دکتر شروین وکیلی
داریوش بزرگ و بعدها سایر شاهان هخامنشی، واژهی «داد» را تقریباً به همان مفهومِ امروزینِ ما به کار میبردهاند.
داد، قانونی عادلانه بوده که روابط میان مردمان و اقوام را تنظیم میکرده و بنابراین از اینکه توانا بر ناتوان و -این دومین نکته شاهکارِ اصلی است!- ناتوان بر توانا ستم کند، پیشگیری میکرده است. داریوش بزرگ، بارها تاکید کرده است که اقوام تابعِ او، داتَه را پذیرفتند و رفتار خویش را بر اساس داد و قانون پارسـیان تنظیم کردند. موجی از فعالیتهای حقوقی که در همین دوران در میان اقوام تابعِ ایـران درگرفت، نشانگر آن است که داد، گذشته از قواعد موضوعهی تمدن هخامنشی، تا سطح قواعد دینی و حقوقی درونِ اقوام تابعِ پارسـیان نیز شاخه دوانده است. هرودوت از اینکه شهربان سارد برای یونانیان قانون وضع کرد،سخن میگوید و قوانین یهود نیز در دوران اردشیر به دست کاهنانی یهودی که سالها در بابل و میان ایـرانیان زیسته بودند، تدوین شد.[۱]
————————–
بخش نخست
بخش دوم
————————–
بدین ترتیب، هنگامی که در کتیبهی نقش رستم، بیدرنگ پس از نام اهورامزدا، دو واژهی مردم و شادی را میبینیم و بلافاصله پس از آن میخوانیم که داریوششاه میگوید که من دوست راسـتی هستم و دوست کژی نیستم، درمییابیم که بارِ دیگر با یکی از کلیدواژگان مهمِ برسازندهی تمدن ایـرانی در آغازگاههای خود روبرو شدهایم.
راسـتی، چیزی است که آشکارا در اینجا مورد تاکید واقع شده است. پس از آن، تا چند بند بعد، گویی مفهومِ راسـتی از زبان داریوش بزرگ تعریف میشود. این تعریف با آنچه در مورد داتَه در بیستون و متون دیگر گفته شده، همگون است. راسـتی، آن است که کسی بر دیگری ستم نکند، دروغگو مورد پشتیبانی واقع نشود و از همه مهمتر اینکه، زمام اختیار فرد به دست خشم نباشد.
داد، قانونی عادلانه بوده که روابط میان مردمان و اقوام را تنظیم میکرده و بنابراین از اینکه توانا بر ناتوان و -این دومین نکته شاهکارِ اصلی است!- ناتوان بر توانا ستم کند، پیشگیری میکرده است. داریوش بزرگ، بارها تاکید کرده است که اقوام تابعِ او، داتَه را پذیرفتند و رفتار خویش را بر اساس داد و قانون پارسـیان تنظیم کردند. موجی از فعالیتهای حقوقی که در همین دوران در میان اقوام تابعِ ایـران درگرفت، نشانگر آن است که داد، گذشته از قواعد موضوعهی تمدن هخامنشی، تا سطح قواعد دینی و حقوقی درونِ اقوام تابعِ پارسـیان نیز شاخه دوانده است.
داریوش بزرگ، در دو جملهی پیاپی، بر این نکته که خشمِ خویش را با نیروی اندیشه لگام زده و اینکه، امیال خود را تحت فرمان دارد، تاکید کرده است. جمعبستن این دو، ما را به این نتیجه میرساند که انگار راسـتی، به شکلی با انضباط درونی پیوند دارد.
انضباط درونی، که محور اصلیاش تعویق لذت است، با شکلی از کنترلِ خودآگاهِ عواطف و هیجانها و الگویی از چیرگی بر امیال و برانگیختگیها پیوند دارد. الگویی که در آیین زرتشتی، در قالب چیرگی بر دیو اَئیشمَه (خشم) صورتبندی شده و به شکلی کاملتر و عملیاتیتر در کتیبهی نقش رستم، رد پایش را مشاهده میکنیم.
باقی کتیبه، گویی الگوها و سنجههای دستیابی به راسـتی را نشان میدهد. داریوش بزرگ، به عنوان شاهی توانمند و دادگستر که از اَشَه پیروی کرده و بنابراین محبوب اهورامزدا قرار گرفته، داتَه را وضع کرده و بدان پایبند بوده و در نهایت، راسـتی را برگزیده و به سرانجام رسانیده؛ به عنوان الگویی آرمانی برای بازنمودنِ نتایج عینیِ پیروی از راسـتی معرفی شده است. داریوش بزرگ، کسی است که دستخوش خشم و شهوت نیست. خِرَد، او را راهبر است. کسی را بیهوده مجازات نمیکند و از مجازات بدکاران پروایی ندارد. سخن دیگران را جز بر اساس قواعدی منطقی باور نمیکند و قدرشناسِ نیکیهای دیگران است.
این متغیرهای روانشناختی، با سنجههایی زیستشناختی و بدنی نیز پیوند دارد. از جمله آنکه، داریوش بزرگ مردی توانا و زورمند است. در جملهای که به غایت فروتنانه و در عین حال انباشته از کرامت نفسی دقیق است، داریوش بزرگ ادعا میکند که به قدری که تنش توان دارد، هماوردی نیک است. او همچنین سوارکار، کمانگیر و در نهایت، نیزهوری شایسته نیز هست.
به این ترتیب، کتیبهی نقش رستم مانند سایر کتیبههای هخامنشیان، بدان دلیل در تاریخ فرهنگ، ممتاز و یگانه است که در چارچوبی بسیار انتزاعی و بسیار سنجیده و ژرف، مفاهیمی بنیادی را که تمدنی نوساخته و نوظهور بر اساس آن شکل گرفته است، در شیواترین و کوتاهترین شکل ممکن، صورتبندی میکند. اهورامزدا (مقدسِ دانا)، داد، بوم، مردم، شادی، راسـتی، دروغ و مفاهیمی از این دست، گذشته از آنکه در این کتیبهها معرفی شدهاند، به راستی در طول تاریخ، پذیرفته شدهاند و زیربنای دستگاه فکری ایـرانیان را برمیساختهاند. یک شاهد کوچک بر این مدعا آن است که تمام این کلیدواژگان در تمام ٢۵ قرنی که از عمر تمدن ایـرانی در شکل کنونیاش میگذرد، با همین معناهای ثابت به کار گرفته میشدهاند و همواره نیز در مرکز بحثهای نظری و چارهاندیشیهای عملی قرار داشتهاند.
انضباط درونی، که محور اصلیاش تعویق لذت است، با شکلی از کنترلِ خودآگاهِ عواطف و هیجانها و الگویی از چیرگی بر امیال و برانگیختگیها پیوند دارد. الگویی که در آیین زرتشتی، در قالب چیرگی بر دیو اَئیشمَه (خشم) صورتبندی شده و به شکلی کاملتر و عملیاتیتر در کتیبهی نقش رستم، رد پایش را مشاهده میکنیم.
اما ارتباط تمامِ آنچه تا اکنون سخنش رفت، با نیزه چیست؟
نیزه را چنانکه گفتیم، در پارسـی باستان «اَرشتیش» یا «ارش» مینامیدند. که نام آرش و آستیاگ نیز از آن گرفته شده است. واژهی پهلوی آن، چنانکه در یادگار زریران آمده، «فرَش» (Srf) بوده است.
نیزه، گذشته از جایگاه مهمی که در نظام ارتشی و نمادپردازی سیاسی عصر هخامنشی و ساسانی داشته است، از این نظر نیز اهمیت دارد که عناصری از دین زرتشتی را در خود بازمینمایاند. گذشته از اسطورهی آرش کمانگیر، که در عصر اشکانی به شکل امروزینِ خود صورتبندی شد و با توجه به نامِ آن، شاید در ابتدای کار، آرش نیزهانداز بوده و زیرِ نفوذ فرهنگ اشکانی، سلاح خود را به کمان تغییر داده باشد، خودِ نیزه هم ساختار و ویژگیهایی دارد که آن را به عنوان نمادی دینی و اساطیری ارزشمند میسازد.
نام پارسـی نیزه؛ یعنی، اَرشتی (arshti) با رستی (rsti) سانسکریت همریشه است و این هر دو از بُنواژهی پیشاهند و اروپایی رس-تی (rs-ti) گرفته شدهاند که با شتابرفتن و هلدادن معنا میدهد. صفت نیزهور، که داریوش بزرگ، خود را با آن مینامند، آرشتیکَه است که از پسوند نسبتِ «-یک» به همراه اَرشتی ساخته شده است. این واژه با اَرشتیبَرَه به معنای نیزهدار یا حامل نیزه (نیزهبر) فرق میکند که منصبی والا بوده است و چنانکه گفتیم، خودِ داریوش بزرگ مدتی در دربار کمبوجیه عهدهدارِ آن بوده است.
هر آن کس که با زبان پارسـی باستان آشنا باشد، به سرعت با دیدن واژهی اَرشتی، به شباهت آن با واژهی اَرشتَه پی میبرد. اَرشتَه، به معنای راسـتی است. به عبارت دیگر، عبارت راسـتی که در نقش رستم بارها در نزدیکی گزارههای مربوط به نیزه به کار گرفته شده است، مترادفی دارد به نام اَرشتَه، که راسـتی معنا میدهد. بر همین اساس، صفتِ اَرشتَه را ساختهاند که پارسا معنا میدهد و اسم امروزینِ ارشیا، تغییریافتهی آن است. جالب آنکه در اوستا، ایزدبانوی راسـتی نیز اَرْشتاد یا اَرْشتات نام دارد و مترادف دیگر این واژه، اَردو است که در نامهایی مانند اردومنش -از سرداران ایـران در تواریخ هرودوت- نمونهاش را میتوان دید.
بدین ترتیب ما با دو جفتِ اَرشتی/اَرشتَه روبرو هستیم که این دومی با اردو مترادف است که آن نیز از نظر ریشه همان اَرْتَه/اَشَه است. دانش زبانشناسی تاریخیِ نگارنده در حدی نیست که بتواند در مورد امکان همخانوادهبودنِ این منظومه از واژگان اظهارِ نظر کند. پس تنها توجه خواننده را به این احتمال جلب میکند که شاید واژهی اَرْتَه/اَشَه، با مترادف خود -اَرشتَه- و در کنار آن با اَرشتی همریشه باشند.
حتی اگر چنین هم نباشد، شباهت آواییِ این مفاهیم، به گمان من کافی است برای آنکه به کار گرفتهشدنشان در شبکهای به همپیوسته از استعارهها و مفاهیمِ همزاد را دریابیم.
به این ترتیب، کتیبهی نقش رستم مانند سایر کتیبههای هخامنشیان، بدان دلیل در تاریخ فرهنگ، ممتاز و یگانه است که در چارچوبی بسیار انتزاعی و بسیار سنجیده و ژرف، مفاهیمی بنیادی را که تمدنی نوساخته و نوظهور بر اساس آن شکل گرفته است، در شیواترین و کوتاهترین شکل ممکن، صورتبندی میکند. اهورامزدا (مقدسِ دانا)، داد، بوم، مردم، شادی، راسـتی، دروغ و مفاهیمی از این دست، گذشته از آنکه در این کتیبهها معرفی شدهاند، به راستی در طول تاریخ، پذیرفته شدهاند و زیربنای دستگاه فکری ایـرانیان را برمیساختهاند. یک شاهد کوچک بر این مدعا آن است که تمام این کلیدواژگان در تمام ٢۵ قرنی که از عمر تمدن ایـرانی در شکل کنونیاش میگذرد، با همین معناهای ثابت به کار گرفته میشدهاند و همواره نیز در مرکز بحثهای نظری و چارهاندیشیهای عملی قرار داشتهاند.
اَرشتی به معنای نیزه است و نیزه، راستترین اسلحه است؛ یعنی، نیزه (اَرشتی) به نوعی با راسـتی (اَرشتَه) پیوند دارد. ارشتی و راسـتی نیز خود با اَشَه/اَرْتَه مربوط است و بنابراین نیزه نیز میتواند با اَشَه مربوط شود. از سوی دیگر، نیزه در عین حال، بلندترین اسلحه نیز هست. شاید به استثنای دشنه، تنها اسلحهای که هم به عنوان سلاحی دستی و هم سلاحی پرتابی مورد استفاده قرار میگیرد، نیزه است. در عین حال، تنها سلاحی که در نبرد میان دو سوارهنظامِ سنگیناسلحه به کار میآید نیز همین است؛ چراکه معمولاً هنگامی که سوارههای زرهپوش با یکدیگر درگیر شوند، با به کاربستنِ شمشیر، کاری از پیش نمیبرند. برای از پایانداختنِ سربازانِ زرهپوشِ سواره، یا گرز لازم است و یا نیزهای بلند و سنگین. در این حالت اخیر، سوارکار باید نیزه را در زیر بغل گرفته و به تاخت، در خطی مستقیم به دشمن یورش برد. به این ترتیب، بارِ دیگر درمییابیم که نیزه، هم با شکل راست خود و هم با حرکت در یک جهت مستقیم، مربوط میشود.
به این ترتیب، در میان تمام سلاحها، تنها نیزه است که موقعیتی چنین ممتاز دارد. از سویی، آن را میتوان به عنوان نماد راسـتی در نظر گرفت و از سوی دیگر، سلاحی است که میتواند به عنوان محورِ تجهیزاتِ یک سوارکارِ سنگیناسلحه -که ارجمندترین رستهی نظامی ایـرانیان باستان بوده است- در نظر گرفته شود. گذشته از این، نیزه تنها سلاحی است که به طور بدیهی و پیشینی، با مفهوم راسـتی پیوند دارد و این مفهومِ راسـتی همان است که در کتیبهی بیستون برای نخستینبار به عنوان کلیدواژهای سیاسی مورد استفاده قرار گرفت و واژهی مقابلش -دروغ- درچارچوبی ایدئولوژیک نکوهیده شد.
داریوش بزرگ در کتیبهی نقش رستم، بارِ دیگر به مفهومِ راسـتی بازگشت و در پایانِ همان نبشتهای که از نیزهی سربازان پارسـی سخن میگوید، سخن خود را با این جمله به پایان میبرد که:
«راه راست را ترک مکن، شورش مکن»!
آشکارا در این بند، داریوش بزرگ، راسـتی را علاوه بر قاعدهای اخلاقی، به مفهومی سیاسی نیز بسط داده است و جالب آنکه درست همان گونه که سایر کلیدواژگانِ معرفیشده از سوی وی -مانند بوم، شادی، مردم، دروغ، پارس- تا روزگار ما در زبان پارسـی باقی مانده و محور تعریف هویت ملی ما شدهاند، راسـتی نیز چنین سرنوشتی پیدا کرده است. به این شکل، عنصری مانند نیزه، به محوری برای نمادپردازی و گرانیگاهی برای تحول استعارهها و مناسک تبدیل شد. هنرِ به کاربردنِ نیزه با راسـتی و رادی پیوند یافت و تزیینات نیزه، تعیینکنندهی رسته و پایگاه نظامی فرد شد.
با توجه به تواریخ هرودوت، میدانیم که شیوهی نگاهداشتنِ نیزه در دست، نشانگر آمادگی برای نبرد یا فرمانبرداری یا سرکشی بوده است. چنانکه او بارها به این نکته اشاره میکند که سربازان انوشیه، هنگام رژه بنا به سنت، نوک نیزههایشان را به سمت زمین میگرفتند. همچنین این رسم در میان نیزهدارانِ پارسـی وجود داشته است که هنگام مراسمِ رسمی و شرایط صلح، نوک نیزههای خود را به سمت زمین فرود میآوردهاند[۲]. در جایی دیگر، از اوروند؛ شهربان فریگیه سخن میرود که «١٠٠٠ پارسـیِ نیزهدار» را زیر فرمان داشت[۳]. هر چند آن هنگام که بر ضد داریوش بزرگ طغیان کرد، این سربازان به او وفادار نماندند. بغوآس، که نمایندهی داریوش بزرگ بود، هنگامی که به نزد این سربازان رفت، دستور شاهنشاه را در مورد عزل اوروند به آنها ابلاغ کرد. سربازان نیز نوک نیزههایشان را فرود آوردند و بدین ترتیب به بغوآس نشان دادند که به فرمان شاه، گردن مینهند[۴]. از سوی دیگر، با توجه به نگارههای تخت جمشید، آشکار است که در برخی از مراسم و بهویژه در مورد سربازانی که به نگهبانی مشغول بودند، عکسِ این وضعیت رواج داشته است و سربازانِ یادشده نوک نیزهها را به هوا برمیافراشتند.
نیزه به این ترتیب، برای مدتی به درازای ١٠ قرن، نماد اَشَه و راسـتی قرار گرفت. حتی پس از اسلام، ارزشها و آیینهای اسواران ساسانی از میان نرفت و پس از دو قرنی که صرف قد راستکردنِ پس از ویرانیِ نظام فرهنگی باستان و بازسازی ارزشهای ایـرانی به زبان اسلامی شد، بارِ دیگر همین مفاهیم احیا شد.
اسواران، در واقع همان کسانی بودند که پس از اسلامآوردن به عنوان غازیان و مرابطین در مرز حکومتهای اسلامی مستقر شدند و کشورگشایی مسلمانان اولیه را سازماندهی کردند. این طبقه، ارزشهای باستانی طبقهی اسواران را که بر محور راسـتی شکل گرفته بود، حفظ کردند و بعدها، هنگامی که از حالتی طبقاتی خارج شدند و در قالب جنبشِ فتوت، به جریان اجتماعیِ نیرومندی تبدیل شدند، سه اصل اصلیِ اسواران را همچنان حفظ کردند که عبارت بود از حفظِ سه راسـتی؛ «راست بر اسبنشستن، راست راهرفتن و راستگویی» و دستگیری از فقرا و حمایت از ستمدیدگان. هر چند در دوران پس از اسلام، از پیوستگی مفهومِ راسـتی با نیزه کاسته شد و جنبش فتـیان به جای نیزه، بر محور شمشیر شکل گرفت که بحث در مورد آن مجالی دیگر میطلبد.
***
نیزهای که با راسـتی و اَشَه پیوند داشت را میتوان نشانگر نفوذ دین زرتشتی در نظام سیاسی و نظامی ایـرانیان در عصر هخامنشی دانست. با این حال، این را میدانیم که نیزه در تمام این مدت، رقیبی نیرومند را در کنار داشت و آن هم چیزی نبود جز کمان.
این حقیقت که شاهان هخامنشی در برخی از موقعیتها خود را در حال کمانگیری تصویر میکردند و اینکه بهویژه در عصر اشکانی، کمان جایگزین نیزه شد، نشانگر آن است که نمادپردازیِ سلاحهای رزمیِ ایـرانیان به نیزه محدود نبوده است.
اگر به منابع نوشتاری باقیمانده از آن روزگار مراجعه کنیم، به چند نکتهی مهم برمیخوریم:
نخست آنکه، ایـرانیان به دلیل اهمیتی که برای کمان قایل بودند، در میان اقوام جهان باستان تشخصیافته بودند.
در «ایلیاد»، اشارههایی بسیار اندک به کمان وجود دارد و سلاح اصلی پهلوانانِ آخائی و تروایی، زوبین و شمشیر و سپر است. گرز که سلاحی ایـرانی است، در این میان غایب است و کمان، جز در دست پاریس که مردی زنباره و بهنسبت ضعیف است، دیده نمیشود. همچنین تنها پهلوان مهمی که به ضرب تیر و کمان از پای درمیآید، آخیلس است که به نامردی و به دست همین پاریس کشته میشود.
در ادبیات یونانی، اشارهای به استفاده از کمان در میان خدایان وجود ندارد و تنها آتنای دوشیزه و اروسِ کودک است که برای اسیر عشقکردنِ دلِ عشاق یا شکارِ جانوران، کمان را به کار میگیرند.
در ادبیات ایـرانی اما، وضعیت واژگونه است. در میان خدایان و پهلوانان، به نام بسیاری برمیخوریم که کمان را به کار میبرند. بستور و گرشاسپ و بعدها رستم، تنها نمونههایی از آن هستند.
به این ترتیب، در میان تمام سلاحها، تنها نیزه است که موقعیتی چنین ممتاز دارد. از سویی، آن را میتوان به عنوان نماد راسـتی در نظر گرفت و از سوی دیگر، سلاحی است که میتواند به عنوان محورِ تجهیزاتِ یک سوارکارِ سنگیناسلحه -که ارجمندترین رستهی نظامی ایـرانیان باستان بوده است- در نظر گرفته شود. گذشته از این، نیزه تنها سلاحی است که به طور بدیهی و پیشینی، با مفهوم راسـتی پیوند دارد و این مفهومِ راسـتی همان است که در کتیبهی بیستون برای نخستینبار به عنوان کلیدواژهای سیاسی مورد استفاده قرار گرفت و واژهی مقابلش -دروغ- درچارچوبی ایدئولوژیک نکوهیده شد.
در اوستا نیز، با یک نگاه میتوان دریافت که دستِ کم یکی از خدایان به عنوان ایزدی کماندار شهرت دارد و آن هم کسی نیز جز مهـر.
مهـر با وجود آنکه شمشیر و نیزه را نیز به کار میگیرد، اما بهویژه به دلیل گرزِ مخوفش که وَجْرَه نام دارد، و استفادهی دست و دلبازانهاش از کمان، شهره است. در واقع، کمان و هنرِ کمانگیری با مهـر پیوندی نزدیک دارد و رواج این سلاح در عصر اشکانی نیز با مهـرپرستبودنِ بسیاری از شاهانِ این دودمان مربوط است.
کمان، بر خلاف تمام سلاحهای دیگر، صرفاً پرتابی است. بر خلاف شمشیر و سپر و گرز و تبرزین، که جز در مواردی بسیار استثنایی، پرتاب نمیشوند و با گذر از استثنای نیزه که خصلتی دوگانه دارد و در دست و به هنگام پرتاب، اهمیت خود را حفظ میکند، کمان همچون فلاخن، تنها سلاحی است که تنها از فاصلهای دور تاثیر دارد و کارکرد آن فقط پرتابی است. کمان، سلاحی دوربُرد نیز هست؛ یعنی، از راه دور تاثیر میگذارد و از این رو به پرتوی خورشید شباهت دارد؛ بهویژه از آن رو که تیر، همچون نور در خطی راست حرکت میکند و به نیزهای کوچک و متحرک مانند است.
بدین ترتیب، کمان از سویی با راسـتی و اَشَه و از سوی دیگر، با نور و خورشید و تاثیر از فاصله، نسبت دارد و به این ترتیب، طبیعی است که سلاحِ محبوبِ مهـر؛ خدای خورشید و عهد و پیمان -و بعدها ایزد جنگ- باشد.
مهـر در تندیسهای رومی، در حالی نمایانده شده است که با خنجری، در حال کشتنِ گاو است. با وجود این، در مهـریشت و وندیداد، او را در حالی میبینیم که بر گردونهی تکچرخِ خود سوار است و با کمانِ بزرگِ خویش، بر بدعهدها و پیمانشکنان، تیرِ مرگ فرومیبارد. نمادی از مهـر هم که در شهر پرتوژ در یوگسلاوی یافت شده است، نمادهای اصلی این خدا را نمایش میدهد که عبارتند از: گل آفتابگردان، کلاغ، کمان، کلاه فریگی و خنجر. در ضمن این را نیز در نظر داشته باشیم که پیوند مهـر با کمان، به معنای دشمنی او با نیزه نبوده است و در روم، نماد سومین مرتبه از سلسلهمراتبِ مهـرپرستان -که سرباز نام داشته- یک نیزه بوده است و نیز این را هم از نظر بگذرانیم که مهـر، تنها خدایی است که سلاحی بسیار غیرعادی؛ یعنی، داس را نیز در دست دارد و از این رو، کرونوسِ یونانی نیز که او هم داسی بلند را در دست میگیرد، با وی شباهت دارد.
بدین ترتیب، با وجود تنوع سلاحهایی که مهـر به کار میگرفت، کمان همچنان نماد او محسوب میشد. در مهـریشت او را چنان توصیف کردهاند که بر پشت ارابهی خویش ایستاده است و ١٠٠٠ زهِ کمان در اختیار دارد. زهِ کمان، که یکی از مهمترین بخشهای کمان است و تاباندن و درستبستنِ آن، خود فن و هنری مهم بوده است، معمولاً از رودهی گاوهایی درست میشده است که برای مهـر، قربانی شده بودند و از همین رو، قدرتِ تیرِ پرتابی را به نیتِ پاک و قدرتِ روحیِ ناشی از پایداری در عهد و پیمانِ جنگجویانِ مهـرپرست منصوب میکردند و آن را با تیرِ نورِ آفتاب که از دوردستها بر زمین فرومیبارد، مانند میکردند. زهِ کمان، به این تعبیر، نماد فرهمندی نیز بوده است و دستِ کم یک نظریه وجود دارد[۵] که بر مبنای آن دیادمِ یا سربندِ اشکانی که همچون نواری در دورِ سر بسته میشده، نمادی از زهِ کمان و بنابراین نمادی از فرهی ایزدی محسوب میشده است.
بدین ترتیب، دیالکتیکِ نیزه و کمان در تاریخ ایـرانِ پیش از اسلام را میتوان به صورت نوسانی تفسیر کرد که در میان منشهای زرتشتی -با مرکزیتِ اَشَه و راسـتی- و منشهای مهـرپرستانه -با محوریت عهدشناسی و پیمانداری- وجود داشته است.
جمعبندی
آنچه گذشت را میتوان در چند گزارهی فشرده جمعبندی کرد:
نخست آنکه، بر اساس دادههای نوشتاریِ اندکی که از روزگار هخامنشیان به جای مانده است و بر مبنای مستنداتِ غنیترِ تصویریِ بازمانده از عصر پیشااسلامی، میتوان فرض کرد که رمزگذاریِ پیچیده و غنیای بر سلاحهای جنگیِ ایـرانیان حاکم بوده است. این رمزگذاری در عصر هخامنشی، بر «نیزه» به عنوان نمادِ راسـتی متمرکز بوده و در عصر اشکانی به سوی رقیبِ مهـرپرستانهی نیزه؛ یعنی، «کمان»، تمرکز یافته است. در عصر ساسانی، دگربار اهمیتِ نیزه احیا شد و در دوران اسلامی هم تا حدودی دوام آورد.
دوم آنکه، سلاحهای یادشده، به سرمشقهای اخلاقی/دینیِ متفاوت و دودمانهای پادشاهیِ گوناگونی مرتبط بودهاند. چنانکه «نیزه» به عنوان نماد راسـتی و اَشَه، به آیین زرتشتی و دوران هخامنشی/ساسانی بیشتر ارتباط داشت، در حالیکه «کمان» به عنوان نماد عهد و پیمان و وفاداری به عهد و پیمانهای دوستانه در عصر هخامنشی و بهویژه اشکانی، برجستگی بیشتری یافت. «شمشیر» که بحث دربارهی آن نوشتاری جداگانه را میطلبد، در عصر اشکانی دچار تحولی جدی شد و در دوران اسلامی به عنوان نماد جوانمردی و فتوت به آیینهای صوفیانه وارد شد.
سوم آنکه، رواج این مفاهیمِ نظامی در ابتدای عصر هخامنشی و صورتبندی مفهوم اَبَرانسان و پیکربندی خودانگارهی شاهنشاه در قالب آن، نمایانگر ظهور نظمی نو در صورتبندی مفهومِ سوژه بود و این کلیدی بود که برای فهم دگردیسیِ بنیادینِ نظامهای اجتماعی در آغاز دوران هخامنشی بدان نیاز داریم.
با توجه به این سه اصل، شایسته است هنگامی که به پارسـیانِ نیزهدارِ تخت جمشید مینگریم، چیزی بیش از مردی با نیزهای در دست را مشاهده کنیم و مفهومِ انقلابی سوژهی نوظهوری را که در پسِ این قالب تصویری قرار گرفته است را ژرفتر مورد توجه قرار دهیم و دریابیم.
کتابنامه
بویس، مری. تاریخ کیش زرتشت. ترجمهی همایون صنعتیزاده. تهران: توس. ١٣٧۵.
توینبی، آرنولد. جغرافیای اداری هخامنشیان. ترجمهی همایون صنعتیزاده. تهران: انتشارات موقوفات دکتر افشار. ١٣٧٩.
غیاثآبادی، رضا مرادی. نبشتههای پارسـی باستان. تهران: فرهنگنامهی عکس ایـران. ١٣٧٧.
کسنوفون. آناباسیس. ترجمهی احمد بیرشک. تهران: کتابسرا. ١٣٧۵.
کنت، رولاند، گ. فارسی باستان. ترجمهی سعید عریان. تهران: انتشارات سازمان میراث فرهنگی و گردشگری. ١٣٨۴.
وکیلی، شروین. بوم، شادی، مردم: درآمدی بر هویت ایـرانی. تهران: مجلهی فردوسی. شمارهی ۶٠-۶١. دی و بهمن ١٣٨۶.
وکیلی، شروین. اسطورهی معجزهی یونانی. تهران: نشر شورآفرین. ١٣٨٩.
وکیلی، شروین. تاریخ کوروش هخامنشی. تهران: نشر شورآفرین. ١٣٨٩.
وکیلی، شروین. داریوش دادگر. تهران: نشر شورآفرین. ١٣٩٠.
یادگار زریران. ترجمهی دکتر یحیی ماهیار نوابی. تهران: اساطیر. ١٣٧۴.
Herodoti, Historiae, (۱۹۸۸), (ed. C. Hude) Oxford Classical Texts.
[۱] برای مطالعهی بیشتر بنگرید: وکیلی، شروین. داریوش دادگر. تهران: نشر شورآفرین. ١٣٩٠.
[۲] هرودوت، کتاب ۵، بند ۵۴٫
[۳] هرودوت، کتاب ۳، بند ۱۲۶٫
[۴] هرودوت، کتاب ۳، بند ۱۲۸٫
[۵] سودآور، ۱۳۸۰٫
با سلام و سپاس
شاید اهمیت شمشیر به طور ناخودآگاه در عصر بعد از اسلام تا کنون دوام آورده باشد و یا کمان آرش به گونه ای خود آگاه تر. اما پیوند میان این دو و نیزه و انگاره ها و مفاهیم مرتبط با آن بسیار جالب بود.
در چنین گفت زرتشت، نیچه برای اشاره به ویژگی ایرانی دو صفت را به کار می برد: “راستگویی و تیز چنگی در کمانداری” با خواندن این متن بیشتر به کلیدی بودن و پرآوازه شدن این مفاهیم پی بردم.
جادوی واژه شناسی!
عالی بود.