1. در روز 27 فروردين سال 1384، شوراي کاردينالي واتيکان پس از دو هفته که از مرگ پاپ ژان پل دوم میگذشت، يوزف آلوئيس راتزينگرِ آلمانی را به عنوان دويست و شصت و پنجمين پاپ، برگزيد و به اين ترتيب کاردينال راتزينگر که در آن زمان هفتاد و هشت سال از عمرش میگذشت و در ميان هواداران کليساي کاتوليک اسم و رسمي داشت، به عنوان پاپ بنديکت شانزدهم، بر تخت حکومت واتيکان تکيه زد.
راتزينگر براي مدتي طولاني، به عنوان نويسندهای پرکار، و استادي محبوب در دانشگاه-هاي آلمان شهرت داشت. برداشت به نسبت سنتی او از دين کاتوليک، و دفاع سرسختانهاش از اصول اعتقادي اين آيين، او را به مهمترين عالم ديني مسيحي از دههی شصت .م به بعد تبديل کرده بود. او پيش از کاردينال شدن، ابتدا اسقف اعظم مونيخ و فريزينگ بود. راتزينگر معتقد بود که کشورهاي غربي و به ويژه اروپا که از ديد او دژ اصلي مسيحيت در جهان محسوب میشود، بايد به ارزشها و مباني اعتقادي مسيحی بازگردند، و در برابر روند رو به رشد عرفي گري و دنيوي شدن جوامع صنعتي ايستادگي نمايند. آماج اصلي حملهی پاپ بنديکت شانزدهم، نسبی گرايی است که از ديد او در قالب حمله به عينيت حقيقت به طور عام، و طردِ عينيت ارزشهای اخلاقی به طور خاص جلوه مي¬کند. به نظر راتزينگر اين نااميدي از دستيابي به حقيقتی مطلق و عينيتی محکم براي اصول اخلاقي است که خاستگاه نابسامانی اخلاقی و اجتماعی جوامع صنعتی در قرن بيست و يکم است.
راتزينگر، در سال 2005، درست چند ماه پيش از آن که از سوی شورای کرادينالی به مقام پاپی ارتقا يابد، در نظر سنجي روزنامهی تايمز به عنوان يکي از صد انسان اثرگذارِ زنده معرفي شد. اين امر با توجه به نفوذ معنوي زياد او در ميان مقامات بلندپايهی کليسايی کاتوليک، دور از انتظار نيز نبود. انتخاب او به عنوان پاپ، در شرايطي که کوتاه زماني پيش به خاطر يک سکتهی قلبی به طور موقت ديد چشمش را از دست داده بود و خود نيز ابراز تمايل کرده بود تا بازنشسته شود و به دهکدهاش در باواريا بازگردد و به نوشتن کتابهايش بپردازد، نشانگر ظهور جرياني جديد در کليسا بود. جرياني که راتزينگر را بر رقيبش – کاردينالی که رهبر جناح ليبرال کليسا بود- ترجيح داده بود و به نوعی سنتگرايی و اصولگرايی گرايش نشان میداد.
راتزينگر پس از دستيابي به مقام پاپي، به حرکتهايی برای نزديک کردن فرقههای مختلف مسيحي دست زد. تغييري که او در عنوان و منصبِ اسقف اعظم غرب داد، از سوی کليسای ارتدوکس به عنوان حرکتي آشتیجويانه و دوستانه ارزيابي شد، و روابط خوبي که پاپ با رهبران کليساي پروتستان برقرار کرده بود نيز تا حدودی در اوج گرفتن شهرتش به عنوان پاپی که به وحدت مسحيان تمايل دارد، موثر بود. در عين حال، يهوديان در پيام تبريکي که بابت برکشيده شدنش به مقام پاپی منتشر کردند، توجه او به تاريخ قوم يهود را ستودند و او را بابت حساسيتی که در مورد ماجراي کشتار يهوديان توسط نازيها نشان میداد، ستايش کردند. به همين ترتيب، دالاي لاماي تبت هم که مدتی کوتاه پس از انتخاب وی در واتيکان با او ديدار کرد، از او به عنوان مردی که اثری خوب بر وی به جا گذاشته است، ياد کرد.
با اين وجود، ارتباط اين پاپ جديد با دين اسلام وضعيتي پيچيده به خود گرفت. در ابتدای کار، اين شايعه بر سر زبانها بود که پاپ جديد در مقابل اسلامِ افراطی و به ويژه تروريسمِ منسوب به مسلمانان موضعي سختگيرانهتر از جان پل دوم دارد. اما وقتی کاريکاتورهای اهانت آميز به پيامبر اسلام در نشريات دانمارکي منتشر شد، پاپ به سختي در برابر آن موضع گرفت و از مومنان مسيحي خواست تا نمادهای دينی ديگران را محترم بدارند و از توهين به مقدسات ديگران خودداری کنند. گذشته از اين، پاپ بر گفتگوي ميان اديان بسيار اسرار ورزيد و اصولا گفتگو را تنها راه پيشگيری از خشم و نفرت بين مردم و حفظ صلح و دوستی دانست. او در پيامی از مسيحيان خواست تا دستان و قلبهايشان را بر مهاجران مسلماني که به غرب پناه میبردند، بگشايند. در روز نخست جولای سال 2006، پاپ که در دير کارمليتها دعا میخواند، براي آمرزش روح تروريستها و هدايت شدنشان دعا کرد، چون از ديد او ” آنها نمیدانند که به خود و همسايگانشان آسيب میرسانند.”
در هفتم اوت همين سال، پاپ از تداوم درگيریها در فلسطين و به ويژه لبنان ابراز نگرانی کرد و دو آمبولانس را با تجهيزات پزشکي براي کمک به آسيب ديدگان درگيريهاي جنوب لبنان گسيل کرد. در يازدهم سپتامبر (بيستم شهريور) گذشته، روبرتو پيکاردو که رهبر مهمترين گروه مسلمان در ايتاليا (UCOII) بود، در پيامي از سخنان پاپ در مورد اين که کشورهاي آسيايي و آفريقايي در خطرِ غرقه شدن در مادي گرايي غربي قرار دارند، قدرداني کرد و اعلام کرد که نظر مسلمانان هم در اين مورد چنين است.
فرداي آن روز، پاپ که در دانشگاه رگنزبورگ در مورد “ايمان، عقلانيت و دانشگاه” سخن میگفت، جملهای را بر زبان آورد که به سرعت با واکنش مسلمانان روبرو شد. پاپ گفت که “حضرت محمد چيزي جديد را در اديان وارد کرده بود و آن هم باور به امکان توسعه¬ی دين و ايمان از راه شمشير و خشونت است.” و اين که مفهوم جهاد، نقطهی شروع پروردن نفرت ديني و دست يازيدن به خشونت است. و اين که مفهوم جهاد با اين تعبير براي نخستين بار در اسلام شکل گرفته است.
اين حرف اعتراض چند تن از رهبران مسلمان را به دنبال داشت. از جمله يوسف القرادوي و يک مقام ترک و رهبران مسلمان پاکستان و هند و سومالی به اين گفته اعتراض کردند. از جمله آن که اعلام کردند برداشت پاپ از قرآن به لحاظ تاريخي نادرست بوده است، و آيهی لااکراه في الدين که از ديد پاپ در زمان اقامت آن حضرت در مکه نازل شده بود، اتفاقا مدني است و در زمان اوج اقتدار سياسی وی نازل شده است.
يکي از مقامات کليسا به دنبال اين اعتراضها اعلام کرد که مقصود پاپ توهين به دين اسلام نبوده، و تنها به عنصري از اين دين اشاره داشته است. اما تظاهرات بر ضد سخنان پاپ دامنهی وسيعتری يافت. در کرانهی باختری رود اردن دو کليسا به خاطر انفجار بمب ويران شدند و القاعده اعلاميهای منتشر کرد و پاپ را به قتل تهديد کرد. در يکي از اين تظاهرات، درگيریهايی بروز کرد که به کشته شدن گروهي انجاميد. در ايران نيز اعتراضهايی از اين دست شکل گرفت که خوشبختانه با هيچ حرکت خشونتآميزی همراه نبود.
به دنبال اين اعتراضها، کاردينالي که سخنگوي کليسای کاتوليک بود، از سوي پاپ بابت سوء برداشت شدن از گفتههايش ابراز تاسف کرد و با جملاتي که در عمل يک عذرخواهي رسمي بود، سخنان پيشين پاپ را انکار کرد. دو هفته بعد، پاپ سفراي کشورهاي مسلمان – از جمله ايران و عراق- را به واتيکان دعوت کرد و در نشستی که با ايشان داشت، از احترام کامل و خدشه ناپذير خود نسبت به همهی مسلمانان سخن گفت. اندکي بعد، پاپ يک گام ديگر پيش گذاشت و ادعا کرد که آنچه در آن سخنرانی گفته، نقل قولی از يک متن قرون وسطايی بوده و خودش به آن هيچ اعتقادی ندارد. اين بدان معنا بود که سخنان اوليهی او که جهاد و جنگيدن در راه خدا را امري نادرست و اشتباه آميز میدانست، پس گرفته میشد. کوتاه زماني بعد، نامهای سرگشاده به پاپ ارسال شد که در آن سي و هشت تن از علمای طراز اول مسلمان از سراسر جهان پوزش پاپ را پذيرفته بودند. در ميان امضا کنندگان اين نامه، اسم مفتی اعظم مصر، روسيه، ترکيه، بوسني، کرواسي، و عمان نيز ديده ميشد. دو ايراني اين نامه را امضا کرده بودند که عبارت بودند از آيت الله محمدعلي تسخيري، و دکتر سيد حسن نصر.
سياست آشتیجويانهی پاپ در حين اين اعتراضها و پس از آن همچنان ادامه يافت. در پاييزي که گذشت، واتيکان براي نخستين بار مقالهای به عربي را در مجلهی Arabic Saturday منتشر کرد که در آن از زبان نمايندهی واتيکان در يونسکو به مسائلي در مورد علم و مسائل نژادي اشاره شده بود. پاپ در پايان ماه رمضان همين سال، به مسلمانان جهان پيامی فرستاد و پايان ماه مبارک رمضان را به ايشان تبريک گفت.
با اين وجود، زمزمههاي مخالفي از درون کليساي کاتوليک همچنان به گوش میرسيد. در هشتم نوامبر امسال، مجلهی بانفوذ La Civilta Cattolica که توسط کليساي ژزوئيت، و زير نظر کليساي کاتوليک منتشر میشود، مقالهی آغازين خود را به متني دربارهی اسلام اختصاص داد که جاي بحث فراوان داشت. در اين مقاله اشاره شده بود که اسلام ديني است که به طور زيربنايی با خشونت ورزی همخوانی دارد و در مباني عقيدتي آن تدابيری براي مهار خشونت و تروريسم پيش بيني نشده است. از ديد نويسندگان مقاله، که گويا نگرشي تکثرگرايانه و مدارامدار داشتند، اسلام ديني است که خشونت به اين ترتيب در آن تعبيه شده است و کاري هم با آن نمیتوان کرد و بايد به نوعي آن را پذيرفت و با حضور آن در صحنهی جهاني سازگار شد.
با وجود حضور اين گفتمان در اندرون کليساي کاتوليک، پاپ، خود به روند مسالمت جويانهی خود ادامه داد، گفتگوي ميان يهوديان، مسلمانان و مسيحيان را تنها راه حل براي مسئلهی فلسطين دانست و مشتاقانه با –مصطفي شريف- يکي از فيلسوفان مسلمانِ مخالف نفرت ديني مناظره کرد. همچنين حملهی پيشگيرانهی آمريکا به عراق را محکوم کرد و اصرار ورزيد که اين نبرد را با جنگي صليبي شبيه ندانند. او هم مانند ژان پل دوم تاکيد داشت که غرب، با مسيحيت مترادف نيست، و کليسا بيشتر با کاتوليک بودن مربوط میشود تا غربي بودن. به همين ترتيب، واتيکان به طور رسمي اعدام صدام حسين را به عنوان حادثهای تراژيک مورد نقد قرار داد. پاپ به طور جدي با حملهی نظامی با ايران هم مخالفت کرده است و در مذاکره با تونی بلر و مرکل بر اين موضع خود پافشاری کرده است.
2. پاپ ژان پل دوم، يکي از شخصيتهاي مذهبي تاثيرگذار در قرن بيستم بود. هواداري او از شکلي از ليبراليسم سياسي، و تلاشي که در راستاي بازسازي ساختار کليسا و سازگار ساختنش با حال و حواي مدرن به خرج داد، در کنار نقش موثري که در فروپاشي اردوي شرق بر عهده گرفت و اثري که در آزاد شدنِ ساختار سياسي اروپاي شرقي ايفا کرد، ردپايي نيست که به اين زوديها از خاطرهها محو شود.
کادرينال راتزينگر در زمان زمامداري ژان پل دوم، يکي از نزديکان او محسوب مي¬شد. او با وجود نگرش سنتیتر، و رويکرد بنيادگرايانهتری که داشت، همکار نزديک و صادقي براي پاپ قبلي دانسته میشد و براي ساليان زيادي در دفتر وي خدمت کرد و از سوي او به مقامهاي کليسايی بالايی برکشيده شد.
انتخاب راتزينگر به عنوان پاپ، اگر در شرايط سياسي و اجتماعي سالهاي آغازين هزارهی سوم ميلادي نگريسته شود، و در زمينهی فرهنگی اکنون و اينجا ارزيابی شود، بسيار معنادار جلوه خواهد کرد.
ترديدي در اين حقيقت نيست که پاپ ژان پل دوم فرزند زمانهی خود بود. او به عنوان رهبر ديرپاترين و محترمترين نهاد ديني غربِ صنعتي و ليبرال، نمايندهای براي مشروعيت بخشيدن به نهادهاي سياسي مدرنِ جهان آزاد، و مبلغي براي تثبيت اصول اخلاقي جاري در اين نظام اجتماعي بود. پاپ در اين جايگاه، در شرايطي که جنگ سرد در جريان بود و دولتهاي خودکامهی گوناگونی در کشورهاي فقير – و مسيحي- آمريکاي جنوبي سر بر میکشيدند، به عنوان نمايندهی آزادی انسانها و حقوق بشر ايفاي نقش کرد. در زمان زمامداري او بود که حتي در سرزميني دوردست مانند فيليپين، – با اقليت بزرگ مسيحیاش- کليسا در سرنگوني ديکتاتوري مارکوس و به قدرت رسيدن خانم آکينو نقشي مرکزي ايفا کرد.
راتزينگر اما، به خميرهی ديگري تعلق دارد. او بيش از آن که مانند ژان پل دوم سياستمداري فرهمند باشد، انديشمندي ديني است. دفاع سرسختانه¬ي او از اصول اعتقادي مسحيت کاتوليک، و حملهی تند و تيزش به مباني فلسفي انديشهی عرفي غرب – که نسبیگرايی اخلاقي در بطن آن قرار دارد،- از بسياری از جنبهها به زيربناي نظريی بنيادگرايي دينی شباهت دارد که از سوي ديگر درجهان اسلام را نيز در خود غرقه ساخته است. راتزينگر بر خلاف کاردينالهاي ميانهرو و ليبرال کليساي رومي، با شدت با آزادي همجنسخواهی، قانوني شدن سقط جنين، و مجاز دانستن شبيه سازي انساني مخالفت میکند، و از اين رو خط مشي عمومیاش در درون کليساي کاتوليک با آنچه که اصولگرايان مذهبي و حتي بنيادگرايان در اردوي اسلامي تبليغ میکنند، شباهت دارد.
با اين وجود، همين پاپ راتزينگر بنا بر آنچه که شرح مختصرش گذشت، سياستي بسيار آشتي¬جويانه را نسبت به اديانِ ديگر در پيش گرفته است. با وجود جنجالي که در اثر بيان پاپ در زمينه¬ي تاريخ اسلام و مفهوم جهاد برخاست، میتوان با سادگی با مرور کارنامهی وی در زمينهی اسلام، دريافت که آن حرفها اشتباهي بيش نبوده و سياست کلي پاپ در مورد اسلام نيز مانند ساير اديان به شدت آشتیجويانه است. پاپ بنديکت شانزدهم با اين تعابير، رويکردي دوگانه را در پيش گرفته است. در جبههی دروني دنياي مسيحيت کاتوليک، او نمايندهی راست ديني سرسختانه و بازگشت به اصول و طرد مباني مادیگرايانهی تمدن غرب است، و در جبههای خارجي و درارتباط با اديان ديگر، و حتی شاخههای ديگر مسيحيت – که همواره رقيب سنتی و گاه دشمن کلياس کاتوليک محسوب میشدهاند، سياستي بسيار دوستانه را در پيش گرفته است.
اين رفتار پاپ، گذشته از آن که بياني از خلقو خو و انتخابهاي شخصي يک تن باشد، نشانگر ظهور جرياني در درون نظامهاي ديني متمرکز و نظام يافتهی امروزين است. اين حقيقت قابل انکار نيست که جهانِ مدرن و صنعتي شدهی – يا صنعتي شونده¬- از بحراني در حوزهی معنا رنج میبرد. نظامهاي معناساز و نهادهاي اجتماعیای که در تاريخ چند صد سالهی مدرنيته با پيچ و تابهاي بسيار تکامل يافتند و اندوختهای بسيار غنی و بدنهای تنومند از مفاهيم و ارزشها را پديد آوردند، همچنان دستخوش پراکندگی و تعارضی هستند که دامنهاش به ساخت شخصيتي و پيکربندی هويت سوژهی مدرن کشيده میشود و او را به موجودی چندپاره و مرکز زدوده تبديل مینمايد. دين، از ديرباز يکي از راهبردهايی بوده که مدعی ايجاد و پاسداری از وحدت و هماهنگی سوژه – البته درشکل سنتیاش- بوده و خلق شکلي از مرکز را در وي ممکن میساخته است. تجربهی مدرنيته نشان داده که آيينهای کليسايی ديرپايی مانند مسيحيت کلاسيک، در برخورد با جهان مدرن، توانايی خويش را براي حل تنش وجودي سوژهی مدرن از دست دادهاند، و از بخش مهمی از کارآيی خود در اين زمينه محروم گشتهاند.
رواج بنيادگرايي اسلامي در جهان مسلمان، و محبوبيت اشکال متفاوتي از اصولگرايي ديني در ميان هندوها، بودايیها، يهودیها، و به ويژه مسيحيان، نشانگر آن است که نوعی بازگشت به نهادهاي ديني برای بازتعريف هويت در هزارهی سوم ديده میشود. ناکامی نظامهای نظری سکولار و چارچوبهای فلسفي عقلانی جديد در بازسازي سوژهی مرکزدار و وحدت يافته، البته تا حدود زيادی به پيچيدگی اين نظامهای معنايی، و ناکارآمد يا نامفهوم ماندنشان برای تودهی مردم مربوط میشود. با اين وجود، نهادهاي ديني سنتي در چند دههی اخير نشان دادهاند که بختي مجدد را براي طرح ادعاهاي خويش در اين زمينه در اختيار دارند. به پيروزي رسيدن انقلاب اسلامي در ايران، نمادي برجسته بود از قدرتمند شدنِ اين جريانِ نوپای هويت جويی دينی، که نمودي ديگر از آن را میتوان در انتخابات اخير رياست جمهوری آمريکا بازيافت، و اين حقيقت که بوش با تکيه بر شعارهايی دينی، و پررنگ کردن تمايز خود با دموکراتهای هوادار آزادي بي قيد و بند همگان – از جمله همجنس بازان- برگزيده شد. به اين ترتيب، اگر نقطهی شروع اين بازگشت به هويتهاي ديني را در دههی هفتاد ميلادي (دههی پنجاه خورشيدي) بدانيم، اکنون بيش از سه دهه از عمر اين جريان فرهنگي جهانگير میگذرد. جرياني که به نتايجي بسيار پرتنش و گاه ضد و نقيض منتهی شده است. انقلاب اسلامي ايران، جنگ صربهاي مسيحي با بوسنيايیهای مسلمان در يوگسلاوی سابق، درگيری فلسطينيان مسيلمان و اسرائيلیهای يهودی در لبنان و حاشيهی رود اردن، کشمکشهاي فرقهای ميان هندوان و مسلمانان در هند، تجديد کشمکش ميان کاتوليکها و پروتستانها در ايرلند، و در نهايت به قدرت رسيدن طالبان در افغانستان همه نمودهايي از نتايج سياسي اين هويت جويي ديني نوظهور بودهاند.
در سه دههی پايانی قرن بيستم، اين بازگشت به هويت ديني در بيشتر موارد با خشونت و خونريزی همراه بود. آنچه که هانتينگتون در قالب جنگ تمدنها صورتبندي کرده، به تعبيري همين کشمکشهای نوظهورِ ناشي از هويت جويی دينی سوژههای مدرن است. رخدادي که از ديد نگارنده به دليل شاخه شاخه بودنش، معنامدار بودنش، و به ويژه در شرايط امروزين و با توجه به امکانات رسانهای کنونی، همواره در وضعيتي جنگي نخواهد ماند و دير يا زود به سمت گفتگو و مدارا پيش خواهد رفت.
کشمکشهای اصولگرايان ديني با اصولگرايان مشابهی که به دينهايی ديگر معتقد هستند، در سه دههی گذشته تلفات بسياری بر جا گذاشته است. با اين وجود، از حدود ده سال پيش شاهدِ ظهور پادجريانی در اين ميان هستيم که بر مکالمهی ميان اديان، و گفتگو و مدارا تاکيد میکند. اين پادجريان، در تلاش است تا با حفظ هستهی مرکزي اصولگرايي ديني، و حراست از قواعد پيشيني و دگمهايی اعتقادي يا اخلاقي که برسازندهی مرکزيت و وحدت سوژه پنداشته میشوند، هويتی مدرن را بازسازي کند، بي آن که هويتهای شابه و رقيب را نفی نمايد. طرح مسئله گفتگوي تمدنها از سوي رئيس جمهور وقت ايران، رواج بثها و مناطرههای جنجال برانگيز – اما دوستانه- در ميان رهبران مذهبي دنيا، و شيوع جنبشهايی دينی که بدون درغلتيدن به التقاط و تساهل کامل، همزيستی با پيروان اديان ديگر را تبليغ میکنند، نمودهايی است که از ظهور اين پادجريان در ده سال گذشته خبر میدهد.
از ديد نگارنده، برگزيده شدنِ پاپ راتزينگر به مقام رهبري کليساي کاتوليک را بايد در اين چارچوب فهميد. راتزينگر، نمايندهی سنتیترين، متمرکزترين، و از برخي جهات مشروعترين نهاد ديني غربي است. کليساي کاتوليک گذشته از موقعيت مرکزي خويش در جهان مسيحی، در طول تاريخ نيز نقش سياسي برجسته و بسيار مهمي را در طرحريزي سرنوشت اروپا و اقمارش ايفا کرده است. کسي که امروز براي سکانداري چنين ناوي برگزيده شده است، از بسياري جنبهها ويژگيهاي برجستهی اين پادجريان را از خود نشان میدهد. از سويي پافشاري و اصرار سرسختانهی او بر حفظ اصول، و از سوي ديگر سياست عريان و روشنِ مسالمتجويانهاش در برخورد با پيروان ساير اديان، نشانگر آن است که کليساي کاتوليک، در نخستين چرخش رهبري خويش در هزارهی سوم، الگوهاي حاکم بر تحول نظام فرهنگي در سطح جهاني را به درستي تحليل کرده، و بر اين مبنا دست به انتخاب زده است. انتخابي که درستي يا کارآمد بودن آن، بايد با محک زمانه آشنا شده، و بعدها در جريان حوادث آشکار گردد.