پیشدرآمد
همهی ما در مقام اعضای یک نظام اجتماعی در نهادهایی نقشهایی بر عهده داریم. نقشهایی که همواره قواعد و آداب و حد و مرزهای کارکردی روشنی دارد. قواعدی که همهمان در جریان رویارویی با دیگریها در شرایط اجتماعی آن را فرا میگیریم و معمولا بی آن که برای خودمان شفاف و روشن شده باشد یا درکی خودآگاه و انتقادی دربارهاش پیدا کنیم، به تدریج خو میگیریم تا رعایتشان کنیم. این قواعد شالودهی نظم اجتماعی را بر میسازد و مدارهای قدرت و چارچوبهای سلسله مراتب در سازمانها را پدید میآورد.
در سازمانهایی که مبنای ارتباط اعضایشان مهر و دوستی و آرمان مشترک است، و کارها به شکلی داوطلبانه انجام میپذیرد، حساسیت سیستم به این ابهام در نقشها بیشتر است و به همین خاطر تنشهای ناشی از تداخل حوزههای اختیارات و شکنندگی جایگیری افراد در موقعیتهای نقشی رایجتر از سازمانهای دیوانسالارانهایست که بر اساس استخدام و روابط پولی تنظیم میشوند. در این سازمانها به همین خاطر تعریف نقشها و مرزبندی دایرهی مسئولیت و اختیار اهمیت بیشتری دارد. به ویژه در شرایط آشوب که جامعهی امروز ایران در آن قرار گرفته است، مدیریت و ساماندهی گروههای داوطلب و سازمانهایی که بر اساس آرمان مشترک کار میکنند، بسیار وابسته به تعریف و تنظیم درست روابط نقشی است.
آسیبشناسی
سازمانها در کل و سازمانهای داوطلب به طور خاص، با این سیاهه از مشکلها در ارتباط با نقشها سر و کار دارند، و این فهرستی است که در شرایط آشوبناک بودنِ سیستم شدت و عمق اثرگذاریاش گاه وضعیتی وخیم به خود میگیرد:
الف) مبهم بودن حد و مرزهای سازمان: یعنی معلوم نیست که چه کسانی درون و چه کسانی بیرون از سازمان هستند و معیارهای نزدیکی یا دوری افراد بیرونی نسبت به سازمان مشخص نیست. این ایراد اغلب در سازمانهایی فراگیر و بزرگ نمود مییابد که خویشکاری دقیقشان روشن نیست و یا به بهای جذب بیشینهی افراد حاضرند مرزهای خود را مبهم و تیره و تار کنند.
ب) مبهم بودن سلسله مراتب سازمانی: یعنی درست روشن نیست که چه سطوحی از تصمیمگیری در سازمان وجود دارد و در هر لایه چه کسانی حضور دارند. این ایراد در سازمانهایی که بر مردمی و تودهای بودن تاکید میکنند زیاد دیده میشود و معمولا با نوعی پنهانکاری فریبکارانه همراه است که توهمِ تخت و همسان بودنِ لایههای تصمیمگیری را در ذهنها ایجاد میکند.
پ) نامعلوم بودنِ مرزِ زیرسیستمهای سازمان: یعنی درست روشن نیست کدام تیمهای کاری در کدام بخشها چه کارکردهایی را برآورده میکنند. در نتیجه اعضای همبسته با آن کارکردها هم موقعیتی پا در هوا پیدا میکنند و عضویتشان در فلان تیم از فلان گروه از فلان شاخه از سازمان دستخوش ابهام میشود.
ت) مبهم بودن نقش: بدان معناست که خویشکاری دقیق فرد نامعلوم است و خودش یا دیگران نمیدانند که باید در مقام عضوِ فلان سیستم چه کارکردی را با چه شرایطی برآورده سازد.
هر چهار اختلال یاد شده در مرزبندی از ناشفاف بودن نقشها و ابهام در چفت و بستن شدن نقشها در یک فرایند بر میخیزد. از آنجا که طبیعت تهیا را تحمل نمیکند، همواره ابهام و محو بودن مرزها با انگارههای دلبخواه، شایعهها، و منشهای فرصتطلبِ کممحتوا پر میشود و این اغتشاشی مفهومی در سازمان ایجاد میکند. باید توجه داشت که موارد زیر اختلال نیست و نباید با موارد بالا اشتباه گرفته شود:
الف) گشودگی: این که ورودیهای سازمانی بر روی همگان باز باشد و لایههایی گسترش یابنده (اما تعریف شده و معلوم) از مخاطبان را تا افقی بینهایت اطراف خود تشکیل دهد.
ب) برابری: این که سلسله مراتب قدرت و اعتبار در سازمانی رمزگذاری افراطی نشده باشد و افراد همچون هویتهایی همپایه و برابر با یکدیگر اندرکنش داشته باشند. باید دقت داشت که برابری هرگز در حوزهی قدرت و اعتبار و اختیارات میان هیچ دو تنی ممکن نیست، اما میتوان قوانین جمعی را به شکلی تدوین کرد که برخورداری افراد از قانون یکسان باشد و تشخص و هویت خودمدارشان به رسمیت شمرده شود و شکلی از برابری انسانی در این زاویه برقرار گردد.
پ) آزادی: این که پهنهای گسترده و بیمهار در برابر اراده و اختیار منها گشوده باشد. در سازمانهای رسمی و نظامهای اجتماعیای که با رمزگذاری افراطی دست به گریباناند معمولا مرزبندی مانع آزادی است. یعنی محدودهی به جریان افتادن ارادهی آزاد را نیز محصور میکند. اما این کار از رمزگذاریِ افراطی مرزها ناشی میشود و نه خودِ مرزبندی. تعیین جایگاهی که از ظهور مرز ناشی میشود، تنها موقعیت سپهر آزادیهای منها را تعیین میکند و لزوما محصور کنندهی آن نیست.
راهبرد
سیستم تنها زمانی کارکرد دارد که جایگاهی استوار را در پهنهی زمان-مکان در اختیار گرفته باشد. یعنی تمام سیستمهای چهار لایهی فراز تنها زمانی و تنها در جایی متغیر مرکزی خود را پیگیری میکنند، که به راستی در آنجا باشند. تنها تنها زمانی که در بستری مساعد از زمان-مکان قرار بگیرند زنده میمانند و شرط بقا را برآورده میسازند. نظامهای روانی تنها وقتی سالم و کارآمد هستند و لذت تراوش میکنند که پیوند پردازشی خود با اینجا-اکنون حفظ کرده باشند. نهادهای اجتماعی نیز فقط در شرایطی قدرت میزایند و آن را به درستی پردازش میکنند که ارتباطی انداموار با تاریخ و جغرافیای خویش برقرار کنند. به همین ترتیب منشهای فرهنگی نیز معنای خود را در پیوند با شبکهای همزمان و هممکان از منشهای دیگر به دست میآورند و از این رو در بستری از همنشینی جای و گاه تحقق مییابند.
اتصال سیستم با زمان و مکان از راه مرزبندی ممکن میشود. من و هم نهاد که پیچیدهترین سیستمهای فراز هستند، زمان-مکانی درونزاد را بر اساس ساز و کارهای درونی خویش ترشح میکنند و از این رو همواره با این خطر دست به گریباناند که پیوند خود با ضرباهنگ رخدادهای بیرونی یا محورِ زمان-مکانی مستقر بر چیزهای خارج از خود را از دست بدهند. این فروبستگی در خویش و قطع ارتباط با جهان بیرونی، در قالب اختلالهای روانی یا کژکارکردهای سیاسی و اجتماعی نمود مییابد، و همواره در اتصال مبهم و ناخوانا با اینجا-اکنون ریشه دارد، امری که راه رفع آن مرزبندی است.
با مرزبندی است که من در سطحی فردی به زیستجهان خویش سامان میبخشد. به این ترتیب که مرز میان من و دیگری و جهان را ترسیم میکند. تنها در شرایطی که مرزبندی یاد شده درست مشخص باشد، داد و ستد قلبم بین من و دیگری نظم مییابد و تکامل یک دستگاه اخلاقی ممکن میشود. مرزبندی در زیستجهان بدان معناست که من دیگریها را در طیفی پیرامون خویش جای میدهد و همبستگی و همراهیِ قلبم خویش و دیگران را به رسمیت میشناسد و علاوه بر آن شدتهای متفاوتی از این در هم تنیدگی و همخوانی را نیز تشخیص میدهد. بر اساس همین پیوندهاست که اتصال من با نهادهای اجتماعی نیز ممکن میشود و من خویشتن را در مقام عضوی از یک ملت یا تمدن، وابستهای به یک خانواده، یا کارمندی در یک شرکت تعریف میکند و نشخیص میدهد. خودانگارهی من بر این مبنا شکل میگیرد و تنها با مربندی است که شفاف و دقیق و رسیدگیپذیر میشود.
ایران زمین در روزگار ما با اغتشاشی سیستمی روبرو بوده و این آشوب به اختلالی پردامنه در مرزبندی دامن زده است. بیاعتبار شدنِ نهادها و فروپاشی کارکردیِ ساختهای دیرینهی اجتماعی، باعث شده که منها تعلق خاطری به نهادها نداشته باشند و حتا به شکلی غیرعادی نسبت به عضویت در آنها حساسیت و مقاومت نشان دهند. فروپاشی قواعد اخلاقی و منسوخ شدن قراردادهای اجتماعی باعث شده اعتماد و مهر میان من و دیگری از میان برود و فروپاشی اخلاق مرزبندیهای ویرانهی سطح اجتماعی را در سطح روابط بینافردی نیز بازتولید کرده است. چارهی این اختلال مرزبندی مجدد است، و این کاری است که تنها از منها بر میآید.
من پیچیدهترین سیستم در هر چهار لایهی فراز است. همواره در شرایط فروپاشی نظم در سیستمهای فراز، این من است که امکان و بخت بازآفرینی همه چیز را از نو دارد. دربارهی مرزبندی نیز چنین است. یعنی در موقعیتی که مرزبندی من در برابر دیگری دستخوش ابهام و اختلال شده و مرزبندیهایش با سازمان در اثر مقاومت و گریز کارکرد خود را از دست داده، بر عهدهی من است که از نو خویشتن را بازتعریف کند و میدان پیرامون خویش را بازسازی نماید و پیوند خود با نهادها را از نو خلق کند.
ترفند
نخست؛ در سطح فردی: مرزهای حضور و هویت خویش را بازتعریف کنید. مشخص کنید که من در کجا ختم میشود و دیگری از کجا آغاز میگردد؟ خط و ربطهایی که هویت من، تاریخ و پیشینهی من، و محتوای معنایی من را تعیین میکند را برگزینید و دایرهاش را مشخص سازید. معلوم کنید که من در پهنهی جغرافیا و در گسترهی تاریخ به کجاها بند شده و از کدام منابع تغذیه کرده و بر آن اساس چه جایگیریای کرده است. دستخوش تلهی زهد و رهبانیت نشوید، یعنی گمان نکنید چشمپوشی از این خط و ربطها مطلوب حتا ممکن است. اگر منها خود را به جایگاههایی انتخاب شده و سنجیده در تاریخ و جغرافیا متصل نکنند، دیگری بنا به منافع خود چنین خواهد کرد، و اگر منها به طور فعال موقعیت خود را در تناسب با نهادها تعیین نکنند، نهادها آنها را در خود خواهند بلعید. تجربهی دیرپای جوامع انسانی نشان داده که شعارهای آنارشیستی پوچ و پوک هستند و از خطاهای شناختی پیاپی برخاستهاند و از امکان تحقق یا حتا معنای روشن بیبهرهاند.
دوم؛ در سطح سازمانی و نهادی: سازمان خود را مرزبندی کنید. معلوم کنید چه کسی در آن حضور دارد و چه کسی بیرون از آن است. پایگان و سلسله مراتباش را مشخص سازید و شاخصبندی کنید و سختگیرانه بر اساس آن حضور یا غیاب افراد در لایههای اختیارات و مسئولیتها را ساماندهی کنید. ابهام را بر نتابید و قواعد و شاخصهایی که تدوین میکنید را جدی بگیرید. هنگام وضع این قوانین و تعریف این شاخصها به نظمها و الگوهایی توجه کنید که به شکلی تکاملی از دل تجربهی سازمانی بیرون آمده و جایگاهها را مشخص میکند.