اولین پرسش را بسیار کلی شروع می کنم. محتوای اندیشه ایرانشهری ازکدام متون فکری و فرهنگی پیش از اسلام نشأت می گیرد و نحوه تاثیرگذاری آن چگونه بوده است؟
خوانشهای متفاوتی از اندیشهی ایرانشهری وجود دارد. هم در دوران قدیم که اندیشمندانی مانند فردوسی و سهروردی روایتهایی ماندگار از آن را به دست دادهاند، و هم در دوران معاصر که پژوهشگران و نویسندگان نسخههایی گوناگون از آن را صورتبندی کردهاند. من طبعا در اینجا نمایندهی اندیشهی خود هستم و از جانب رویکردهای دیگر سخن نمیگویم. از دید من کل متونی که در حوزهی تمدنی ایرانی پدید آمده و مسئلهاش صورتبندی کیستی ایرانی و چیستی ایران بوده، به گفتمان ایرانشهری مربوط میشود.
به نسخههای گوناگون اندیشهی ایرانشهری اشاره کردید. امروز اغلب وقتی از این کلمه یاد میکنند، تنها یک روایت از آن را در نظر دارند که به آرای دکتر سید جواد طباطبایی مربوط میشود. یعنی شما میگویید روایتهای دیگری هم از این اندیشه وجود دارد؟
بله، بیشک چنین است. دکتر طباطبایی عزیزمان البته استادمان است و مدافع جسور و خردمند این ایده، اما تنها سخنگوی این جبهه نیست. در دوران معاصر مدرن شدن اندیشهی ایرانشهری در حدود سالهای ۱۲۷۰ آغاز شد و این زمانی بود که آرای مشروطهخواهان و تجدد طلبان صورتبندیای ملی پیدا کرد و مفهوم ایرانی بودن در بدنهی مفاهیم وامگیری شده از غرب برجستگی یافت. حلقهی نویسندگان نامداری که در دوران جنگ جهانی اول مجلهی کاوه را در برلین منتشر میکردند روایتی از این مسئله را به دست دادند و مشروطهخواهان ایرانی مثل بهار و فروغی دو روایت موازی دیگر را در داخل ایران پیش میبردند. بحث دربارهی تبارنامه و تفاوتها و شباهتهای این آرا بسیار است و خارج از گفتگوی امروزمان. اما لازم است بدانیم که گفتمانهایی موازی و رقیب در این زمینه وجود داشته و امروز هم دارد. دکتر طباطبایی البته در دهههای گذشته قهرمان بی بدیل این عرصه بوده و آثارش هم به لحاظ نظم و دقت علمی و هم عمق و هم جسارت مهم و اثرگذار بودهاند.
به موضع خودتان اشاره کردید. آیا دیدگاهتان با آرای سایر سخنگویان این جریان تفاوتی دارد؟ اگر دارد مرزبندیتان با دیگران را چطور تعریف میکنید؟
بله تفاوتهایی دارد. البته همهی ما به ایران همچون مسئلهای مینگریم و در ضمن دلبستگی و علاقهای به تمدنمان داریم و در مقام چارهاندیشی به شرایط بحرانی امروزین توجه داریم. اما زیربنای نظری، شیوهی صورتبندی مسئله، روششناسی و راهبردهای پیشنهادی هرکداممان متفاوت است. به طور مشخص رویکرد من در چارچوب نظریهی سیستمهای پیچیده پیکربندی شده است. رویکردی که از سویی میانرشتهای و لایه لایه است و از سوی دیگر عینیت و دادههای رسیدگیپذیر را زیربنای مفهومسازی قرار میدهد. همچنین این رویکرد مسئلهی چیستی ایران و کیستی ایرانی را، مثل پرسش از ماهیت هر تمدنی و هویت هر گروهی از مردمان، به مسئلهی بنیادیترِ ارتباط میان منها و نهادها (عاملیت و سازمان) مربوط میداند.
شیوهی نگاه شما به این مسئله چگونه بوده است؟
طی دهههای گذشته دستگاهی نظری به اسم زُروان بر این اساس پدید آوردهام که در قالب هشت جلد کتاب و چندین مقاله انتشار یافته است. این دستگاه عمومی است و به مسئله عام پیوند سطح خرد و کلان، یعنی سیستمهای روانشناختی و جامعهشناختی پاسخ میدهد. در بستر این دستگاه مفهومی است که تمدن ایرانی در برشهایی متفاوت (تاریخ، فلسفه، اساطیر، هنر، ادبیات و زبان) مورد پژوهش قرار گرفته و نتیجهی این خطراهههای تحقیقاتی در قالب مجموعهای از کتابها و مقالات منتشر شده است. جمعبندی کلی و فشردهی بحث دربارهی هویت ایرانی هم در سه جلد کتاب انتشار خواهد یافت. یکی به اسم «ایران: تمدن راهها» که نظریهای سیستمی برای تمدنهای انسانی است و جایگاه تمدن ایرانی را در بستر تاریخ جهان نشان میدهد. این کتاب تا پایان امسال منتشر میشود. دو جلد دیگر –«اخلاق ایرانی» و «سیاست ایرانشهری»- هم هست که به بحث انضباط منها و ساماندهی قدرت در نهادها میپردازد و طی سالهای بعد انتشار خواهد یافت.
به پرسش اولیهام بازگردم، منابعی که شما برای استخراج هویت ایرانی و ماهیت تمدن ایرانی مورد استفاده قرار میدهید چیست؟ آیا تفاوتی با منابع دیگران دارد؟
بله، تفاوتهایی دارد. اندیشهی ایرانشهری اغلب بر دوران پیش از اسلام و زمانهای خاص (اغلب هخامنشی یا ساسانی) تمرکز داشته و بر متون حماسی و سیاسی و -به تازگی با همت دکتر طباطبایی- بر سیاستنامهها تاکید داشته است. از دید من تمام منابعی که این دو مسئلهی من و نهاد (کیستی ایرانی و چیستی ایران) را مورد توجه قرار میدهند، برای این بحث اهمیت دارند. همچنین به گسست بنیادین بین دوران پیش و پس از اسلام قایل نیستم و به شکلی مستند نشان دادهام که گسست اصلی به دوران پیش و پس از کوروش بزرگ مربوط میشود و پس از آن وقفهها و گذارهای سیستمیای به آن بزرگی نداشتهایم. به همین خاطر کلیت منابع موجود در این زمینه را از ابتدای تاریخ تمدن ایرانی (اواخر هزارهی چهارم پ.م) تا به امروز مهم میدانم و همه را مورد استفاده قرار میدهم.
میتوانید برخیشان را نام ببرید؟
برخی کلاسیک هستند و مشهور.مثلا روشن است که شاهنامه در حوزهی روایت و اساطیر و آثار سهروردی در قلمرو اندیشه و فلسفه و اشعار حافظ و مولانا در قلمرو اخلاق و عرفان اهمیت دارند. اما من گذشته از اینها به کتیبهها و فتحنامههای باستانی اکدی و سومری و ایلامی و هیتی در ایران غربی، به روایتهای دینی اوستایی و سانسکریت در ایران شرقی، و به آثار هنری و همچنین متون حقوقی و پیکربندیهای متفاوت امر قدسی هم توجه دارم و اینها را هم منابعی مهم در طرحریزی مفهوم ایران میدانم.
زمینه های فکری وجغرافیایی در پیدایش اندیشه ایرانشهری کدام است؟
در نهایت این نکته را باید در نظر داشت که تمدن امری جغرافیایی و تاریخمند است. یعنی تمدنها در جایی و طی زمانی حضور عینی دارند. ایران زمین از بسیاری از جنبهها موقعیتی منحصر به فرد در میان سایر تمدنها دارد. در «ایران: تمدن راهها» مفصل بحث کردهام که شکلگیری ایران –چه در ابتدای کار و پنج هزار سال پیش و چه بعد از وحدت سیاسی، از دوران کوروش به بعد- وابسته و نتیجهی تحول راههای تجاری و شهرنشینی بوده است. ایران بر این مبنا در گسترهی جغرافیایی بسیار گسترده و متنوعی مستقر شده و در سراسر تاریخ یکجانشینی بر زمین حضور داشته است. ایران اولین تمدن زمین است و در میان تمدنهای باستانی تنها سیستمی است که همچنان تا به امروز دوام آورده است.
نقش طبقات اجتماعی وممتاز درتکامل وتعمیق اندیشه ایرانشهری به میزانی است؟
این حقیقت شاید برای بسیاری از علاقمندان به مساوات و برابری افراطی آزارنده باشد، که تاریخ تمدنها و فرهنگها، تاریخ نخبگانشان است. یعنی طبقهای به نسبت کوچک از نخبگان فکری، رهبران اجتماعی، هنرمندان و ادیبان، و جنگاوران و سیاستمداران هستند که در هر مقطع زمانی پیکربندی یک تمدن را تعیین میکنند. تحلیلهایی که کردهام نشان میدهد که در دوران پیشامدرن جمعیت این طبقه در تمدنهای بزرگی مثل ایران و چین و اروپا تنها چند هزار نفر (بین پنج تا ده هزار تن) بوده است و در دوران مدرن این عدد به چند ده هزار تن افزایش یافته است. یعنی امپراتوری روم در اوج شکوفاییاش، قلمرو چین در دوران مینگ، و دولت ساسانی یا صفوی را تنها چند هزار تن در یک برش زمانی راهبری میکردهاند. بنابراین چه خوشمان بیاید و چه نیاید، عینیت بیرونی و دادههای مستند نشان میدهد که تاریخ، تاریخ نخبگان است. در ایران هم داستان به همین شکل بوده است. با سه تفاوت مهم نسبت به سایر تمدنها. نخست آن که ایران تمدنی بسیار شهری و بسیار یکپارچه بوده. یعنی سبک زندگی شهری و راههای پیوند دهندهی شهرها در آن از ابتدای کار متراکمتر از سایر جاها بوده است. بنابراین طبقهی نخبگان در تمدن ما از سویی اغلب شهری بوده و از سوی دیگر بسیار با هم ارتباط داشتهاند. تفاوت دوم آن است که سیستم نخبگی در ایران زمین بسیار تراوا بوده و ارتقای عمودی در آن بسیار ساده و سامان یافته بوده است. به همین خاطر بخش بزرگی از نخبگان تاریخساز ایرانی از میان طبقات فرودست و روستاییان برخاستهاند و این الگویی است که در هیچ کجای دیگر نظیر ندارد. سومین تفاوت آن است که ایران تمدنی به شدت نویسا بوده است. شمار خطهایی که در ایران تکامل یافته به تنهایی ده برابر کل خطهایی است که در باقی فرهنگها و تمدنها شکل گرفته است. بنابراین خوشبختانه ما بایگانی بسیار غنی و فربهی از تحول این تمدن در اختیار داریم.
اما بسیار میشنویم که میگویند ایرانیان سنت نویسایی قوی نداشتهاند و تاریخشان را دیگرانی مثل یونانیها نوشتهاند.
ایران البته آنقدر مهم بوده که رومیان و چینیها و یونانیها مدام دربارهاش نوشتهاند. اما این بدان معنا نیست که خودشان دربارهی خودشان خاموش بودهاند. اگر بخواهم صریحتر بگویم، هرکس چنین نظری که فرمودید را داشت، کم سواد است و به قدر کافی با منابع حوزهی تمدن ایرانی آشنا نیست.
تعامل وتقابل اندیشه ایرانشهری با دیگر اندیشهها و شیوههای تفکر در جهان باستان چگونه است؟
بیتردید این اندرکنش وجود داشته است. با این حال باز هم بر خلاف تصور مرسوم، تمدن ایرانی اغلب دهنده و صادر کننده بوده است و نه گیرنده. نرم افزار تمدنها در سطح فرهنگی توسط چهار رکن مهم تعیین میشود که عبارتند از اساطیر و روایتهای داستانی، ادیان در معنای پیکربندی مفهوم امر قدسی، خط و شیوههای رمزگذاری اندیشه، و فناوری. دستاوردهای ایرانیان در این زمینه با سایر تمدنهای مقایسهپذیر نیست.
میزان تاثیرپذیری و تاثیرگذاری اندیشه ایرانشهری ازحوزههای تمدنی دیگر در چه حد وحدودی است؟
ج: ایران زمین از ابتدای پیدایشاش در مقام نخستین تمدن زمین (در کنار مصر)، تا چهارصد سال پیش در تمام این زمینهها صادر کننده بوده است. نفوذ اساطیر ایرانی در روایتهای اروپایی و چینی برای صاحبنظران امری شناخته شده و نمایان است. ادیان غالب در هردو قلمرو همسایهی ما هم تباری ایرانی دارند. در چین مهمترین ادیان سازمانیافته بودایی و مانوی و اسلام بوده که هرسه از ایران به آنجا منتقل شده است. کیش شمنی کهن چینی یعنی آیین تائو و آداب دیوانی و اجتماعی چینیها یعنی کیش کنفوسیوس تنها در ترکیب با این مذاهب انتزاعیتر باقی ماندند و تکامل یافتند. در اروپا هم که ادیان بومی چندخدایی به کلی ریشهکن شدند و همهی ادیان مهم و اثرگذار (آیین مهر، مسیحیت و یهودیت) از ایران به آن سامان انتقال یافتهاند. خط در قلمرو اروپایی و خطهای نیمهی غربی قلمرو چین هم ایرانی هستند و فناوریهای پایه هم از رام کردن جانوران و گیاهان پایه تا چرخ پرهدار و صنعت آهن خاستگاهی ایرانی دارند. ایرانیان هم در این میان بیشک چیزهایی را از اطراف وام میگرفتهاند، ولی تراز بیشک به سمت صدور معنا و فرهنگ سنگینی میکرده و نه ورودش. این روند البته طی چهارصد سال گذشته واژگونه شده و فراز رفتن اروپا با افول تمدن ایرانی مصادف شده است.
مسئله حکمرانی دراندیشه ایرانشهری چگونه بازتاب پیدا میکند؟ و گسترهی نفوذش چه محدودهی جغرافیایی را در بر میگیرد؟
یکی از ارکان اندیشهی ایرانشهری مفهوم دولت است و در همهی تمدنهای بزرگ قدرت امری مسئلهبرانگیز است. در ایران دو مشاهده یا دو تمایز مهم سزاوار اشاره هستند. نخست آن که دولتها در ایران به شکلی شگفتانگیز پایدار بوده و هستند. در دوران پیشامدرن که دودمان واحد ساماندهی دولت بوده، اگر شما مساحت کشورها را در زمان حکمرانی دودمانها بر آنها ضرب کنید، خواهید دید که تقریبا همهی دولتهای بزرگ و پایدار ایرانیتبار هستند. دولت اشکانی و ساسانی بر صدر این جدول قرار دارند و بعد از آنها دولت صفوی، گورکانی و عثمانی قرار میگیرد که همگی پارسیزبان و هم هویت بودهاند. تازه در ردهی بعدی است که دولتهایی مثل روسیهی رومانوف و اتریش-هنگریِ هاپسبورگها و چین تانگ را داریم و اینها موازیاند با دودمانهایی مثل سلجوقیها و تیموریها. یعنی پایداری و دوام و بزرگی دولتهای ایرانی در گذر تاریخ بین تمدنها ویژه است. دومین مشاهده آن که در ایران بیش از هرجای دیگری فردها تعیین کنندهی تاریخ بودهاند. در هیچ تمدن دیگری این همه شاه نداریم که پدرشان رویگر، ماهیگیر، پالاندوز، و صوفی بوده باشند و شمار نخستوزیران ایرانی که آشپززاده، معلم، درویش، و مشابه اینها بودهاند، چشمگیرند. این دو یعنی پایداری دولتها در ضمنِ امکان دستکاری سیاست توسط منها عاملی است که نشان میدهد قدرت در ایران موضوع اندیشه و بحث عقلانی بوده است. در واقع هم منابعی که در این زمینه در دست داریم بسیار بسیار فراوان و غنی هستند.
نهاد سلطنت و پادشاهی چه تاثیری برگروه یا طبقهی جنگاوران درایران باستان داشته و بازتاب آن در اندیشهی ایرانشهری چگونه بوده است؟
شالودهی سیاست ایرانشهری نه بر مفهوم سلطنت، که بر مفهومی بنیادیتر به اسم فرهمندی استوار شده است. یعنی فرض بر آن بوده که دولت تنها زمانی پایدار و آبادگر خواهد بود که فردی فرهمند بر آن فرمان براند. این فرهمندی تعبیری روشن و شفاف بوده و پیامدهایی عینی داشته است. مثلا فرد فرهمند باید تندرست و سالم و نیرومند باشد، باید در میدان نبرد بر هماوردان پیروز شود، باید رفاه و آبادانی و توانگری در جامعه ایجاد کند. چنان که داریوش در کتیبهی بیستون صورتبندی کرده، باید بر دشمن غلبه کند، دروغ را ریشهکن کند و جلوی خشکسالی را بگیرد. یعنی بوم، مردم و شادی در زمانهاش شکوفا گردد، و اینها همه بیانیهی سیاسی صریح و روشنی است مربوط به بیست و شش قرن پیش. در این چارچوب است که قباد ساسانی وقتی با قحطی هفتسالهای روبرو میشود، طوری مدیریتاش میکند که تنها یک تن در سراسر ایران از گرسنگی میمیرد. یا اردوان پنجم وقتی در میدان نبرد تن به تن از اردشیر بابکان شکست میخورد، دودمان نیرومند و عظیم اشکانی با یک حرکت و بدون خونریزی پردامنه قدرت را به خاندان ساسانی واگذار میکند. این فرد فرهمند اغلب در جلوهی شاهنشاه قدرت خود را صورتبندی میکرده است و به لحاظ تاریخی این موفقترین شیوهی مفهومسازی در این مورد بوده است. هرچند شیوههای دیگری هم داشتهایم. اسماعیلیان در دولت شگفتانگیز خود که بر زنجیرهای از دژها استوار بوده، و قرمطیان در دولت کوچک اما جنگاورشان امامی و شورایی حکومتی داشتهاند. دولت سربداران یک رهبر نظامی فرهمند و یک رهبر دینی فرهمند مجزا داشته است، و صورتبندیهای متنوع دیگر هم داشتهایم.
حکمت و خردمندی چه جایگاهی دراندیشه ایرانشهری دارد؟
باز یک نکتهی جالب همین عقلانی بودن اندیشهی ایرانشهری است. یعنی در هر دورهی تاریخی –حتا در زمانهی معاصر- شالودهی عقلانیتی که بر طرح مسئله و پاسخگویی به بحث هویت در ایران وجود داشته، چشمگیر بوده است. میشود گفت که اصولا همهی گفتمانهایی که به هویت فردی و ملی ایرانیان میپرداختهاند، خود را در بافتی عقلانی و مستدل صورتبندی میکردهاند. حتا رویکردهای شهودی و عرفانی هم در نهایت و به سرعت چنین میکنند.
ویژگیها، صفات و مختصات حکمت وخردمندی دراندیشه ایرانشهری چیست؟
این بحثی مفصل است. خلاصه بگویم که نخستین پیکربندی آنچه که امروز فلسفه مینامیم، در متن گاهان یافت میشود که سرودههای زرتشت است و قدمتش به قرن دوازدهم پ.م میرسد. از دید من متن فلسفی باید حتما چهار شاخص داشته باشد: پرسشمدار باشد، مفاهیمی انتزاعی را به شکلی منظم و تکرار شونده به هم متصل کند، ادعای عام و فراگیر داشته باشد، و مستدل باشد، یعنی گامهای استدلالیاش روشن باشد. گاهان نخستین متنی است که هر چهار شاخص را برآورده میکند. در همین متن اسمی هم برای این شکل از اندیشه داریم که تا به امروز دوام آورده است: خْرَتوم در اوستایی و پارسی باستان، یا خْرَت/ خْرَد در پهلوی و پارتی، همان کلمهی خرد است که شما هم به کار بردید. سوفیا/ فلسفه در یونانی و حکمت در عربی برابرنهادهای همین کلمهی باستانی هستند. چهار شاخصی که گفتم البته پیشنهاد من است، اما در همهی متونی که دربارهی ایران بحث میکنند و برچسب خردمندانه یا حکیمانه خوردهاند، رعایت میشوند.
مفهوم وطن و دوست داشتن سرزمین چگونه دراندیشه ایرانشهری خود را نمایان میسازد؟
ایران زمین خاستگاه ایدهی وطن است. یعنی این فکر که جغرافیا به خودی خود به خاطر انباشت تاریخ بر آن مقدس است، بدیهی نیست. در خود ایران هم بسیاری از دودمانها این پیش داشت را نداشتهاند. خوارزمشاهیان وقتی از مغولان شکست خوردند از گوشهی شمال شرقی ایران به جنوب غربی نقل مکان کردند و خاندان گورکانی هند در اصل ساکن مناطق شمالیتر ایران شرقی بودند و پس از شکست بابر به جنوب نقل مکان کردند. با این حال همهی اینها تصویری ذهنی از دل ایرانشهر و قلمرو میانی (خونیرَث) در ذهن داشتهاند و این در اشعار درباری و حماسهها و متون سیاسی خود را به روشنی نشان میدهد. ایران در ضمن از این نظر هم جالب است که ایدهی وطن را استعلایی کرده و آن را به مفهومی مینویی و لاهوتی بدل کرده است. به شکلی که مثلا در برخی از شعرهای مولانا میبینیم. برخی از نویسندگان معاصر گمان کردهاند این کاربرد از مفهوم وطن به معنای غیاب دلالت جغرافیاییاش است. برداشتی که از ناآشناییشان با سایر متون ناشی میشود. مفهوم وطن پیشاپیش و همیشه وجود داشته و در برخی از آثار استعلایی شده است، و این روند نشانگر رواج و اهمیت این مفهوم بوده، نه آن که دفعتا مفهوم وطن مینویی در ذهن برخی نازل شده باشد.
از دید شما وضعیت اندیشهی ایرانشهری امروز به چه صورتی است؟ چقدر این رویکرد را سودمند و کارآمد میدانید؟
این پرسش مثل این است که بگوییم چقدر معماری یا قوانین حاکم بر خانواده مهم یا کارساز هستند؟ در نهایت هر جامعهای بر اساس خانوادههایی شکل گرفته که در خانههایی زندگی میکنند و بنابراین به شکلی این دو مسئله را حل میکند. نظریهی ایرانشهری نیز چنین است. تمدن ایرانی تا وقتی که زنده است، ناگزیر است مسئلهی چیستی خود و کیستی اعضای خود را طرح و حل کند. تجربهی تاریخی نشان داده که ایرانیان در این کار ورزیدهاند و دیرپاترین زنجیره از پرسش-پاسخها را در این زمینه پدید آوردهاند. امروز هم به نظرم با آن که چالشهایی بزرگ پیشارویمان است، داستان همان است که بود. یعنی تردیدی نیست حوزهی تمدن ایرانی با سیصد میلیون باشندهی مستقر در حساسترین گلوگاه ژئوپولتیک جهان، از صفحهی روزگار محو نخواهد شد. به خصوص که هنوز پس از دو قرن تجزیهی سیاسی و استعمار و اشغال نظامی و سرکوب زبان پارسی و ریشهکنی هویت ایرانی و جعل تاریخ، همچنان یک سوم این جمعیت به زبان پارسی سخن میگویند و تاریخ خود را به یاد دارند. تا جایی که شاخصهای جامعهشناسی تاریخی نشان میدهد، این تمدن باقی خواهد ماند و این مردم دوباره خود را سازماندهی خواهند کرد. دستگاهی مفهومی البته برای این کار مورد نیاز است، و نسخههای کنونی از نظریهی ایرانشهری شاید زیربنایی یا تکیهگاهی برای این غایت باشد.