بخش دوم عنصر انساني
فصل دوم: نسل هيولا
برداشت بومشناختی
انسان تازهواردی است كه به جهانی قديمی و سالمند گام نهاده است. زمينی كه چهار ميليارد سال سن دارد و دستكم سه ميليارد سال از عمر زندگی بر پهنهاش میگذرد. و انسان تازه صد هزار سال است كه بر زمين پديدار شده است.
نقشی كه انسان در اين مدت ايفا كرده، بههيچ عنوان افتخارآفرين نيست. بسياری ادعای برجسته بودن نقش انسان در سازوكار زندگی زمينی را كردهاند؛ چنانکه گفتيم، اين ادعا تنها در يك زمينه راست است، و آن يك مورد يگانه هم بههيچ وجه افتخارآميز نيست:
انسان، خطرناكترين و مخربترين گونهی شناختهشده بر سطح زمين است.
در تاريخ زندگی بر زمين، وقايعی ــ عموماً كيهانشناختی ــ تعادل زيستكرهی زمين را به شكلی ريشهای دگرگون كردهاند. اين وقايع، با توجه به بازتاب مخربشان بر جهان زنده، با نام انقراضهای عمومی شهرت يافتهاند. انقراضهاي عمومي رخدادهايي هستند كه به شكلي متناوب و در سطوحي متفاوت از شدت بروز ميكنند.
وجود سطوح متفاوتي از انقراض عمومي، بدان معناست كه تار و پود بافت ظريفي كه شبكهي بومشناختي زنده را تشكيل ميدهد، ميتواند در اثر عوامل دروني يا بيروني با شدتهاي متفاوتي از هم گسيخته شود. نابودي يك بوم خُرد و كوچك، و از هم گسيخته شدن شبكهي ارتباطات بينگونهاي در آن حوزهي خاص، نوعي انقراض عمومي را در سطحي خرد ايجاد ميكند. بحراني كلان در سطح كل كرهي زمين نیز به از هم گسيختگي شالودهي كل زيستكره ميانجامد و پديدهاي مشابه را در سطحي گستردهتر و با پيامدهايي پايدارتر و عمیقتر موجب ميشود. شدت انقراضهاي عمومي را ميتوان با محاسبهي درصد گونههاي منقرضشده اندازه گرفت. يعني اگر در يك مقطع تاريخي تنها 5 درصد گونههاي زنده بر سطح زمين منقرض شوند، اين نوعي انقراض عمومي كوچك و موضعي است، ولي اگر 75 درصد گونهها از بين بروند، با انقراض عمومي بزرگ و مهمي روبهرو هستيم. شواهد نشان ميدهد كه ضرباهنگ ظهور اين انقراضهاي خرد و كلان با هم فرق ميكنند. هر چه شدت انقراض عمومي کمتر باشد، بسامد و شمار آن بيشتر است و زمانيكه براي ترميم آن مورد نياز است هم کمتر خواهد بود. وقفهاي كه بين انقراضهاي كوچكي (در حد 5 درصد گونهها) وجود دارد، در حدود يك ميليون سال است. اما مقدار مشابه براي انقراضهاي بزرگ (با حدود 70 درصد مرگ و مير گونهها) به صد ميليون سال بالغ ميشود.[1]
متناوب بودن انقراضهاي عمومي، خصلتي است كه از دادههاي فسيلشناختي نتيجه ميشود. چنين مينمايد كه نظم مشخصي در زمان بروز اين رخدادها وجود داشته باشد. بر مبناي تحليلي كه ديرينشناساني به نام رواپ و سپكوسكي انجام دادهاند، انقراضهاي كلان در دورههايي با تناوب 27 ميليون ساله رخ ميدهند. تنها دليلي كه ميتوان براي چنين نظمي ارائه كرد، رخدادهاي نجومي است. در واقع، اين دو دانشمند هم اعتقاد دارند كه حوادثي مانند گذر دورهاي زمين از ميان كمربندهاي شهابسنگي و برخوردهاي اجرامي از اين دست به زيستكره مهمترين دليل اين انقراضها هستند.[2] يكي از شواهدي كه اين نظريه را پشتيباني ميكند، به انقراض آخر كرتاسه مربوط ميشود. اين انقراض عمومي كه در حدود شصت و پنج ميليون سال پيش رخ داد، به نابودي دايناسورها و شاخهزايي پستانداران منتهي شد. در سال 1979 م. معلوم شد كه رسوبات مربوط به اين دوره تراكم بالايي از ايريديوم دارند. اين ماده در پوستهي زمين عنصري كمياب است، اما در شهابسنگها به فراواني يافت ميشود و به همين دليل هم به عنوان شاخصي براي رديابي بارشهاي شهابسنگي كاربرد دارد. دانشمندي به نام آلوارز، فرضيهاي ارائه كرده كه بر مبناي آن بارش شهابي در انتهاي عصر كرتاسه دليل اصلي انقراض دايناسورها بوده است.[3] چنانكه ميبينيد، اين شواهد با ديدگاه راوپ و سپكوسكي همخواني دارند. ديدگاه اين دانشمندان، با وجود جذابيتي كه دارد، و شواهد پشتيباني كه به دست آورده، هنوز مورد ترديد و نقد بسياري از متخصصان است. يكي از دلايل ديگري كه براي انقراضهاي عمومي پيشنهاد شده است، فعاليت دورهاي آتشفشانها و ناپايداري پوستهي زمين است.[4]
نخستين انقراض عمومی شناختهشده، كه معمولاً در موردش حرفی زده نمیشود، در گذشتهای بسيار دور، در حدود سه ميليارد سال پيش رخ داد. شايد علت پردهپوشی در مورد اين انقراض اوليه، اين باشد كه در آن مورد هم يك شاخه از زندگی بر زمين بود كه موجبات نابودی انبوه ساير گونههای زنده را پديد آورد. اين انقراض انبوه فاجعهآميز، با تكامل يافتن و پديدار شدن نخستين موجودات تكياختهای نورگوار (فتوسنتزكننده) كه توانايی استفاده از نور خورشيد و توليد اكسيژن را داشتند، آغاز شد. فعاليت زيستی اين موجودات كه احتمالاً مانند ساير جانداران آن دوران دريازی بودهاند، تركيب جو زمين را تغيير داد و درصد اكسيژن آن را به شكلی خطرناك افزايش داد. بالا رفتن مقدار اكسيژن جو، برای جانداران ناشناختهای كه بیترديد در آن زمان وجود داشتهاند و از راه واکنشهای شيميايی (شيميوسنتز) چرخههای ماده/ انرژی/ اطلاعات درونی خود را تنظيم میكردند، اثری مرگبار داشت. اين موجودات در معرض سمی اكسيدكننده ــ اكسيژن ــ قرار گرفتند و نابود شدند، و احتمالاً اين انقراض انبوه تمام گونههای موجود درآن زمان ــ به جز نورگواران ــ را نابود كرده باشد. تنها پروكاريوتهايي جان سالم به در بردند كه توانستند به محیطهايي دور از اكسيژن بگريزند. از اين بازماندگان فراري، ميتوكندريها و كلروپلاستها را ميشناسيم كه به درون سيتوپلاسم سلولهاي ديگر پناه بردهاند و اركي باكترها را كه به اعماق خاك گريختند و دماي زياد و شرايط نامساعد اين مناطق را تاب آوردند.
زندگی معمايی است كه طبيعت در حال حل كردنش است. معمای آشتی چرخههای بيوشيميايی مربوط به همانندسازها با سوختوساز وابسته به اكسيژن هم معمايی بود كه با پيدايش نخستين نورگوارها حل شده بود. به اين ترتيب، اين ياختههای ويرانگر به رقابت با يكديگر پرداختند و در روندی آشنا كه تكامل سيستمهای پيچيده هرباره به همان شكل تكرارش میكند، شاخهزايی و پيچيدهتر شدن و پر كردن بخشهای دورافتادهی فضای حالت زندگی را تجربه كردند. به اين ترتيب بود كه يوكاريوتها، پرسلوليها، خشكيزيها، و در نهايت انسان ــ شاخهای دورافتاده از اين درخت تنومند ــ نيز امكان هستی يافت. كلاف زندگی، با سرعتی روزافزون گشوده شد و هر از چندگاهی با وقفههايی كه در اثر دگرگون شدن محيط ايجاد میشد و مزهی نابودی انبوه را به نابودگران ديروزی میچشاند، از حركت باز میماند.
دومين انقراض عمومی، كه نخستين موردِ ثبتشده در مدارك سنگوارهای هم هست، به انتهای دورهی اردويسين (460 ميليون سال پيش) مربوط میشود. در اين واقعه 12 درصد كل خانوادههای زنده منقرض شدند، و 25 ميليون سال طول كشيد تا بار ديگر تنوع زيستی زمين تا سطح پيش از فاجعه ترميم شود. انقراض بعدی در آخر دورهی دونين (365 ميليون سال پيش) رخ داد و اين بار هم حدود 12 درصد خانوادهها از بين رفتند. اين بار سی ميليون سال برای ترميم خسارت وارده بر زيستكره زمان صرف شد. انقراض عمومی بعدی در آخر دورهی پرمين (245 ميليون سال پيش) رخ داد و در آن 54 درصد خانوادههای موجود منقرض شدند. اين انقراض، فاجعهای به تمام معنی بود و نظريات گوناگونی در مورد دليل پيدايش آن وجود دارد. نظرياتی كه عواملی مانند تغيير در تركيب آب اقيانوسها و سرد شدن تدريجی زمين را از مهمترين عوامل اين انقراض میدانند. در نهايت، آنچه در اين واقعه رخ داد، انقراض 96ـ77 درصد كل گونههای دريازی بود، كه در نوع خود ركوردی محسوب میشد. صد ميليون سال طول كشيد تا اين خسارت جبران شود. انقراضهای بعدی هم با نام دورههای زمينشناختی انطباق دارند. در آخر دورهی ترياس (210 ميليون سال پيش) و كرتاسه (65 ميليون سال پيش) باز هم با فاجعهی طبيعی بزرگی روبهرو هستيم. اين انقراض آخري، همان بود كه زمين را از خزندگان بزرگي مانند دايناسورها خالي كرد و زمينه را براي شاخهزايي پستانداران فراهم كرد.
امروز، ما در قلب آخرين انقراض انبوه شناختهشده قرار داريم، و اين آخرين مورد هم ــ مثل اولی ــ در اثر يك گونهی منفردِ زنده آغاز شده است. انسان، خطرناكترين جانور پديدارشده بر سطح زمين است. اين ادعا را نه به دليل تخصص و ورزيدگی انسان در قلع و قمع كردن همنوعانش، و نه به دليل توانايی شگرفش برای غلبه بر گونههای رقيب يا دشمن، بيان میكنيم. دليل، به سادگی اين است كه انسان ــ گاه بدون اینکه عمدی در كار باشد ــ محيط زيست خود را تخريب و گونههای زندهی موجود در آن را تهديد میكند.
مهمترين عامل انقراض مهرهداران بزرگ، پس از پيدايش انسان، انسان بوده است. از آخر دورهی پلهايستوسن تا به حال، 70 درصد كل پستانداران بزرگ ساكن سه قارهی قديم و 80 درصد گونههای ساكن آمريكای جنوبی منقرض شدهاند. در طول دو هزار سال گذشته، يك پنجم گونههای پرندگان به دليل فعاليت انسان در زمين منقرض شدهاند و تنوعشان از يازده هزار گونه به 9040 گونه كاهش يافته است. در اين بين، 11 درصد گونههای باقیماندهی كنونی هم در خطر انقراض قرار دارند. مهمترين دليل انقراض اين جانوران، تخريب جنگلها و تبديل آنها به زمینهای كشاورزی است. روندی كه علاوه بر پرندگانِ بزرگ و پرنقشونگار، هزاران گونه حشره و بندپای حاشيهنشين و بیسروصدا را هم ــ پيش از آنکه توسط بشر شناسايی شوند ــ نابود میكند.
در چهل سالی كه بين دههی بيست تا شصتِ قرن خورشيدی كنونی گذشت (1370ـ1320 خ.) انهدام جنگلهای هند غربی، آمريكای جنوبی و مركزی و مكزيك تراكم گونهای پرندگان گنجشكسان (خانوادهی پَسِریفورم[5]) را تا نصف كاهش داده است. روندی مشابه در ايالات متحده ــ كه غنیترين فون حلزونهای جهان را دارد ــ 12 درصد گونههای نرمتنان را منقرض كرده و 20 درصد ديگر را در نزديك خط خطر قرار داده است.
وضعيت در مورد شكل غالب زندگی بر سطح زمين ــ يعنی حشرات ــ هم به همين شكل است. در آلمان از 1029 گونه حشرهی شناختهشده 34 درصد، در اتريش از 9694 گونه 22 درصد و در انگلستان از 13741 گونه 17 درصد در خطر انقراض قرار دارند. حتی مقاومترين جانداران هم از اين بلا در امان نماندهاند. در شصت سال گذشته 50ـ40 درصد قارچهای بومی اروپای غربی در اثر فعاليت انسانی منقرض شدهاند.[6]
در مورد تخريب جنگلها هم كارنامهی گونهی انسان به همين درخشش است. گونهی انسان خردمند، اگر به همراه زمینهای زير كشت و منابع طبيعی مورد استفادهاش مورد محاسبه قرار گيرد، 40ـ20 درصد انرژی خورشيدی تثبيتشده به صورت مولكولهای بيوشيميايی را به خود اختصاص میدهد، و اين غارتِ انرژی خورشيدی از آنچه در ساير جانوران ديده میشود بسيار فراتر است. اين استعمارِ بومِ گياهی، به بهای تخريب بومهای طبيعی اوليه ــ و به ويژه جنگلها و مراتع ــ ممكن شده است.
تنها در طول چهارماه (ژوئيه تا اكتبر) از سال 1987 م. پنجاه هزار كيلومتر مربع جنگل، تنها در چهار ايالت برزيل در اطراف رود آمازون توسط انسان آتش زده شد و سوخت. اين تخريب، بخشی از انهدام سالانهی جنگلهای جهان است كه به 142 هزار كيلومتر مربع بر سال بالغ میشود. اين مقدار برابر است با 8/1 درصد از كل مساحت جنگلهای موجود. دانستن اين نكته آموزنده است كه اين مقدار، تقریباً برابر است با تخريب جنگلی با مساحت يك زمين فوتبال بزرگ، در يك ثانيه، و اين ريشهكنی شتابنده در مورد بومهايی اعمال میشود كه میلیونها سال برای پيدايششان وقت صرف شده است. به دليل همين روند پرشتاب است كه در سال 1989 م. مساحت جنگلهای پرباران كرهی زمين به نصف مقداری كه در زمان پيش از تاريخ ــ در دههزار سال پيش ــ وجود داشته، كاهش يافت. كسانيكه در سالهاي اخير از جنگلهاي شمال ايران بازديد كرده باشند و ويراني غمانگيز محیطهاي سرسبز آن منطقه را ديده باشند، به عنوان عضوي از گونهي انسان خردمند به اين واقعيت افتخار خواهند كرد كه كشورشان در اين مسابقهي مرگبار براي نابود كردن ذخاير زيست محيطي، به هيچ عنوان از معيارهاي جهاني عقب نيست!
تخريب جنگل، تنها نابودی بخشی از درختان و تخريب خاك نيست، كه به معنای نابودی و انقراض كل گونههای ــ معمولاً ناشناختهی ــ مقيم آن محيط است. با هر كيلومترمربع جنگل سوخته يا پاكتراشیشده، هزاران كنام غيرقابل تجديد نابود میشوند و گونههای پناهگرفته در آنها از بين میروند. انهدام جنگلها، به طور متوسط در هر سال 5/0 درصد از كل گونههای زنده بر زمين را نابود میكند. سرعت عادی انقراض گونههای زمينی، يك گونه بر ميليون سال است، و اين روند با دخالت انسان بين هزار تا ده هزار برابر تسريع شده است.[7]
و همهی اينها به دليل گرسنگی جمعيت رشديابنده و مهارگسيختهی انسانی، و به بهانهی توسعهی زمینهای كشاورزی انجام میشود. در مقابل اين كشتار جمعی بزرگ، انسان تنها گروهی اندك از گونههای تغيير شكليافته و اهلیشده را جايگزين تنوع زيستی چشمگير قديمی كرده است. در كل، سی هزار گونهی گياهی بر زمين وجود دارند كه برای تغذيهی انسان مناسب هستند. در جريان هفت هزار سال تجربهی كشاورزی، بشر تنها هفت هزار گونه از آنها را شناسايی و كاشت كرده است كه تازه در آن ميان هم 20 درصد از گونهها حدود 90 درصد جمعيت جهان را تغذيه میكردهاند. گندم، جو و برنج مهمترين گونههای دارای توليد انبوه هستند.
بسياری از گونههای گياهی دارای ارزش غذايی بالاتر از اين سه گياه، در جريان تخریبهای يادشده در حال ريشهكنی هستند. به عبارت ديگر، رژيم غذايی انسان كه بر اثر تصادف شكل گرفته و لزوماً با بهترين گونههای قابلكشت همخوانی ندارد، به عنوان معياری برای نابود كردن بومهای طبيعی رسميت يافته است.
انسان خطرناكترين گونهی شناختهشده بر كرهی زمين است. تنها گونهي شكارچي كه همهي شكارهاي خود را تا حد انقراض نابود ميكند و تنها گياهخواري كه بافت گونههاي گياهي همزيست با غذاي خويش را ريشهكن ميكند، انسان است. انسان گونهاي است كه به طور منظم و سازمانيافته دست به كشتار و تخريب محيط زيست و جمعيتهای مقيم آن میزند، و در اين ميان به جمعیتهای انسانی ديگرِ ساكن محیطهای همسايه هم رحم نمیكند. گونهای با رفتار کاملاً نامعقول كه با روندی قابلپيشبينی و خطی مشغول نابود كردن بافت گونههاي زندهي اطراف خود، همگونههاي خود و خود است.
انسان، تنها گونهی شناختهشده است كه با قابليتی چنين بالا و بازدهی چنين چشمگير زيستگاههای طبيعی اطراف خود را از بين میبرد، و هر لحظه به قيامتِ انقراض عمومی نزدیکتر میشود.
- Raup, 1995 :121. ↑
- Raup, 1991:193-208. ↑
- Alvarez and Asaro, 1990. ↑
- Courtillot, 1990. ↑
- Passeriformes ↑
- . ويلسون، 1376، 298ـ294. ↑
- . ويلسون 1376: 322. ↑
ادامه مطلب: بخش دوم- فصل دوم- برداشت آینده شناختی
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب