هویت ملی و روایت کوروش
مهرنامه، سال هفتم، شمارهی ۵۰، دیماه ۱۳۹۵
پیشدرآمد
کوروش را میتوان یکی از گرانیگاههای مهم گفتمانهای هویتجویِ امروز ایرانیان دانست. کوروش شخصیتی تاریخی است که بنیانگذار کشور ایران، مؤسس بزرگترین دولت جهان باستان، و سرمشق آرمانی ایرانیان و یونانیان و عبرانیان و رومیان برای سلطنت دادگرانه محسوب میشده است. با این همه او چهرهای اساطیری نیز هست و شمار و نفوذ روایتها و داستانهای منسوب به او و شاخ و برگهایی که در گذر تاریخ بر زندگینامهاش روییده، بحثی مفصل را طلب میکند. یعنی در روایت کوروش تراکمی چشمگیر از دادههای تاریخی را میبینیم که با انباشتی از برداشتهای اساطیری ترکیب شده است. از این روست که در سالهای گذشته ایرانیان در جستجوی هویت خویش بارها و بارها به او بازگشت کردهاند، و نیروهای ایرانستیز نیز فحاشی و تخریب وی را هدف اصلی خود قرار دادهاند.
در این نوشتار پنج پرسش کلیدی دربارهی کوروش را بررسی خواهم کرد. گزارههایی که در گفتمانهای هویتجوی امروزین (چه مثبت و ملیگرا و سازنده باشند و چه منفی و قومگرا و ویرانگر) مدام تکرار میشوند. گزارههایی که موضعگیری گویندگان دربارهشان همچون پیشداشتهایی ناگفته و پنهانی باقی مانده و به سیطرهی نگاهی ایدئولوژیک و عقلگریز دامن زده است. بدیهی است که قصدم از برشمردن این موارد بیان موضعگیری شخصیام دربارهشان نیز هست. یعنی در این نوشتار هدف آن است که نقاط کلیدی مورد اختلاف و کشمکش جریانهای فکری امروز بر سر کوروش را دریابیم و پیشنهادی هم برای پاسخگویی به پرسشهای بر آمده از آن پیشنهاد کنیم.
پیش از ورود به بحث، نخست باید یک موضعگیری نظری کلان که فراتر از بحث کوروش قرار میگیرد آشکار و روشن ابراز شود. امروز وقتی سخن از تاریخ و شخصیتهای تاریخی به میان میآید، در کل دو رویکرد کلان را میتوان مقابل هم تشخیص داد. یک رویکرد آن است که تاریخ را روایتی غیرقابل اعتماد، ساختگی، جعلی، ناصحیح، و دلبخواه میداند. دیگری تاریخ را شاخهای از دانشهای رسمی قلمداد میکند و آن را یک ساخت انضباطی (discipline) برای صورتبندی مفاهیم و رسیدگی اسناد و استخراج حقایق قلمداد میکند.
رویکرد نخست پیوند میان تاریخنویسان و نهادهای قدرت و تحریفهایی که در کتابهای تاریخی رخ داده را برجسته میسازد و بر آن مبنا کل تاریخ را از دایرهی علوم و دانشهای رسمی بیرون میراند. دومی بر روششناسی دقیق و روشن مورخان مدرن تاکید میکند و تاریخ را علمی همطرازِ علوم انسانی دیگر در نظر میگیرد. رویکرد نخست محبوبِ احزاب است و دومی را در دانشگاهها بیشتر میتوان یافت. از اولی فعالان سیاسی و سخنگویان ایدئولوژیک بهره میبرند، و اندیشمندان جدی و دلباختگان اسناد کهن و آثار گذشتگان عمر خود را در قلمرو دومی صرف میکنند. رویکرد اولی در میان نویسندگان پسامدرن، مارکسیستها، هواداران مکتب فرانکفورت و شالودهشکنان محبوب است، و از سوی اردوگاه دوم غیرعلمی و عقلستیز و سیاستزده قلمداد میشود. رویکرد دومی بدنهی دانشمندان کلاسیک و مراجع علمی معتبر را به خود جذب کرده و بر کرسیهای دانشگاهها استیلا دارد. همین رویکرد دوم است که نظریههایی کلان و سرمشقهایی منظم برای شناخت جهان به دست میدهد و از آنها علوم فنی و کاربردی را استخراج میکند. دستاورد رویکرد دوم همان است که از سوی هواداران رویکرد نخست از قدیم علمِ بورژوایی نامیده میشد.
پیش از ورود به بحث باید نخست موضع خود را در این آوردگاه مشخص کنم. من در سرمشق نظریهی سیستمهای پیچیده به تاریخ مینگرم. صورتبندیای از این نظریه را در نظر دارم که طی سالهای گذشته در قالب کتابها و مقالههای فراوان انتشار یافته، و پیکربندی مفهوم «من» و «نهاد» را با رویکردی میانرشتهای به انجام رسانده است. از این زاویه، حد و مرز میان شاخههای گوناگون علم امری ساختگی و نهادین است که به سازماندهی جامعهی علمی اروپا در قرن هجدهم و نوزدهم باز میگردد و ضرورتی شناختشناسانه برای پژوهندگان امروز خلق نمیکند. بر اساس این سرمشق نظری که طی دو دههی گذشته به تدریج جهانگیر و فراگیر میشود، نوعی وحدت روششناختی بر کل سپهر دانش حاکم است. یعنی یک نظام کلان و فراگیر از شناسایی داریم که به شکلی روشمند و منظم و مستدل دادهها را مورد توجه قرار میدهد، گزارههای رسیدگیپذیر را بر اساسشان تولید میکند، و از مجرای برساختن نظریهها و چارچوبها و سرمشقهای تئوریک، تصویری قابلاعتماد از هستی را برایمان فراهم میآورد.
این تصویرِ علمی از جهان، به هیچ عنوان از قطعیت بویی نبرده است. یعنی همهی گزارههایش میتوانند مورد نقد و وارسی مجدد قرار گیرند. نقدِ پسامدرنها و پافشاریشان بر این که علم امری قطعی و حتمی نیست، و این که زیر تاثیر قدرتهای نهادین و جریانهای تاریخی تغییر شکل میدهد، البته درست است. یعنی تردیدی نیست که همهی گفتمانها و همهی عناصر شناختی در مداری از قدرت ساخته و بازسازی میشوند. اما این جمله به امری بدیهی و حشو اشاره میکند. چون اصولا شناسایی چنین است و جز در دایرهی ایمان مذهبی یا سلیقهی هنری که ماهیتی غیرشناختی دارند، در جای دیگری از قطعیت نشانهای نتوان یافت. با این همه غیرقطعی بودن تصویری که دانشِ میانرشتهایِ رسمی تولید میکند، یا پیوندش با قدرت به معنای غیرقابلاعتماد بودن یا ناکارآمد بودناش نیست. دانش امری قاطع است، هرچند قطعیت ندارد، و عقلانی است، هرچند گشودگیاش بر نقد ممکن است هر لحظه به صورتبندیهایی تازه از عقلانیت منتهی شود.
نتیجه آن که در میان دو اردوگاه یاد شده، من با صراحت و روشنی هوادار اردوگاه دومی هستم و تاریخ را بخشی جداییناپذیر از دانش میدانم. یعنی با رویکردی سیستمی و میانرشتهای به تاریخ مینگرم و باور دارم که تمام گزارههای معنادار تاریخی مانند گزارههای برآمده از سایر شاخههای دانایی، به اموری رسیدگیپذیر و روشن و مشخص ارجاع میدهند که ممکن است ما دربارهشان دادههای کافی یا ناکافی داشته باشیم و بتوانیم یا نتوانیم به پرسشهای مربوط بدان پاسخ دهیم. اما در نهایت همواره بخت گردآوری دادههای بیشتر و دقیقتر کردن روشِ پژوهش و در نتیجه طرح و حل معماهای تازه وجود دارد. یعنی تاریخ علمی است همچون علوم دیگر، که البته از نظر روششناختی ویژگیهای خاص خود را دارد، اما این از اعتبار و رسیدگیپذیری و روشنیاش نمیکاهد.
اغلب کسانی که بر عدم قطعیت علوم بیش از اندازه پافشاری میکنند، به سودای دفاع یا تبلیغِ دیدگاهی غیرعقلانی یا شبهعقلانی چنین میکنند، که انسجام و اعتبار کافی برای درآویختنِ صریح و زورورزی با دانش رسمی را ندارد و از این رو بیبنیاد دانستنِ آن را همچون ترفندی برای تاسیس بنیاد خویش مورد استفاده قرار میدهد. تقریبا همهی سخنگویان نامداری که طی قرن گذشته از عدم قطعیت علم شکایت کردهاند یا اعتبار دانشهای روشمند و رسمی را به بهانهی تاثیرپذیریشان از قدرت سیاسی و زمینهی تاریخی مشکوک دانستهاند، با صراحت یا در لفافه مبلغان نظریهای سیاسی و ایدئولوژیای بودهاند که نقد عقلانی را بر نمیتابیده و استبدادی را در سپهر اندیشه میپسندیده است. نخستین گام در فهم عقلانی و آزادانهی تاریخ، رها شدن از شعبدههای این مداحان امرِ نامعقول است، و پذیرش این که دانش روشمند و خردمدارِ امروزین ما، با همهی ایرادهایی که دارد و باید سختگیرانه هم نگریسته شود، معتبرترین و اطمینانبخشترین شیوهی در دسترس برای فهمِ انتقادیِ جهان است.
با این مقدمهی روششناسانه، میتوان به بحث کوروش پرداخت و گزارههای کلیدیای که دربارهاش مطرح است، بیآن که صریح باشد. روشن است که با توجه به موضع نگارنده، بحث کوروش در جغرافیای مسئلهای علمی مطرح میشود و نه عنصری گفتمانی در جدلی سیاسی. تفاوت در اینجاست که کوروش در معنای نخست به مفهومی روشن و مشخص و رسیدگیپذیر و استوار ارجاع میدهد که با ارجاع به انبوهی از منابع تاریخی و دادههای باستانشناسانه صورتبندی و فهم میشود، و با مفهومی دلبخواه و سیال که فیالبداهه در ذهنها ساخته شود و در کشمکشهای سیاسی گرهگشا باشد، نسبتی ندارد.
پرسش نخست: آیا راهی برای شناسایی کوروشِ تاریخی چنان که به واقع بوده وجود دارد؟
تقریبا همهی کسانی که حجم مطالعهشان دربارهی کوروش یا هر شخصیت تاریخی دیگری از حدی گذر کند، خواه ناخواه به این نتیجه میرسند که پرسش از شخصیتهای تاریخیای که قرنها پیش درگذشتهاند، همچنان پرسشی عینی و تجربی است که اسناد و شواهد و دادههایی معلوم و مشخص برای پاسخگویی را مشخص میسازد. کوروش بزرگ هخامنشی بیست و شش قرن پیش از ما میزیسته است. برای این که به عظمت این فاصلهی تاریخی پی ببریم، کافی است به این نکته توجه کنیم که تازه در پانصد و بیست و اندی سال پیش بود که مردم جهان قدیم برای نخستین بار به وجود قارهی آمریکا پی بردند، و رخدادی بسیار دیرینه مانند تاسیس شهر رم، ساخت دیوار بازمانده از معبد هیکل اورشلیم و پیدایش خطهایی مثل سانسکریت و لاتین همگی به سالها پس از دوران زندگی کوروش مربوط میشوند.
با وجود آن که چنین فاصلهی تاریخی عظیمی بین ما و کوروش دهان گشوده، همچنان دربارهی او اسنادی فراوان و استوار در دست داریم که ترسیم سیمایی دقیق از او را ممکن میسازد. منابع همزمان با کوروش که در دوران زمامداری خودش و نوادگان مستقیماش تدوین شدهاند، مجموعهای از الواح، کتیبههای سلطنتی، سالنامهها، متون مقدس و تاریخها را در بر میگیرند که به زبانهای اکدی، ایلامی، عبرانی، یونانی، مصری، و پارسی باستان نوشته شدهاند. گذشته از این متونِ همزمان، انبوهی از متون تاریخی و روایتهای دیرآیندتر را هم داریم که در دوران دودمانهای پس از هخامنشیان یا در سرزمینهای دیگری جز ایران نوشته شدهاند. برخی از این متون که در امپراتوری روم تدوین شدهاند به قدری کهنسالاند که فاصلهشان با ما به دو هزار سال بالغ میشود. گذشته از این منابع نوشتاری که تصویری به نسبت دقیق و روشن از کوروش را به دست میدهند، انبوهی از دادههای باستانشناسانه را نیز در دست داریم که دامنهای گسترده از منابع را در بر میگیرد. از بازماندهی عناصر معمارانه و شهری گرفته تا اشیایی که پیشرفت فناوری و سلیقهی هنری مردمان را نشان میدهد، و از دادههای مربوط به نوسانهای جمعیتی و قومشناختی گرفته تا شواهد نشانگر دگردیسیهای بومشناختی، مستندات فراوان و محکمی در دست داریم که برای بازسازی زمانهی کوروش و زمینهی ظهور و تاثیر وی یاریمان میدهد.
به این ترتیب روشن است که وقتی داریم دربارهی کوروش سخن میگوییم، بحثمان بر سر شخصیتی تاریخی است که انبوهی از اسناد و شواهد نوشتاری و غیرنوشتاری به شکلی همزمان یا ناهمزمان دربارهاش در دست است. کوروش سومین شاه پارسی انشان بوده که در 559-560 پ.م بر تخت نشسته و در 530 پ.م درگذشته است. او دوران سی سالهی حکومتش را به دو بخش تقسیم کرد، یعنی پانزده سال در میانهی این دوران را به جنگ گذراند و حدود ده سال اول و حدود هشت سال آخر را به ساماندهی قلمرو خویش پرداخت و از کشورگشایی بیشتر پرهیز کرد. سیمای او در تاریخهای گوناگون همگرایی شگفتی دارد و با شواهد باستانشناختی یکسره سازگار است. یعنی دوست و دشمن و خودی و بیگانه دربارهاش یک گزارش دادهاند و شواهد عینی نیز همان را تایید میکند. کسانی که با اهدافی سیاسی تصویری خیالی از کوروش بر میسازند و به نکوهش یا ستایش بیاساس وی سرگرم میشوند، به سادگی از موضع نادانی به موضوع مینگرند و بیتوجهی و نادانیشان دربارهی منابع و اسناد تاریخی را نمایان میسازند، که در اردوگاه ایرانستیزان و قومگرایان گاه به پنهانکاری و فریبکاری پهلو میزند.
پرسش دوم: کوروش در تاریخ جهان چه جایگاهی دارد؟
بر مبنای دادههایی که در دست داریم میتوان با قاطعیت ادعا کرد که کوروش در تاریخ جهان نقطهی گسست مهمی را نشان میدهد. باید به این نکته توجه داشت که تاریخ اصولا ترکیبی از روندهای پیوسته و زنجیرهای از گسستهای مشاهدهپذیر است. یعنی وقتی دربارهی علم تاریخ سخن میگوییم، در اصل داریم به شیوهای منظم و عقلانی ارجاع میدهیم که بررسی پیوستگیها و ارزیابی گسستها را هدف گرفته است. در این معنا گاه انباشتی از گسستها را در برش تاریخی خاصی میبینیم که چرخشی تاریخی و گذاری سیستمی از مرحلهای به مرحلهای را نشان میدهد. این گذارهای کلان اغلب با دگردیسیهای بومشناختی و تحولات اقلیمی پیوند خوردهاند و به ندرت عامل ظهورشان امری جامعهشناختی و انسانی است. نخستین نمونهی تاریخیای که از این عواملِ انسانیِ دگرگونساز سراغ داریم، به کوروش مربوط میشود که در ضمن تا دو و نیم هزاره بعد و ظهور عصر مدرن مهمترین و بزرگترین گذار تاریخیِ انسانمدار را هم نشان میدهد. یعنی عصر کوروش چرخش تاریخی بزرگی را نشان میدهد که بنا به شواهد میتوان عامل برانگیزندهی آن را انسانی و مربوط به شخصیتی به نام کوروش دانست.
برای داوری در این زمینه، نخست باید ببینیم گسستهای انباشت شده در دوران کوروش چه هستند و چه ارتباطی با نقش تاریخی وی برقرار میکنند. به طور خلاصه میتوان گفت که در شش گسست مهم در متغیرهای جامعهشناختی کلان را در عصر کوروش میتوان تشخیص داد:
نخست: گسست فناورانه؛ دوران کوروش با توسعهی ناگهانی فناوری آهن، رواج استفاده از خیش آهنی، شخم زدن عمیق خاک، و گسترش چشمگیر کشاورزی همراه است. فناوری آهن در دوران پنجاه سالهای که زندگی کوروش و کمبوجیه و ابتدای دوران داریوش بزرگ را شامل میشود، از نظر جغرافیایی گسترشی باورنکردنی یافت که باید آن را با قرنهای پیش از آن مقایسه کرد، و نه دهههای پیشین. همین امر به رواج استفاده از خیشِ فلزی در کشاورزی منتهی شد که از خیشهای سنگی و چوبیِ قدیمی بسیار کارآمدتر است و علفهای هرز را در کشتزارها به کلی ریشهکن میکند. این شیوه که شخمِ عمیق نامیده میشود، انقلابی در کشاورزی محسوب میشد و یکباره محصولِ بار آمده در زمین را چند برابر افزون ساخت، و این خود به انفجار جمعیتی در مراکز کشاورزانه دامن زد. یعنی دوران زندگی کوروش با تثبیت و گسترش فناوری آهن و ارتقای کشاورزی همراه بود، که پراکندگی و فراگیر شدناش در قلمرو جغرافیایی عظیم هخامنشیان بیشک نتیجهی ظهور شخصیت تاریخی کوروش بوده است.
دوم: گسست در رزمآرایی؛ دنبالهای از همان گذار فناورانه است. اصولا باید این را در نظر داشت که لبهی تیز تکامل فناوری در تاریخ، به فناوری نظامی مربوط میشود. در دوران کوروش ناگهان با شیوهای نو در رزمآرایی روبرو میشویم که تا پیش از آن سابقه نداشته است. بخشی از این نوسازی فنی (مثلا رواج زره آهنی، یا پوشاندن زره بر اسب، یا استفاده از شمشیر آهنین) ادامهی مستقیم انقلاب فناورانهایست که گفتیم. بخشی دیگر از آن سویهای مکانیکی دارد و نمونهاش اختراع منجنیق و پرتابههای جنگی است که جهشی را نسبت به شیوههای قدیمیتر نشان میدهد. کافی است گزارشهای تاریخی دربارهی پیروزمندیهای برقآسای ارتش پارس در رویارویی با اقوام دیگر را مرور کنیم و الگوهای فناورانهاش را با روشهای جنگی آشوریان مقایسه کنیم، که تا آن هنگام پیشرفتهترین ماشین جنگی را ابداع کرده بودند. استفادهی گسترده از سوارهنظام، ردهبندی سپاهیان بر مبنای نوع سلاح، تاسیس واحد مهندسی در ارتشها و ساختن راه و پل توسط سرداران، و سازماندهی ارتش بر مبنای واحدهای دهدهی همگی نوآوریهایی هستند که در دورانِ خودِ کوروش انجام شدهاند.
سوم: گسست شناختی؛ دوران کوروش و جانشینان مستقیماش با جهشی خیره کننده و درخشان در پیکربندی دانش همزمان بوده است. دانش اخترشناسی ناگهان در این دوران دستخوش بازآرایی شد و با نظامی ریاضی و مثلثاتی گره خورد، دو سیارهی برجیس و کیوان برای نخستین بار در دوران کوروش یا پسرش کمبوجیه رصد شدند و چنان که در کتاب «اسطورهشناسی آسمان شبانه» شرح دادهام، چارچوب کهنسال گاهشماری که تا امروز دوام آورده و دوازده برج و چهار فصل و سال خورشیدی را مبنا میگیرد، در آن دوران شکل گرفت و رمزگذاریاش نهادینه شد. تحول در معماری، چرخش در علومی مانند پزشکی و گیاهشناسی و ظهور نظامهای عقلانی کلان برای فهم گیتی برای نخستین بار در همین زمان در اسناد تاریخی نمایان میشوند. هرچند نخستین نشانههای یک نظام فلسفی منظم را در گاهانِ زرتشت میتوان یافت (برای شرح بیشتر در این باره به کتاب «زندِ گاهان» بنگرید)، اما فراگیر شدن اندیشهی فلسفی پیامد مستقیم سیاست کوروش و دولتی بوده که او تاسیس کرد. چنان که در کتاب «تاریخ خرد ایونی» به تفصیل بحث کردهام، دموکریت، فیثاغورث، پارمنیدس، هراکلیتوس، تالس و بقیهی فیلسوفان پیشاسقراطی آشکارا زیر تاثیر اندیشه و سیاستِ پارسیان بودهاند. افلاطون و بودا و مهاویره که برخی از اثربخشترین نظامهای ماندگار دینی-فلسفی را تدوین کردهاند، در حاشیهی دولت هخامنشی و زیر سایهی نمایانِ فرهنگ مسلطی اندیشه میکردند که نقطهی مرجعش کوروش و دولتِ یادگار وی بوده است.
چهارم: رواج نویسایی؛ دوران پیشاکوروشی زمانی است که کاربرد خط و نوشتار به حوزههایی بسیار محدود منحصر میشده و بخشی بسیار کوچک از جمعیتِ شهرنشین که نقش دینی و دیوانی داشتهاند به مهارت خواندن و نوشتن دسترسی داشتهاند. به همین خاطر شمار کل زبانهای نویسا بسیار اندک بوده و حجم متون نوشته شده در واحد زمان نیز بسیار کم بوده است. پس از عصر کوروش با انفجاری در نویسایی روبرو هستیم. هخامنشیان گذشته از نوآوریهایی که در تولید خط پارسی باستان انجام دادند، خط الفبایی آرامی را که در دربار آشور رواج یافته بود برگرفتند و آن را از عصر اردشیر به بعد به خط دیوانی تبدیل کردند. در نتیجه خط الفبایی در سراسر سرزمینها پراکنده شد و تا پایان عصر هخامنشی تقریبا همهی زبانهای پرکاربرد قلمرو عظیم هخامنشی با مشتقی از این خط نویسا شده بود. خطهای خروشتی و برهمی برای زبانهای هندی، خط آرامی سلطنتی و پارسی باستان برای زبانهای رسمی درباری، خط دموتیک برای زبان مصری نمونههایی از این نوآوریها هستند. پس از عصر کوروش با گسترش خیره کنندهی نویسایی در مراکز شهری روبرو میشویم و نوشتنِ اسناد حقوقی و اقتصادی و ثبت ریزهکاریهای زندگی روزمره و متون متنوع رواجی چشمگیر مییابد، به شکلی که تا پیش از آن هنگام سابقه نداشت.
پنجم: تحول در دین؛ عصر کوروش نقطهایست که چرخشی مهم در تاریخ ادیان را نمایان میسازد. تا پیش از این دوران ادیان همگی چند خدایی، آیینمحور و غیرفلسفی بودهاند. تنها نشانه از یکتاپرستی در دوران پیش از کوروش به دینِ درباری و سیاسی آخنآتون مصری مربوط میشود که بلافاصله پس از مرگ این فرعون منقرض شد. گذشته از این تنها دین زرتشتی را داریم که هم یکتاپرستانه بود و هم بر خلاف کیش آتون مصری ساختاری فلسفی داشت و در ضمن موفق هم بود و باقی ماند و شکلگیری نرمافزار دولت هخامنشیان را ممکن ساخت. پس از دوران کوروش الگوی فلسفی حاکم در دین زرتشتی و مفاهیم پایهی آن (خدای یکتای همهتوانِ اخلاقی، اهریمن، بقای روح همگان، اختیار آزاد، همسرشتی انسان و خداوند، تمایز گیتی و مینو، رستاخیز، بهشت و دوزخ) توسط ادیان دیگر وامگیری شد و طی یک قرن پس از کوروش پنج دین مهم (بودایی، جین، پوتاگوراسی-افلاطونی، یهودی و هنوتئیسم مصری) تکامل یافت یا به شکلی نو تدوین شد و این روندی است که تاریخ ادیان را تا به امروز تعیین کرده. همهی این ادیان ساختار مفهومی منظم و منسجمی داشتند، محتوای فلسفی و جهانبینی مشخصی را به پیروانشان هدیه میکردند، سازمان یافتگی اجتماعی پیچیده و فرامحلی و مستقل از مکان داشتند و به سرعت شکلی نویسا به خود گرفتند و از این نظر به کلی با ادیان عصر پیشاکوروشی تفاوت داشتند.
ششم: گسست در نظام اقتصادی؛ کوروش آغازگر عصری است که با سازمان یافتگی پیچیدهی نیروی کار، رواج محاسبات عددی در سرمایهگذاریهای کلان، و مهمتر از همه پیدایش پول مشخص میشود. رونق اقتصادی دولت پارس را باید با توجه به بازآرایی عمیق و تکامل ناگهانی نظامهای پولی درک کرد و این امری است که تا پیش از کوروش پیشینه نداشته است. استفاده از خزانهی شاه همچون پشتوانهی پولی استانده و برابر کردن یکاها و میزانها در کنار راهسازی و توسعهی تجارت گذاری بزرگ و مهم در اقتصاد پدید آورد که دستاورد اصلی کوروش یعنی تاسیس دولت متحد ایران پشتوانهی آن بود و خود نیز تا حدودی بر همین اساس ممکن شده بود. کوروش نقطهی مهمی در تاریخ را نشان میدهد که اقتصاد پایاپای در آن به اقتصاد پولی نمادین تبدیل میشود.
نتیجه آن که اگر بخواهیم در تاریخ جهان پیشامدرن یک مقطع زمانی را به عنوان نقطهی تراکم گسستهای مهم نشان بدهیم و بزرگترین و دامنهدارترین گذارها را بجوییم، بیشک به دوران کوروش میرسیم. عصرِ پیشاکوروشی و پساکوروشی از نظر دین، اقتصاد، جنگ، سیاست، حقوق، فناوری، نویسایی و نظامهای شناختی به کلی متفاوت بوده است و در هیچ دوران دیگری تا عصر مدرن چنین چرخش تاریخی پردامنهای را نمیبینیم. دربارهی این گذار تاریخی که به اصطلاح عصر کشاورزی ابتدایی از کشاورزی عمیق، یا شهرنشینی اولیه از شهرنشینی پیشرفته را از هم تفکیک میکند، یک شخصیت بنیانگذار و مشهور داریم که کوروش است. یعنی اگر به شواهد تاریخی بنگریم و عینیت علمی را در نظر داشته باشیم به سادگی میتوانیم دربارهی جایگاه کوروش در تاریخ جهان داوری کنیم و دگرگونیهایی که در دوران او و تا حدود زیادی در اثر حضور او رخ نموده را شناسایی و ارزیابی کنیم. چنین ارزیابیای نشان میدهد که کوروش شخصیتی بسیار تاثیرگذار بوده که در گرانیگاه مهمی از تاریخ قرار دارد و با کردارهای خویش چرخشی مهم و سرنوشتساز را در تاریخ بشر ممکن ساخته است.
پرسش سوم: کوروش در تاریخ ایران چه اهمیتی دارد؟
کوروش گذشته از اهمیتی که در تاریخ جهان دارد، طبعا در تاریخ ایران نیز مهم و تعیین کننده است. اهمیت کوروش در سیر تحول قلمرو جغرافیایی ایران زمین به سه عرصهی بنیادین باز میگردد. مهمتر از همه، آن که کوروش بنیانگذار کشور ایران است. یعنی اوست که برای نخستین بار یک دولتِ یگانه را بر سراسر قلمرو مکانی ایران زمین حاکم میسازد و ساز و کارهای سیاست ایرانشهری را ابداع میکند.
دومین ویژگی مهم کوروش آن است که سامانِ تمدن ایرانی و بافت فرهنگی ویژهی ایرانی را پیریزی میکند. این روزها تبلیغات رسانههای عمومی به قدری با اشتباه یا فریب درآمیخته که این حقیقت را به کلی پنهان کرده که تمدن ایرانی در سراسر تاریخ بسیار طولانیاش، نسبت به تمدنهای همزمانِ دیگر بسیار بسیار آرام و باثبات و فارغ از خشونت بوده است. دودمانهای ایرانی فراوانی (اشکانی، ساسانی، سلجوقی، صفوی) داریم که چهار پنج قرن بر سراسر ایران زمین حکم رانده باشند و این در حالی است که درازای دودمانهای چینی و رومی که تنها دولتهای همارز با ایران بودهاند، معمولا کمتر از یک قرن بوده و به ندرت به دویست سال میرسد. شمار جنگهای داخلی، ناآرامیهای خشونتآمیز، کشتارها، و همچنین حمله به سرزمینهای همسایه و تجاوز به قلمروهای جغرافیایی دیگر در تاریخ ایران زمین بسیار بسیار اندک است و بر خلاف تمدن روم و مصر باستان، نشانی از ارتشهایی که اقتصادشان بر غارت استوار باشد در ایران زمین نمیبینیم. این فراغت از خشونت و استواری سیاسی دستاورد نظریهی سیاسی ایرانشهریایست که کوروش بنیانگذار آن است و رونق بازرگانی و امنیت تبادل اقتصادی را مبنای اصلی ثروت میگیرد. در این معنا دومین اهمیت کوروش در آن است که شاخص اصلی تمدن ایرانی که سوداگریِ بازرگانانه و مسالمتجوست را صورتبندی و مستقر کرده است.
سومین ویژگی مهم کوروش آن است که شکل خاصی از اخلاق مدنی را در ایران زمین تاسیس کرده، و این همان است که نوادگانش تا دویست سال پس از او در تثبیت آن کوشیدند و پس از آن همهی دودمانها و دولتهای موفق ایرانی به همان بازگشت کردهاند. کوروش از این رو یگانه و ویژه است که تا قرنها پس از انقراض دودمان هخامنشی در منابع اقوامی که زمانی از او شکست خورده و تابعش شده بودند ستوده شده است و نامش در همهی کتابهای دینی زمانهاش همچون شخصیتی مقدس ورود کرده است. سیمای کوروش به مثابه شاهی آرمانی که در سرزمینهایی بسیار دوردست تا هزاران سال پس از مرگش دوام آورد، تا حدودی از واقعیت تاریخی برخوردار است و این به شیوهی تازهی نگاه او به قدرت سیاسی و مدیریت رضایتِ اتباع در الگوی حکمرانیاش باز میگردد.
این شیوهی کشورداری که یکسره نو بود و باید کوروش را بیشک بنیانگذار آن دانست، همان است که داریوش بزرگ و شاهان پس از او در قالبِ بوم و مردم و شادی در کتیبههای پارسی باستان صورتبندی کردهاند. این تعبیر که خداوند این زمین (بوم) را آفرید و در آن مردم را آفرید و برای مردم شادی را آفرید، شکلی تازه از نگاه به انسان و پیوند خوردناش با نهادهای اجتماعی را نشان میدهد که کلید پایداری دولتها و نظامهای اجتماعی ایرانی بوده و در ضمن ماهیتی اخلاقی بدان بخشیده است. یعنی مفاهیمی مانند فرهمندی و دادگری که ماهیتی اخلاقی دارند را در قلب نظریهی سیاست ایرانشهری قرار داده است. از این روست که اگر نقطهی مرجع اخلاق و خردمندی را در شاهان جهان باستان دنبال کنیم در نهایت به کوروش میرسیم. شاهنشاهان هخامنشی همه وارث وی بودند و اشکانیان و ساسانیان به صراحت به او و دورانش ارجاع میدادند و فرمانروایان دوران اسلامی هم با مرجع دانستن خسروان با واسطهی ساسانیان چنین میکردند.
پرسش چهارم: داوری اخلاقی دربارهی کوروش چگونه باید باشد و معیارهای صدور حکم در این زمینه کداماند؟
کوروش شخصیتی تاریخی است که با تکیه بر اسناد و شواهد موجود میتوان تصویری به نسبت دقیق از سیمایش ترسیم کرد و ردپایش در تاریخ را و اثرگذاریهایش را سنجید و ارزیابی کرد. بدیهی است که تصویر کوروش مانند تصویر هر شخصیت تاریخی دیگری باید در بافتی علمی و عینی مشاهده و ارزیابی شود و هم آن تصویر و هم این ارزیابی با یافته شدن شواهد تازه دگرگون میشود. این بدان معناست که تکرار کردنِ ستایشهایی که مورخان پیشین از کوروش کردهاند، شاید مستند و راست باشد، اما تحلیلی و علمی و نقادانه نیست و امروزه به کارمان نمیآید. همچنان که واژگونسازی گواهان تاریخی و دروغ پنداشتنشان هم در غیاب شواهد نیرومندتر یا نظریهی جایگزین سادهلوحانه و نابخردانه مینماید. در شرایط امروزین به دستگاهی نظری نیاز داریم که با شاخصهایی روشن و رسیدگیپذیر سود و زیان کردارهای شخصیتهای تاریخی را ارزیابی کند و تنها با این معیار است که میتوان تفسیری روزآمد و کارساز از سیمای شخصیتی تاریخی همچون کوروش به دست داد.
من از درون سرمشق نظریهی سیستمهای پیچیده به نظامهای اجتماعی و تاریخ مینگرم و این در حال حاضر روزآمدترین و به ظاهر کارسازترین شیوهی علمی برای تحلیل میانرشتهایِ امور بغرنج اجتماعی است. در درون این سرمشق، دیدگاهی صورتبندی کردهام که آن را به خاطر مرکزی بودن نقش زمان در آن، «نظریهی زروان» میخوانند. در این دستگاه مفهوم انسان در چهار سطح توصیفیِ زیستی، روانی، اجتماعی و فرهنگی (فراز) صورتبندی میشود و در هر سطح سیستمی پایه (کالبد، نظام شخصیتی، نهاد اجتماعی و منشِ فرهنگی) تعریف میشود که یک متغیر بنیادین را در مرکز پویایی و انتخابهای رفتاریاش دارد. این متغیرها به ترتیب عبارتند از بقا، لذت، قدرت و معنا (قلبم). به این ترتیب در مدل نظریمان غایتی درونی و عینی و تکاملی در سیستمهای انسانی وجود دارد که همانا «قلبم» (سرواژهی همان چهار متغیر) است. بر اساس این متغیرهای مرکزی که به شکلی پیچیده به هم چفت و بست میشوند، میتوان هم اخلاق را در بافتی طبیعیشده بازسازی کرد و هم به بازتعریفی دقیق و روشن از سود و زیانِ تاریخی دست یافت.
بر این مبنا وقتی سخن از داوری دربارهی شخصیتی تاریخی به میان میآید، باید تاثیر عینی و ملموسِ آن شخصیت در افزودن یا کاستن قلبم را وارسی کرد. بر این مبنا میتوان دربارهی چنگیزخان و مائو و استالین داوری کرد که حضوری زیانکار و آسیبزننده (یا به تعبیر اخلاقی، «بد») در تاریخ کشورشان و جهان داشتهاند، چرا که به کشتاری در حد میلیونی دست گشودهاند، مایهي رنج و آزار و کاستن از لذت و شادمانی مردمان شدهاند، قدرت نظامهای اجتماعی را با سرکوب سیاسی کاستهاند، و با کوشششان برای ریشهکنیِ فرهنگهای مقاوم معنا را خشکاندهاند. به همین ترتیب میتوان به دستاوردهای کوروش نیز نگریست و ارزیابی کرد که حضور او بر پهنهی تاریخ قدرت و لذت و بقا و معنای مردمان را در عصر خودش و پس از خودش افزایش داده یا کاسته است.
اگر به منابع تاریخی و شواهد باستانشناختی و هرآنچه که سندی تاریخی فرض میشود بنگریم، همگرایی روشن و صریحی را دربارهی کوروش در مییابیم. این بدان معناست که بر اساس این دادهها میتوانیم با دربارهاش قاطعیت داوری کنیم. بر اساس دادههای موجود میتوان با قاطعیت گفت که حضور او به توسعه و شکوفایی اقتصاد و رفاه، افزایش جمعیت، توسعهی خیره کنندهی نظامهای معنایی (ادیان، علوم، هنرها) و رضایت (شادمانی) اتباعش انجامیده است.
پرسش پنجم: کوروش چه ارتباطی با هویت ایرانی امروز پیدا میکند؟
آنچه که نوشته شدن این سطور را رقم زد، بحثهایی است که از گردهمایی مردم در هفتم آبان امسال در پاسارگاد برآمده است. هفتم آبان با ضریب اطمینان خوبی، همان روزی است که کوروش بدون جنگ به بابل وارد شد و آخرینِ دولتِ پیشاکوروشیِ باقی مانده در ایران زمین را فتح کرد. به این ترتیب این روز را میتوان با دقت تاریخی خوبی تاریخ تاسیس کشور ایران دانست. اگر بخواهیم دربارهی رخدادی که پیشارویمان است تحلیلی علمی به دست دهیم، نخست باید تصویری روشن و شفاف از خودِ حادثه در اختیار داشته باشیم.
رخداد هفتم آبان امسال را نباید حادثهای یکتا و جدا افتاده از سایر رخدادها دانست. حقیقت آن است که از حدود ده سال پیش مردم در سالگرد فتح بابل در پاسارگاد گرد هم میآمدهاند. پیش از پرداختن به این روند ده ساله، باید این را در نظر داشت که مرجعیت پاسارگاد و کوروش به دوران معاصر و قرن کنونی مربوط نمیشود. کافی است در تاریخ به عقب بازگردیم تا ببینیم که تخت جمشید و آثار بازمانده از هخامنشیان در سراسر تاریخ ایران مرجع و الهامبخش بوده است و هم شاهان و هم مردم عادی هویت خویش را بر اساس آن تعریف میکردهاند. آن شاه ابواسحاق آزاداندیش و رواداری که در دوران حافظ در شیراز حکومت میکرد و به قول لسانالغیب «خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود»، در شیراز گنبدی و سازهای به تقلید از شاهان باستانی ساخته بود که تا حدودی مرجع اخلاق سیاسی روادار و مهربانانهاش را نشان میدهد. به همین ترتیب وقتی در دوران محمدشاه قاجار فرمانی صادر شد که درباریان ریشها را کوتاه کنند و از درازای قباهای بلندشان بکاهند، محمدشاه اشاره کرد که این همان جامه و ظاهری است که نیاکان ایرانیان داشتهاند و به نگارههای تخت جمشید ارجاع داد. از آثار میرزا آقا خان کرمانی در دوران ناصری گرفته تا قصیدههای ملکالشعرای بهار در عصر مشروطه، هخامنشیان و به ویژه کوروش با اسم و رسم مشخص به صورت مرجع تاریخی تاسیس ایران و نماد شکوه ایرانشهری شهرت و اعتبار داشته و همواره دوقطبیِ تخت جمشید و پاسارگاد گرانیگاه جغرافیایی این هویت تاریخی بوده است. از این رو ابراز نظرهای کسانی که این روزها آشنایی ایرانیان با کوروش را امری متأخر میدانند یا برجسته شدنِ سیمای کوروش را به دوران پهلوی نسبت میدهند، یا از نادانی و کمسوادی تاریخیشان برمیخیزد و یا این که متاسفانه نشانی از فریبکاری دارد.
با این مقدمه، این که از حدود ده سال پیش مردم در هفتم آبان در پاسارگاد گرد هم میآمدهاند، امری بیسابقه و شگفتانگیز نیست و ادامهی یک جریان تاریخی دیرپاست که به مرجعیت هخامنشیان و به ویژه آشنایی بیشتر مردم با تاریخِ دانشگاهیِ کوروش باز میگردد. این که هفتم آبان در این میان برجستگی یافته البته مهم است. چون این تاریخ امری تخصصی و دانشگاهی است که از برابر نهادن کتیبههای باستانی نتیجه شده و به کلی خارج از روایتهای عامیانه دربارهی کوروش قرار میگیرد. یعنی گردهمایی مردم در هفتم آبان نشانهی توجهی عمومی به یک عنصر تخصصی تاریخی است. این را هم باید در نظر داشت که نخستین گردهماییهای روز هفتم آبان در میانهی دههی 1380 به دنبال آبگیری سد سیوند و به صورت اعتراضی مدنی به اثر مخرب آن بر پاسارگاد انجام گرفت. یعنی در اینجا با حرکتی جمعی سر و کار داریم که عامیانه و تودهای نیست، و یک سرِ آن به حقیقتی تاریخی و تخصصی (اهمیت هفتم آبان) و سرِ دیگر آن به نکتهای بومشناختی و زمینشناسانه (اثر آبگیری یک سد بر بنایی تاریخی) مربوط میشود. بدیهی است کسانی که در این زمینه حساسیت نشان میدهند و در نقطهی به نسبت دور افتادهای مثل پاسارگاد تجمع میکنند، باید دست کم در ابتدای کار حساسیت مدنی بالا و سطح دانش زیادی دربارهی رفتار جمعیشان داشته باشند و این از موضوع مورد اعتراضشان و شیوهی واکنش به آن نمایان میشود.
طی ده سال گذشته گردهماییهای مردم در پاسارگاد به طور منظم در هفتم آبان هرسال برگزار میشده است. پارسال شمار حاضران در این برنامه به پانزده هزار تن رسید که چشمگیر بود. امسال طبق برخی از برآوردها شمار حاضران در این محل بین صد تا دویست هزار تن بوده است که عددی بسیار غیرعادی و تکان دهنده است. به خصوص که امسال (تا حدودی در واکنش به گردهمایی پارسال) حرکت تورهای تفریحی به این مقصد از سوی مقامات لغو شده و محدودیتهایی بر این برنامه اعمال شده بود.
بنابراین وقتی داریم دربارهی رخداد هفتم آبان سخن میگوییم، نخست باید ظرف زمانی و مکانیاش را بشناسیم و این نکته را در نظر بگیریم که اینجا با یک گردهمایی سرخوشانهی گروهی از جوانان (مثلا در پارک آب و آتش) سر و کار نداریم. این رخداد ادامه یک جریان اجتماعی است که دست کم یک دهه در همین شکل و شمایل تداوم داشته و ساختار و قالبش نشان میدهد که طبقهی متوسط بالای فرهنگی جامعه پشتوانهاش هستند. چون عناصری مانند تاریخ هفتم آبان یا اعتراض به آبگیری یک سد یا حساسیت دربارهی حفظ بناهای تاریخی دغدغهی خاطر تودهی بیسواد یا مردم عوام نیست.
اما دربارهی رخداد هفتم آبان امسال چند نکتهی برجسته وجود دارد. یکی نقش شبکههای اجتماعی به ویژه تلگرام در ساماندهی خودجوش این حرکت است. به ظاهر هیچ سازمان یا رهبری در مرکزی ساماندهی این حرکت نبوده و همه چیز به شکلی خودجوش شکل گرفته و این نشانگر کارکرد رسانههای نو و شبکههای اجتماعیِ سوار شده بر تلفن همراه شهروندان است. دوم آن که با توجه به منع شرکتهای مسافرتی از برگزاری برنامه، ساماندهی ترابری این جمعیت عظیم هم به همین ترتیب موضعی و خودجوش و شبکهای بوده است. امری که در نهایت به راهبندان بزرگی در راه پاسارگاد منتهی شد.
سوم آن که در این روز اتفاقهایی افتاد و اتفاقهایی نیفتاد که هردو جالب بود. آنچه که رخ داد، حضور آرام و شادمانهی مردم در اطراف بنای پاسارگاد بود، و برنامههایی مثل سخنرانی و شعرخوانی که گروههای جداگانه برای خودشان در آنجا اجرا میکردند. برخی از گروههای قومی (کرد، آذری، عرب، بختیاری، بلوچ) با لباسهای قومیشان آمده بودند و برخی رقصهای محلیشان را هم همان جا اجرا کردند. رفتار جمعی کل این جمعیت بر محور خواندن سرود و دست زدن و شعار دادن استوار بوده است. بر خلاف آنچه که در رسانههای جهتدار عنوان شد، شعارها محتوای توهینآمیز نداشتهاند و بیشتر بر ابراز خودانگارهی ملی حاضران تاکید میکرده است.
آنچه که قاعدتا باید رخ میداد و نداد، خشونت است. جماعتی چنین بزرگ که در جایی به نسبت دور افتاده و بیرون از نظارت نظامهای کنترل شهری قرار داشته باشند، نمودی از تودهی بیشکل مردمی هستند که به شکل کلاسیک به خشونت روی میآورند. این که در سراسر این جماعت و هزاران نفری که از اقوام و ادیان گوناگون در آنجا حاضر بودهاند، هیچ درگیری و کشمکشی رخ نداده، و همه با مهربانی و آشتی و همدلی برنامهی مورد نظرشان را کنار هم اجرا کردهاند، نشانگر آن است که هویت مشترک ملی همچنان کارکرد کهن و ارزشمند خود برای پل زدن بر اختلافهای قومی و دینی و زبانی را در ایران زمین دارد.
یکی از نکاتی که هنگام فهم رخداد هفتم آبان باید مورد توجه قرار گیرد، تفسیرهای پس از آن است. سه گروه پس از اجرای این برنامه نسبت به آن موضع منفی اتخاذ کردند. یکی برخی از رهبران دینی-دولتی که گردهماییای از این دست را تهدید کننده قلمداد میکردند، و گفتمان ضدکوروششان میتواند به سیاسی کردنِ بیدلیلِ فضا دامن بزند و نظام سیاسی را از مواهب وحدت ملی محروم سازد. دوم گروههای قومگرا که بدیهی است به خاطر سوگیری ایرانستیزانهشان و هراسشان از هویت ملیای که نفرت قومی را در خود حل میکند، از این مراسم خشمگین شده باشند. سوم سخنگویان نومارکسیست که به شکلی از شهروندی جهانی و فراملی باور دارند، که معمولا به شکلی تناقض آمیز با هویتجویی قومی فروملی ترکیب شده است. گفتمانهای هریک از این سه گروه جالب توجه و قابل تحلیل است.
این که سه گفتمان یاد شده، که بسیاری از جاها بر هم افتادگی و تداخل هم داشت، تا چه پایه نسبت به خودِ رخداد و عینیتِ آنچه که واقع شده بیتفاوت بوده است، و این که دایرهی توجه و عمق دانایی تاریخی جاری در این گفتمانها چقدر بوده است، سزاوارِ توجه و بررسی بیشتر است. همچنین غفلتِ این سخنگویان از پیامدهای سخنشان و نادانیشان در این مورد که در خاورمیانهی شکننده و جنگزدهی امروز، غیابِ گفتمان ملی و همبستگی جمعی چه بلایی بر سر مردمان خواهد آورد، مایهی عبرت و هشدار تواند بود.
آنچه که در کنار آسیبشناسی این گفتمانها باید مورد توجه قرار گیرد، شیوهی رسانهای شدنِ این رخداد بود. این نکته بسیار جالب است که رسانههایی مانند بی بی سی و صدای آمریکا در همگرایی کامل با برخی از رسانههای رسمی داخل ایران، تنها بخشهایی حاشیهای و نامربوط از این برنامه را پوشش دادند و کوشیدند تفسیری مهاجم، خشونتطلب و دیگرستیز از گفتمان ملیِ جاری گرداگرد پاسارگاد به دست دهند. تکرار چند بارهی تصویر هفت هشت نفری که در برابر پاسارگاد سجده میکردند، یا تاکید بر شعار «…عرب نمیپرستیم» و حمل کردن آن بر نفرت نژادی، در امتداد مستقیم گفتمان قومگرا-ایرانستیز قرار دارد و شایسته است که مورد تحلیل بیشتر قرار گیرد. یعنی باید پرسید که چگونه شعرخوانی و رقص و سخنرانی جماعتی چند ده هزار نفره، و سرودخوانی و شعارهای مهربانانه و بیزیانِ جماعتی صد هزار نفره در رسانهها به قدر رفتار غیرعادی هفت هشت نفر یا شعار دادن پنجاه شصت نفر مورد توجه قرار نگرفته، و به همین ترتیب موضوع داوری گفتمانهای یاد شده قرار نگرفته است.
برخی از کسانی که طی روزهای گذشته دربارهی رخداد هفتم آبان سخن گفتهاند، آن را اتفاقی نوظهور و عجیب و تاسیس یک گفتمان جمعیِ نو قلمداد کردهاند. کافی است به شواهد و دادههای موجود بنگریم تا دریابیم که این برداشت درست نیست. رخداد هفتم آبان امسال حلقهای از زنجیرهایست که هفتم آبان پارسال و پیرارسال را به هفتم آبان سال بعد متصل میکند. به همان ترتیبی که گفتمان ملیِ برانگیزانندهی جماعت انبوهی که این حرکت مدنی را به انجام رساندند، گلی در قالیِ بزرگِ حرکتهایی است که بروز هویت ملی این مردم است و باید چنین هم نگریسته شود. اظهار نظر کردن دربارهی چیزها بی برخورداری از دانش کافی دربارهشان، داوری کردن دربارهی رخدادها پیش از نگریستن دقیق و روشن به آنها، و سخن گفتن پیش از دیدن امراضی هستند که سزاوار است همگان از آن رهایی یابند.
ادامه مطلب: چهار خرافه دربارهی کوروش هخامنشی
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب