یکشنبه , آبان 27 1403

کیستی ایرانیان

 

 

 

 

 

 

 در طول تاریخ ، ایران به دلایل مختلف بارها مورد تهاجم قرار گرفته، اما به نظر می‌رسد ایرانیان در برابر هیچ فرهنگی به اندازه‌ی مدرنیته درباره‌ی «کیستی خود» به تردید نیفتاده‌اند تحلیل شما از این مسئله چیست؟
نکته در اینجاست که قلمرو ایران برای بخش عمده‌ی تاریخ همواره متمدن‌ترین بخش از کره‌ی زمین بوده و پیچیده‌ترین ساختهای اجتماعی را دارا بوده است. یعنی از ابتدای پیدایش خط و نویسایی و زایش تاریخ در حدود پنج هزار سال پیش تا همین چهارصد سال پیش، ایران زمین همواره کانون نویسایی و شهرنشینی و مرکز زایش ادیان و فنون و هنرها بوده است. به همین خاطر ایرانیان عادت داشته‌اند به خود همچون تمدنی برتر بنگرند، و این خودانگاره حتا در زمانی که نیروی بیگانه‌ای بر ایران غلبه می‌کرده هم مخدوش نمی‌شده است. چون مقدونیان و مغولان و پرتغالی‌ها که از بیرون از ایران زمین به این قلمرو تاختند، و اعراب و افغانها که از درون و حاشیه‌ی این حوزه‌ی تمدنی به مرکز تاختند، همگی فرهنگهایی ابتدایی‌تر و ساده‌تر از فرهنگ هنجارین و مرکزی ایرانشهری داشتند. برای نخستین بار با ظهور مدرنیته بود که یک تمدن مهاجم بیگانه پدیدار شد که از تمدن ما پیچیده‌تر و نیرومندتر بود. تا پیش از عصر استعمار و ظهور مدرنیته، یعنی تا دویست سال پیش همیشه غلبه بر ایران استیلایی نظامی بوده و نه فرهنگی، و فاتحان به سرعت در فرهنگ برتر ایرانی جذب و هضم می‌شدند و هویت خود را از دست می‌دادند. مدرنیته نخستین بافت تمدنی‌ایست که هم بیگانه است و هم مهاجم و هم در ضمن پیچیده‌تر از تمدن بومی خودمان. به همین خاطر طبیعی است که رویارویی با آن برای ایرانیان شوک‌آور بوده و باعث شده اعتماد به نفس خود را از دست بدهند.

 در جامعه ی ایرانی هویت اجتماعی ایرانی‌ها با نقدهای فراوانی (درسطح نه در عمق) روبروست. این امر از چه ناشی می‌شود و چه آسیب‌هایی را به دنبال دارد؟
نخست دو نکته را پیش از پاسخ دادن درباره‌ی موضع خودم روشن کنم. یکی آن که من هوادار نقد بی‌محابا و همه جانبه و بی‌رحمانه‌ی هویت خویشتن هستم و فکر می‌کنم هم من‌ها در سطحی فردی بدان نیازمندند و هم جوامع در سطحی کلان‌تر با انجام آن پالوده و نیرومند می‌شوند. دومین نکته آن که هیچ اصل مقدسی را در هویت مصون از نقد نمی‌بینم اصل موضوعه‌ای که نشود درباره‌اش اندیشید را به رسمیت نمی‌شناسم. با در نظر گرفتن این دو نکته، باید این را گفت که آنچه امروز در اطراف و اکناف می‌شنویم اصولا از جنس نقد نیست، بلکه گفتمانی عوامانه است که با تکیه بر ایدئولوژی‌هایی سیاسی تولید شده و با ابزارها و رسانه‌هایی متصل به مدارهای قدرت تکثیر شده است، و هدفش تخریب اعتماد به نفس و ویرانسازی هویت ایرانیان است. این گفتمان را من «خودخوارانگاری» نامیده‌ام، و این از جنس نقد نیست. نقد بدان معناست که شما با تکیه به یک دستگاه نظری علمی و عقلانی، با روشی مشخص به موضوعی مشخص بنگرید و درباره‌اش بنا به معیارها و شاخصهایی روشن داوری کنید. گفتمان خودخوارانگاری همه‌ی اینها را تقلید می‌کند اما هیچ یک از اینها را ندارد. یعنی اینجا با نوعی منفی‌بافی و ناسزاگویی به هویت ایرانی سر و کار دارید که از یک دستگاه نظری علمی محروم است، شاخصهای معلوم و شفافی برای اظهار نظر ندارد و در غیاب دانش و شناختی کافی درباره‌ی ایران اظهار نظر می‌کند. باب شدنش هم امری سیاسی است، یعنی از تکرار شدن مداومش در رسانه‌های جمعیِ توده‌ای ناشی شده و به همین خاطر گفتمانی عوامانه، سطحی و نابخردانه است. چون به جای طرح پرسش درباره‌ی هویت ایرانی و نقد و داوری در این زمینه، چیزهایی تخیلی و منفی را که در ضمن مبهم و نامفهوم هم هستند به ایرانی‌ها نسبت می‌دهد، با این ادعای ضمنی و متناقض که انگار گوینده‌شان خودش –که خود ایرانی است- از این ایرادها برکنار مانده. این گفتمان البته بین طبقات درس‌خوانده و دانشگاهی ما هم باب شده است، اما این چیزی از عوامانه بودن‌اش کم نمی‌کند و سطحی و غیرعلمی بودن‌ گفتمان تحصیل کردگان ما را نشان می‌دهد، نه اعتبار این حرفها را.

 کمبود منابع در حوزه‌ی اندیشه و نظریه را چقدر در تردید ایرانی ها در مورد هویت اجتماعی و مشکلات امروز جامعه‌ی ایرانی موثر می‌دانید؟
یک بخشی از ماجرا همین است. هویت ایرانی مثل هویت همه‌ی تمدنهای دیگر، به پیشینه‌ای تاریخی و منابعی مستند باز می‌گردد که در گذر زمان توسط نیاکان‌مان پدید آمده و به تدریج بر هم انباشت شده‌ است. ایران در سطح جهانی یکی از نیرومندترین وغنی‌ترین خزانه‌های فرهنگی از این دست را در اختیار دارد. روند طبیعی بازاندیشی درباره‌ی هویت آن است که این منابع خوانده و بازبینی شوند، مورد نقد و ارزیابی و پالایش قرار بگیرند و عناصر نیرومندشان برای بازسازی هویت نیرومند به کار گرفته شود. این کار هم به دستگاهی نظری و چارچوبی عقلانی نیاز دارد. اندیشمندان ما طی دو قرن گذشته که با مدرنیته گلاویز شده‌اند، در این زمینه ضعف آشکاری از خود نشان داده‌اند و نه دستگاه نظری منظم و محکمی ساخته‌اند و نه نقد منابع و بازسازی هویت را به استواری انجام داده‌اند. نتیجه‌اش همین سردرگمی توده‌ی مردم درباره‌ی هویت‌شان است، و همین است که راه را برای گفتمان‌های فرصت‌طلبی باز کرده که با منابع و مستندات تاریخی بیگانه‌اند و چارچوب عقلانی درستی هم ندارند و تنها زنجیره‌ای از غر غر کردن‌ها را با کلماتی شیک و آراسته بازتولید می‌کنند.

 سیستم آموزشی و دانشگاهی ما چقدر در تعریف ایرانی ها از هویت تاثیر گذاشته است؟
ما با دو مشکل مزمن در این زمینه روبرو هستیم. نظام آموزش عمومی ما طی دهه‌های گذشته زیر سیطره‌ی ایدئولوژی سیاسی خاصی بوده که از طرفی غیرعقلانی و تهی از دانش و خرد بوده، و از سوی دیگر به شکل غریبی موضع‌گیری ایران‌ستیزانه داشته است. نظام آموزش عالی ما هم با دست‌اندازی‌های پیاپی همین ایدئولوژی‌های سیاسی زمینگیر شده و امروز تقریبا از اعتبار و کارآیی افتاده است. یعنی دو نهاد اجتماعی اصلی که قرار بوده هویت را بازاندیشانه تولید کرده و آن را در سطح جامعه منتشر کند، دقیقا واژگونه‌ی این کار را انجام داده است. فضای دانشگاهی ما از طبقه‌ای از افراد به ظاهر متعهد به امور عقیدتی و سیاسی، و در باطن فرصت‌طلب و کم‌سواد تشکیل شده که توانایی یا امکان بازتعریف هویت خود را ندارند، و در نتیجه همان گفتمان عوامانه‌ی خودخوارانگار را بازتولید می‌کنند. آموزش عمومی‌مان هم که می‌بایست از دستاوردهای این طبقه بهره‌مند شود، در فقر و قحطیِ معنا و سوگیری‌های بحث‌برانگیز سیاسی اهدافی بی‌ربط و معمولا مخالف با هویت ملی را دنبال می‌کرده است. نتیجه‌اش فاجعه‌ای شده که امروز می‌بینیم.

 در سیستم آموزشی ایران، اغلب با بی توجهی به علوم انسانی مواجه هستیم و از سویی دیگر بسیاری منابع مطالعاتی در این حوزه ترجمه شده است. به این ترتیب ایرانیان مدام خود را از نگاه دیگری می‌بینند. نگاه ایرانیان به خود «از چشم غربی» چه تاثیری بر تعریف ایرانیان از کیستی خود گذاشته است و به طور گسترده‌تر چه تغییری در جامعه‌ی ایرانی به وجود آورده است؟
این نکته البته درست است که بسیاری از منابع با همت مترجمان خوبی که داریم به پارسی برگردانده شده است، اما منابع فراوانی هم نقل ناشده و ناشناخته باقی مانده است. روندهایی که می‌بایست پس از ترجمه رخ دهد هم اغلب نیمه‌کاره یا آغاز ناشده باقی مانده است. ما قاعدتا می‌بایست منابع اصلی خودمان را خوب بخوانیم و تصویری شخصی و خودساخته از آن به دست بیاوریم و بعد خوانش فرنگی‌ها از آن را نیز دریابیم و درباره‌ی دیدگاه‌های گوناگون داوری کنیم و به جمع‌بندی‌ای درونزاد و خودبنیاد برسیم. اما به جای این کار منابع خود را خوار شمرده و نادیده‌ انگاشته‌ایم و به جایش به ترجمه‌هایی از تفسیرهای اندیشمندان غربی (که البته بسیار محترم و ارزشمند هم هستند) درباره‌ی این منابع اکتفا کرده‌ایم. نتیجه رگه‌ای نحیف و کم‌خون از اندیشه از آب در آمده که نازاده سقط شده و از تاسیس نظامی فکری درباره‌ی هویت ایرانی باز مانده است.

 در جامعه‌ی ایرانی چه بسترهای فکری و اجتماعی وجود دارد که می‌توان از آنها برای توسعه‌ی ایران استفاده کرد؟
ببینید، ایران با تمام این ویرانی‌ها و غارتهایی که بر سرش آمده، همچنان یک حوزه‌ی تمدنی بسیار ثروتمند است. ثروت اصلی تمدن‌ها به تاریخ و جغرافیایشان باز می‌گردد و به من‌هایی که می‌پرورند. ایران کهنترین تاریخ را و مرکزی‌ترین جغرافیا را (به لحاظ ژئوپلتیک) دارد و جمعیتی بزرگ و جوان و تحصیل کرده هم دارد. اینها همه مبانی شکوفایی و آبادانی هستند. اما آن توسعه‌ای که می‌گویید امری الگوریتمی نیست که بشود مهندسی‌اش کرد. این منابع مثل کشتزاری عمل می‌کنند که آبادانی و توسعه بر آن می‌روید و رشدی اندام‌وار را طی می‌کند. این روند اغلب نادیده انگاشته شده و تا حدودی ساده‌لوحانه با کوشش برای احداث مهندسی‌ساز نمودهای توسعه جایگزین شده است.

گاهی در بحث دهکده‌ی جهانی و جهانی شدن ارتباطات، تاکید برهویت ملی مسئله‌ای نه چندان مهم تلقی می‌شود. نظر شما در این باره چیست؟
در این نکته بحثی نیست که جوامع انسانی به سمت پیچیدگی بیشتر حرکت می‌کنند و فناوری‌های جدید ارتباطی جهانی یکپارچه‌تر و درهم‌تنیده‌تر را پدید آورده است. اما این که روند مورد نظرمان به هویتی یکسان هم منتهی شود، ‌بسیار جای بحث دارد. در واقع داده‌های آماری و شواهد عینی نشان می‌دهد که برعکس این روند رخ داده و درهم تنیدگی بیشتر جوامع انسانی به ظهور هویت‌های خُردتر و تشدید توجه به تاریخ‌های محلی و ملی‌گرایی‌های گوناگون منتهی شده است. یعنی این تصور فوکویاما که جهان به سمت نظم یکدست و متقارن جهانی پیش می‌رود یا این شعار مشهور مک‌لوهان که کل دنیا به یک دهکده‌ی کوچک تبدیل خواهد شد، بنا به داده‌هایی که داریم نادرست است و اعتبار ندارد. اما پرسش اینجاست که چرا در این حال این شعار را این همه از همه سو می‌شنویم؟ دلیل‌اش به نظرم تا حدودی به ساخت ایدئولوژیک رسانه‌ها باز می‌گردد. یعنی به نظرم شعار دهکده‌ی کوچک جهانی بخشی از تزئینات گفتمان نواستعماری است. تا به حال چند آلمانی، انگلیسی، آمریکایی، چینی یا فرانسوی دیده‌اید که بگویند ملیتی ندارند و در دهکده‌ی کوچک جهانی زندگی می‌کنند؟ در مقابل تهیدستان آفریقا و کارگران هندی که در وضعیتی نزدیک به بردگان زندگی می‌کنند چنین تصویری از دنیا دارند و شاید بتوان تردید کرد که کل ماجرا یک دل‌خوش‌کُنَک فریبکارانه باشد.

 ایران رتبه‌ی بالایی در زمینه‌ی مهاجرت دارد. این مسئله را چقدر با احساس هویت ایرانیان مرتبط می‌دانید؟
پیوند میان مهاجرت و هویت بسیار پیچیده و چندسویه است. خود این نکته که ما به اندازه‌ی جمعیت یک کشور مترقی اروپایی، جوانان باسواد و لایق خود را از کشورمان رانده‌ایم، جای بحث و اندیشه دارد. یعنی روند فرار مغزها از ایران نه طبیعی و بدیهی است و نه بدون طرح و برنامه ممکن بوده است. جایگیر شدن این جمعیت در سرزمینهای میزبان پیامد ضعیف شدن هویت ملی مردم است و همان را هم تشدید می‌کند. یعنی ما با یک روند انتقال جمعیت باسواد و کارآمد کشورمان به کشورهای توسعه یافته روبرو هستیم، که در ضمن با هویت‌زدایی از ایشان همراه است تبدیل کردن‌شان به کارگران و کارمندانی مطیع و مشتاق جذب شدن در جامعه‌ی میزبان را در پی دارد.

 متفکرانی چون استاد زرین کوب بهترین راه حفظ هویت ایرانی در برابر مدرنیته را انعطاف‌پذیری در مقابل این فرهنگ می‌دانستند -«شیوه‌ی دیرباز ایرانیان در برابر فرهنگ‌های دیگر» ارزیابی شما از این نظر چیست؟                   فکر می‌کنم این سخنی خردمندانه باشد. نقد اصولا به همین معناست. یعنی بی‌تعصب به همه چیز نگریستن و طرد کردن چیزهای سست و ناتوان و نادرست و در آغوش کشیدن آنچه که درست و نیرومند و ارزشمند است. مدرنیته هم بی‌شک سویه‌های ارزشمند و کارآمدی دارد که همان‌ها هم مایه‌ی اقتدارش شده. این سویه‌ها عبارتند از علم، هنر و فناوری‌ مدرن. اما در کنار اینها سیاست، اقتصاد و مذاهب مدرن هم وجود دارد که هرسه به نظرم به شدت مهاجم و غارتگر و ویرانگر بوده است. این تصور که مدرنیته چیزی یکپارچه و تجزیه ناشدنی است و همه‌اش را باید حتما برگرفت، به نظرم ساده‌اندیشانه و نادرست است. این که تمام سویه‌های مدرنیته بهتر و برتر از تمام سویه‌های تمدن ایرانی است هم قطعا نادرست است و گفتار کسانی است که هیچ یکی از این دو را عمیق نمی‌شناسند. با دکتر زرین‌کوب هم‌داستانم که راه رویارویی با مدرنیته فهم عمیق و نقد فراگیر و جذب عناصر سودمند آن است، همچنان که درباره‌ی هویت خودمان هم باید چنین کنیم. اگر این روند به درستی طی شود، باور دارم که سهمی بزرگ از آنچه که بوده‌ایم و هویت‌مان را می‌سازد باقی خواهد ماند، و با بخشی از مدرنیته (و تنها بخشی خاص و گزیده‌ از آن) نیرومندتر هم خواهد شد. این هویتی است که کیستی آینده‌ی ایرانیان را تعیین خواهد کرد، اگر که هویتی نیرومند را برگزینیم.

همچنین ببینید

ناموس ،حق و داد

مقاله‌ای درباره‌ی تبارشناسی «ناموس» که در نشریه‌ی  «رسانه‌ی فلسفه و فرهنگ»، سال اول، شماره‌ی دوم، زمستان ۱۴۰۰، ص:۱۷-۲۰، منتشر شد...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *