پاریس یکی از نامدارترین شخصیتهای اساطیری یونان باستان است. شهرت امروزیناش البته تا حدودی زیادی از تشابه اسمیاش با مامشهر نامآورِ فرانسه بر میخیزد، که آن نیز اغلب به اشتباه با اساطیر یونانی مربوط پنداشته میشود. حقیقت اما آن است که پاریس نه پهلوان کامیاب و پیروزمندی بوده، و نه با شهر پاریس ارتباطی دارد، و نه حتا یونانی است!
برای سخن گفتن دربارهی پاریس باید نخست از اسمش رفع ابهام کنیم. در بیشتر منابع اسطورهپژوهانه پاریس را شخصیتی مربوط به اساطیر یونانی میدانند که برای نخستین بار نامش در اثر باشکوه همر یعنی ایلیاد آمده است. این تعبیر تا حدودی درست است. چون داستان پاریس به شکلی که ما در دست داریم به زبان یونانی روایت شده است. اما خودِ پاریس اتفاقا یونانی نیست و در ایلیاد هم از نظر رفتار و اخلاق و هم جبههی سیاسی و نظامی نقطهی مقابل یونانیهایی قلمداد میشود که در قالب قبیلهی آخائی و پهلوانشان آخیلِس تبلور یافته و نمادین شدهاند.
پاریس که نامش را در یونانی Πάρις مینوشتند، پسر کهتر پریام -شاه ایلیون (تروا)- و ملکهاش هِکوبا است. برادر مهترش هکتورِ مشهور است که پهلوانی نامدار و جنگاور است و در بدنهی داستان ایلیاد نیروی اصلی مقابل سپاهیان یونانی محسوب میشود. پاریس نه تنها در جبههی رویاروی یونانیها میجنگد، که به شکلی صریح و روشن غیریونانی هم هست، چون شاهزادهی شهر تروا یا ایلیون است که در آناتولی قرار داشته و ویرانههایش را هاینریش شلیمان در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم کاوش کرد. هرودوت در تواریخاش وقتی میخواهد ریشهی درگیری یونانیها و ایرانیها را شرح بدهد، میگوید علت آغازین در جنگهای تروا نهفته است و آشکارا تروا را بخشی از ایران زمین میداند – که درست هم هست- و میگوید دلیل اصلی درگیری آن بوده که پاریس زنی شوهردار از میان یونانیها را فریفته و با خود به ایلیون برده است و در ضمن اشاره میکند که واکنش یونانیها و لشکرکشی ده سالهشان برای غارت و کشتار اهالی ایلیون قدری افراطی بوده است.
پاریس نه تنها به لحاظ تبارنامه و قومی یونانی نبود، و نه تنها در جغرافیای یونان نمیزیست، که اصولا نامش هم یونانی نیست. یونانیهای قدیم میگفتند اسمش از «پِرا» گرفته شده که یعنی کولهپشتی. داستاناش هم از این قرار بود که میگفتند وقتی هکوبا او را باردار بود، خواب دید که مشعلی که خاموش میشود را خواهد زاد و غیبگویان گفتند که این پسر تروا را به نابودی خواهد کشاند. پس پدرش پریام دستور داد او را در زمان نوزادی به قتل برسانند و چوپانی که این وظیفه را بر عهده گرفته بود، چون نوزادی زیبا بود، دلش نیامد و او را در جنگل رها کرد تا خود به خود بمیرد. اما خرسی ماده به او شیر داد و او را پرورد و پس از چند روز او را در کولهپشتیای گذاشتند و به تروا بازآوردند و به این ترتیب جان به در برد. این داستان که آشکارا روایت مشهور کودکی شروکین-کوروش-موسی-رومولوس است را یونانیها احتمالا برای توضیح دادن اسم او سر هم کردهاند.
اما این روایت معنای اصلی نام او را توضیح نمیدهد. چون امروز توافقی بر سر پیشنهاد امانوئل لاروش شکل گرفته که میگوید اسم پاریس شکلی ساده شده از نامی لوویایی است و در اصل پاریزیتیس بوده است. لوویاییها یکی از اقوام مهم مستقر در آناتولی و شمال میانرودان بودند که با اورارتوها و مانناها –یعنی اهالی قدیم ارمنستان و آذربایجان- خویشاوندی داشتهاند. در اسناد هیتیها این اسم ثبت شده و چون لوویاییها و هیتیها دقیقا در همان محل ایلیون باستانی میزیستند. قاعدتا اسم پاریس هم همان است که در میان این مردم رواج داشته است. این نکته هم آشکار است که از آن سو اسم شهر پاریس هم ارتباطی به این نامها ندارد و یادگاری است که از قوم «پاریسی» باقی مانده که طایفهای قدیمی بودهاند از قبیلهی سِنونها که آنها هم خودشان شاخهای از سلتهای قدیمی بودهاند. امروز حدود سی شهر داریم که پاریس نامیده میشوند و بسیاریشان نام خود را از پایتخت فرانسه گرفتهاند و با این همه فرض میشود که با پاریس ایلیادی هم نسبتی دارند.
پاریسِ ایلیونی جدای از ایهامی که با پایتخت فرانسه دارد، به خاطر لقبش هم شایان توجه است. چون قرنها پس از او یکی از شاهان مقدونیه این لقب را روی پسرش گذاشت و آن پسر که نبوغی جنگی را با رذالتی ذاتی ترکیب کرده بود، سردار خونریز و دایمالخمری از آب در آمد که بزرگترین و باشکوهترین دولت شکل گرفته در جهان باستان را ویران ساخت. ماجرای این لقب هم چنین بود که پاریس در دوران کودکی چندان هوشمند بود که توانست گروهی از دزدان رمه را شناسایی و دستگیر کند و به همین خاطر به او «حمایتگرِ مردم» لقب دادند، که به یونانی میشود «الکساندر» و این همان اسمی است که اسکندر گجستک کوچولو را به آن سرفراز کردند.
اما گذشته از این تبارنامهی پرابهام، و کودکی پرماجرا، پاریس از نظر شخصیتی هم در اساطیر یونانی یگانه و غیرعادی است. داستان شاهکاری که زده را امروز دیگر همه میدانند. او و برادر جنگاورش هکتور برای شرکت در جشنی به جنوب یونان رفتند و مهمان شاه اسپارت شدند که منِلائوس نام داشت و زنی زیبارو داشت به نام هلن. پاریس که جوانی زیبارو و وسوسهگر بود، آنجا هلن را فریفت و به این هم بسنده نکرد و وقتی به شهر خود باز میگشت، هلن را همراه خود برد. منلائوس که به رگ غیرت اسپارتیاش برخورده بود، ادعا کرد که هلن دزدیده شده و قصد کرد به ایلیون برود و همسرش را نجات دهد. در این میان برادر سیاستمدار و جاهطلبش آگاممنون فرصت را برای غارت این شهر نامدار مناسب دید و با لشکریانی انبوه به او پیوست و رهبری نبرد را در دست گرفت.
وقتی شوهر رنجیده در برابر دروازههای تروا/ ایلیون با پاریس روبرو شد، معلوم شد که هلن را ندزدیدهاند و خودش از خانه فرار کرده است. خلاصه که قرار شد منلائوس و پاریس با هم بجنگند و نتیجه آن شد که پاریس شکست خورد ولی به شکل شرمآوری پا به فرار گذاشت و در نتیجه جنگ ده ساله و ویرانگر یونانیها و اهالی ایلیون آغاز شد. نبردی که در نهایت با دلیری آخیلس –که هکتور را کشت- و رندی و فریبکاری یونانیهایی خاتمه یافت که درون اسبی چوبی پنهان شدند و با این ترفند به درون شهر تسخیرناپذیر رخنه کردند.
پاریس به این ترتیب علت اصلی جنگهای تروا و علتالعلل سراییده شدن منظومهی ایلیاد است، و اگر بخواهیم مثل هرودوت خیال کنیم، آغازگر دشمنی یونانیها و ایرانیها، که البته در تاریخ واقعی اصولا وجود نداشته است، و کسی که با اسناد تاریخی آشنایی داشته باشد یا حتا امروز یونانیها و ایرانیها را دیده باشد، دشوار بتواند دو گروه از مردم باستانی را پیدا کند که تا این اندازه به هم شبیه باشند و به هم مهر و محبت داشته باشند.
اما گذشته از واسازی اسطورهی نبرد شرق و غرب در یونان، که موضوع بحث ما نیست، چند نکتهی جالب دربارهی پاریس وجود دارد. یکی، همین غیرجنگاور بودناش است. چون پاریس در سراسر روایتهای یونانی غیرپهلوانترین پهلوان نامدار و ضعیفترین جنگاورِ کامیاب است. باید این نکته را در نظر داشت که پاریس بر خلاف برخی از شخصیتهای دیگر اساطیری موجود سرخوش و بیخیال و غیرمردانه نیست، بلکه برعکس به صراحت در ردهی جنگاوران جای میگیرد و بیشتر کارهایش با میدان نبرد در ارتباط است. آبروریزیاش در برابر منلائوس به این خاطر رخ میدهد که اصرار دارد با شوهر زنی که دوست دارد نبرد تن به تن کند، و بعدتر هم آخیلس روئین تن که بزرگترین جنگجوی یونانی بود را او با تیری که به پاشنهاش میزند، از پای در میآورد. یعنی در نهایت هم انتقام برادرش را میستاند و هم به شکلی غافلگیر کننده بر نیرومندترین پهلوان یونانی غلبه میکند. یعنی در کل با جنگاوری و رستهی پهلوانان نسبتی دارد، اما آشکارا آن خشونت و دلیری ضروری برای این نوع شخصیتها را ندارد.
او در ضمن تنها پهلوان کمانگیر در اساطیر یونانی است، و آشکار است که این ماجرا به ابتدایی بودن فناوری کمان در یونان مربوط میشده است. در جهان باستان نخست ایلامیها و بعدتر مصریها کمانگیران ماهری داشتند و در روایتهای یونانی کمان اصولا با شرقیها و غیریونانیها پیوند خورده است و استفاده از آن –احتمالا به خاطر غیاب فناوری ساخت کمان مرکب- نکوهش میشده و کمابیش زنانه پنداشته میشده است. با این همه این که پاریس بزند و آخیلس را ناکار کند به قدری برای یونانیهای قدیم عجیب بود که قرنها بعد از همر هنوز قضیه باورشان نمیشد. طوری که هوگینوس شاعر در «افسانهها»ی خود ادعا کرد که آن تیراندازی که آخیلس را زده در اصل آپولون بوده که خود را به شکل پاریس درآورده بود… که آپولونالاعلم!
پاریس نه تنها در میدان نبرد شخصیتی ضد و نقیض دارد، که در زندگی اجتماعی و عاطفیاش هم چنین است. او در میان پهلوانانی که در اساطیر یونانی نامشان را میبینیم، پیچیدهترین و غنیترین روابط را با زنان دارد، که همیشه هم به دشمنی و کشمکش میانجامد. از یک طرف با هلن زنا میکند و جنگی ویرانگر به دنبالش به پا میشود؛ و از طرف دیگر وقتی هرا و آتنا و آفرودیته –سه ایزدبانوی مهم یونانیان- در بزمی که زئوس برپا کرده بود، سیبی زرین یافتند که ایزدبانوی حسودی رویش نوشته بود «برای زیباترین» (کالیستی)، طبعا دعوایشان شد و داوری دربارهی زیباییشان را نزد پاریس بردند.
یعنی پاریس در زمان جوانی و قبل از غائلهاش با شاه اسپارت هم به عنوان مردی هنرشناس و عاشقپیشه شهرتی داشته، در این حد که سه ایزدبانو او را داور مناسبی برای تشخیص زیباترین زن به حساب میآوردند. هریک از این سه ایزدبانو پیشنهاد رشوهای به پاریس کردند تا خودشان ملکهی زیبایی خدایان شوند، و پاریس با اخلاقی که از او سراغ داریم بیدرنگ رشوهی آفرودیته را پذیرفت، که بین خودمان باشد، واقعا هم از بقیه زیباتر بود! اما در ضمن وعده کرده بود که پاریس را به وصل زیباترین زن زمین برساند، که از بخت واژگونهی همشهریاناش همان هلن خودمان بود که منلائوس غیرتمند مثل شیر بر بام خانهاش نشسته بود. رشوهی آتنا (خردمندی و مهارتهای جنگی والا) و پیشنهاد هرا (سلطنت بر سراسر اروپا و آسیا) احتمالا با قدری محاسبه معقولتر جلوه میکرد، اما پاریس اهل دل بود و عاشقپیشه و به قول سعدی: فرمان عشق و عقل به یک جای نشنوند/ غوغا بُوَد دو پادشه اندر ولایتی…
داستان این داوری و آن سیب زرین به همین جا هم ختم نشد و بعدتر مایهی دردسر شد. چون در هنگامهی نبرد تروا این سه ایزدبانو فیلشان یاد هندوستان کرده بود و در دو سوی جبهه مقابل هم صفآرایی کرده بودند. آفرودیته که بخش عمدهی دعواها از ندانمکاریاش برخاسته بود، و در ضمن هنوز سرمست عنوان «کالیستی» بود، به پاریس و در نتیجه اهالی ایلیون یاری میرساند و آتنا و هرا که هنوز خشمشان فروکش نکرده بود، یونانیها را پشتیبانی میکردند. یعنی وسط این جنگ مردانه که بهانهاش زنی زیبارو بود، زنان زیباروی دیگری هم حضور داشتند و خلاصه گرداگرد حصار تروا آلات حرب و ادوات طبخ درهم آمیخته بودند.
آخرش هم پاریس جان بر سر دل نهاد. چون در نبرد زخمی شد و با هلن گریزان و هراسان به پای کوه آیدا در فریگیه (همین جنوب ترکیهی خودمان، نزدیکیهای آنتالیا) رفت. آنجا خبردار شدند که یک پری خردمند و زیبارو هست که در پزشکی و درمان زخمهای مرگبار چیرهدست است. هلن نزد او رفت و التماس کرد که بیاید و پاریس را درمان کند. اما یک دفعه کاشف به عمل آمد که این پری کسی نیست جز اوینونِه – این بخشاش را نگفته بودیم- که دست بر قضا اولین دوست دختر پاریس بود و دلدارش بیخبر رهایش کرده بود به امان خدایان المپ و رفته بود دنبال ماجراجوییهایش در اسپارت.
طبیعی بود که اوینونه به هوو روی خوش نشان نداد. هلن هم دلدارش را ول کرد و برگشت به تروا. در نهایت اما عشق اول چیز دیگری بود، چون پاریس همان روز مرد و وقتی جسدش را روی هیزم گذاشتند و آتشی برافروختند که طبق رسوم آن دوران بسوزانندش، اوینونه پشیمان و پریشان از راه رسید و خود را وسط آتش انداخت و به این ترتیب خودکشی کرد. هلن هم آخرش عاقبت به خیر نشد و در این حد بگوییم که نزدیک دوهزار سال بعد (در قرن ششم میلادی) وقتی شاعری با اسم آشنای کولوتوس لوکوپولیسی آمد و منظومهای در شرح ادامهی زندگی هلن سرود، اسم اثرش را گذاشت «تجاوز به هلن»!
پاریس با همهی این حرفها شخصیت جالب توجهی بود و شاید بتوان او را مقدمهی قهرمانانی مثل دون ژوآن و کازانووا دانست که محور ماجراجوییهایشان را ارتباط با زنان و قشقرقهای تالی آن تشکیل میداد. در دوران باستان اما، احتمالا پاریس جلوهای از «دیگری شرقی» در چشم یونانیها بوده که به خاطر ظرافت و زیبایی و فریبندگیاش خطرناک بوده و در برابر سیمای دیگر شرقیها، یعنی صورت جنگاور و مهیب و خشنشان قرار میگرفته که هکتور برادر پاریس نمایندهاش بوده است.