قدرت–هراسی
برای اعضای کانون خورشید، ۱۳۸۰/۶/۳۱
چون گفتنی باشد و همه عالم از ریش من در آویزد كه مگر نگویم…
اگرچه بعد از هزار سال باشد، این سخن بدان كس برسد كه من خواسته باشم.
(منصور حلاج)
1. نام Ephemeroptera شاید برای یك خوانندهی عادی-و حتی فرهیخته- معنای چندانی نداشته باشد. اما سر آن دارم تا از همین واژهی به ظاهر نامفهوم آغاز كنم. واژهی Ephemeroptera، از دو بخش تشكیل شده است، Ephemeros كه نام پهلوانی اساطیری در یونان باستان است كه جوانمرگ شد، و پسوند ptera به معنای بال. این تركیب، نامی است كه بر یكی از راستههای ابتدایی و به نسبت سادهی حشرات نهادهاند، از آن رو كه پس از بالغ شدن عمری بسیار اندك دارند، و دست بالا دو یا سه روز بیشتر بدان حالت زندگی نمیكنند. از همین روست كه نام این راسته را در فارسی آزودمیران ترجمه كردهاند.
زودمیران حشراتی بسیار جالب توجه هستند. گمان میكنم هر حشره شناس علاقمندی دیر یا زود با آنها برخورد كند، و از ویژگیهای چشمگیر و منحصر به فردشان بسیار میآموزد.
یكی از ویژگیهای این حشرات، این است كه با وجود عمر یكی دو ساله شان-كه در میان حشرات عادی است- زمان بسیار كوتاهی را به صورت بالغ سپری میكنند. این بدان معناست كه تقریبا تمام عمر این موجودات به صورت نابالغ و در شكل لاروی سپری میشود. لاروهای این موجودات ممكن است برای دو سال در رودخانههای سرد كوهستانی شنا كنند و به زندگی خود ادامه دهند، ولی در نهایت تنها برای بیست و چهار ساعت بلوغ و جفتگیری را تجربه نمایند و خیلی زود بمیرند.
آنچه كه از این حشرات میخواهم بگویم، زیست شناسانه نیست، كه شاید بیشتر فلسفی باشد. یعنی در پی دست یابی به نمونهای و مثالی هستم، تا آنچه را دربارهی قدرت در ذهن دارم، بیان كنم… و از این روست كه به شرح ساختار ریخت شناختی لارو زودمیران میپردازم.
زودمیران، چنان كه گفتم لاروهایی آبزی دارند. بدن این لاروها ریز و پریده رنگ است، اما با این وجود یك مشاهده گر علاقمند میتواند در چشمههای كوهستانهای اطراف تهران، بدن نحیف و خردشان را ببیند كه بر سطح زیرین سنگها میلغزند و از نور و هوای رقیق اطرافشان میگریزند.
زودمیران، در بخش عمدهی عمر خویش به صورت لاروهایی نابالغ، در رودهایی با آب سرد و پرفشار زندگی میكنند، و به همین دلیل هم ناچارند با محیط دشوار پیرامونشان سازگار شوند. از همین روست كه بدن این لاروها شكلی خمیده و مسطح و ساده شده دارد، و برای پنهان شدن در شكاف سنگهای رودخانهای و مقاومت كردن در برابر فشار زیاد آبی كه بر بدنشان میتازد، سازگار گشته است. به دلیل همین طرح بدنی ساده و مسطح شده است كه این لاروهای ریز توان رقابت با حشرات آبزی تنومندتری مثل سنجاقك نابالغ را ندارند، و معمولا توسط ایشان از آشیان خویش به بیرون رانده میشوند.
به این ترتیب لارو زودمیران چند ویژگی خیلی مهم دارد: نخست این كه بدنی تغییر شكل یافته و ساده شده دارد، دوم این كه به دلیل رانده شدن از محیطهای مساعد برای زیستن در شرایطی دشوار و سخت سازش یافته است، و سوم این كه در حالت بالغ، جز زمان كوتاهی زنده نمی ماند.
2. بسیاری از ما، همچون لارو زودمیران هستیم. با بدنی مسخ شده و دگردیسی یافته، كه غرورآمیزش میپنداریم، برای عمری در شرایطی سخت و دشوار، كه بدیهی و طبیعیاش میپنداریم، غوطه میزنیم، و در نهایت بر خود میبالیم كه روزی به بلوغ خواهیم رسید.
جامعهی ما، چشمهای كوهستانی است، با همین آب پرفشار و توفنده و سرد، و همان تاریخچهی پر فراز و نشیب و همان سنگهای گرانی كه انگار از روز ازل برای پنهان گشتنمان در زیرشان، كار گذاشته شدهاند. آنقدر پتك تاریخ بر سرمان زده است كه داشتن سری پهن و تك بعدی را عادی، ضروری، و حتی شایسته میدانیم. آنقدر امواج گزندهی حوادث پیكرمان را تراشیده است، كه نحیف بودنمان را حسنی خداداد میشماریم و بر شكنندگی هر آنچه هستیم، ظرافت نام مینهیم و آسودهایم كه “لاغری مد است.
چنان تكامل یافتهایم و آنسان سازگار شدهایم كه در برابر هر موجی سر تعظیم فرود آوریم، و در هجوم هر رودی به زیر سنگها بخزیم، و در دل خویش جشن بگیریم كه هنوز زندهایم. و مگر نه این كه به ظاهر حق داریم؟ مگر نه این كه روزگاری در اعماق همین رودخانهی كوهستانی، مغولان جنگاورانمان را گردن میزدند و اعراب نویسندگانمان را سنگسار میكردند؟
مگر نه این كه روزگاری معراج مردان حق از سر دار بود، و مگر نه این كه ما باقی ماندگان این نخبهكشی دراز دامنه، جان به در برندگان این انتخاب طبیعی مهیبیم؟
مگر نه این كه ما حق داریم ناتوان، ضعیف، و بدبخت باشیم؟
مگر جز ابراز ضعف و ناتوانی و حماقت، در درازنای این قرون سیاه، راهی برای بقا داشتهایم؟
مگر عجز و افتادگی، برای مردمانی چنین پرشمار و در سرزمینی چنین كهنسال، حكمی اخلاقی نبودهاست؟
همهی ما، ای زودمیران عزیز، بخشی از این قبیلهی دردمندیم. قبیلهای از وارثان تمدنی كهنسال، كه برای زنده ماندن در زیر سم اسب فاتحان، بدنی تخت و مسطح و افتاده یافتند، و از ترس تفتیش عقاید و عروج از سر دار، نگفتن و نشنیدن و نفهماندن و نفهمیدن را در قلبهای یخ بستهشان نهادینه كردند. بلوغ در این تركیب كم نظیر از خاك و خون، چنان خطرناك بوده است، كه ما بازماندگان این نسل زودمیران، شبانه روزی هراس زده را برایش بسنده دانستهایم.
بدین سان بوده كه لاروهای خرد و نحیف مقیم كوهستانهای اطراف تهران قرنها بر سر جای خویش باقی ماندند و این چنین خوار و دگرگونه گشتند. برای همین است كه هرگز جسارت سر بر داشتن از سنگ زیر سرشان را نیافتند و چشمان شان از تیرگی اعماق گل آلود آب انباشته شد، و رسم نگاه كردن به بیرون از رود را خوار دانستند. پس برای نسلهای متمادی، زودمیران بر شكاف سنگهای محبوبشان خزیدند، و هرگز به پیرامون خود ننگریستند. هرگز از وجود سنجاقكهای تنومند پیرامونشان آگاه نشدند، و هرگز نیاموختند كه چون ایشان از رود خارج شوند، و در آسمان زندگی كنند.
از این روست كه ما، جوانان نسلی چنین تب زده، تا بدین پایه از قدرت، و قدرتمندان میهراسیم.
قدرت برای هزاران سال در فرهنگمان واژهای خطرناك بوده است. قدرتمندان مان موجوداتی ازخمیرهای دیگر بودند، شاهانی با خون پاك و پاكیزهی فرزندان سام و یافث كه با ضرب و زور بسیار نسب به جمشید و رستم میبردند، و شاهزادگانی كه محصول تولید انبوه كدهای ژنتیكی در حرمسراهای افتخارآفرین شرقیمان بودند. در این بوم و بر، برای قرنها خواجگانی ابتر و خواجه زادگانی ستمگر حكم راندهاند، كه ضعف خود را با تقدیس و تحریم قدرت، و ناپایداری تخت لرزان خویش را با سركوب توانمندان استتار میكردند. این چنین بود كه در زیستگاه كوهستانی ما، انتخاب اصلح به انتخاب ابتر دگردیسی یافت، و هیچ نماند جز عادت به نكوهش قدرت، و اعتیاد به خزیدن در زیر سنگهای امن ناتوانی.
قدرتمند، موجودی غریب و بیگانه پنداشته میشد. گاه اصولا ماجرا چیزی بیش از توهم نبود. چرا كه حاكمان و آقازادگان را توانمند و قدرتمند میپنداشتند و جز به ندرت، چنین نبود. قدرتمند، اگر از تبار شاهان و حاكم شهری و والی دیاری بود، دیر یا زود به دست همتای خویش از صحنه بر میافتاد و پوست پركاهش را بر دروازهها میآویختند، تا همگان پیامد منحوس قدرت را بنگرند و هر روز سه بار خدایان خویش را شكر گویند كه رعیت زادهاند و مصون از بیم نبرد بر سر قدرت. بدین گونه بود كه نسل در پی نسل، ناتوانترها جای ناتوانها را گرفتند، و مغلوب حاكم ناتوانی گشتن، هنجار گشت.
و مباد روزی كه توانمندی گزیده و قدرتمندی گردن فراز از میان مردم برخیزد. كه توانمندیاش را گناه میپنداشتند و سربلندیاش را سركشی. پس این چنین بود كه موجهای توفندهی سركوبهای پیاپی قدرتمندان و سركوفتهای همیشگی به ناتوانان در این سرزمین آفت زده رایج گشت، و عوام الناس آموختند كه قدرتمند بودن نه مطلوب است و نه ممكن. این گونه بود كه مفهوم قدرت در هالهای مرموز و دست نیافتنی از رمز و راز پیچیده گشت و تقدس امری والا و هراس انگیزی تابویی خطرناك در آن با هم گره خورد.
این گونه بود كه ما زودمیران لای سنگها آموختیم كه قدرت غیرمجاز است. بدین سال باور كردیم كه سلحشوران و نیرومندان باید هر طوری كه هست شهید شوند، و بدین سان بود كه قهرمانانمان، همواره ناكام ماندند.
پس رمز شانه خالی كردن از زیر بار قدرتی را كه هستنمان را رقم میزد، آموختیم. یاد گرفتیم تا ابراز عجز و بدبختی و بینوایی كنیم و هر آنچه هستیم و داریم را پنهان سازیم. و آنقدر در این فن نفرین شده چیره دست شدیم كه گوهر خویش را از خود نیز پنهان كردیم، و باور كردیم كه ناتوانیم.
قدرت-هراسی (Fortuphobia)، مرضی آشناست. علایمش را همه میدانیم. آنگاه كه با دیدن توانمندی خاصی در دیگری، خود را دلخوش میكنیم كه “فواره چون بلند شود سرنگون شود”، وقتی كه حسادت یا كینه را با جامهی فاخر كلمات زیبا میآراییم، زمانی كه موفقیت دیگری را توهینی نسبت به خود میپنداریم و با دیدن زبانه كشیدن شعله های قدرت از وجود دوستمان احساس حقارت میكنیم، به قدرت هراسی دچار آمدهایم.
قدرت هراسی مرضی اكتسابی است. بیماری خاصی است كه زودمیران بسیار بدان دچار میشوند و در كشاكش تب و لرزهای هذیان گونهاش، از بلوغ باز میمانند. همین مرض است كه از پیدایش نسلی از زودمیران توانمند و بالدار جلوگیری میكند، چرا كه شیوعش رفتارهای نخبهكشانه را باعث میشود و هر سری را كه كمی از دیگران افراشته تر باشد، به دست اطرافیانش فرو میكوبد. به این ترتیب پیدایش نسلی از بلندقامتان و قدرتمندان در میان زودمیران مدام به تاخیر میافتد، و هیچ نمیماند، جز طعنهی بدنهای كژدیسهی پناه گرفتگان شكاف سنگها.
قدرت هراسی، نفرین دودمان زودمیران است.
آهای، زودمیران؛ تا كی باید به قدرت هراسی مبتلا باشیم؟
شاید این درد كهن درمانی داشته باشد.
ادامه مطلب: منِ چهل تکه
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب