پیشدرآمد
بیشک طی یک و نیم هزارهی گذشته، هویتبخشترین بخش از تاریخ باستانی ایرانزمین به عصر ساسانی مربوط میشده است. طی یک و نیم هزارهی گذشته، دودمانها، دولتها و دستگاههای سیاسی گوناگونی در ایرانزمین به قدرت رسیدهاند که خود را ادامهی مستقیم یا شکلی احیاشده از دولت ساسانی قلمداد میکردهاند. دولتها و نظامهای سیاسیای که چنین داعیهای نداشتند هم به ناگزیر خود را در تقابل با نظم ساسانی و همچون پادنهادی برای آن تعریف میکردهاند و این الگویی است که طی قرن گذشته در دولتهای پدیدآمده بر ایرانزمینِ تجزیهشده شاهدش هستیم. در واقع، تنها در هستهی مرکزی ایرانزمین که همچنان نام ایران را حمل میکند و در دوران معاصر از گزند استعمار و اِشغال نظامیِ دیرپا در امان ماند، مرجع بودنِ ساسانیان اعتبار خود را حفظ کرده است و دولتهای چپگرا یا قومگرایی که در بخشهای تسخیرشده، مستعمرهشده، و پارسیزدوده از ایرانزمین احداث شدهاند، همواره خود را همچون ضدی برای مفهومِ ایران ساسانی تعریف کردهاند.
شکوه و برجستگی تاریخ عصر ساسانی تا حدودی بدان دلیل است که گویا در زمینهای از تاریکی قرار گرفته باشد. یعنی دوران اشکانی که پیش از آن قرار گرفته دورانی مرموز و ناشناخته مینماید که اطلاعاتی اندک از آن در دست است و عصر پس از آن نیز با دو قرن سکوتِ مشهورِ پس از حملهی تازیان پیوند خورده است. بنابراین دوران ساسانی به میانپردهای در زمینهای تاریک و گنگ شباهت دارد و با دو گسست بزرگ از دورانهای پیش و پس از خود جدا میشود. گسستی درونزاد و سیاستمدارانه از اشکانیان که برای تثبیت دودمانی نو و مشروعیتیابی آن ضرورت داشته، و گسستی برونزاد و نظامی که در اثر سقوط ایران زیر فشار اعراب رخ نموده و شیرازهی نظم اجتماعی ایران را از هم گسسته است.
در این کتاب و آنچه پس از این خواهد آمد، با مرور اسناد و شواهد تاریخی نشان خواهم داد که این دو گسست بیش از آن که شکافی واقعی در تاریخ باشند، فاصلهگذاریای گفتمانی هستند که در فراز و فرود دودمانها و سلسلهها پدید آمدهاند و پیوستگیهای دوران ساسانی با پیش و پس از آن بیش از آن است که گمان میکنند. همچنین بخشی از این درخشش و شهرت بدان خاطر است که دودمانهای ایرانی و تازی و ترک و حتا مغولِ حاکم بر ایران در عصر اسلامی (تا دوران معاصر) معمولاً تبار دولت خود را به ساسانیان میرساندهاند و ساختِ سیاسی خویش را دنبالهی آن دولت قلمداد میکردهاند.
این دیرپا ماندنِ خاطرهی ساسانیان و برجستگیشان در مقام دورانی و نظامی هویتبخش و اعتباربخش، میتواند از گفتمانی اساطیری یا حقیقتی تاریخی برخاسته باشد. یعنی ممکن است ایرانیان در گذر تاریخ به کلی از آنچه در عصر ساسانی بودهاند بیگانه و جدا شده باشند و با این همه، نمادها و نام و نشان آن را به مثابه رمزگانی ارجمند حفظ کرده باشند. این امکان هم وجود دارد که این بازگشت مداوم به عصر ساسانی و ارجاع پیاپی به عصر خسروان دلیلی ریشهدارتر و جامعهشناختی داشته باشد و به راستی جامعهی ایرانی در هزار و پانصد سالی که پس از دوران ساسانی سپری شده، به شالودهی آن نظم و پیکربندی آن جامعه وفادار مانده باشد.
در این کتاب استدلال خواهم کرد که گزارهی دوم درست است و کارکرد هویتبخش و اعتبارانگیز ساسانیان تنها امری گفتمانی و اساطیری نیست و در نظم اجتماعی ایرانیان ریشه دارد و در تکیه به سازوکارهای تولید و جریان یافتنِ قدرت است که دوام یافته است. در عین حال با اساطیری شدن و نمادین شدنِ بخشهایی از نظم ساسانی نیز روبهرو هستیم که باید در این میانه شناسایی شده و به تفکیک مورد بررسی قرار گیرد.
عصر ساسانی ادامهی مستقیم و پیوستهی دولت ایرانشهری است که در ابتدای عصر هخامنشی به دست کوروش بزرگ تأسیس شد و بزرگترین رخداد جهان باستان بود، یعنی تاریخ جهان را به دو بخشِ پیش و پس از خود تقسیم میکند. به همان ترتیبی که نظم سیاسی اشکانی ادامهی مستقیم دولت پارسیِ هخامنشیان بود، ساسانیان نیز ادامهی منطقی و بالندهی نظم اشکانی محسوب میشوند و آنچه را در عصر هخامنشی آغاز شده بود، پس از 1200 سال تجربهاندوزی اجتماعی به اوجی چشمگیر و ماندگار رساندند. در واقع، در همین کتاب نشان خواهم داد که دولت ساسانی برای مدتی به درازای نزدیک به نیم هزاره بزرگترین و مقتدرترین دولت کرهی زمین بود و آنچه در درون مرزهایش رخ مینمود تأثیری مستقیم بر سیاست و ساخت دولت در سرزمینهای همسایه به جا میگذاشت.
برای فهم عصر ساسانی و شناسایی دلیلِ ماندگاری آنچه در این دوران تکامل یافت، باید نگاه خود را بر سطح جامعهشناختی متمرکز سازیم و سیر تکامل نهادهای اجتماعی و پویایی قدرت در درونشان را تحلیل کنیم. بدیهی است که سطح اجتماعی در نگاهی سیستمی با لایههای زیستی و روانی و فرهنگی پیوند خورده و از آنها تأثیر میپذیرد و بر آنها اثر میگذارد. به همین خاطر، گهگاه ناگزیرم به ریشهها و بازتابهایی بپردازم که در سطوح دیگر سلسلهمراتب پیچیدگی قرار دارند و ارتباطی تعیینکننده با سیر تحول نهادهای اجتماعی برقرار میکنند. با این همه، خواهم کوشید نگاه خود را بر سطح اجتماعی و نهادهای شاخص اجتماعی عصر ساسانی تثبیت کنم و نظمهایی را که در این دوران شکل گرفت بازشناسی کرده و الگوهای جامعهشناختیِ تکاملیافته در این عصر را استخراج کنم. به شکلی که پرسش از پیوستگی یا گسستگی تاریخی ایرانزمین طی قرون پساساسانی را بتوان با شاخصهایی روشن و رسیدگیپذیر طرح کرد و پاسخ گفت.
بنابراین پرسشهای اصلی این نوشتار، در ادامهی آنچه در «تاریخ سیاسی شاهنشاهی اشکانی» آورده بودم، این است که نهادهای جامعهی ساسانی چه شکل و ساختاری داشتهاند و چطور به هم چفت و بست میشدهاند؟ و دولت چه نظریه و چه ساخت و کارکردی داشته و با نهادهای نظامی و بازرگانی و خانوادگی و دینی چطور چفتوبست میشده است؟ همچنین اندکی به نظریههای حاکم بر دولت ساسانی خواهیم پرداخت و به ویژه برای این که معیاری برای ارزیابی و مقایسه در دست داشته باشیم، دولت ساسانی را با دولتهای دیگرِ همزمانش مقایسه خواهیم کرد و اندرکنششان را به پرسش خواهیم گرفت.
ادامه مطلب: دوم: گوشزدی دربارهی نگارش تاریخها