پیشدرآمد
1. در بسیاری از شاخههای دانایی، مهمترین چالش رویاروی پژوهشگران آن است که از پیشداشتها و پیشفرضهای ناسنجیدهی گذشتگان خود رهایی یابند و با دیدی خلاقانه و نوآورانه به موضوع بنگرند. معمولاً در تمام شاخههای دانایی نظامهایی فراگیر و گسترش یابنده از آرا و عقاید وجود دارد که دادهها و شواهدِ مربوط به موضوعی خاص را ردهبندی و منظم کرده و برداشتی منسجم و یکپارچه از آن را فراهم میآورد. معمولاً در هر قلمروی علمی چند نظریهی رقیب از این دست وجود دارند که بر سر به دست دادنِ بهترین توجیه و کاملترین تفسیر با هم کشمکش میکنند.
در زمینهي اسطورهشناسی ایرانی، وضع چنین نیست. مشکلی که در اینجا وجود دارد، آن است که هنوز سرمشقی نظری و چارچوبی منسجم در دست نیست که بتوان سراسر عناصر اساطیری ایرانی را به کمکش فهم کرد. البته نظریهها و چارچوبهایی وجود دارند و از قرن هجدهم به بعد در اروپا دانشِ استخواندار و معتبری زاده شده به نام ایرانشناسی که در دو قرن گذشته برخی از درخشانترین استعدادها در تمدن غربی را به خود جلب کرده است. با این وجود، آنچه که در این زمینهی نظری در دست داریم، بیشتر نظریهها و برداشتهایی موضعی و تفسیرها یا چارچوبهایی محدود و جسته و گریخته است که هریک بر زمان و مکانی خاص و بر مضمونی ویژه تمرکز کردهاند. نوشتارهای بسیار ارزشمند دارمستتر و پیروانش در مورد دستور زبان اوستایی یا کتابهای دقیق و معتبر مری بویس در مورد تاریخ کیش زرتشتی،[1] نمونهای از پردامنهترینِ این نوشتارها هستند. این کتابها که همواره با پشتوانهای عظیم و در خور تحسین از دانش نگاشته میشوند، معمولاً برای غیرمتخصصان جالب یا قابل استفاده نیستند، و همواره به موضوعی خاص در چارچوبی ویژه میپردازند.
این گرایش به سمت ویژهتر نگریستن و در دایرهای محدود و محدودتر سخن گفتن، در سالهای اخیر شدت بیشتری یافته است. چنان که مثلاً رودی ماتِه در کتاب بسیار خواندنیاش –در تعقیب لذت[2]– تنها بر مصرف مواد روانگردان در ایرانِ عصر قاجار تمرکز کرده و پروانهي پورشریعتی در کتاب تفکربرانگیز و بسیار دانشورانهاش –انحطاط و سقوط امپراتوری ساسانی[3]– تنها به چند دهه از تاریخ ایران در گذار ساسانی به اموی نگریسته است. این تلاشهای دانشمندانه البته سزاوار ستایش و شایستهي بهرهجویی و قدردانی هستند. اما در این میان گویی چیزی غایب است و آن هم سرمشقی نظری و چارچوبی کلان است که این نظریههای کوتاه بُرد و جزئینگر در زمینهاش با هم پیوند یابند و تصویری کلی و منسجم از کلیت تمدن ایرانی را به دست دهند. به بیان دیگر، سرمشق نظری و دستگاه کلان اندیشیدن است که در این میان از میانه غایب است.
چنین میانگارم که پرداختن به پرسشِ خُردِ چگونگی اجرای آیین فلان ایزد یا معنای بزرگداشت فلان نیروی طبیعی در سنن فلان تمدن همسایه، باید خواه ناخواه به پرسشهایی بزرگتر و جامعتر دربارهی ماهیت تمدن ایرانی ارتقاء یابند. پرسشهای خرد و دقیقی که دیرزمانی است دربارهی گوشه و کنار تمدن ایرانی مطرح شده، برای هر ذهن کنجکاو و هر هوشمندِ جویای دانشی جذاب و آموزنده است. اما در این کاخِ باستانی و بزرگ، گذشته از گوهرهای گزیدهی پنهان در صندوقچهها، گنجینهی بسیار ارزشمندتری نهفته است که باید با نقشهبرداری از این ساختمان و شناسایی معماریاش برملا گردد.
2. کتابی که در دست دارید، دفتر سوم از مجموعهای دنبالهدار[4] است که پرسش از اساطیر ایرانی را آماج کرده است. هر متنی در این زمینه باید دستکم استاندهی وضع شده توسط دانشوران ایرانشناس و سنت علمی غرب را برآورده سازد، و امیدوارم که این نوشتارها هم چنین باشند. اما در شرایطی که بحرانهای تاریخی و اجتماعی، پرسش از هویت ایرانی و ضرورتِ بازتعریف تمدن ایرانی را به امری عملیاتی، با پیامدهای عینی تبدیل ساخته، شاید وا نهادنِ پرسشهای بزرگتر و بسنده کردن به مسائل خاص، نوعی «پرت بودن از مرحله» باشد. منظور آن است که در زمانهی ما و برشِ کنونی از تاریخ ایران زمین، که پرسش از هویت ایرانی و تلاش برای بازسازی آن مورد توجه بسیاری از اندیشمندان قرار گرفته، تمرکز بر پرسشهای خرد و جزئی بسنده نمینماید. این زمانه پژوهشی را میطلبد که معیارهای سختگیرانه و روششناسی دقیق و روشن و دستاوردهای نقدپذیرِ رایج در دانش ایرانشناسی را برآورده سازد، و در عین حال به مرزبندیهای درونی آن محدود نماند و پرسشی کلانتر از معناهای نهفته در تمدن ایرانی را آماج قرار دهد. یعنی به دستگاهی نظری و چارچوبی معنایی نیاز داریم که سراسر اساطیر ایرانی، و تمامیِ عقاید و آرا و فلسفههای متکثرِ بالیده در این سرزمین، و کلیتِ تاریخ دیرپا و پرتکاپویش را با هم جمع کند و به تصویری جامع و منسجم دربارهی کیستیِ ایرانی و چیستی ایران دست یازد.[5]
در این کتاب کوشیدهام تا با حفظ آن استاندهها، در راستای گشودن راهی برای دستیابی به این دستگاه کلانِ نظری حرکت کنم. پرسشهایی که این کتاب را با آن آغاز خواهم کرد، همان مسائل دقیق و ریزبینانهای هستند که موضوع روزِ ایرانشناسی و پژوهشهای اسطورهشناختی ایرانی هستند. این که رابطهی ایزدان هندی و ایرانی چیست؟ آیا میتوان وارونا را همان اهورامزدا دانست؟ سنت زرتشتی در عصر هخامنشی با چرخش و گسستی در راستای وامگیری مجدد ایزدان باستانی روبرو بوده، یا همچنان نسبت به یکتاپرستیِ سرسختانهی زرتشت وفادار مانده است؟ میترای رومی چه ارتباطی با مهر ایرانی دارد؟ و گیاه هوم به راستی به کدام راسته و خانوادهی گیاهان تعلق داشته است؟
اینها و صدها پرسش ریزبینانهی دیگر، شالودهی مفهومی این کتاب را بر میسازند. اما هدف اصلی این متن، گرد آوردنِ دادههای موجود در مورد این پرسشهای خاص و دست بالا پیشنهاد چند پاسخ تازه و شاید پذیرفتنی در این امتداد نبوده است. در این متن کوشیدهام پرسشهای یاد شده و پیش کشیدنِ مسائل خاص و دقیق را به عنوان گامهایی برای طرح پرسشهای کلانتر و دستیابی به پاسخی قانع کننده قرار دهم. پرسشهایی که گاه نادیده انگاشته شدنشان غافلگیرانه و غریب مینماید.
پرسشهایی از این دست که به راستی تصویر ذهنی پرستندگان ایزدان کهن ایرانی در مورد جهان اطرافشان چگونه بوده است؟ آیا پرستندگان ایزدانی مثل وای و زروان و مهر دستگاههای جهانبینی متمایزی را اختیار میکردهاند؟ آیا طبقهی مرموز مغان، گذشته از آراستن ظاهر ادیان کهن با داستانها و روایتهای دلکش و دلپذیر، زیربنایی فلسفی و چارچوبی عقلانی و حتا فنی –مثلاً اخترشناسانه یا پزشکانه- را برای عقاید و آرای خود در اختیار داشتهاند؟ تاریخ تحول باورهای دینی در ایران زمین را باید مسیری واگرا و تمایز یابنده دانست، یا همگرا و متمرکز؟ آیا در ایران زمین با خدایانی ناهمگون و برخاسته از سنن محلی متفاوت سر و کار داریم، یا ایزدانی متفاوت که به تدریج در یک ایزدکدهی منسجم و منظم در کنار هم مینشینند و منظومهای همگرا و عقلانی از رمزگذاری امر قدسی را ممکن میسازند؟ آيا میتوان از یک جهان بینی یگانه و منسجم، و از یک پروژه و طرحِ بزرگ مغانه سخن گفت که به شکلی خودآگاه یا ناخودآگاه در هزارههای پیاپی توسط خردمندان ایران زمین دنبال میشده، و دستیابی به تصویری منسجم و یکپارچه، و در عین حال فراگیر و شامل را هدف میگرفته است؟ آیا میتوان ردپای کامیابی یا شکست در این طرح بزرگ را در دستاوردهای تمدنی ایرانیان بازجست؟ آیا ما با یک سرمشق نظری عام و فراگیر روبرو هستیم که دامنهای بزرگ از تکثر و تنوع را در درون خود مجاز میدارد، يا با سننی پراکنده و بیربط دست و پنجه نرم میکنیم که در قلمروهایی گسسته از هم میروییده و میپژمردهاند؟
3. باور من آن است که ایران زمین یک حوزهی تمدنی یکپارچه و منسجم، و در عین حال بزرگ و گسترده و دارای زیرسیستمهای بسیار است. چنین میانگارم که بسیار پیش از آن که نخستین دولت متمرکز در قالب دودمان هخامنشی ظهور کند، شبکهای از مردمان در پیوند با یکدیگر در این سرزمین زندگی میکردهاند، که هویتی کمابیش مشترک را – با وجود تمایزهای محلی- پدید آورده بودند. ظهور دولت هخامنشی و تداوم نظم سیاسی متمرکز در این منطقه، هرچند رخدادی تاریخساز در سطح جهانی بود، اما در میانهی تاریخ این تمدن بروز کرد و این نشانهي عظمت و پیچیدگی این تمدن، و باپشتوانه نمودن و بارور بودنِ آن نظم سیاسی است. فکر میکنم اساطیر و باورهای این مردمان، رنگی و بویی و ساختاری و چارچوبی یگانه و منحصر به فرد دارد، و این گرایشِ نهادینه شده به سوی وحدت و یگانگی را، در هستهی مرکزی خویش حفظ کرده است.
به عبارت دیگر، وقتی به تاریخ و فرهنگ ایران زمین مینگرم، یک تمدن ایرانی بسیار دیرپا با بافت معنایی و ساختار هویتی منسجم و مستقل را پیشاروی خویش میبینم که دامنهای شگفتانگیز از باورها و عقاید و رمزگان و صورتبندیهای اساطیری و فلسفی را در پیوند با هم پدید آورده است. پرسش از این میراث مشترک و کوشش برای بازسازی محتوای معناییِ آن، هدف اصلی برنامهای پژوهشی است، که این نوشتار دفتری از آن به شمار میآید.
همین جا این نکته را گوشزد کنم که باورِ یاد شده و علاقهی شخصیِ من به ایران زمین و هویت ایرانی، نه از پیشداشتهای متعصبانه یا وفاداریهای غیورانه به سرزمین و وطن، که از شواهدی تجربی و مقایسهی دستاوردهای این تمدن و سایر تمدنها ناشی شده است. پیش نهادهی اصلی این نوشتارها آن است که شواهد تجربی و دادههای باستانشناختی و متون و منابع تاریخی و اساطیری، تنها اگر خوانده شوند و مورد توجه قرار گیرند، خزانهای از معانی و رمزگانِ غنی و منحصر به فرد را در زمینهی فرهنگ ایرانی پدیدار میسازند. این شواهد اگر بیطرفانه و عقلانی برسنجیده شوند، پرسش از هویت ایرانی را ضروری ساخته، باور به پیوستگی و تأثیرگذاری این تمدن را تایید کرده، و بازسازی و بازخوانی نقادانه و در عین حال هوادارانه از آن را ضروری میسازند. این نکته برایم بسیار جالب و تامل برانگیز است که تقریبا «هرکس» –ایرانی یا اروپایی و مورخ و جغرافیدان یا زبانشناس و دینپژوه- که به خواندن و بررسی این شواهد و آن اسناد همت گماشته، کمابیش به همین نتیجه رسیده است. بنابراین برداشت یاد شده نقدپذیر، رسیدگیپذیر، و به همین منوال عقلانی و عملیاتی است، نه هیجانی و متعصبانه و تندروانه. یعنی کسی را سراغ ندارم که در منابع فرهنگی ایران زمین غور کرده باشد و بعد منکر پیچیدگی و عمق و غنای معناهای نهفته در آن باشد.
با توجه به این موضعگیری و آن پرسشها، در این کتاب باید به دنبال راهی برای چفت و بست کردنِ مسائل خرد و کلان، باشیم. آشکار شدنِ نظمهای کلان و روشن شدنِ پیوندهای میان تمدن ایرانی و تمدنهای همسایه تنها زمانی ممکن میشود که پرسشهای خرد به اندازهي کافی پیگیری شوند و مسائل دقیق و ریزبینانه به قدری دنبال شوند که به هم متصل گردند و تصویری کلان و منسجم را برسازند.
برای کوشیدن در این مسیر، این کتاب را چنین سازماندهی کردهام: نخست، به عنوان یک پیش درآمد، به یسنهی اوستا خواهم نگریست و نشان خواهم داد که ایرانیان باستان از همان ابتدای کار، چارچوبی منسجم و دستگاه نظری روشن و جهانبینی خودسازگار و عقلانی را در اختیار داشتهاند و اساطیر دینی خویش را همچون گوشتهای بر این استخوانِ تجربی- فلسفی میپوشاندهاند. در این گفتار ناگزیر خواهم بود به چندین سنت فرهنگی متفاوت گریز بزنم، اما این کار برای به دست دادنِ تصویری از جهانبینی مغانهی ایرانی در عصر چیرگی نگرش زرتشتی ضرورت دارد.
آنگاه به ایزدان اصلیِ پیشازرتشتی خواهم پرداخت و به کمک دادههای باز مانده از سایر تمدنها، سیما و سیر تکاملیشان را نشان خواهم داد. این روند به بازسازی نسخهای از دین آریاییهای باستانی میانجامد که احتمالاً روزگاری پرستششان در میان قبایل ایرانی و سکا رواج داشته است. از آنجا که شمار و پیچیدگی دستگاه یزدانشناسی ایرانی بسیار است، پرداختن به تمامی آنها ممکن نیست. پس ناگزیر ابتدا بر ایزدانی مرموز مانند وای و زروان تمرکز میکنم و بعد به مجموعهی بهرام و آناهیتا و هوم میپردازم. در نهایت بخش مفصلی را به مهر اختصاص خواهم داد. چون در این نقطه است که بسیاری از آیینها با هم گره میخورند. مهر در ضمن از این اهمیت دارد که پیوندگاه دین کهن ایرانی و عرفان ایرانی هم هست.
دربارهی مهمترین رخدادی که در تاریخ ادیان ایرانی رخ داده –یعنی انقلاب زرتشتی- کتابی دیگری پرداختهام که در آن به طور خاص به شرح و تفسیر گاهان زرتشت پرداختهام.[6] از این رو بحث دربارهي جهانبینی زرتشتی و نوآوریهای وی در این زمینه را به آنجا وا میگذارم و در این کتاب تنها به فراخور شرایط و با ضرورتِ سخن اشارههایی به این موضوع خواهم کرد. پیوند میان مفهوم انسان و خدایان را نیز تنها در حدی که عرصهی ایزدان مربوط میشود خواهم آورد. چون در نوشتاری مستقل سخن خویش را دربارهی پهلوانان و ضدپهلوانان ایرانی صورتبندی کردهام.[7] به همین ترتیب مبحث دلکش و شگفتِ پیوند اساطیر ایرانی و تکامل دانش اخترشناسی و باورهای مرتبط با آن را در کتابی دیگر،[8] و سیمای انسان کامل در اساطیر ایرانی را در کتابی مستقل از این مجموعه خواهم گنجاند و در این نوشتار تنها به اشارهای کوتاه در موردشان بسنده خواهم کرد.
- بویس، 1375. ↑
- . Mathee, 2005. ↑
- . Pourshariati, 2009. ↑
- . تاکنون این کتابها از این قلم در این مجموعه منتشر شدهاند: اسطورهشناسی پهلوانان ایرانی/ پازینه/ 1389؛ اسطورهشناسی آسمان شبانه/ شورآفرین/ 1391. ↑
- وکیلی، 1390 (ب). ↑
- . بنگرید به «زند گاهان/ شورآفرین/1394»، که نخستین جلد از مجموعهی «تاریخ خرد» است. ↑
- . وکیلی، 1389 (الف). ↑
- . وکیلی، 1391. ↑
ادامه مطلب: بخش اول: ايزدان کهن آريايی – گفتار نخست: چارچوب تاريخی
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب