پنجشنبه , آذر 22 1403

واژه‌نامه

واژه‌نامه

گُوسان: کلمه‌ای پارتی‌است به معنای خنیاگر، آوازه‌خوان، کسی که داستان‌های باستانی (به ویژه حماسه‌ی پهلوانان) را با ساز و آواز برای مردم می‌خواند. در قرون میانه: شاهنامه‌خوان، نقال، رامشگر.

مَرداس: از ریشه‌ی «مُر»، احتمالاً به معنای مُردنی و میرا، در شاهنامه پدر و پروراننده‌ی ضحاک است و به دست او کشته می‌شود.

هوشَنگ: ترکیب دو بنِ «هو» (خوب) و –شَنگ (آشیان، خانه)، یعنی سازنده‌ی خانه‌های نیکو، نام یکی از شاهان پیشدادی در شاهنامه و اساطیر کهن ایرانی است.

تَهمورِث: در لغت یعنی آن نیرومندی که مُرد. در اساطیر پهلوانی ایران نام پدر یا برادر جمشید است.

هوم: (هَئومَه/ همتای سومَه در آیین‌های هندی) ایزدی است که در قالب گیاهی سبز نمود می‌یابد که بر کوهستان‌ها می‌روید و شیره‌اش روان را جاویدان می‌سازد، معمولاً با لقب زرین یا سبز شناخته می‌شود.

ویوَنگان: در اوستا نام پدر جمشید است.

مهر: (میثرَه یا میترا) ایزدی است باستانی که در منابع هند و ایرانی نگهبان عهد و پیمان و دشمن دروغزنان و عهدشکنان است و در منابع اوستایی و پارسی باستان با خورشید همسان انگاشته می‌شود و همتای مهر و عشق و دوستی است.

وای: (واد یا باد) ایزد کهن باد نزد هند و ایرانیان باستان. در اوستا سرودی به نام رام‌یشت به ستایش او اختصاص دارد و در آنجا به چابکی و خودمداری نامبردار است و به خاطر یاری‌اش به جنگاوران ستوده شده است.

اِسپیتور: (اسپیتورَه)، برساخته از دو بنِ «اسپیت» (سپید) و «-تورَه» (سینه) به معنای دارنده‌ی سینه‌ی سپید، نام برادر جمشید است که در نهایت او را با اره به دو نیم می‌کند.

ضحاک: شکل معربِ‌ آژیدهاک، که کلمه‌ی اخیر به معنای «مار بزرگ» و همان «اژدها» است. در شاهنامه و روایت‌های اوستایی پهلوانی پلید و اهریمنی است که با جمشید می‌جنگد و او را به قتل می‌رساند و پس از او یک روز کمتر از هزار سال حکمرانی می‌کند. در اوستا با لقبِ شش چشمِ سه پوز وصف شده و این را اشاره به دو ماری دانسته‌اند که بر دوش‌های او روییده بود.

مَلکوس: دیو زمستان و سرما، در بندهش از دستیاران مهم اهریمن و سپاهبدان دیوان است که برای سه ماه سرما و مرگ را بر زمین حاکم می‌کند. جمشید برای ایمن ساختن مردم از گزند وی دژ ورجمکرد را بنا نهاد.

وَرِجَمکَرد: برساخته از سه بخشِ «وَر» (بنا، ساختمان، دژ) و «جم» (جمشید) و «کَرد» (ساخته، بنیاد شده). یعنی «آن دژی که جمشید ساخت»، همتای کشتی نوح در اساطیر ایرانی است. دژی است که جمشید برای رهاندن مردم از گزند سرما و دیو ملکوس می‌سازد و علاوه بر مردمانی که تندرست و سالم هستند، از همه‌ی جانداران جفتی را در آنجا پناه می‌دهد.

اَنْگْرَه: در زبان اوستایی یعنی پلید، دشمن‌خو، آسیب‌رسان و زیانکار. معمولاً در ترکیب با کلمه‌ی «مَئینیو» (مینو) به کار گرفته می‌شود و انگره‌مینو را به دست می‌دهد که همان اهریمن است. یعنی مینوی پلید، نیروی ذهنیِ زیانکار. نام موجودی است که همزاد و هماورد اهورامزداست و جنگ جاویدان خیر و شر را رقم می‌زند.

راگا: (در اوستا: رَغَه) در اصل به معنای «راه و جاده» بوده است، نام باستانی رِی است و اسم این شهر دگرگون شده‌ی آن است.

اِسپَندیار: (اسفندیار، اسپندیودات؟) یعنی پهلوان مقدس، در اساطیر دینی زرتشتی نام پسر کی گشتاسپ و بعد از عمویش زریر بزرگترین پهلوان مدافع آیین زرتشت است. از دیرباز داستان هفت‌خوانِ او و رویین‌تن شدن‌اش شهرت داشته و در شاهنامه نیز آمده است.

اَشْناویز: از پهلوانان سرکش اوستایی، موجودی نژاده و زورمند و یاغی که دعوی خدایی داشت و خورشید و ماه را به گردونه‌ی خویش بست. در نهایت به دست گرشاسپ از پای در آمد.

وَرَن: در لغت اوستایی یعنی شهوت و میل جنسی. در اوستا دیوی مادینه است که شهوترانی و بی‌بند و باری جنسی را پشتیبانی می‌کند.

جَمیک:‌ (جمی/ یَمنا) در لغت یعنی دوقلوی مادینه، در اساطیر هند و ایرانی همسر یا به روایتی خواهر همزادِ جم است. رود جمنا در شمال هند به یاد او نامگذاری شده است.

خونیراس: (خونیرَث) سرزمین میانی در میان هفت سرزمینِ گیتی که جغرافیای اساطیری کهن ایران را بر می‌سازد. ایرانشهر در این قلمرو قرار دارد. خونیراس قلب زمین است که شش سرزمین دیگر گرداگردش قرار دارند. از همه غنی‌تر و خوش آب و هواتر محسوب می‌شود و به قدر مجموع هر شش‌تای آنها پهناور است.

ویدْرَفش: در جغرافیای اساطیری ایران قدیم یکی از دو سرزمینی است که در شمال سرزمین مرکزی (خونیراس) قرار دارند.

فْرَدرَفش: در جغرافیای اساطیری ایران قدیم یکی از دو سرزمینی است که در شمال سرزمین مرکزی (خونیراس) قرار دارند.

آرزا: (اَرزَه) در جغرافیای اساطیری اوستا سرزمینی در شرق سرزمین مرکزی که خونیراس باشد.

سیوا: در جغرافیای اساطیری اوستا سرزمینی در غربِ سرزمین مرکزی که خونیراس باشد.

وَرْبَرْشَن: در جغرافیای اساطیری ایران قدیم یکی از دو سرزمینی است که در جنوب سرزمین مرکزی (خونیراس) قرار دارند.

وُروجَرشَن: در جغرافیای اساطیری ایران قدیم یکی از دو سرزمینی است که در جنوب سرزمین مرکزی (خونیراس) قرار دارند.

خیشْما: (خشم/ اَئِیشما) نام دیوی است که در روایت‌های اوستایی خشم و کینجویی را در دل مردمان بر می‌انگیزاند.

ناگْهیس: در منابع اوستایی و پهلوی نام دیوی مادینه است که مرگ و بیماری و خشکسالی پدید می‌آورد.

خَرو: همان کلمه‌ی خر (نام چهارپا) است. در منابع ایرانی کهن جانوری سودمند و اهورایی است که سه پا و سه چشم دارد و در میانه‌ی دریای فراخکرت ایستاده و با گوشهای بلندش آب را می‌پالاید.

اَرْزور: در منابع پهلوی نام پسر اهریمن است که در جنگ با کیومرث کشته می‌شود.

گیومَرد: (کیومرث) در لغت یعنی «زنده‌ی میرا»، نخستین انسان بر اساس اساطیر زرتشتی.

جم: (جمشید، یَمَه) نخستین انسان در اساطیر هند و ایرانی. او را بزرگترین شاه گیتی می‌دانند که دیو سرما را شکست داد و ورجمکرد را ساخت و پیمان را که به دست دیوان دزدیده شده بود بار دیگر به زمین باز آورد و به این ترتیب آیین نوروز را بنیان نهاد. در اساطیر هند و ایرانی قدیمی نخستین انسانی است که می‌میرد و بنابراین همچون ایزدِ نگهبان جهان مردگان ستوده می‌شود. در شاهنامه و روایت‌های ایرانی به خاطر غرور و سرکشی در برابر یزدان و ادعای خدایی کردن نفرین می‌شود و فره ایزدی از او گسسته می‌گردد.

 

 

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب