پنجشنبه , آذر 22 1403

پیش‌‌‌‌درآمد

پیش‌‌‌‌درآمد

1.زمان، مفهومی چنان آشنا، ملموس، بدیهی، پیش پا افتاده، و کلیدی است که نوشتن درباره‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اش به شجاعتی بسیار نیاز دارد و شک کردن و به چالش کشیدن برداشت‌‌‌‌های رایج درباره‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اش به جسارتی افزون‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تر. فهم مفهوم زمان، و نقد کردنِ برداشت رایج از این مفهوم، اگر به قدر کافی تداوم یابد به تلاش برای دستیابی به نگاهی تازه و رویکردی نو درباره‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی مفاهیمی بنیادین مانند مکان، تغییر، علیت، و رخداد منتهی می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود. زمان مفهومی چنان حاضر و نافذ است که هر پیشنهاد جدیدی برای جور دیگر دیدنِ آن به راهبردهایی رفتاری برای دگرگونی در کردار هم می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌انجامد. دستکاری کردن مفهوم زمان به معنای دستکاری کردن شکل هستی خویشتن است، و از این روست که جور دیگر اندیشیدن درباره‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی زمان چنین سهمگین می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نماید.

امیدوارم که این نوشتار، متنی جسورانه باشد که دستیابی به درکی انتقادی از مفهوم زمان را ممکن سازد، و این کار را تا مرزهای استنتاج راهبردهایی رفتاری برای «جور دیگر جریان یافتنِ زمان» یا با بیانی دقیق‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تر، برای «خلق دیگرگونه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی زمان» دنبال کند.

زمانی ریموند ویلیامز رویکردهای اندیشمندان به زمان را در سه رده جای داده بود[1]:

نخست – برداشت علمی: که به زمان به عنوان متغیری خنثا و فرعی برای توضیح چیزهایی دیگر نگاه می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند. چنین برداشتی به مدل‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های مکانیکی و علمی از زمانِ انتزاعی و ریاضی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گونه منتهی می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود. مدلی که نیوتون مشهورترین، آشناترین و بانفوذترین صورت‌‌‌‌بندی از آن را به دست داده است. نگرش بی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌طرفانه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی علمی معمولاً، بر مبنای رویکردی مکانیکی و جبرانگارانه، زمان را هم‌‌‌‌چون متغیری برای توجیه و تحلیل رخدادهای علی مورد استفاده قرار می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دهد.

دوم رویکرد تبارشناسانه: که گویا برای نخستین بار توسط نیچه مورد استفاده واقع شده باشد. این رویکرد، از زمان به عنوان بستری برای توضیح آن که چرا رخدادهایی خاصی به شکلی ویژه رخ داده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اند، استفاده می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند. این زمان، بر خلاف مفهوم انتزاعی پیش‌‌‌‌گفته، پویا و سیال است و بسته به ماهیت رخداد و موضوع مورد پژوهش انعطاف زیادی را از خود نشان می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دهد.

سوم رویکرد انتقادی: که بر مبنای حمله بر دو نگرش پیش‌‌‌‌گفته استوار است و هدفش ویران کردن مبانی نظری برداشتی از زمان است که بدیهی پنداشته می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود. این رویکرد به نگرش‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های تاریخ‌‌‌‌مدار و زمان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گرا با دیدی انتقادی نگاه می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند تا از این راه زمینه را برای شک در تاریخ‌‌‌‌مندی قواعد حاکم بر هستی، و قانون‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌مند بودنِ تاریخ هستی فراهم آورد.

متن کنونی، آمیزه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای از هر سه رویکرد را در بر می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گیرد. در این متن، از سویی نگرش‌‌‌‌های کلاسیک و جاافتاده در مورد زمان را بر اساس طرحی تاریخی مرور خواهم کرد، و از سوی دیگر به رخنه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های منطقی و روزنه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هایی معنایی که امکانِ واسازی این مفاهیم را به ما خواهند داد اشاره خواهم کرد. شاید از این رهگذر، امکان بازنگری بنیادین در ارتباط ما با زمان فراهم آید.

2. زمان مفهومی است که در قلب هر فلسفه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی عمومی در مورد «من»[2] جای دارد. هر نظریه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای که سودای ارائه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی تصویری عمومی و فراگیر در مورد همه چیز را در سر داشته باشد، و هر نظام فلسفی که به معنای واقعی کلمه «نظامی» از مفاهیم و منظومه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای منسجم از برداشت‌‌‌‌ها را در بر بگیرد، دیر یا زود در برابر چالش زمان قرار خواهد گرفت، و ناچار خواهد شد در مورد این موضوع برداشتی قاطع و روشن اختیار کند. رویکردی که در قالب نظریه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی منش‌‌‌‌ها و نظریه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی قدرت صورت‌‌‌‌بندی شده و بازتعریف و بازسازی مفهوم سوژه را آماج کرده است نیز، به همین ترتیب ناگزیر است زمان را هم‌‌‌‌چون محوری مفهومی بنگرد. اما گذشته از این ضرورت عام – که بر تمام نظریه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های مشابه حاکم است – مفهوم زمان یکی از بنیادهای مفهومی و عناصر اصلی شالوده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی نظریه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی مورد پیشنهاد نگارنده را نیز برمی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌سازد. این دیدگاه همان است که با نام «نگرش زروانی» نیز مورد اشاره قرار می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گیرد، و این نام اخیر خود مدیون این شیوه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی خاص از صورت‌‌‌‌بندی زمان و مرکزی دانستن این مفهوم است. چرا که در این نگرش، من یا همان سوژه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی انتخابگری که در پی باز بنیاد کردنش هستیم، با زمان و پیکربندی امور زمان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌مند پیوندی استوار دارد. صد البته که این نگرش ربطی به آیین زروانی باستانی ندارد که برداشتی جبرگرایانه و مکانیستی از زمان و علیت را به دست می‌‌‌‌داد و در عصر ساسانی گویا فرقه‌‌‌‌ای در درون دین زرتشتی بود.

برای فهم زمان و بازتعریف کردنش به شکلی شایسته، باید از سویی تصویری روشن از مفهوم زمان و ماهیت امر زمان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌مند را به دست داد، و از سوی دیگر ارتباط میان این مفهوم را با سایر خشت‌‌‌‌های مفهومی برسازنده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی نگرش زروانی نشان داد. برای دستیابی به این هدف، نخست باید جنس و نوع پرسش‌‌‌‌هایی که متن کنونی در پی پرداختن بدان است، روشن گردد.

هر نگرش فراگیر و استوار درباره‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی زمان، باید برای این چند پرسش پاسخ‌‌‌‌هایی در خور داشته باشد:

– نخست آن که، زمان چیست؟ چگونه تعریف می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود؟ و از چه اعتبار هستی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شناختی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای برخوردار است؟

– دوم آن که، چند شیوه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی متفاوت برای فهم و صورت‌‌‌‌بندی زمان وجود دارد و در این میان اولویت و مرکزیت با کدام برداشت و کدام شیوه است؟

– سوم آن که، چرا برداشت “عقلِ سلیمی” از زمان و نگاه عمومی رایج به این مفهوم چنین شکل و شمایلی پیدا کرده؟ و چه روندهایی باعث شده تا روایتی که امروز از زمان رواج دارد فراگیر شود؟

– چهارم آن که، ارتباط زمان با سایر مفاهیم بنیادینی که در دیدگاه ما وجود دارد، کدام است؟

– پنجم آن که، به طور خاص ارتباط زمان با من چیست؟ زمان چگونه در من به جریان می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌افتد؟ و چگونه بر پویایی چهار عنصر مرکزی من (بقا/ لذت/ قدرت/ معنا، یا به كوتاهی: قلبم) اثر می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گذارد؟

در این میان، پرسش نخست، ماهیتی هستی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شناسانه و فلسفی دارد؛ پرسش دوم، جنبه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای علمی و عقلانی دارد؛ پرسش سوم، به سویه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی تبارشناختی و تاریخی زمان می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نگرد؛ و پرسش‌‌‌‌های چهارم و پنجم جایگاه این مفهوم را در نگرش مورد پیشنهاد نگارنده مشخص می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کنند.

در این میان، برای آن که در مورد دو پرسش اخیر برداشتی دقیق‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تر به دست آید، در همین حد اشاره می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کنیم که با مرور مباحثی که در مورد زمان وجود داشته و دارد و گفتمان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هایی که در اطراف این محور تراوش شده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اند، چنین می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نماید که دوازده مفهوم بنیادین به زمان پیوند خورده باشند. این مفاهیم عبارتند از: علیت، دگرگونی، هستی، زبان، تقارن، پیوستگی، قانون‌‌‌‌مندی، چشم‌‌‌‌داشت، رخداد، مکان، من، و قلبم (بقا/ قدرت/ لذت/ معنا که زیربنای رفتاری نظام‌‌‌‌های پیچیده هستند). امیدوارم که در این متن به تمام ایم مفاهیم بپردازم و پیوندها و الگوهای مفصل‌‌‌‌بندی میان زمان و مفاهیم یادشده را به روشنی نمایش دهم.

3. رهیافت من در این متن چنین خواهد بود:

نخست، بحث را با مروری کوتاه و مختصر بر اساطیر مربوط به زمان، و الگوهای صورت‌‌‌‌بندی زمان در جوامع ابتدایی و کهن آغاز می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کنم. از آن‌‌‌‌جا که در نهایت از کلیدواژگان رایج در اساطیر ایرانی برای صورت‌‌‌‌بندی مفهوم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های مورد نظر خویش بهره خواهم برد، و بدان دلیل که اصولاً این اساطیر را در صورت‌‌‌‌بندی عمومی زمان شایان توجه و سزاوار دقت می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دانم، بر این رده از اساطیر تمرکز خواهم کرد و به سایر اسطوره‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها تنها در حد ضرورت اشاره می‌‌‌‌کنم. در این بخش، به جایگاه زمان در فرهنگ‌‌‌‌های گوناگون، اَشکال اصلی صورت‌‌‌‌بندی زمان در نظام‌‌‌‌های دینی و اساطیری، و به الگوی عمومی منش‌‌‌‌های[3] سازمان‌‌‌‌یافته در اطراف این مفهوم خواهم پرداخت. در این‌‌‌‌جا بیشتر از نظریه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی منش‌‌‌‌ها برای تحلیل معناهای برساخته‌‌‌‌شده در مورد زمان بهره خواهم جست، و به ویژه بر الگوهای متفاوتِ رمزگذاری این مفهوم در نظام‌‌‌‌های شناختی، زیبایی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شناسانه و اخلاقی تأكید خواهم کرد.

آن‌‌‌‌گاه به برداشت‌‌‌‌های فلسفی و نگرش‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هایی نظری خواهم پرداخت که این برداشت‌‌‌‌های اساطیری را در قالبی عقلانی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تر صورت‌‌‌‌بندی کرده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اند، و آن را به عنوان زیربنایی برای شکل‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گیری برداشتی علمی و جدید از زمان به کار گرفته‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اند. در این بخش با توجه به تأثیر برجسته‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی اندیشمندان اروپایی بر مفهومِ علمی امروزین از زمان، گرانیگاه توجه خود را به سمت باختر خواهم کشاند و بر سیر تحول مفهوم زمان در میان فیلسوفان اروپایی بیشتر تمرکز خواهم کرد.

سپس به تاریخ تحول مفهوم زمان و تبارشناسی پیدایش اندیشه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها، معیارها، و استانده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هایی می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌پردازم که زمان به مفهومِ آشنای امروزین را پدید آورده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اند. این به بحثی فشرده در مورد تاریخچه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی زمان ختم خواهد شد.

آن‌‌‌‌گاه به دو رده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی اصلی از شواهد علمی و تجربی امروزین در مورد زمان می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌پردازم، و برداشت علمی امروزین از زمان را به فشردگی مرور می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کنم. این شواهد در دو قالبِ عمومی فیزیکی/ کیهان‌‌‌‌شناختی، و زیستی/ روان‌‌‌‌شناختی قابل رده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بندی هستند. این دو قالب بر شواهدی «سخت» تکیه کرده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اند که از مجرای علوم تجربی استخراج شده و تصویری به نسبت دقیق از مفهوم زمان را به دست می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دهند؛ تصویری که با وجود نقطه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی اتکای مستحکمش در علوم تجربی، و کارآیی و قابل اعتماد بودنِ عقلانی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اش، معمولاً در بحث‌‌‌‌های فلسفه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی زمان نادیده انگاشته می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شوند. سپس، بر مبنای چارچوب نظری‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ام – نظریه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی سیستم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های پیچیده – مفهوم زمان را بازسازی می‌‌‌‌کنم و درباره‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی چگونگی ظهور آن در سیستم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها شرحی به دست می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دهم.

پس از تمام این بخش‌‌‌‌ها، که در کلیت خویش نوعی بازنگری و مرور مفاهیم و مواد اولیه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی موجود در مورد زمان هستند، به شرح دیدگاه خویش خواهم پرداخت. دیدگاهی که از سویی به واسازی مفهوم زمان، و از سوی دیگر بر بازتعریف کردن آن و به خدمت گرفتنش برای بازسازی سوژه تأكید دارد.

 

 

  1. سويا، 1378: 190-173
  2. Subject
  3. درباره‌‌‌ی منش و نظريه‌‌‌ی منش‌ها بنگريد به: وکيلي، 1381.

 

 

ادامه مطلب: بخش نخست: اساطير زمان – گفتار نخست: زمان در جوامع ديرينه

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب