطقه ۲ ساکن بودید و این منطقه مشکلی داشت که نقل مکان کردید؟

 من در محله‌ی فیشرآباد قدیم تهران به دنیا آمده‌ام، جایی که امروز خیابان سمیه نامیده می‌شود. اما ده سال را در محله‌ی طرشت زندگی کردم و آن دوران از خوش‌ترین روزهای زندگی‌ام بوده است. یعنی حالا که بیست سال است در شهرک اکباتان می‌نشینم، همچنان پیوندهایم با محله‌ی طرشت قطع نشده و هنوز هم برای دویدن و ورزش به کوچه‌باغهای باقی مانده از طرشت می‌روم.

 برای تحفیقات تاریخی و کلا در زندگی اتفاق خاصی افتاده که نگاه تان را به زندگی تغییر دهد؟ لطفا توضیح بفرمایید.

 فراوان و با بسامدی بسیار. داستانش طولانی‌ است و در این گفتگویمان نمی‌گنجد…

 اگر بخواهید یک داستان در مورد منطقه دو بنویسید درباره چه چیزی یا چه فردی خواهد بود؟

 دست بر قضا چند داستان کوتاه و مجموعه‌ای از روایت‌های زندگینامه‌ای را درباره‌ی محله‌ی طرشت نوشته‌ام. یکی‌ که از همه قدیمی‌تر است داستان «جن حمام» است، درباره‌ی حمامی عمومی که هنوز هم خوشبختانه در محله‌ی طرشت باقی مانده.

 چند کلمه و چند پاسخ کوتاه. لطفا نظرات را درباره این کلمات در چند کلمه بفرمایید.

سفیدبالک: کفشدوزک! (اگر باز حرف حشره‌شناسی‌ام را وسط نمی‌کشید، دشمن طبیعی این آفت است و بهترین راه برای کنترل بوم‌شناختی‌اش…)

هویت: شبکه‌ی شباهتها و تفاوتهای میان ما و دیگران

زندگی: خودسازماندهی ناپایدار محلولی آبی!

فقر/ ثروت: نامتقارن بودنِ افراطی در ارضای میلهایی متقارن…

 

همچنین ببینید

ناموس ،حق و داد

مقاله‌ای درباره‌ی تبارشناسی «ناموس» که در نشریه‌ی  «رسانه‌ی فلسفه و فرهنگ»، سال اول، شماره‌ی دوم، زمستان ۱۴۰۰، ص:۱۷-۲۰، منتشر شد...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *