پنجشنبه , آذر 22 1403

فرگشت – بخش دوم – فصل دوم – جامعه شناسی

بخش دوم عنصر انساني

فصل دوم: نسل هيولا

برداشت جامعه‌شناسي

موجود زنده، در ابعاد كلان، سيستمی تشكيل يافته از سه عنصر ماده، انرژی و اطلاعات است كه در رهگذر پويايی بغرنج اين سه عامل، اطلاعاتی ويژه به نام ژنوم را بازتوليد می‌‌‌كند و به اين وسيله امكان بازتوليد ساختاری بيوشيميايی (كالبد) را فراهم می‌‌‌كند تا آن ساختار بار ديگر نسخه‌‌‌های اطلاعاتی جديدِ يادشده را تكثير كند و…

پويايی اطلاعات در موجودات ساده‌‌‌تر، پيوندی ناگسستنی با ساخت‌های مادی/ انرژيايی دارد. اطلاعات در تعريفی ساده، عبارت است از شكل قرارگيری ماده و انرژی در يك سيستم، و به اين ترتيب كميتی است كه همواره بر ساخت‌هايی از ماده و انرژی سوار است. در جانداران ساده و ابتدايی، اين ماده و انرژی هستند كه روندهای اصلی زيستی و پويايی عناصر سه‌‌‌گانه‌‌‌ی يادشده را در سيستم موجود هدايت می‌‌‌كنند و پويايی حياتی جاندار را تعيين می‌‌‌كنند.با اين همه، با افزايش پيچيدگی در روند تكامل، به تدريج الگويی جديد شكل می‌‌‌گيرد. كم‌‌‌كم ساختارهايی كه تا پيش از اين حفظ و انتقال اطلاعات تنها بخشی از كاركردشان بود، بيش از پيش برای انجام اين كار تخصص می‌‌‌يابند و نقش اطلاعات در تعيين پويايی موسوم به زندگی، بيش از پيش برجسته می‌‌‌شود.

مشهورترين و قديمی‌‌‌ترين ساختار تخصص‌يافته برای حفظ و پردازش اطلاعات، مولكول‌های اسيد نوكلئيكی موسوم به DNA هستند. مولكول‌هايی مارپيچی و جفت كه از شبه‌‌‌آنزيم‌های خودهمانندساز اوليه‌‌‌ای كه از جنس RNA بوده‌‌‌اند مشتق شده‌‌‌اند، و به دليل حفظ بهتر اطلاعات در نسخه‌‌‌ی پشتيبان خود ــ رشته‌‌‌ی دوم مارپيچ ــ به شكلی فراگير نقش حفظ و ذخيره‌‌‌ی اطلاعات ژنومی را بر عهده گرفته‌‌‌اند. مولكول DNA، نخستين شكل تعميم‌يافته و موفق از دستگاه‌‌‌های بيوشيميايی است كه در خدمت اطلاعات درآمده است.

در جانوران پيچيده‌‌‌تر وجود ساختاری پيچيده‌‌‌تر و پوياتر از DNAی محافظه‌‌‌كار و پايدار مورد نياز است. به اين ترتيب، می‌‌‌بينيم كه در جانوران ــ كه به دليل متحرك بودن نيازمند حجم بالايی از پردازش اطلاعات هستند ــ سيستمی به نام دستگاه عصبی برای انجام اين مهم تخصص می‌‌‌يابد، و داده‌‌‌پردازی به اين شكل بر عهده‌‌‌ی بافتی غريب به نام بافت عصبی محول می‌‌‌شود؛ بافتی كه واحدهای سازنده‌‌‌اش ــ نورون‌ها ــ بيشترين حجم بيان اطلاعات ژنتيكی (حدود 85 درصد) را تجربه می‌‌‌كنند و بيشتر از همه‌ي سلول‌هاي ديگر ــ جز برخي سلول‌هاي سيستم ايمني ــ عمر مي‌كنند.

پيچيدگی قوانين خاص خود را دارد و يكی از اين قوانين، انشعاب خط‌راهه‌‌‌هايی است كه در محل دوشاخه‌‌‌زايی‌‌‌ها از هم جدا می‌‌‌شوند. حتی سه مفهوم ماده، انرژی و اطلاعات نيز، اگر از ديد فيزيك كوانتومی نگريسته شود، سه برداشت ذهنی ماكروسكوپی صِرف از واقعيتی يكه و توصيف‌‌‌ناپذير است. اين سه شكل، در واقع، سه الگوی تخصص يافتن هستی برای نمود يافتن در سازوكار سيستم‌های پيچيده است.

افزايش محتوای اطلاعاتی، بغرنج‌‌‌تر شدن ساختار و بالاخره همان چيزی كه با نام تكامل مشهور شده است، روندی است كه در هر یک از اين سه شاخه رشد می‌‌‌يابد و دگرگون می‌‌‌شود. پيچيده‌‌‌تر شدن مولكول‌های اسيد نوكلئيكی، بزرگ‌تر و تخصصی‌‌‌تر شدن مولكول‌های پروتئينی و آنزيم‌ها و مشتق شدن‌شان از يكديگر، و بالاخره آنچه تكامل مولكولی ناميده می‌‌‌شود، نمود اين فرگشتِ مادی است.

افزايش حجم و تنوع در خط‌راهه‌‌‌های پردازش انرژی، پديداری است كه در همين فرگرد مورد بررسی قرار گرفت. اين روندی عام است كه فرگشت انرژيايی را معنا می‌‌‌كند.

اما فرگشت اطلاعاتی، داستانی ديگر دارد. از نظر سخت‌افزاری، افزايش پيچيدگی و حجم سيستم‌های پردازنده و نگه‌‌‌دارنده‌‌‌ی اطلاعات در دودمان جانوری، موضوعی نيست كه نياز به بحث و استدلال زيادی داشته باشد. يكی از نمونه‌‌‌های اين روند در خط‌راهه‌‌‌ی تكاملی انسان است كه در همين كتاب مورد وارسي قرار گرفت. آنچه در طول زمان براي چشمان كنجكاو ديرين‌‌‌شناسان و زيست‌شناسان باقي مي‌ماند، سنگواره‌هايي از جمجمه‌ها و ابزارهاي سنگي است و اين‌ها هر چند مي‌توانند شاهدي بر اصل تكامل يافتن مستقل پيچيدگي اطلاعات در جانوران باشند، اما براي مدل‌سازي الگوي اين تكامل بسنده نيستند.

آنچه مسلم است، زمانی در گذشته‌‌‌ی دور، ساخت پردازش اطلاعاتی در مغز آدمی به قدری پيچيده شد كه ساختار نمادين/ معنايی ويژه و مستقلی را برای حفظ و منظم كردنش ايجاب كرد. اين همان است كه امروز «زبان طبيعی» خوانده می‌‌‌شود و به گمان برخی از صاحب‌نظران ــ مانند چامسكی ــ وجه تمايز انسان از ساير جانوران است. پويايی اطلاعات در ساخت عصبی/ شناختی جانوران، داستانی طولانی و بزرگ است كه تنها به تازگی با مفهوم زبان طبيعی گره خورده است و صد البته كه اين گره خوردن، پديداری مهم و نقطه عطفی در تحول اطلاعات بوده است.[1]

بياييد كمی به عقب برگرديم و عام‌تر سخن بگوييم. در جانوران پيچيده‌‌‌ی دارای دستگاه عصبی پيچيده ــ كه مهره‌‌‌داران و بندپايان و سرپايان مشهورترين خط‌راهه‌‌‌های آن هستند ــ پويايی اطلاعات تا حدود زيادی بر مبنای امكان انتقال داده‌‌‌ها به ديگر افرادِ هم‌نوع سازماندهی شده است. يعنی اين موجودات توانايی تشخيص افراد هم‌‌‌گونه‌‌‌ی خود را دارند، و به طور وراثتی قوانين ريچاردسونیِ[2] گزينش خويشاوندی را هم درك می‌‌‌كنند.

اطلاعات، يكی از مهم‌‌‌ترين شاخص‌های مورد نياز برای سازگار شدن با محيط است و جانوری كه به اطلاعات بیشتری دسترسی داشته باشد و روش‌های بهتری برای پردازش آن داشته باشد، از نظر تكاملی برنده است. فشار تكاملی شديدی را كه بر دستگاه حسی/ عصبی جانوران اعمال شده است، می‌‌‌توان در سايه‌‌‌ی اين گزاره بهتر فهميد. بر مبنای قواعد جمعيت‌‌‌شناختی تكامل، جانوران هم‌‌‌گونه ــ به ويژه آن‌هايی كه اشكالی از زندگی اجتماعی را دارا هستند ــ بايد برای بيشتر كردن متقابل بختِ بقای ژنوم هم‌نوعان خود كوشش كنند.

اين بازی برنده ـ برنده به قدری در جهان زنده شايستگی زيستی را بالا می‌‌‌برد كه تعداد گونه‌‌‌های دارای زندگی گوشه‌‌‌گيرانه و منزوی نسبت به گونه‌‌‌های دارای زندگی گروهی بسيار اندك است و تنها در بوم‌ها و كنام‌های حاشيه‌‌‌ای و خاص ديده می‌‌‌شود. هم‌چنین يك مقايسه‌‌‌ی كوچك نشان می‌‌‌دهد كه در ميان مهم‌‌‌ترين شاخه‌‌‌ی تكاملی جانوری زمين ــ يعنی حشرات ــ آن‌هايی كه زندگی اجتماعی حقيقی داشته‌‌‌اند و به اصول اين بازی گروهی وفادار بوده‌‌‌اند، بختِ بیشتری برای بقا داشته‌‌‌اند. به عنوان يك آمار كوچك، كافي است بدانيم كه در جنگل‌های پرباران استوايی، چندصد گونه‌‌‌ی مورچه‌‌‌ی موجود، چيزی در حدود يك پنجم زی‌‌‌توده‌‌‌ی[3] كل حشرات موجود در بوم را تشكيل می‌‌‌دهند. به اين شكل، آشكار است كه كمك كردن به هم‌نوع كليدی طلايی برای بقای ژنوم محسوب می‌‌‌شود.

كمك به ديگران، برای هر جانور هزينه‌‌‌ای در بر دارد و طبيعت همواره کوتاه‌ترين و صرفه جويانه‌‌‌ترين راهكارهای ممكن را انتخاب می‌‌‌كند. از آنجا كه شريك شدن در اطلاعات نسبت به شركت در ماده يا انرژی ساده‌‌‌تر و كم هزينه‌‌‌تر است، علامت دادن به هم‌نوعان ديگر رايج‌‌‌ترين شيوه‌‌‌ی همكاری محسوب می‌‌‌شود. اين شيوه به قدری موفق بوده است كه حتی در ميان گونه‌‌‌های غيريكسان هم‌زيست ــ مثل بابون‌ها و گاوهای وحشی يا گله و زنبورها ــ هم ديده می‌‌‌شود.

انتقال اطلاعات به هم‌نوع، نيازمند سيستمی نشانگانی/ معنايی است كه در هر دو موجودِ فرستنده و گيرنده مشترك باشد و توانايی بازنمايی پديدارهای جهان خارج را هم داشته باشد. چنين شرايط پايه‌‌‌ای در بسياری از جانوران تكامل يافته، و به اين دليل است كه به هنگام ورود به يك جنگل شلوغ مجموعه‌‌‌ای چنين متنوع از رنگ‌ها و صداها را در پيش چشم خود باز می‌‌‌يابيم.

انتقال اطلاعات، چنان‌که گفتيم، از مجرای محرک‌هايی حسی ممكن است و خودِ پيام، كه اصل قضيه است، بايد به صورت بسته‌‌‌ی اطلاعاتی فشرده‌‌‌ای با رمزگانی تكرارپذير و قابل واگشايی طراحی شود. چنين اتفاقی با تنوع چشمگير و باورنكردنی در شاخه‌‌‌های گوناگون جانوران و گياهان تكامل يافته است و دستگاه‌‌‌های نشانگان/ معنای موازی بي‌شماری را پديد آورده است. آنچه در تمام اين دستگاه‌‌‌ها مشترك است، نمادهايی قراردادی است كه بر مبنای كاركردهايی زيستی شكل گرفته‌‌‌اند و در جريان روند تكامل موجود صيقل خورده و دگرگون شده‌‌‌اند و معناهايی مربوط به جهان خارج را در دستگاه عصبی جاندار بازنمايی می‌‌‌كنند. اين نمادها با قوانين دستوری ويژه‌‌‌ای با هم تركيب می‌‌‌شوند و بر فضای حالت ويژه‌‌‌ی خود زيرفضای مجاز مشخص و محدودی را تشكيل می‌‌‌دهند كه ارتباط تنها در آن قلمرو ممكن است. قواعد دستوری يادشده، كدهای نشانه‌ای مورد اشاره و معانی متصل به آن‌ها همراه با پويايی سيستم زنده در طول عمرش، و در جريان تكامل گونه‌‌‌ی مورد نظر دستخوش تغيير می‌‌‌شوند و برای خود روند مستقلی از تكامل را ــ البته در ارتباط تنگاتنگ با شاخص‌های محيطی ــ توليد می‌‌‌كنند.

پيام‌هايی كه بر مبنای اين قواعد دستوری ساخته می‌‌‌شوند، تنها در زمان توليد شدن‌شان دارای معنا هستند، و همراه با دگرگون شدن ريخت فضای حالت يادشده و محدوده‌‌‌ی مجاز مورد بحث، خود محتوای معنايی‌‌‌شان را از دست می‌‌‌دهند و معانی جديدی را به دست می‌‌‌آورند.

معنای هر یک از اين پيام‌ها در اثر واگشايی رمزگان پيام در مغز گيرنده آفريده می‌‌‌شود و به نوبه‌‌‌ی خود بر الگوی رفتار گيرنده اثر می‌‌‌گذارد. هدف از توليد پيام، می‌‌‌تواند بالا بردن شايستگی زيستی فرستنده، گيرنده يا هر دو باشد. شيری كه با غريدن وحشتناكش آهوی غافلگيرشده‌‌‌ای را از ترس فلج می‌‌‌كند، مشغول توليد پيامی است كه برای گيرنده خطرناك، و برای خودش سودمند است. زنجره‌‌‌ی نری كه می‌‌‌خواند و ماده را برای جفتگيری جلب می‌‌‌كند، پيامی با ارزش زيستی مثبت را برای خودش و گيرنده توليد می‌‌‌كند، و ميمونی كه با ديدن عقاب جيغ می‌‌‌كشد و خطر جلب توجه عقاب به سوی خود را به جان می‌‌‌خرد، پيامی به نفع گيرنده و به ضرر خود را توليد می‌‌‌كند. مهم این است كه به طور عام، برآيند آماری تمام پيام‌های رايج در جهان زنده، به نفع بقای ژنوم فرستنده است. در انسان هم مثل ساير جانوران، ساختاری برای توليد، انتقال و درك پيام داريم، و اين ساختار يكی از پيچيده‌‌‌ترين نمونه‌‌‌های شناخته‌شده بر سطح زمين است.

هر بسته‌ي اطلاعاتي نماديني كه بتواند از مجراي اين نظام‌هاي ارتباطي بين افراد يك گروه تبادل شود و بتواند معنا حمل کند، يك منش است. انسان برجسته‌ترين سازنده‌ي منش‌هاست. منش، مفهومی است كه در نوشتاری ديگر مفصلاً تعريف شده و مورد موشكافی قرار گرفته است[4]، اما برای این‌که بحث‌مان در این‌جا كامل باشد، تعريفی ساده از اين واژه را به دست می‌‌‌دهيم.

منش پيامی است كه در زمينه‌‌‌ی يك شبكه‌‌‌ی عصبی طبيعی به صورت يك بسته‌‌‌ی اطلاعاتی هم‌بسته و منسجم قابل توليد، انتقال و درك باشد و احتمال بروز رفتارهای گيرنده يا فرستنده را دگرگون كند. منش‌ها سپهری اطلاعاتی در مغز و سيستم زنده‌‌‌ی ميزبانان‌شان توليد می‌‌‌كنند. اين واحدهای اطلاعاتی، به صورت بسته‌‌‌هايی اطلاعاتی، از مغزی به مغز ديگر منتقل می‌‌‌شوند و از راه اثرگذاری بر سيستم توليد لذت ميزبان‌شان ــ معمولاً از راه بيشتر كردن شايستگی زيستی ــ احتمال تكثير شدن‌شان توسط مغز ميزبان را افزايش می‌‌‌دهند. منش‌ها مانند ویروس‌هايی رايانه‌ای عمل می‌‌‌كنند، اما ویروس‌هايی مفيد و ارزشمند كه بختِ بقای موجود را افزايش می‌‌‌دهند و بيشتر از این‌که با ویروس‌هايی زيانبار مانند آبله قابل مقايسه باشند، به سازواره‌‌‌هايی هم‌زيست مانند ميتوكندری شباهت دارند. البته اين قاعده‌اي آماري است و هر كس كه با فرقه‌هايي خودكامه و مرگبار مانند «معبد مردم»[5] آشنا باشد، مي‌داند كه نمونه‌هاي زيانباري از منش‌ها هم در اين ميان وجود دارند.

منش‌ها، به دليل تكثيرپذيری‌‌‌شان از مجرای پيام‌های نشانگانی، خطاپذير بودن، و بنابراين امكان جهش كردن‌شان، و تأثيرات متفاوتی كه بر شايستگی زيستی مغزهای ميزبان‌شان می‌‌‌گذارند، نوعی سيستم تكاملی هستند. هر یک از ما، در مغزمان زيستگاهی پيچيده را حمل می‌‌‌كنيم كه در آن جنگلی از منش‌های رقيب و تكامل‌يابنده وجود دارد.[6]

انسان، دارای پيچيده‌‌‌ترين و متنوع‌‌‌ترين ساخت منش‌های جانوری شناخته شده است. منش‌های انسانی، در سطح جديدی از سلسله‌مراتب ــ كه همان زبان طبيعی باشد ــ بازنمايی می‌‌‌شوند و اين دوباره بازنمايی شدن است كه خودآگاهی را توليد می‌‌‌كند. خودآگاهی در انسان می‌‌‌تواند به عنوان كاركرد ارتباطیِ زبان برای ارتباط مغز با خودش فهميده شود. چرخه‌‌‌هايی معنايی در پردازش اطلاعات مغز انسان توليد می‌‌‌شود كه به نمادگذاری مفاهيمِ مورد توجه مغز برای خودش منتهی می‌‌‌شود، و اين همان است كه به گفت‌وگوی درونی يا تصويرسازی ذهنی می‌‌‌انجامد و شايع‌‌‌ترين شيوه‌‌‌ی انديشيدن خودآگاه را تشكيل می‌‌‌دهد.

به اين ترتيب، هويت زيست‌‌‌شناختی انسان به دو لايه‌‌‌ی درهم‌بافته‌‌‌ی بيوشيميايی/ اطلاعاتی تجزيه می‌‌‌شود. شكاف بين اين دو، شكاف ساخت ژنتيكی و شبكه‌‌‌ی عصبی پردازنده‌‌‌ی اطلاعات و توليد معناست؛ شكافی كه به پيدايش سطح جديد و هم‌‌‌افزايانه‌ای از پويايی اطلاعات در مغزهای ما منجر می‌‌‌شود.[7]

اين دو غلاف اطلاعاتی، كه آجرهای سخت‌‌‌افزاری يكی مولكول اسيدنوكلئيك و ديگری نورون است، برهم‌‌‌كنش اطلاعات وراثتی و آموختنی را ممكن می‌‌‌سازند. پيدايش انسان، جهشی بوده در فربه شدن غلاف عصبی، و روندی بوده كه به عدم تعادل اين دو كفه‌‌‌ی ترازو انجاميده است. نتيجه، انسانی است كه دوران كودكی درازمدتی دارد، با انعطاف رفتاری بسيار زياد و امكان نفی بديهی‌‌‌ترين اصل ژنومی، كه بقاست.[8] در واقع، در انسان افراطی‌‌‌ترين شكل چيرگی لايه‌‌‌ی تكاملی منش‌های اطلاعاتی بر سطح بدن‌‌‌های مادی را می‌‌‌بينيم.

به بيانی، انسان گونه‌‌‌ای است كه به دليل غنای انبوهی از منش‌ها كه در مغزش حمل می‌‌‌كند، توانايی عصيان بر ضد قانون آهنين بقا را به دست آورده است. در حوزه‌‌‌ی تكامل، انسان به دليل آن‌که می‌‌‌انديشد، هست و گويا به همين دليل، جز براي مدتي كوتاه نخواهد بود.

 

 

  1. Fabro, 1992.
  2. 1012. دانشمندي كه به‌‌‌طور رياضي نشان داد از نظر تكاملي به نفع يك جانور است تا به هم‌نوعان خود كمك كند تا بخشي از اطلاعات وراثتي مشترك‌شان را به نسل بعد منتقل كند. قوانین ريچادسون به ويژه در مورد توضيح تكامل جوامع حقيقي در راسته‌ي نازك‌بالان (Hymenoptera)، كه مورچگان و زنبورها را در بر مي‌گيرد، كاربرد زيادي دارد.
  3. – Biomass
  4. وكيلي، 1381 ]الف[.
  5. 1015. فرقه‌اي با نهصد عضو كه در سال 1978 م. به همراه رهبرشان، رورند جيم جونز، در جنگل‌هاي گويان به‌‌‌طور گروهي خودكشي كردند.
  6. Dawkins, 1989.
  7. . مورن، 1370: 169ـ157.
  8. Feldman, 1996.

 

ادامه مطلب: بخش دوم- فصل دوم- برداشت بوم شناختی

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب