مرزبندی با نوپوچگرایان
پیش درآمد
شاید بعدها زمانهی ما را در چشماندازی تاریخی همچون عصری به یاد آورند که به خاطر تنوع آرا و افکار ویژه است. انبوه آرا و اندیشههای رنگارنگی که در گوشه و کنار پرورده و روییده است، چشماندازی پیچیده و لایه لایه را در سپهر فرهنگی ایجاد کرده و کار اندیشمندانی که دست اندرکار آفریدن منشی نو و نگاهی تازه هستند را دشوار کرده است. از سویی چون چنین آفرینندهای باید در هر گام مراقب باشد تا سخنان و کلیدواژگانش با آنچه در نحلههای دیگر رواج دارد، اشتباه گرفته نشود. از سوی دیگر بدان دلیل که تنوع افکار زمینهسازِ کشمکش و اختلاف نظر است و این خود به خود ورود به میدان اندیشه را به فعالیتی شبیه به نبرد گلادیاتورها تبدیل کرده است.
مجموعهای از نوشتارهای کوتاه که با عنوان مرزبندی مینگارم، شاید بعدها بسط یابد و به نقدهایی جاندارتر تبدیل شود. اما در ابتدای کار و اکنون که دست به نگارششان بردهام، هدفشان تنها مشخص کردن مرزهای اندیشهی من با خوشه-معناهای رایج در ایرانِ امروز است. این مرزبندی از سویی با روشن ساختن نقاط نقدپذیر در این جریانهای فکری انجام میپذیرد، و از سوی دیگر با تعیین موضع و موقعیت منظومهی فکریام در قبالشان تکمیل میشود. از این رو هر نوشتار از این مجموعه یک نظرگاه دارد که در آن جریانی فکری و دارندگانش توصیف و ارزیابی و داوری شدهاند، و بعد از آن بخش کوتاهتری به نام قدمگاه میآید که در آن موقعیت خود را نسبت به ایشان تعیین کردهام و نقاط شباهت را تفاوت را تصریح نمودهام.
منظورم از نوپوچ انگاران گروهی پرجمعیت و پراکنده است که بدنهی فضای فکری جامعهی ایران امروز را زیر سیطرهی خود دارند. با این وجود ایشان سازمان یافتگی مشخصی ندارند و نمیتوانند داشته باشند، و به همین دلیل هم با نامی رسمی شناسایی نمیشوند. من در اینجا برچسب نوپوچانگاران را به ایشان منسوب ساختهام تا بر سویهای فلسفی در کلامشان تاکید کنم، هرچند این سویه معمولا نااندیشیده و غیرصریح است.
نوپوچانگاری شکلِ غالب از موضعگیری نظری در میان روشنفکران امروز ایران است. ایشان کسانی هستند که از تا حدود زیادی خویشتن را از سنت و قید و بندهای دینی رها میدانند و معمولا برای اثبات این موضوع از آرا یا کردارهایی که دقیقا ضد چارچوبهای مقررِ شرعی است هواداری میکنند. بیشترشان هوادار پر و پا قرص تمدن مدرن و دوستدار کشورهای پیشرفتهی غربی هستند و بخش عمدهی عمر اکثریت عظیمی از ایشان به تلاش برای مهاجرت به کشورهای غربی صرف شده است. به همین دلیل هم شمار زیادی از ایشان امروز در خارج از ایران سکونت دارند، هرچند همچنان بدنهی جمعیتیشان در ایران زمین مستقر است.
نوپوچانگاران هیچ چارچوب و دستگاه فلسفیای را قبول ندارند و قاعده و اصل اخلاقیای را رعایت نمیکنند. گریزشان از دستگاههای فلسفی را به آزاداندیشی و بیاخلاقیشان را به رهایی تعبیر میکنند. اما در ضمن، معمولا به شکلی سطحی، ناسازگار و نامنسجم، از طیف بسیار وسیعی از اندیشمندان و نمایندگان دستگاههای فلسفی گوناگون نقل قول میآورند. از این رو چنین مینماید که جلال و جبروت نام فیلسوفان و ادیبان و دانشمندان غربی شیفتهشان میکند. با این وجود ارتباطشان با ایشان به نقل قول کردنهایی معمولا سطحی محدود است و از ایشان تک جملههایی را در یاد دارند، و نه موضعهایی فکری و دستگاههایی نظری را. به همین دلیل هم نقدی جاندار دربارهی ایشان در چنته ندارند و همه را بیتمایز نکوهش میکنند و نادرست میپندارند و همزمان از همهشان هم نقل قول جملات قصار گواه میآورند. از این رو به نظرم دلیل پایبند نبودنشان به یک دستگاه فلسفی منسجم و روشن، و موضع نداشتنشان در برابر اندیشمندانی چنین متفاوت، تنبلیشان در خواندنِ عمیق آثار ایشان است، و نه وسواس در آزاداندیشی یا پایبند آرای دیگران نشدن.
دربارهی نظام اخلاقی نیز چنین است. ایشان معمولا دستگاههای اخلاقی سنتی را به خاطر تنگناها و محدودیتهایش نفی میکنند و نظامهای اخلاق مدنی مدرن را احتمالا به خاطر ناآشنایی با مبانی فکری آن، به شکلی سطحی میستایند، اما رعایتش نمیکنند. این اخلاقگریزی هم از مبنایی اندیشیده و تاملی بر نمیخیزد، بلکه گویا به سادگی از سودجوییهای موضعی و غفلت از لزومِ تکیه به زیربنایی برای اخلاق روزانه برخاسته باشد. نوپوچانگاران دربارهی تعلیق احکام اخلاقی شعار میدهند، اما ترکیبی از سادهلوحانهترین قواعد اخلاق مدنی مدرن و تنگنظرانهترین احکام اخلاق سنتی را در اندرون دارند و بر مبنای آن دربارهی همگان قضاوتهایی میکنند که هم شتابزده است و هم معمولا نکوهشگرانه.
به این ترتیب نوپوچانگاران به خاطر پایبند نبودنشان به هیچ قاعده و اصلی در زمینهی شناخت و اخلاق، به پوچانگاران شباهتی دارند. اما از زیربنای نظری و چارچوب فکری منسجم ایشان برخوردار نیستند و کنده شدنشان از سنت و بافت هنجارین اجتماع، بیشتر عارضهای تاریخی و پیامد آشوبی جامعهشناختی است، تا دستاوردِ نقدی درونزاد و تاملآمیز. تردید و شک ایشان دربارهی اعتبار آرا و عقاید، از بدبینی عمومیشان دربارهی همه چیز بر میخیزد و دنبالهی نقدی مستمر و سنجیده نیست. نوپوچانگاران بر همین مبنا به تمام آرا و اندیشهها و اصول میتازند و همهی باورها و اصول را مردود میدانند، بیآن که دلیلِ این ابطال را بدانند یا آن را با بافت منسجمی از نقدها پشتیبانی کنند.
نوپوچانگاران زادهی شرایط ویژهی جامعهی ایران امروز هستند. ردهبندی کردنشان در قالب گروهی با برچسب ویژه و به خصوص منسوب کردنشان به پوچانگاری، که به هر صورت مکتبی فلسفی و اندیشهمدار است، شاید نادرست بنماید. اما این نزدیکترین الگوی فکری و رفتاری است که به ایشان یافتهام. نوپوچانگاران معمولا جوان هستند. بیشترشان از زادگان دههی پنجاه خورشیدی هستند و هرچه به دههی هفتاد نزدیکتر میشویم، شمار و شدتشان افزایش مییابد. بیشترشان به طبقهی متوسط اقتصادی و فرهنگی تعلق دارند. شهرنشین هستند و سبک زندگیشان مدرن است. بیشترشان تحصیل دانشگاهی دارند و بنابراین با ارکان تمدن مدرن و غولهای فکریِ برسازندهی آن آشنایی مقدماتیای دارند. معمولا هنر مدرن را بر هنر سنتی ترجیح میدهند و بیشترشان از ادبیات پارسی و شعر کهن ابراز انزجار میکنند و به خصوص ترجمههای اشعار اروپاییان را با شیفتگی میخوانند و بندهایش را تکرار میکنند. نسبت به هویت ایرانی و در کل هر نوع هویتی بدبین هستند و از همان ابتدا از جستجوی هویتی خودساخته و خودمدارانه دست شستهاند. معمولا باورهای دینیشان را حفظ کردهاند، اما برای آن که به خود و دیگران اثبات کنند که از دام شرع رهیدهاند، در نوشیدن الکل و تفریحهای سبکی که خلاف شرع میپندارندشان، افراط میکنند. با این وجود معمولا در سنین بالاتر و بعد از بحران میانسالی بار دیگر به دامان دین باز میگردند. معمولا نحلههای فکری مدرنی مانند مارکسیسم را که بافتی فرقهای و ایمانهایی دینواره را بازتولید میکند را میپسندند، هرچند در آن مورد نیز مطالعهی عمیقی نمیکنند و بیشتر استفاده از خزانهی واژگانش را به عنوان نمایشی روشنفکرانه در زندگی روزمرهشان در نظر میگیرند. گاهی هم به خرافههای نوینی مانند طالعبینی و انرژیدرمانی و چیزهایی مشابه با این پناه میبرند.
نوپوچانگاران معمولا جبرانگار هستند و به همین دلیل از همان ابتدا امکان بهبود وضع بشر را منتفی میدانند. نگاهی بسیار بدبینانه نسبت به جریانهای سیاسی و اجتماعی دارند و همه را دسیسههای قدرتهایی بزرگ و جهانی میدانند که به مرتبهای استعلایی برکشیده شدهاند و کارکردی همچون شیطان در ادیان ابراهیمی را بر عهده گرفتهاند. جبرگرایی ایشان گاه توسط برداشتهای سطحی علمی (زیستشناسی و ژنتیک) پشتیبانی میشود و گاه با نقل قولهایی به همان اندازه سطحی از فیلسوفان غربی آراسته میشود. نتیجهی آن، توجیه بیعملی و پرهیز از کنش فعال و برنامهمندِ اجتماعی است. این جبرگرایی به طرد امکان پیشرفت فردی نیز منتهی میشود. از این رو بیشتر نوپوچانگاران از نظر موقعیت اجتماعی وضعیتی متوسط دارند و بعد از سپری کردن سنین نوجوانی و تثبیت فکرشان در قالب نوپوچانگارانه، دستاورد چشمگیر و درخشانی در کارنامهشان دیده نمیشود.
نوپوچانگاران به نوعی اختلال دوقطبیِ خودشیفتگی- عقدهی کهتری دچار هستند. ایشان از سویی خود را برترین و رهاترین «منِ» دنیا میدانند. ویژگیهای نیکِ اغراقآمیزی را به خود نسبت میدهند و به خصوص از نظر هوشمندی و زیرکی و تیزبینی لافهای گزاف میزنند. در عین حال، شاید به خاطر همان جبرانگاری و سستیای که به دنبال دارد، با ناتوانی و ضعفهای شخصیتی گوناگون دست به گریباناند و این را نیز درک میکنند. از این رو کردارشان به نوسانی غریب در میان ستایش خویشتن و تحقیر دیگران شباهت دارد. نوپوچانگاران به شکلی پیشینی امکان حضور سازنده و نیرومند در عرصهی عمومی را محال پنداشتهاند. امید بریدن از دستیابی به یک نظام فکری منسجم و انکار ضرورتِ برخورداری از دستگاهی فلسفی و اخلاقی، باعث شده تا برای ورود به عرصهی فرهنگ و آفریدن چیزی سودمند در آن با اختلالی بنیادین مواجه باشند. نوپوچانگاران میکوشند تا این ناتوانی و نارسایی را با تولیدِ افراطی بدگوییهای پیچیده دربارهی دیگران، و ستایش ضمنی از خویشتن جبران کنند. این بدگوییها از آنجا که فاقد یک زیربنای نظری منسجم است، دوام و بقایی ندارد و در دریای فرهنگ به خیزابههایی آلوده میماند که میآیند و میروند، اما منظرهی عمومی این دریا را ناخوشایند میسازند و چه بسا که ماهیانی را نیز در این میان بیمار و نابود سازند.
اگر بخواهم معیاری عینی برای تشخیص نوپوچانگاران به دست دهم، به حضورِ سه الگوی رفتاری در غیاب چهار پشتوانهی نظریِ ملازم آن اشاره میکنم. نخست، برخوردار نبودن از یک نظام فکری و فلسفی منسجم و یک چارچوب قاعدهمند برای پشتیبانی اخلاق، در غیابِ احساس نیاز برای چنین چیزی. نوپوچانگاران هستهی مرکزی منسجم و اندیشیدهای برای «من» ندارند. برای توجیه این غیاب هم ضرورتش را نادیده میگیرند، این عارضه را همچون رهایی و آزادی از قالبهای محدود فکری قلمداد میکنند، و یا به تازگی با بهرهبرداری ناقص از آرای پسامدرنها، اصولا امکان وجود آن را انکار میکنند.
دوم آن که نوپوچانگاران جبرگرا هستند و دیدی بسیار بدبینانه دربارهی انسان و جهان دارند. به همین دلیل هم نوعی تلخی و ناگواری در لحن و سخن و سبک زندگیشان دیده میشود. این تلخی و انفعالِ جبرانگارانه به غیاب کنشی هدفمند و ارادهمدار و دیرپا منتهی میشود. یعنی نوپوچانگاران از مرتبهی «من»ای که مرکزدار و هدفمند و قاعدهمدار باشد عزل شدهاند و به همین دلیل هر آرمان بزرگی را طرد میکنند و پایبندی به هر برنامهی درازمدتی را برای زندگی به ریشخند میگیرند. سردرگمی برای ایشان برنامه است و اسیر جریان حوادث تصادفی بودن، به نوعی جهت و امتدادِ خرافی ارتقا مییابد.
سوم آن که بخش بزرگی از ایشان به اشتباه تمدن مدرن را چارچوبی بیبرنامه و ناهدفمند میدانند که آزادی مطلق خود را با گسستن از دین به دست آورده است. این امر باعث میشود شیفتگی ایشان نسبت به تمدن مدرن، همچنان امری سطحی باقی بماند. ایشان به قواعد سودمدارانه و غیرانسانیِ نهفته در بطن این تمدن انتقادی ندارند، و ارکان مسیحی و متافیزیکی مدرنیته را نادیده میگیرند. اگر هم انتقادی هم داشته باشند، آن را از درون این تمدن و در قالبی مانند مارکسیسم طرح میکنند که خود به شدت به همین سودانگاری و متافیزیک آلوده است. به این ترتیب ایشان نکوهشگر تمام نمودهای تمدن ایرانی هستند، و شیفتگیشان نسبت به مدرنیته را همچون جایگزینی برای آن پیشنهاد میکنند، بیآن که هیچ یک را به درستی بشناسند.
ادامه مطلب: دربارهی چرندیات پستمدرن
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب