گفتار بیست و نهم: نقش
از دید لومان آنچه که در نظام اجتماعی ردیابی و رمزگذاری میشود، دامنهای از انتظارها و توقعهاست. هرچه را که بشود پیشبینی کرد، میتواند در قالب چشمداشتها و انتظارهایی از دیگری تنظیم شود، و اینهاست که سازوکارهای سطح اجتماعی را برمیسازد. به این ترتیب نظام اجتماعی مجموعهای از نقاط ارجاع را برای هر چشمداشت انتخاب میکند و آنها را همچون چیزهایی[1] تفسیر میکند. یعنی نظام اجتماعی که مدام درگیر شاخهزایی و نوسان است، گرانیگاههایی و نقاطی ثابت را حین رمزگذاری خویش تعیین میکند، به شکلی که توقعها و انتظارها در اتصال با آنها تعریف شوند و برآورده گردند یا ناکام بمانند.
به این ترتیب چیزها به خودیِ خود معنای خاصی ندارند. آنها آفریدهی نظام اجتماعی هستند، به مثابه شیوهای برای رمزگذاری، تا تصمیمگیری برای انتظارها را ممکن سازند. در نهایت تنظیم انتظارها از راه ارجاع به چیزها، به خاطر پیچیدگی نظام اجتماعی ناکام میماند؛ همچنان که در تمدن مدرن ناخوشنودی از این دست را فراوان میبینیم. اما در این میان چیزهایی آفریده میشود که یکیشان به زعم لومان خودِ انسان است. یعنی از دید او انسان همچون چیزی در میان چیزهای دیگر -به خاطر انباشت مجموعهای از انتظارها- آفریده میشود.
در جامعهشناسی کلاسیک انتظارها معمولا بر محور امور انتزاعی یا عینی ردهبندی میشدند و بر طیفی در میانهی این دو قطب جای میگرفتند. در رویکرد سیستمی لومان محوری زمانی جایگزین این خط میشود. محوری که فرد را از نقش اجتماعیاش و برنامهی اندیشیدهاش و ارزشها و باورهایش جدا سازد. ردهبندی انسان همچون بچه، دیوانه، انسان هنجارین یا مشابه اینها پیامد چیزوارگی انسان است. اما این چیزوارگی ارتباطی با تعبیرمارکسیستی این کلیدواژه ندارد، بلکه از سازماندهی و آرایش انتظارها بر میخیزد.
فرد در واقع واحد برآورده کننده انتظارها است و به این خاطر باید همچون «چیزی» ویژه نگریسته شود. لومان میگوید فرد معنای استعلایی و فرارونده ندارد. انسان با مفهوم «من» یا «سیستم روانی» در دستگاه نظری او همسان نیست، بلکه برساختهای در میان برساختههای دیگر است. شکلی از رمزگذاری پدیدارهاست که برای مدیریت انتظارها کاربرد دارد و نه چیزی بیش از آن.
اما نکته در اینجاست که هرچه انتظارها بهتر صورتبندی شوند و بیشتر به فرد منصوب گردند، مفهوم انسان فربهتر و پیچیدهتر میشود. این فرآیندی است که از دید لومان به پیچیدگی زیاد انسان و مفهوم فرد منتهی شده است. پس خود فرد اهمیتی ندارد و سیستمی پیچیده نیست، بلکه نظامی کمابیش واسطه است که توسط شرایط بیرونی و برمبنای بر هم افتادن انتظارها تعریف میشود. فرد در معنای شخص[2] به این ترتیب با نظام روان شناختی[3] تفاوت دارد.
فرد، ظهور بیرونیِ اصالت و صداقت و خلوصی است که قرار است برآورده شدن انتظارها را رقم بزند. یعنی برآورده شدن یا نشدن انتظارهاست که هویت فرد را تعیین میکند. به همین خاطر از دید لومان پیدایش مُد و تقلید از دیگری رواج دارد. چرا که افراد از دیگریهایی که در برآورده کردن انتظارها کامیاب بودهاند، تقلید میکنند و در آرایش چهره و لباس و شکل رفتار از آنها پیروی میکنند.
در دستگاه نظری زروان دلیل این تقلید آن است که افراد موفق حجم «قلبم» (قدرت-لذت-بقا-معنا) بیشتری را در خود متراکم کردهاند. از آنجایی که این چهار متغیر غایتهای طبیعی سیستمهای تکاملی پیچیده هستند، همهی سیستمهایی که توانایی انتخاب دارند، به سمت این گرانیگاههای انباشت قلبم سوق پیدا میکنندو از آنها تقلید میکنند. تقلید در مدل زروان راهبردی نزدیک و دمدستی برای دستیابی به قلبم است، که در مسیرهایی آزموده شده و محک خورده جریان پیدا میکند. از این نظر نیرویی درونی مثل چشمانداز و خواست اهمیتی بیشتر دارد، و نه انتظار یا فشار اجتماعی که محرکی بیرونی است.
از دید لومان اما ماجرا چنین نیست. افراد موفق تنها رمزگذاریهایی هستند که برآورده شدن انتظارها را در سطحی اجتماعی مشخص میسازند. به این ترتیب تقلید کردن از آنها به معنای سهیم شدن در هویتشان است. از اینجاست که مفهوم نقش بر میخیزد. چرا که از دید لومان، نقش در واقع شکلی از همین تقلید از الگوهای برآورده کردن انتظار است. در نظام مفهومی او نقش دو ویژگی مهم دارد. نخست آنکه در هیچ فرد ویژهای متبلور نمیشود. یعنی در سطح اجتماعی نمود پیدا میکند و افراد تنها حاملهای آن محسوب میشوند. کردار افراد است که نقش را ممکن میسازد و این کردار به فرد خاصی وابسته نیست، بلکه میتواند از کسی به کس دیگر انتقال یابد و با حذف هرکسی به جای خود باقی بماند.
ویژگی دوم نقش از دید لومان آن است که یک سیستم منسجم و معنادار از رفتارهای تکراری را برمیسازد به شکلی که تقلید کردناش و تسری یافتناش از فردی به فرد دیگر ممکن باشد. به این ترتیب افرادی که فردیتها یا نظامهای روانی متفاوتی دارند، ممکن است نقشهای همسانی داشته باشند و این بدان معناست که انتظارهایی همسان را برآورده میکنند یا نمیکنند؛ به این ترتیب هویت مشترک به دست میآورند.
از اینجاست که لومان سطح اجتماعی را بر سطح روانی ترجیح میدهد و آن را کلید فهم انسان قلمداد میکند. اهمیت نقش در آن است که میتواند از منها تفکیک شود و همچون قواعدی عام در سطح اجتماعی اجرا شود. یعنی شبکهای از انتظارها را در اطراف اشخاص پدید بیاورد که فرا رفتن از آن با کیفر و برآورده کردناش با پاداش همراه است. لومان ظهور مفهوم شغل را در این چارچوب تفسیر میکند. پس انتظارهایی که تا اینجای کار از فرد طلب میشد، از اینجا به بعد از نقش طلب میشود. یعنی گرانیگاه تصمیمگیری -در مورد برآورده شدن یا نشدن انتظارها- دیگر به اختیار افراد وابسته نیست، بلکه به قواعد نقشی در سطحی اجتماعی بازمیگردد.
هویتیابی فرد از نقش اجتماعیاش به همین خاطر است. چراکه انتظارها در سطح اجتماعی بهتر سازمان مییابند و دقیقتر رمزگذاری میشوند. ممکن است افراد سبکی فردی در اجرای نقش خود در پیش بگیرند، یا در زمینههای متفاوت نوساناتی را در تنوع رفتاری خویش تجربه کند. اما در نهایت نقش همان زنجیرهای از رفتارهای تکراری و قابل انتظار است که از فردی به فرد دیگر کمابیش ثابت است و هویتی مشترک و مشابه ایجاد میکند. تضاد میان نقش و فرد از آنجا برمیخیزد که قوانین اجتماعی از دید لومان پویاتر از قوانین فردی هستند. از دید لومان فرد ثابت و تغییر ناپذیر است، درحالی که نقش و چارچوبهای اجتماعی با سرعتی بیشتر دگرگون میشود.
البته این گزاره جای چون و چرا دارد. در واقع چنین به نظر میرسد که واژگونهاش پذیرفتنیتر باشد. چراکه اگر از دید سیستمی به موضوع بنگریم، این شبکهی عصبی است که پردازشهای اصلی مربوط به هویت فردی را پشتیبانی میکند، و نه پردازشهای بسیار رقیقترِ زبانی—نمادین در ارتباطهای بینافردی. کسی که مثل قهرمان فیلم «دیوانه از قفس پرید» اختلالی در مغزش پیدا کند، هویتاش را از دست میدهد. اما رابینسون کروزوئهای که از جامعه برکنده شود، همچنان این هویت را حفظ میکند. با حساب و کتابی ساده میتوان نشان داد که حجم پردازشی که در شبکهی عصبی مغز رخ میدهد و فرد را در سطحی روانشناسی پشتیبانی میکند، به لحاظ عددی در مرتبهای بسیار بسیار بالاتر از پردازش اطلاعات زبانی قرار دارد که شالودهی نظام ارتباطی مورد نظر لومان را بر میسازد.
یعنی اگر تنها به مقیاس پیچیدگی بنگریم سطح روانی که منهای خودمختار و خودبنیاد در آن مستقر شدهاند، پیچیدهترین لایه است و بنابراین پویاترین و متنوعترین رفتارها را در خود جای میدهد. چندان که تقارنهای واگشوده شده پیشاروی مسیر تحول سیستم، بیش از هرجای دیگر در همین سطح روانشناختی نمود پیدا میکنند و به همین خاطر فرایند تصمیمگیری بیش از آن که امری جامعهشناختی و وابسته به اندرکنش من و دیگری باشد، در نهایت حادثهای خودبنیاد و درونزاد است که در «من» تحقق پیدا میکند. در این معنا میتوان گفت که سطح اجتماعی چندان پیچیده نیست و در قالب نقشها و برنامههای اجتماعی تکرار شونده تثبیت میشود و نسبت به پویایی و چالاکی سطح روانی، از قوانین استوارتر و سادهتری پیروی میکند.
لومان در گسترش دستگاه مفهومیاش دو کلیدواژهی مهم دیگر را نیز تعریف میکند که فهمشان به نقد عمیقتر او یاری میرساند. یکی «برنامه» است، که عبارت است از نقشی انتزاعی شده که بتوان به چندین گام عملی تجزیهاش کرد. یعنی نقش همچون یک جایگاه اجتماعی به خودی خود تکرار شدنی و تمدیدپذیر نیست و لزوما باید به یک برنامه تبدیل شود تا ماندگار گردد. این برنامه، زنجیرهای از عملیات مشخص و پیاپی است که برآورده شدنِ انتظاری را ممکن میسازد. این برنامهها هستند که امکان تکرار نقشها در زمانها و مکانهای متفاوت را فراهم میآورند و مسری بودنشان از فردی به فرد دیگر را تضمین میکنند.
مفهوم دوم «ارزش» است. ارزش انتظار فردی است که نقشی را برآورده میکند. انتظار ممکن است انتزاعی باشد و با برچسبها و رمزگان متفاوتی کم میشود. مثلا ممکن است در برابر اجرای فلان نقش، فردی دستمزدی مشخص دریافت کند، یا از شأنی اجتماعی برخوردار شود. ارزش به عبارت دیگر چشمداشتهای نهفته در نقش است، بدان شکلی از طرف برآورده کنندهاش نگریسته میشود. این یکی از نقاطی است که میتوان این دستگاه نظری را به خاطر غیاب غایتهای درونی نقد و واسازی کرد.
مفهوم ارزش از دید لومان امری خود بسنده و بازگشتی است. یعنی همچون یک نظام خودارجاع عمل میکند، که به جایی جز شبکههای رمزگذاریِ تو در تو بند نیست. در حالی که میتوان با ترکیب نگرش سیستمی و دیدگاههای تکاملی به وجود گرانیگاهها و غایتهایی درونی در سیستمهای تکاملی پی برد. غایتهایی که از رمزگذاری و ارتقای پیچیدگی در بقای سیستم مشتق میشوند و ارزش در نهایت به آنها وابسته است. قدرت، لذت، بقا و معنا ارزشهایی هستند که هر کنشگری از برآورده کردن نقش خود آنها را میجوید و چنین مفاهیمی در دیدگاه لومان غایب است. به همین خاطر است که ارادهي آزاد انسانی را به کل کنار میگذارد و فرد را همچون برساختههای حاشیهای در دستگاه نظری خود قلمداد میکند. این فردها البته کنشگر هستند، یعنی به گزینههای رفتاری دست مییازند. اما این کنشها برمبنای ارزشگذاریای تعیین میشوند که از انتظارهای اجتماعی برمیخیزند نه ارزشهای درونزاد و غایتهای طبیعی.
از آنجایی که ارزشها ممکن است مثبت یا منفی باشند، برمبنای شکل آرایش یافتنشان هویتهای افراد و اشتیاقشان برای برآورده کردن نقشهایشان را تعیین میکند. نوسان فراوانی که در ارزشها ممکن است، به آنجا میانجامد که نظام اجتماعی برای مدیریت انتظارها این ارزشها را سانسور کند و ارزشهای مشخص و محدود را به کنشها منصوب سازد. به عبارت دیگر ارزشها در نظام اجتماعی به نظامی ردهبندی شده و محدود و جامد از ارزشها فروکاسته میشود. این لایهبندی ترجیحها که نظام ارزشی یک جامعه را برمیسازد، همان مبنای توافقی است که ارتباط انسانی را ممکن میکند و شکلگیری نقشها و تداومشان در درون نهادهای اجتماعی را رقم میزند. به این ترتیب پیچیدگی نظام اجتماعی به خاطر چرخهی بازگشتی مهمی افزایش مییابد که در میان برنامه و نقش و ارزش مدام گردش میکند.
اتصال میان ارزش بیشتر با فرد و اتصال میان برنامه بیشتر با نقش اجتماعی تعریف میشود. یعنی از دید لومان در سطح روانشناختی هویتهای فردی با ارزشها پیوند میخورد و در مقابل در سطح جامعه شناختی نقشهای اجتماعی بیشتر بر اساس برنامهها تعریف میشود. اما سطح روانشناختی به تدریج بر سطح اجتماعی غلبه میکند و نمادهایی که به سطح ارزش مربوط میشوند، را به دست میگیرد. از دید لومان این روند هنگامی که در لایهی برنامهها و نقشها نمود پیدا کنند، توهم خودمختاریِ فرد را ایجاد میکند. با این تفسیر، «من»ها هویتهای خودبسنده و مستقل ندارند و تنها همچون چرخ دندههایی در درون یک سیستم کلان اجتماعی تعریف میشوند. به همین خاطر چیرگی سطح روانشناختی بر سطح اجتماعی بیشتر اتفاقی نمادین و مربوط به پردازش علایم و نشانههای برخاسته از انتظار است، نه غلبهی واقعیِ من بر نهاد.
لومان برای صورتبندی اتصال این دو لایه، دو مفهوم مقابل هم را تعریف میکند که در فهم دستگاه نظریاش اهمیتی کلیدی دارد. یکی هنجارها[4] هستند که توزیع آماری رفتارها در جامعه را نشان میدهند و بیشتر با تحقق انتظارها گره خوردهاند. از سوی دیگر شناختها[5] را داریم که بیشتر با شرایط تحقق نیافتن انتظارها پیوند میخورند. به این ترتیب مفهومی به نام وضعیتبندیِ[6] انتظارها پدید میآید. وضعیت یک انتظار عبارت است از شرایط برآورده شدناش و موازینی که رفتار درست و مطلوب در برابر این انتظار را تعیین میکند.
لومان میگوید در شرایط عادی به خاطر معلق بودن انتظارها در فضایی از ابهام و عدم قطعیت، این وضعیتها اهمیتی چشمگیر پیدا میکنند؛ چراکه بستری هستند که به کمکشان انتظارها به پدیدارهای ارتباطی تبدیل میشوند و شرایط برآورده شدن یک انتظار به مجموعهای از شاخصهای ملموس ترجمه میشود که میتوان دربارهاش با دیگران گفتگو کرد و به چون و چرا پرداخت. این نکته اهمیتی چشمگیر دارد که از این نظرگاه افزایش پیچیدگی همواره به افزون شدن احتمال عدم تحقق انتظارها منتهی میشود. یعنی پیوستگی ارگانیک دورکیمی عملا برآورده شدنی نیست. تضاد و انسجام همزمان رشد میکند و آزادیها و محدودیتهای سیستم پابهپای هم حرکت میکنند. یعنی چنین نیست که انداموار بودن رفتارها و مکانیکی بودنشان در تقابل با هم قرار بگیرد و به همین خاطر امنیت و ناامنی در کنار هم رشد میکند و به یکدیگر ارجاع میدهند.
اما مساله اینجاست که امنیت تنها با ارجاع به زمینه امن فراهم میآید و نمیتوان با متکی کردنش به شرایط ناامن جدید آن را تفسیر و پیشبینی کرد. باید به هر ترتیب قلابی برای تثبیت امنیت فراهم آورد. مدرنیته شیوهای نو برای مدیریت دوقطبی امنیت و ناامنی فراهم آورده است. اما این روش به افزایش پردامنه و تشدید شوندهی ناامنی منتهی میشود. اینجاست که وضعیتبندی انتظارها اهمیت زیادی پیدا میکند، چرا که رویارویی با موقعیت ناامن در واقع بدان معناست که احتمال برآورده نشدن انتظارها وجود دارد.
این برآورده نشدن انتظارها ممکن است به خود فرد ارجاع دهد. یعنی از ناتوانی فرد برای برآورده کردن نقش یا برنامه یا ارزشی که به او محول شده حکایت کند. در چنین شرایطی وضعیتبندی انتظارها به کنشگر کمک میکند تا به بستری امن -هرچند قراردادی- دست پیدا کند. چون «من» علاوه برآنکه در آن شرایط میداند تحت چه شرایطی انتظارش برآورده میشد یا به چه شیوهای انتظارها را برآورده خواهد کرد، میداند که اگر چنین اتفاقی رخ نداد در این زمینهی ناامن چگونه رفتار کند. یعنی نه تنها امکان برآورده نشدن انتظار از دیگری همیشه در افق ترسیم میشود، بلکه فرد میداند که اگر خودش هم نتوانست انتظاری را برآورده کند، چهطور از تنش و اضطراب ناشی از آن رهایی یابد.
دو مفهوم هنجار و شناخت از اینجا برمیخیزد. به طوری که جهت گیری انتظارها در راستای احتمال نقض شدنشان عاملی است که تفاوت را ایجاد میکند. تفاوت مجموعهای از دگرگونیها نقیضهها و شرایط ناسازگار را در بر میگیرد که همگی از برآورده نشدن انتظارها ناشی میشوند. به این ترتیب کنشگران هنگام رویارویی با شرایطی که تفاوت در آن نهفته است به ناگزیر یکی از دو راهبرد پیشارویشان را انتخاب میکند یا نقصهای پیاپی انتظار را همچون الگویی درونی میسازند و آن انتظار را تعدیل میکنند. لومان به این روند یادگیری میگوید و این همان است که وقتی متبلور شود و صورتبندیاش مشخص گردد، شناخت را نتیجه میدهد.
از سوی دیگر بعضی از انتظارها هستند که برآورده میشوند و به شکلی منظم و قاعدهمند میتوان به برآورده شدن مجددشان اعتماد کرد. در چنین شرایطی هنجارها شکل میگیرند. به این ترتیب هنجارها از مجموعه قواعدی بر میخیزند که در کنش متقابل تثبیت شدهاند و برآورده شدن انتظارها را ممکن میسازند. البته کنشگران برای توجیه و تفسیر شرایطِ هنجارین به گردآوری توضیحاتی پیرامون موقعیت انتظار میپردازند و معمولا گفتمانی بر این مبنا ایجاد میکنند تا هنجارهای تثبیت کنندهی انتظارها را معنادار سازند.
در مقابل، یادگیری از نقض شدن پیاپی انتظارها ناشی میشود. شناخت بر تفاوت تاکید میکند و به همین علت تحلیل شرایط عادی چندان به کارش نمیآید. در مواقعی که اتفاقی استثنایی رخ میدهد و امری خلاف انتظار واقع میشود، ماشین یادگیری شروع به کار میکند. نکتهی مهم از دید لومان آن است که خودِ فرد در هیچ یک از این دو فرآیند مداخلهی چندانی ندارد، یعنی منِ خودآگاه نه در روند شناسایی و نه در مدیریت هنجارها کارکردی فعال و سازمان یافته را برعهده نمیگیرد. به همین علت است که لومان فرد را از مرتبهی متغیری مهم و کلیدی در درون سیستمهای اجتماعی حذف میکند.
در این مورد هم مثل باقی جاهای همسان میتوان چون و چرا کرد. چراکه شواهد فراوانی وجود دارد که نشان میدهد گرانیگاه اصلی هر دو رخداد یعنی تثبیت هنجارها و ظهور شناخت در شبکه عصبیِ مغزی جای گرفته است. شناختها و ارزشها هم به لحاظ شهودی با «من» پیوند خوردهاند و هم سیستم پایه برای مدیریت و ساماندهیشان افراد تشخص یافتهی خودمختار و خودبنیاد هستند. از این رو دیدگاه لومان هرچند محبوب پساساختارگرایان و پسامدرنهاست، با دادههای عصبشناختی و آنچه که از روانشناسی شناخت میدانیم، سازگار نیست و میتوان از این زاویه نقدی مهم و کلیدی بر آن وارد آورد.
به هر حال لومان در این بافت مفهومی تمایزِ میان شناخت و هنجار را علت اصلی تفکیک میان وضعیت موجود و مطلوب میداند. این دو را لومان با چارچوب کانتی و کلاسیکِ تفکیک «هست» از «باید» تفسیر میکند. یعنی از دید او آنچه که هست و آنچه که باید باشد از همدیگر جدا میشوند، اما این جدایی به خاطر نمادین شدن شرایطی است که برآوردگی انتظارها را رقم میزند. یعنی این شرایط به نوعی چیزواره میشوند و به واقعیتهایی عینی و موجود فروکاسته میشود.
از دید لومان همین چیزهای برساخته با هم شبکهای پیوسته تشکیل داده و همچون اموری واقعی و بیرونی محسوب شده و به توهمِ تولید دانایی درباره جهان خارج دامن میزند. اصولا لومان سیر تحول دانش و علم را در توهم پیشرفت و توهم دانایی خلاصه میکند. از دید او سیستمها تنها توهمی درباره جهان خارج پدید میآورند که نه با دانایی واقعی و نه با حقیقت اصیل ارتباطی برقرار میکند. پس این دو معنا یعنی حقیقت و دانش در معنای کلاسیک خود ناشناخته و دست نیافتنی هستند.
با این تفسیر رشد شناخت در شرایطی تحقق پیدا میکند که نادانی هم پابه پای دانایی رشد کند. چراکه هنجارها یعنی شرایط لغو تفاوت و تکراری بودن رخدادها پا به پای شرایط استثناییِ دربردارنده اطلاعات تازه رشد میکنند. تفاوت به این ترتیب -در دو نسخهی هنجار و شناخت- رفتار کلی سیستمهای کنشگر را برمیسازد. کارکرد سیستمهایی که امنیتِ پیوند خورده با انتظارها را تضمین میکنند، ممکن است از راه هنجار یا شناخت به جریان بیفتند. مسیر هنجارین همان است که نظامهای حقوقی، دستگاههای مذهبی و چارچوبهای تقدیس کردن انتظارها را رقم میزند.
از سوی دیگر مسیر شناختی به تولید دانش، فناوری و مدیریت احتمالات منتهی میشود. یعنی شیوههایی که ما برای سازماندهی و کنترل شرایط ناشناخته و مخاطرهآمیز داریم. از سوی دیگر الگوهای تفاوتی که در زندگی روزمرهی ما تجربه میشود معمولا در اطراف هنجارها تمرکز پیدا میکند، چرا که اینها همچون کانونهایی از امنیت در دریای پر تلاطم احتمالات گوناگون به نظر میرسند. فشار اجتماعی برای همرنگی فرد با دیگران از اینجا برمیخیزد.
یعنی شرایط همسانی که تفاوت را رفع میکند، انتظارها را برآورده میسازد و به این ترتیب زمینهای از امنیت را در اطراف انتظارهای گوناگون ترشح میکند. از سوی دیگر «شناخت» از این وضعیت امنِ برساخته فارغ است و رها از آن با محور واقعیت بیرونی رویارو میشود. با این حال گزارههایی که پدید میآورد، به شکلی همان وضعیت هنجارین را بازتولید میکند. یعنی حالتی از قطعیت پدید میآورد که میتواند شکلی از امنیت را همچون هنجار بازتولید کند. از دید لومان اتصال انتظارها با فرد در لایهی هنجارها بسیار بیش از آن است که در لایهی شناسایی میبینیم. یعنی شرایط استثنایی معمولا به خودِ فرد و به کنشگری که قرار است انتظاری را برآورده کند، منصوب نمیشود.
نقض انتظارها معمولا به شرایط بیرونی فرا افکنده میشوند. به همین خاطر انتظارهای برآورده شده غربال میشوند و ستون فقرات خودانگاره و هویت فرد را برمیسازند. به این خاطر است که هنجارها بیش از دانش برای تعریف فرد اهمیت پیدا میکنند. فرد هویت خود را با هنجارهای اجتماعی که رعایت میکند باز میشناسد و به همین خاطر میتواند نگاهی از بیرون، خنثا و انتقادی نسبت به محتوای دانش داشته باشد، اما تا این حد بیطرفانه به خویشتن نمینگرد. این از سویی دانش را پویا و تکامل یابنده میکند و از سوی دیگر نا امنیاش را افزون میسازد.
تمایز دیگری که میان این دو برقرار است و در دیدگاه لومان اهمیت دارد، آن است که هدف از هنجار، شریک کردن دیگری در انتظارها است. این کار معمولا با مجموعهای از متغیرهای عاطفی و هیجانی همراه میشود، چرا که شناخت، کارکرد اصلیاش را در «من» پیدا میکند. هدف شناخت، اقناع من است در حالی که هدف از هنجار، شریک کردن دیگری در انتظارها است.
با رشد دو حوزهی هنجار و شناخت، یک لایه بینابینی میانشان پدید میآید که پیچیدگیها و نوسانهای هر دو را در خود انباشت میکند. مجموعهای از رخدادهای تصادفی و غیرقابل پیشبینی که نه در نظام یادگیری علمی میگنجد و نه در قالب تکرار شوندهی هنجارها جایی پیدا میکند. این را به طور کلی شانس و تصادف مینامیم. مجموعهای از رخدادهای منحصر به فرد قلمداد میشوند که تکرار شدنی نیستند و به همین خاطر نیازمند سازوکاری برای ترمیم و مدیریت نیستند. ساختاریافتگی سیستم به همین ترتیب بر مبنای پردازش اطلاعاتی استوار شده که مجموعهای از مدارها و مسیرهای تولید هنجار یا شناخت را شامل میشود. این مدارها به اصول موضوعهی اولیهای ارجاع میدهد که پایگاه چندانی جز خود همین سازوکارها ندارد. تشخیص تفاوتها و ضرورت مدیریتشان این پیشداشتها را ایجاد میکند و لایهبندی نمادهایی که به این مدارها شکل میدهند، همان است که معنا را تولید میکند. معنا مدام در گذر زمان گسترش مییابد و افزون میشود چراکه به خاطر نقض پیاپی انتظارها همیشه لایههایی تازه از نمادها و مسیرهای جدید شناسایی ضرورت پیدا میکند.
ادامه مطلب: گفتار سیام: هنجار
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب