پنجشنبه , آذر 22 1403

پندهای نوشتن

پندهای نوشتن

برای ف. م.، بهار 1393

 

پرسیده بودی که اگر بخواهم به کسی که دغدغه‌ی نوشتن دارد، یک اندرز بدهم، چه خواهم گفت؟ واقعیت آن است که فکر نمی‌کنم بتوانم اندرزی یگانه را انتخاب کنم و بگویم، شاید به جز این عبارت کلی که: «بنویس!»

اما این را برای گریختن از پرسش‌ات نمی‌گویم. بعد از تعارفعهایی از این دست که «اختیار دارید» و «ما کی هستیم که بخواهیم پند بدهیم» و خاکساری‌های مرسوم مؤدبانه‌ای از این دست، اگر بخواهم پندی در این زمینه بدهم، به دو رده از گزاره‌ها می‌رسم. برخی به نظرم به کار همه‌ی نویسندگان می‌آیند و بقیه فوت و فنهایی هستند که برای خودم جواب داده‌اند و می‌ارزد گوشزدشان کنم.

اما نخست، پندهای عمومی و فراگیر:

۱. واقعا برای نوشتن راهی جز نوشتن وجود ندارد. فرق نمی‌کند چه چیز را در چه سبکی می‌نویسی، باید برای خوب نوشتن، زیاد بنویسی. موضوع ممکن است مقاله‌ای علمی باشد یا داستانی تاریخی، اما چیزی که در کل گستره‌ی زبان راست می‌نماید، آن است که عضلات نوشتن تنها با تمرین و ممارست ورزیده می‌شوند و رشد می‌کنند. در هر سبک و شیوه‌ای که قلم می‌زنی، باید مدام و مرتب و منضبط بنویسی، تا به سرشتِ زبانی‌ خاص خود برسی و گوشه و کنار زبان را درست بشناسی و زاویه‌های خاصِ خودت را انتخاب کنی و زمین بازی‌ات را مرزبندی کنی. کسانی هستند که بی‌مقدمه و ناگهانی قلم –یا صفحه کلید!- را بر می‌دارند و بدون مکث شاهکاری می‌آفرینند. اما این بدان معنا نیست که بی‌تمرین و بی‌پیشینه چنین کرده‌اند. کسی که در ده دقیقه دو صفحه می‌نویسد که شاهکاری در ادبیات است، پیشاپیش صدها و صدها صفحه نوشته و مثل خنیاگری که عمری را با تنبورِ‌ محبوبش سر کرده، به دایره‌ی امکانها و لبه‌های محدودیت خویش چندان آگاه شده که بی‌بیم در قلمروی امن و شناخته شده پیش می‌تازد و از این روست که دستاوردش شاهکار از آب در می‌آید. یعنی برای خوب نوشتن، باید نخست نوشت، و بعد باید نوشت، و در آخر باید نوشت!

۲. نوشتنِ تهی از دانش به ندرت ارزشمند از آب در می‌آید. شاید تک جمله‌هایی یا بندهایی کوتاه پیدا بشود که از تجربه‌ای زیسته برخاسته باشد و فارغ از دانشِ منسجم و رسمی بنماید. اما این متنها هم استثنا هستند و هم کوتاه. متن در حالت عادی، هسته‌ای از جنس دانش است که در بستر زبان متبلور می‌شود. هرچه اندوخته‌ی داناییِ پشتیبان یک متن بیشتر باشد، متن بهتر و خواندنی‌تر از آب در می‌آید. این گزاره تنها درباره‌ی مقاله‌ها و کتابهای علمی مصداق ندارد، که هر نوع از نوشتنی را در بر می‌گیرد. پس تا می‌توانی بخوان. به ازای نوشتن هر صفحه، بی‌اغراق باید صدها، و چه بسا هزاران صفحه خواند. تنها در این هنگام متنی که می‌نویسی، به قدر کافی از متنهای دیگر تغذیه کرده و زورمند و سالم و بالیده می‌شود و می‌تواند لا به لای متنهای دیگر روی پای خود بایستد. در ضمن باید به این نکته دقت کرد که جریان یافتنِ دانش به درون متن، باید روان و طبیعی و نامحسوس باشد. دانشی که به زور و برای اظهار فضل یا تاکید بر دانایی نویسنده به متن راه یابد، همیشه گند می‌زند به کل متن!

۳. برای نوشتن باید منضبط بود. منظورم از انضباط، قواعد و فشارهای بیرونی نیست، بلکه قوانین و خط و ربطهایی است که من برای من تدوین می‌کند و بر اساس آنها حرکت می‌کند. زیر فشار قوانین و هنجارهای بیرونی متنِ خوب نمی‌شود نوشت، و در غیابِ قوانین درونی و انضباطی خودانگیخته هم چیزِ دندان‌گیری تولید نمی‌شود. کافی است به انبوهِ ادبیات فرمایشی‌ای که توسط کارمندانِ ادبی در دولتهای خودکامه تولید شده نگاه کنی تا ببینی که اجبار بیرونی متنی زورکی تولید می‌کند. به عنوان عبرتی موازی با آن، کافی است به چرندیاتی که این روزها گونی گونی به اسم شعر و ادبیاتِ روشنفکرانه صادر می‌شود، بنگری تا ببینی که در غیاب قواعد درونی هم چیزِ چشمگیری زاده نمی‌شود. اجبارهای بیرونی متن را قابل‌پیش‌بینی، خسته‌ کننده، و معنازدوده می‌کند، و غیاب قوانین درونی باعث می‌شود متن به تک‌گویی شخصیِ بی سر و تهی بدل شود که هدفش احتمالا در ابتدا کاستن از فشارهای جنسی یا عاطفی بوده، و در بهترین حالت به هدفِ عالیِ مشهور شدن و نامجویی استعلا یافته است.

برای فهم شاهکارهای ادبی، راهی جز نگریستن به شاهکارهای ماندگار و تشریح کالبدشناسی‌شان وجود ندارد. اگر به نثر زیبای خواجه عبدالله انصاری و روزبهان بقلی و بیهقی و سعدی بنگری و شعرهای دلکش فردوسی و نظامی و مولانا و حافظ را مرور کنی، در می‌یابی که این بزرگان همگی معناهایی خودانگیخته و عمیق و شخصی را معمولا در غیابِ اجبارها و فرمایشهای بیرونی، و معمولا در تعارض و مقابله با آنها، تولید کرده‌اند، و در عین حال به دقت قوانینی سختگیرانه درباره‌ی ساختار متن (وزن و قافیه و سجع و صنایع و بدایع) را درونی ساخته و رعایت کرده‌اند. از این روست که شاهکارهایشان یگانه است و تقلید ناپذیر.

۴. زیاد بنویس، و نوشته‌هایت را زیاد دور بریز. می‌گویند زمانی کسی از کامو (یا شاید کسی دیگر!) پرسید که شما چطور نویسنده‌ی بزرگی شدید؟ و او پاسخ داد: با دور ریختن نوشته‌هایم! این رمز ماندگاری آثار حافظ هم هست. چون غیرممکن است کسی با طبع روان و غنای خیال حافظ در سراسر زندگی‌اش تنها چهار صد و پنجاه و چند غزل سروده باشد. می‌دانیم که او خود مدام شعرهایش را ویرایش و گزینش می‌کرده و به نظرم کم بودن شمار اشعار او بدان دلیل است که روایتهای سست و نازیبا را دور می‌ریخته و تنها شاهکارها را نگه می‌داشته است. از این روست که شعر حافظ همه بیت‌الغزل معرفت است. پس در نوشتن پرکار و کوشا باش و بعد با خیال راحت بخشهای نازیبا و آنهایی که به نظرت خیلی عالی نمی‌رسد (حتا آنهایی که تقریبا خوب است) را به سطح زباله بسپار.

۵. نوشته‌هایت را مدام بازبینی کن و در دستکاری‌شان آزاد باش. این را به یاد داشته باش که هیچ الاهه‌ی شعری نیست که شاهکارها را به ادیبان الهام کند. شاهکارها از کارِ مداوم و بازبینی سختگیرانه و نقدِ مستمر زاده می‌شوند، نه الهام گرفتن از جهانی مینویی. بنابراین هرگز فکر نکن متنی که نوشته‌ای به وضعیت بهینه دست یافته است. متنِ بهینه اصولا وجود ندارد. هرمتنی را می‌توان دستکاری کرد و بهتر و نیرومندترش کرد. بهتر است قبل از این که دیگران این کار را بکنند، یا بابت غیابِ چنین کاری بر آن خرده بگیرند، خودت این کار را بکنی. متن را بعد از نوشتن دوباره و دوباره بخوان و تا می‌توانی از آن غلط بگیر. مدام این پرسش را طرح کن که با افزودن و کاستن چه بخشهایی اوضاعش بهتر خواهد شد. به خصوص در حذف کردن دست و دلبازی به خرج بده. ساختارش را به هم بریز و مفاهیم را از نو بچین و ببین بهتر می‌شود یا نه؟ ببین اقتصاد کلمات درست رعایت شده یا معناهایی اندک در کلماتی زیاد پراکنده شده است؟ ببین در استفاده از کدام واژگان اسراف کرده‌ای و کجاست که تکرارها به سرزندگی متن لطمه زده است؟ در نهایت، وقتی راضی شدی، متن را مدتی از جلوی چشمت دور کن و بعد از آن که فراموشش کردی، مدتی بعد دوباره به آن بنگر و انگار نوشته‌ی کسی دیگر را می‌خوانی، از نو آن را نقد و بازنویسی کن.

۶. تا می‌توانی از اطرافیانت بازخورد بگیر. متنهایت را به هرکس که حوصله‌ی خواندنش را دارد بده و ببین نظرش چیست. نظر همگان را جدی بگیر، اما هرگز سعی نکن فقط برای به دست آوردن دل این و آن متن را تغییر بدهی. اما خوب است که در میان مخاطبان نزدیک به خودت کسانی را به عنوان معیارِ چیزهایی خاص به رسمیت بشناسی. یکی از امپراتوران چین که در ضمن از بزرگترین شاعران این کشور هم هست، وقتی شعر می‌گفت آن را برای مادرِ پیرِ باغبانش می‌خواند و هرجا که پیرزن منظور شعر را در نمی‌یافت، آن را تغییر می‌داد. او از این مخاطب به عنوان معیار زبان کوچه و گفتمان مردم بی‌سوادِ عامی استفاده می‌کرد و به خاطر توجه به سلیقه‌ی ایشان بود که شعرهایش در کل چین فراگیر شد. تو هم در میان دوستانت بگرد و کسی را پیدا کن که از نظر تسلط علمی بر موضوع، سبک‌شناسی و زیبایی ادبی متن، یا به سادگی فهم روان و غیرروشنفکرانه‌ی متن، معیار و سنجه باشد. نظر همه را بشنو و در نهایت تنها نظرِ یک تن، یعنی خودت را در نظر بگیر!

۷. خودت را به رسمیت بشناس، سبک شخصی خودت، آرا و عقاید خودت و سلیقه‌ی زیبایی‌شناسانه‌ی خاص خودت را پیدا کن. آن را مدام نقد کن و هر جایی را که ناروا دیدی تغییر بده، اما به آنچه که در هر لحظه بدان رسیده‌ای، وفادار باش. موضعی روشن و خاص درباره‌ی همه چیز داشته باش. کسی که موضعی درباره‌ی موضوعی دارد، ممکن است بر خطا باشد و ممکن هم هست درست بگوید. کسی که اصولا موضعی ندارد، ارتباطی با موضوعی واقعی برقرار نمی‌کند و بنابراین همواره در جاده‌ی خطا سرگردان خواهد ماند. از این که نظری داشته باشی، داوری‌ای اخلاقی کنی، یا چیزی را درست یا نادرست، زیبا یا زشت، و نیک یا بد بدانی، پروا نکن. اینهاست که «من» را از مرتبه‌ی دستگاه کپی عقاید دیگران بر می‌کشد و او را به هستیِ منسجم و مستقل و راستینی بدل می‌سازد. در عین حال، درباره‌ی هیچ چیز تعصب نداشته باش. انصاف را رعایت کن و هرچه را نادرست و ناروا می‌بینی، رها کن. هرچند عمری را به خاطرش جنگیده باشی. بهتر است باقی مانده‌ی عمرت را با نظرِ جایگزینِ درست‌تر زندگی کنی، تا این که در دم مرگ بابت تداوم اشتباهی دانسته دریغ بخوری. این را از جانب کسی که تا به حال چندین و چند بار مرده است، قبول کن!

۸. با شاهکارها و آدمهای بزرگ زندگی کن. فریفته‌ی دعوی و لافِ معاصران نشو. اگر در میان معاصران اثر کسی به راستی تکانت داد، جدی‌اش بگیر. وگرنه مشهور بودن و مُد بودن یک نفر در فضای روشنفکرانه، در این دورانِ تکثیر مکانیکی شهرت و فن‌آوریِ طراحی ستاره‌های فرهنگی، هیچ اهمیتی ندارد. به خصوص با کسانی دمخور باش که عمری از آثارشان گذشته و از آزمونِ تاریخ را با سربلندی عبور کرده‌اند. به شاهکارهای گذشتگان بنگر و این احتمال را جدی بگیر که چه بسا شمارشان و بزرگی‌شان و عمق معناهایشان سرآمدِ معاصران باشد. شاهکارها را بخوان و مدام این پرسش را طرح کن که چرا این متن چنین زیبا و گیراست؟ ببین چه معناهایی، چه ساختارهای زبانی‌ای، چه نظمهای ساختاری‌ای، و چه بافتی از روایت است که شاهکارها را از آثار میان‌مایه جدا کرده است. آثار متفاوتِ یک نویسنده را با هم مقایسه کن و ببین کدام را بیشتر می‌پسندی، و بپرس که چرا؟ سبک شخصی خداوندان ادب پارسی را از دل نوشته‌هایشان استخراج کن، و آن را با سبک معاصران بسنج و نقاط قوت را برگیر و به سبک شخصی خویش بیفزا.

گذشته از این اندرزهای عمومی، چند قاعده هم هست که من رعایتش می‌کنم، یا بهتر بگویم چند الگوست که در شیوه‌ی کار خودم تشخیص می‌دهم، اما جرات ندارم آنها را به عنوان قوانینی فراگیر و عام برای همه‌ی نویسندگان طرح کنم. اینها را شاید بتوان پیشنهادهایی شخصی دانست، درباره‌ی روشهایی که دست کم برای من بارور و سودمند بوده است:

۱. بازیگوش باش، خلاقانه زمین و زمان را به هم بدوز، و با ایده‌های متفاوت و دور از ذهن کشتی بگیر و نگذار نامعقول بودن، نامحتمل بودن، ناهنجار بودن یا عجیب و غریب بودن باعث شود خیالی یا ایده‌ای را نادیده بگیری. نتایج این خیالپردازی‌ها را در دفتری یادداشت کن و بعدتر هر وقت لازم شد یکی‌شان را بسط بده و ببین چه از آب در می‌آید. در نهایت هم از دور ریختن‌شان هیچ پرهیز نداشته باش.

۲. فقط وقتی بنویس که انگشتانت به خارش افتاده و کلمات در ذهنت به رقص در آمده‌اند. اگر از نوشتن چیزی لذت نبری، کسی هم از خواندن‌اش لذت نخواهد برد. نوشتن هم به نظرم مثل شعر گفتن، زمان و موقعیت خاصی را می‌طلبد. حس قلقلکی در ذهنت می‌کنی و معمولا وقتی به کاری بی‌ربط گمارده شده‌ای و دستت مشغول و ذهنت بیکار است، سیلاب واژگان بر می‌خیزد و حس می‌کنی که می‌خواهی این جملاتی که می‌آید را بنویسی. آن وقت بنویس، و دقت کن که چگونه این حسِ «آمدنِ» متن دست می‌دهد. با کمی تمرین می‌توان آن را بازتولید کرد.

۳. در تنهایی بنویس. من واقعا درک نمی‌کنم این کسانی را که وسط یک مهمانی شلوغ دارند چیزی می‌نویسند یا لا به لای نوشتن‌شان با این و آن گپ هم می‌زنند. نوشتن کاری است که تمامِ توجه من را صرف می‌کند و به خلوتِ من با من نیاز دارد. وقتی داری می‌نویسی – یا داری می‌خوانی،‌ یا هر کار جدی دیگری می‌کنی!- تلفن‌ها را قطع کن، در اتاقت را ببند و ممنوع کن که کسی مزاحم‌ات شود. اولش کمی همه ناراحت می‌شوند، اما بالاخره انسان موجودی است با قابلیت سازگاری بالا و همه عادت می‌کنند موقع کار کردن حواست را پرت نکنند. درباره‌ی خلوتی که حق طبیعی هرکس است، با کسی تعارف نداشته باش.

۴. شوخ باش، اگر جایی می‌خواهی تکه‌ای بپرانی،‌ بپران! اگر خوب در نیامد بعدتر حذفش می‌کنی. اصولا خواندنِ متنی که به چاشنی طنز در آمیخته باشد، گواراتر است. شوخی را با سبکسری و بازیگوشی را با جلفی اشتباه نگیر. می‌شود با متانت شوخی کرد و با جدیت حرف خود را زد و در عین حال مخاطب را با عصا قورت دادگی رنجه نکرد.

۵. به آدمها نگاه کن، دقت کن که چطور زندگی می‌کنند، و به خصوص توجه کن که چطور حرف می‌زنند. ببین شخصیتهای متفاوت چه خزانه‌ی واژگانی دارند، درباره‌ی چه چیزهایی بیشتر حرف می‌زنند، و تکیه کلامها و تابوهای زبانی‌شان کدام است. در یک سبک و شیوه گرفتار نمان و مدام تمرین کن تا با لحن و زبانِ افراد متفاوت متن تولید کنی.

۶. بافت متن را در دستت بگیر و پیچ و تابش بده و هیچ بستر زبانی‌ای را پیش‌فرض نگیر. خطرِ بزرگ آن است که متنی خوب بنویسی و بابت آن مشهور شوی و بعد در زندانِ همان تجربه‌ی موفق گرفتار آیی. یک داستان را می‌شود سوم شخص نوشت یا اول شخص، یا حتا آن طوری که اوریانا فالاچی در «یک مرد» نوشته، دوم شخص. راوی می‌تواند هرکسی باشد، با هر زبانی سخن بگوید، و عقاید و باورها و سنن خاص خودش را داشته باشد. یک مضمون را می‌توان به شعر، داستان کوتاه، رمان، نمایشنامه‌، فیلمنامه، قطعه‌ی ادبی، یا مقاله‌ی علمی بدل کرد. در استفاده از سبکها و قالبهای متفاوت گشاده دست باش و در همه طبع‌آزمایی کن. در برخی خود را تواناتر و راحت‌تر خواهی یافت. بر آنها تمرکز کن، اما از بازی در زمین‌های دیگر غافل نشو. چه بسا شاهکار بزرگِ تو در یکی از آنها خلق شود.

۷. با خودت حرف نزن! گفتگوی درونی مانع و مهار کننده‌ی خلاقیت ادبی است. صدای درون ذهنت را خاموش کن و شکیبا باش تا این سکوت با زاده شدنِ باران شعری یا رگبار جملاتِ نثری شکسته شود. آن وقت متن را بنویس و باز به همان سکوت بازگرد.

۸. متن‌هایت را برای مدتی رها کن و بعد با اندوخته‌هایی از دانش که در این وقفه به دست آورده‌ای، دوباره سراغشان برو. اصلا نگران نباش که نوشته‌ات بیات شود و پروا نکن که فاصله‌ی بین نوشتن و انتشار متنی به چند سال، یا چند ده سال بکشد. هرچه متن در دستت بیشتر ورز ببیند، روانتر و نرم‌تر می‌شود و هرچه زمان بیشتری برای تخمیر به آن بدهی، اکسیر گواراتری به دست خواهی آورد.

۹. خلاقانه و سرخوشانه کار کن، نگاه کن ببین دلت چه می‌گوید. اگر دلت می‌خواهد فلان متن را بنویسی و جمله‌ها دارند سرریز می‌شوند، بنویس‌اش و اگر چنین نیست، دست نگه دار. نوشتن را در قالب زمانی خاصی قرار نده، و بگذار به شکلی آزادانه جریان یابد. این پند البته فقط زمانی سودمند است که پیشاپیش انضباط درونی قابل توجهی به دست آورده باشی. اما وقتی این انضباط را پیدا کردی و توانستی از اتلاف وقت و نیرویت جلوگیری کنی، به خودت اعتماد کن و بگذار میل درونی لگام خلاقیت‌ات را به دست بگیرد. پیامدش این می‌شود که نوشتن، به جای آن که به یک مسابقه‌ی دوی استقامت ملال‌آور و اجباری از سرِ وظیفه‌ بدل شود، به قلمروی هنرهای رزمی پرتاب می‌شود و به مبارزه‌ای پیروزمندانه بدل می‌گردد که سرنوشت‌اش با چند ضربِ ناگهانی شمشیر تعیین می‌شود. به این ترتیب، اگر می‌بینی دل و دماغ نوشتن فلان متن را نداری، دست نگه دار، حتا اگر به نظرت بیش از چند صفحه تا پایان کار بیشتر نمانده است.

۱۰. همزمان روی چند موضوع کار کن. یک موضوع را به عنوان برنامه‌ی اصلی در نظر بگیرد و یکی دو تا را به عنوان برنامه‌های فرعی، و بقیه را هم به عنوان پرونده‌های باز و امکانهایی که سرانجامشان معلوم نیست فرض کن. همیشه روی یک برنامه‌ی اصلی متمرکز باش، اما وقتی حوصله‌اش را نداری رهایش کن و سراغ برنامه‌های فرعی برو، و اگر این وسطها ایده‌ای و طرحی برای موضوعی تازه به نظرت می‌رسد، آن را در برنامه‌های نوپا و آزماشی بگنجان. اجازه بده این پرونده‌ها جلویت باز باقی بماند و ایده‌ها از یکی به دیگری نشت کند. گاهی برنامه‌های فرعی یا حتا ایده‌هایی حاشیه‌ای، یک دفعه زور می‌آورند و خود را به میانه‌ی صحنه پرتاب می‌کنند. در این حالت مجال بده که بیایند و به آنها بپرداز. این موازی اندیشیدن و پرش آزادانه از متنی به متنی، به خصوص وقتی آنقدر منضبط باشی که بتوانی درست مدیریت‌اش کنی، هم بسیار لذت‌بخش است و هم ناگهان حجم تولیدت را چند برابر می‌کند.

۱۱. ایده‌ها را از اطراف شکار کن. من تقریبا هر روز را مثل یک شکارچی آغاز می‌کنم، لا به لای سطور کتابها، در گفتارها و حرکات و کردارهای مردم، و در اخبار و شایعه‌ها و جوکها و زبانزدها، دنبال ایده‌هایی می‌گردم که ممکن است به طرحهایی که در ذهن دارم متصل شوند. وقتی چیزی جالب است و ارزش یاد گرفتن را دارد، یادداشتش کن. حاصل کار را به صورت یادداشتهایی منظم از داده‌های مربوط به شاخه‌های متفاوت دانش سازماندهی کن، و ایده‌هایی شخصی که اظهار نظر و موضع‌گیری و یا شاید امکانی جالب و فکری بکر است که از شخص خودت تراوش کرده است. این غنیمتهای شکار شده را مدام مرور کن و بگذار عناصری که معنادار هستند، به متنهایی که در دستِ نوشتن داری چفت و بست شوند.

۱۲. درباره‌ی کارِ خودت سختگیر باش، اما اعتماد به نفس‌ات را از دست نده. دل خودت را خوش نکن که آثار نبوغ‌آمیز تو را دویست سال بعد از مرگت کشف خواهند کرد. به این نکته توجه کن که اثرِ خوب و معنادار، بالاخره باعث می‌شود چشمها برق بزند و دلها به جنبش در آید. پیش از همه و بیش از همه، واکنش خودت به اثر اهمیت دارد، آنگاه که فارغ از خودفریبی و خودستایی باشد. بعد، به بازخوردهایی که از دیگران می‌گیری توجه کن. اثرِ خوب آن است که مخاطب خودش را در میان آدمهای خوب پیدا می‌کند. اگر شعری گفتی و شعرشناسان و ادیبان آن را پسندیدند، اگر داستانی نوشتی که داستان‌خوان‌های حرفه‌ای را جذب خود کرد، و اگر متنی علمی نوشتی که در محفل دانشمندان متخصص آن رشته جایی برای خودش پیدا کرد، می‌توانی اطمینان داشته باشی که تیر را چیره‌دستانه از شست رها کرده‌ای. اگر غیر از این بود، آن طرح و‌ آن کار را به کل به هم بزن و کاری بهتر به جایش انجام بده. به پروژه‌ای شکست خورده و کمخون و افلیج نچسب و شجاعتِ این را داشته باش که برنامه‌های ناکام را تعطیل کنی و به جایش به کارهای سودمند بپردازی.

۱۳. نگذار سختگیری‌ات درباره‌ی کارهایت به بی‌رحمی بدل شود. به این نکته توجه داشته باش که در نهایت بزرگترین دلیلِ نوشته شدنِ یک متنِ خوب، آن است که کسی می‌خواسته آن را بنویسد. بنابراین به خواست خودت احترام بگذار. بین نوشته‌هایت منصفانه داوری کن و برخی را که از همه بهتر می‌دانی منتشر کن و باقی را تنها در اختیار دوستانت بگذار و یک لایه‌ را هم فقط برای لذت بردن خودت نگه دار. فرموش نکن که هرچیزی را با هر میزانی از چیره‌دستی و موفقیت که بنویسی، در نهایت عده‌ای درباره‌اش اعتراض خواهند داشت و نکوهش‌اش خواهند کرد. به دیوان حافظ بنگر و ببین که این استادترینِ شاعران پارسی‌زبان هم در زمانه‌ی خودش از خرده‌گیران و بدگویان و منکران سخت نالیده است. پس از این که عده‌ای از کارت خوششان نمی‌آید، بیمی به دل راه نده. هرکس حق دارد از هر متنی خوشش نیاید، و این حق طبیعی مردمان است. به همین ترتیب طبیعت امری تصادفی است و مردمی پیدا خواهند شد که از متن تو خوششان نمی‌آید و ادب و درستکاری کافی هم برای ابراز نظر درست و نقادانه را ندارند. در این مورد پروا نکن. بگذار هرکه هرچه می‌خواهد بگوید، و تو هم آنچه را که می‌خواهی بگویی، به بهترین شکلی که می‌توانی بگو. تو به عنوان نویسنده و پژوهشگر وظیفه داری به آنچه دیگران گفته‌اند خوب توجه کنی، اما بر عهده‌ات نیست که مراعات کسی یا چیزی را بکنی و نظری را که درست می‌دانی تغییر دهی. کار خودت را بکن و حرف خودت را بزن و خودت باش، آن وقت می‌بینی بیشتر بدگویانی که معمولا «خود»ای هم ندارند و حرف خاصی هم ندارند، یک دفعه جبهه عوض می‌کنند و ستاینده‌ی کارهایت می‌شوند، که البته این هم به قدر بدگویی‌های پیشین‌شان هیچ اهمیتی ندارد!

*توجه داشته باش که فقط یکبار زندگی می‌کنی و احتمالا تنها ردپایی که از تو بر جهان باقی می‌ماند، گذشته از فرزندانی که شاید طبق قوانین تکاملی به دنیای جانداران اهدا کنی، همین معناهایی هستند که می‌آفرینی. در این کار سختگیر، بی‌پروا، و در عین حال جدی و پیگیر باش. اگر تنها یک تیر در ترکش داری و هدفی به ارزش کل عمرت را آماج کرده‌ای، مراقب باش انگشتانت نلرزد، و حواست باشد که تنبلی و سستی به خرج ندهی. زندگی ما همان تیر است، و معنا همان آماج.

 

 

ادامه مطلب: دو کلید ماندگاری حافظ

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب