چند چالش مطرح شده در نشست مفهوم فلسفی ملیت
مجلهی سیمرغ، شمارهی ۳۵، مهر ۱۳۹۴
در نشست شهریور ماه حلقهی اندیشهی زروان بحثهای فراوانی رد و بدل شد که خبرش را روزنامهها و رسانههای گوناگون منتشر کردند. در میان آنچه من در این نشست گفتم پنج مورد به نظرم از همه مهمتر بود که چکیدهاش چنین است:
نخست: هنگام بحث دربارهی ملیت یا اخلاق یا انسانیت یا هر مفهوم دیگری که در قلمرو علوم انسانی میگنجد، دو رویکرد وجود دارد. یکی آن که روششناسی حاکم بر این دانشها را از علوم تجربی و دقیق مجزا بپنداریم و به سبک اندیشمندان قرن نوزدهمی و به پیروی از دیلتای و ویکو تفهم و درونکاوی و ذهنیت را شالودهی برسازندهی این علوم قلمداد کنیم. رویکرد دیگر آن است که علوم تجربی و انسانی را دارای یک روششناسی مشترک بدانیم و درجهای از تفسیر و ذهنیت را در هردو به رسمیت بشناسیم و در عین حال از سختگیری علمی و تجربهمداری نسبت به مفاهیم و استدلالهای علوم انسانی پرهیز نکنیم. در نیمهی دوم قرن بیستم با توسعهی شاخههایی از علوم تجربی مانند عصبشناسی و دیرین-باستانشناسی و رواج رویکردهای سیستمی و میانرشتهای، به تدریج شیوهی دوم بر اولی غلبه کرده و تمایز و تفکیک سنتی میان علوم تجربی و انسانی میراث باور قرن نوزدهمی به «روح تاریخ» قلمداد شد و این کاستی اندیشمندانی بود که به ابزارها و شیوههای امروزین برای پژوهش و ارزیابی دادهها مجهز نبودهاند. موضع من نیز چنین است و فکر میکنم روش دستیابی به حقیقت در علوم انسانی و تجربی همسان است و باید با پایبندی مشابهی به دقت، عینیت و رسیدگیپذیری محک بخورد. در این معنا بهرهگیری از مفاهیمی مانند انسانیت، اخلاق، جهانوطنی، محبت به همنوع، برابری، عدالت و مفاهیمی مشابه در صورتی که به دقت تعریف نشوند و معیارها و سنجههای روشنی نداشته باشند و عینیت بیرونیشان مبهم و مهآلود باقی بماند، از سویی خطاهایی روششناسانه و گمراهکننده در دایرهی دانایی هستند، و از سوی دیگر میدانهایی فراخ را برای مداخلهی ایدئولوژیهایی سیاسی سلطهگر فراهم میآورند. چرا که این ایدئولوژیها تنها به یاری ابهام میتوانند بسیجی اجتماعی گرداگرد مفهومی فریبکارانه پدید آورند.
دوم: شعارهایی که به اسم کل جنس بشر داده میشود را باید با دقت و احتیاط وارسی کرد. چرا که امپریالیستهای قرن هجدهمی و استعمارگران قرن نوزدهمی و ابرقدرتهای سلطهگر قرن بیستمی همگی زیر لوای نسخه پیچیدن برای کل بشریت و نجات دادن کل نوع انسان هژمونی سیاسی و سودجویانهی خود را صورتبندی میکردهاند. طی دو قرن گذشته نهادها و جریانهای سیاسیای که با ملیگرایی مخالفت میکرده و هوادار انترناسیونالیسم بودهاند، بیشترین آسیب و زیان را به نوع بشر وارد کردهاند.
در واقع دادهای در دست نیست که نشان دهد آدمیان روی کرهی زمین (یعنی اعضای گونهی هومو ساپینسِ زنده در یک برش زمانی) یک سیستم منسجم و همریخت یگانه را تشکیل بدهند. جمعیتهای انسانی بسته به بزرگی جمعیت و پیچیدگیشان در قالب قبیلهها یا ملتها سازمان مییابند. نهادهای حقوقی و امپراتوریهای بزرگ همواره خواستهاند سیستمی جهانی پدید آورند، اما این کار تا به امروز انجام نپذیرفته است. امپراتوریها همواره در فتح کل جهان ناکام میشوند و نهادهای بینالمللی همواره مانند سازمان ملل متحد یا صلیب سرخ یا بازار جهانی تنها در حد شبکهای ارتباطی باقی میمانند و به مرتبهی سیستمی خودسازمانده برکشیده نمیشوند. بنابراین مفاهیمی که برچسب جهانی و انسانی و عام دارند، دلالت بیرونی و عینی ندارند و معمولا آرمانی ذهنی و تخیلی را بازنمایی میکنند که میتواند جذاب، فریبنده، یا خوشنما باشد، اما کارآمد، درست، و سودمند نیست، چون که واقعی نیست.
سوم: هر شکلی از اخلاق که وضع موجود و حالت طبیعی و عینی انسان را نادیده بینگارد و آغازگاه خود را وضعیتی خیالی و آرمانی در نظر بگیرد و با این برچسبها آراسته شود، از عینیت علمی و کارآیی عقلانی بیبهره است. این نظامهای اخلاقی اغلب بر اساس فضیلت یا زهد پیکربندی میشوند. یعنی یا همچون کانت فضیلتی بیرون از انسان و فارغ از میل و خواست آدمی را مبنای ارزشگذاری اخلاقی میدانند، و یا همچون مسیحیان مبارزه با میل و نفی و انکار خواست را زیربنای اخلاقی بودن کردار میشمارند. این نظامهای اخلاقی در غیاب توصیفی واقعبینانه از کردار انسانی و سرشت آدمی صورتبندی میشوند، غایتهایی دلبخواه را آماج میکنند، و فرمانهایی صادر میکنند که از سویی اجرا ناشدنی و ناکارآمد است و از سوی دیگر دلیل عقلانی ارجمند بودنشان نامعلوم و مشکوک است.
آرمانِ از میان برخاستن حد و مرزهای میان من و دیگری، و محو و امحای تفاوت میان ما و دیگران گذشته از ناممکن بودن، نامطلوب هم هست. هویت و معنا تنها در مرزها و نقاط تمایز ظهور مییابد و تکامل و شکلگیری نظامهای اخلاقی و به جریان افتادنشان در بستر تمایز میان من با دیگری و ما با دیگران شکل میگیرد. این تصور که فرو کاسته شدنِ من به دیگری یا دیگری به من میتواند کاربستی اخلاقی داشته باشد، نه توجیه عقلانی دارد و نه تا به حال در نمونههای تاریخیاش کارآیی عملیاتی داشته است. تجربهی انباشته شده در تاریخ اجتماعی اخلاق نشان میدهد که این شکل از اخلاقمداری میتواند به سادگی دستمایهی فریبکاریها و سلطهگریهای ناسزاوار نیز قرار گیرد.
چهارم: آدمیان با هم تفاوت دارند و این تمایز و تفاوت باید به رسمیت شمرده شود. هر دستگاه نظریای که به بهانهی عدالت، بهروزی، رستگاری یا مفاهیمی از این دست تمایز میان آدمیان و ویژه بودنشان را نادیده بینگارد، یا شباهتها و ردههای طبیعیشان را مخدوش نماید، از نظر اعتبار عقلانی و علمی مردود و از زاویهی کاربست سیاسی و نقشی که در ماشین سلطه ایفا میکند، مشکوک است. نادیده انگاشتن تمایزهای طبیعی و انکار طبقهها و ردههای تجربی و رسیدگیپذیر همواره با جعل و ابداع ردهها و برچسبهای خودساختهای همراه است که به کار ترفندهای سیاسی میآیند، اما عینیت و اعتبار علمی و عقلی ندارند. به این ترتیب هواداران افراطی فمینیسم معمولا تمایز طبیعی و زیستشناختی میان زنان و مردان را نادیده میگیرند تا مفهومی نو مفهومی نو مانند «انسان جنسیت زدوده» یا «شهروند عاری از جنس» را ابداع کنند، یا قومگرایانی که سیستم طبیعی ملیت را برای سازماندهی اجتماعی انکار میکنند، در واقع در صدد تایید واحدی غیرواقعی و ساختگی هستند که قومیتی است جدا از ملیت و شناور در یک خلأ جمعیتی تحقق نایافته. تمایز زیستشناختی میان زن و مرد و شباهت این دو در مقام اعضای مکمل در نهادهای اجتماعی در فمینیسم افراطی نادیده گرفته میشود و تمایز اعضای چپانده شده در یک حصار قومی و شباهت همهی اقوام عضو یک ملت در دومی انکار میشود، تا چیزی دیگر جایگزیناش شود که هم از حقیقتی عینی بیبهره است و هم ردپای فریبکاریای سیاسی در پشت پردهاش به چشم میخورد.
پنجم: باید این نکته را در نظر داشت که تمایز به معنای امتیاز نیست. بدیهی است که هر نوع خودبرتربینی، تجاوز به حقوق دیگران، و کوشش برای سلطه بر حریم دیگری امری است به لحاظ اخلاقی نکوهیده و به لحاظ قانونی ممنوع. اما این ممنوعیت و نکوهش به امتیازها بر میگردد و ربطی به تمایزهایی ندارد که دستمایهی توجیه امتیازها قرار میگیرند، اما پیوندی طبیعی با آن برقرار نمیکنند. باید به سیاست تفاوت میدان داد و در کنار آن شباهتهای عینی و ملموس – مثل همتباری تاریخی و همسایگی جغرافیایی در یک ملیت- را به رسمیت شمرد و هویت جمعی زاده شده بر مبنای آن را محترم دانست، بی آن که این هویت بخواهد دستمایهی امتیازطلبی نسبت به ملل دیگر قرار بگیرد. به همین ترتیب، باید سختگیرانه نسبت به امتیازهای پنهانی که از سیاست شباهت بر میخیزد حساس بود. اغلب صداهایی که در صدد محو شباهتهای عینی یا نادیدهگیری تفاوتهای مشاهدهپذیر هستند، به ایدئولوژیهایی پیوند خوردهاند که امتیازهایی بسیار کلانتر و بسیار ناپذیرفتنیتر را در لفافهای فریبنده طلب میکنند. نمونهاش سیاست بلوک شرق و کمونیسم بینالملل در میانهی قرن بیستم است که با بهانهی برداشتن مرزهای ملی و تاکید بر شباهت انسانها، در واقع در صدد سلطهی کمونیستهای روسی بر سرزمینهای فتح شدهی تزارهای سرخ بود. مشابه این ماجرا را در شعارهای مربوط به دهکدهی کوچک جهانی و همسانی همهی مقیمان زمین میبینیم، که از اردوگاه مقابل صادر میشود و اغلب انگیزهاش گشودن بازارهای مصرفی درون ملتها بر سرمایهداری جهانی است.
ادامه مطلب: یادداشت ها: آشوبآباد