سالها پیش سریالی از صدا و سیمای ایران پخش میشد که به نسبت خوش ساخت و دیدنی بود و در روزگار غیاب اینترنت و ماهواره و ممنوعیت ویدئو به غنیمتی ارجمند شبیه بود. نام سریال «سلطان و شبان» بود و داستانی به نسبت ساده داشت که در آن یک شخصیت منفی ابله (سلطان) و یک قهرمان (شبان) با واسطهی یک ضدقهرمان (خوابگزار اعظم) با هم ارتباط برقرار میکردند. در برهوت آن روزها برای شاگرد مدرسهایهایی که ما آن روزها بودیم، بر خلاف امروز گزینههای زیادی برای بحث دربارهی فیلم و سریال وجود نداشت. از این رو بخشی از گفتگوهای همکلاسان به این سریال مربوط میشد و چیزی که برایم خیلی عجیب بود، جذابیت شخصیت وزیر برای بچهها بود. کارگردان تمام تلاش خود را به کار برده بود که وزیر را (که محمدعلی کشاورز نقشش را بازی میکرد) به صورت موجودی حیلهگر و بدکار و پلید نمایش دهد و در حدی که از فنون سینمایی بر میآمد سنگ تمام گذاشته بود. اما همین شخصیت پلید با سویههای منفیاش سخت محبوب بچهها بود و کسی نبود که آرزوی پیروزی نهایی او را در دل نپرورد.
در همان روزها بود که فیلم جنگ ستارگان هم کم کم ساخته و اکران شد و این دقیقا همان اتفاقی بود که دربارهی آن هم افتاد. یعنی شخصیتی که بیش از همه جلب نظر کرد و محبوب شد، دارت ویدر بود که ضدقهرمان اصلی فیلم محسوب میشد. در حدی که جورج لوکاس وقتی پس از سالها برای ساخت سه قسمت پیش درآمد شاهکار خود کمر همت بست، زندگی همین شخصیت را ستون فقرات داستان خود گرفت. نمونههایی از این دست فراوان هستند. وقتی فیلم ویرانگر (Terminator) شهرت یافت، مردم از ضدقهرمان غولپیکر و مهیب او تقلید میکردند و به ناگهان فروش پالتوی چرمی و عینک دودی افزایش یافت. محبوبیت شخصیت ویرانگر چندان بود که کارگردان در دنبالهی فیلمش ناگزیر شد دست به کاری بسیار نامتعارف بزند و همان شخصیت پیشین را با همان هنرپیشه و همان قالب این بار در چهرهای مثبت بازتعریف کند.
اما چرا چنین است؟ چرا در سریالی که در بافتی ایدئولوژیک و با هدف عریان تبلیغ سیاستی خاص ساخته میشود، هیجان و عواطفی که در مخاطب برانگیخته میشود واژگونهی مقصود سرمایهگذاران بر سریال است؟ چرا موجودی سیاه و تیره و مهیب و غیرانسانی مثل دارت ویدر یا هیولایی آهنی مثل ویرانگر نزد تماشاچیان محصولات هالیوودی محبوبیتی بیش از قهرمانان نیکخواه و نیکخوی فیلمها به دست میآورند؟ چرا شخصیتهای منفی حتا در تاریخ تا حدودی محبوبیت خویش را حفظ میکنند؟ چرا فیلمهایی مثل پدرخوانده که ظهور مافیا در ایالات متحده را نمایش میدهد چنین محبوبیت پیدا میکنند، اما فیلم دقیق و خوبِ زندگینامهی ادگار هوور که اف بی آی را تاسیس کرد، به محبوبیت و دلنشین شدنِ این ابرپلیسِ تاثیرگذار منتهی نمیشود؟ در عین حال که نقش پدرخوانده را آل پاچینوی نه چندان زیبارو، و نقش ادگار را لئوناردو دیکاپریوی خوشسیما بازی میکنند؟
این پرسش را میتوان تعمیم داد و پرسید که چرا شخصیتهایی تاریخی مانند استالین و چرچیل و آتاتورک همچنان امروز هواداران و دوستدارانی دارند؟ کسانی که در دوران زمامداریشان انبوهی از مردم کشور خودشان را به کشتن دادند و (دست کم دربارهی چرچیل و استالین) شماری عظیم از مردم کشورهای دیگر را نیز گرفتار فقر و بدبختی و فلاکت ساختند؟
به این پرسشها از سویهای جامعهشناختی میتوان پاسخ داد و آن مسیری است که به کلیشهها، تصویرها، نمادها و برداشتهایی مربوط میشود که سیمای یک شخصیت تخیلی یا تاریخی را با مفهوم قدرت پیوند میزند. یعنی یک پاسخ برای این پرسشها آن است که قدرتِ برون تراویده از تصویر ویرانگر و استالین است که ایشان را به امری دلخواه و سوژهای برای میل تبدیل میکند. قدرت به ویژه در شکل عریان و زننده و ویرانگر و تهدیدکنندهاش، وقتی از فاصلهای دوردست نگریسته شود، این قابلیت را دارد که به امری زیباییشناختی تبدیل شود. یعنی هندیان و ایرانیانی که در اثر سیاستهای عمدی و سودجویانهی چرچیل با قحطی و مرگ دست به گریبان بودند و شهروندان درسدن که در محیطی غیرنظامی در اثر فرمان بمباران او کشته شدند، اگر از ساز و کار فلاکت و نابودی خویش خبر میداشتند، بیشک ستایش یا محبتی نسبت به او در دل حس نمیکردند. به همان ترتیبی که انتظار نداریم پلیسهای فیلم پدرخوانده مرید رئیس مافیا شوند یا سارا کانر دلباختهی ویرانگر گردد.
با این همه وقتی از دور به این شخصیتها مینگریم، فلاکت و مرگی که از ایشان بیرون میتراود به امری انتزاعی و ناملموس بدل میشود. درست مثل ترس از افتادن و هراس از پرتاب شدن که در فضای امنِ ترن هوایی به امری شادیبخش و سرمست کننده دگردیسی مییابد. استالین میگفت مرگ یک تن فاجعه و مرگ یک میلیون تن آمار است، و با این جملهی دقیق و هوشمندانه به تاثیر روانی امرِ شرّ در ذهن ناظران اشاره میکرد. قاتلی که یک تن را در همسایگیات به قتل میرساند تهدیدگری است منفور. اما خونریزی مثل چنگیز که هزار سال پیش چند میلیون نفر را به ضرب شمشیر به قتل رسانده، پدیدهای دوردست و مفهومی و برچسبی قلمداد میشود. قدرت میتواند هم برای ساختن و هم برای ویران کردن به کار گرفته شود و چون ساختن همیشه دشوارتر است، سویههای ویرانگرانهی قدرت همواره آشناتر و رایجتر مینماید. از این روست که دالهای متصل با ویرانی و شر خود به خود شکلی از قدرت را نیز به ذهن فرا میخوانند، و کیست که نداند که قدرت چه مایه فریبنده و چه پایه وسوسهگر است؟
ضدقهرمانان چه بر پردهی سینما نمایان گردند و چه لا به لای کتابهای تاریخی کمین کرده باشند، موجوداتی جذاب و فریبنده هستند. چون قدرت را که امری خواستنی و آماجی همگانی است، در شکلی زودیاب و آشنا و سادهفهم عرضه میکنند و تراکمی اغراقآمیز از آن را به نمایش میگذارند. ارادهی معطوف به قدرت، خواه ناخواه به ارادهی متمرکز بر نمادهای قدرت تحریف میگردد و خواستِ برخورداری از قدرت که دشواریاب و دیرپا و درازدامنه است، با برخورداری از نمادها و نشانههای متصل به سوژهای قدرتمند –هرچند شر و منفی- التیام مییابد. این است بنمایهی زیباییشناسی امر شر، و آن است سرچشمهی میلِ عمومی به ضدقهرمانان…