گفتار بیست و هفتم: تصمیم
در دههی 1940 و 1950 میلادی مفهوم انتظار[1] اهمیتی فراوان پیدا کرد، از آن رو که میکوشیدند مفاهیم مربوط به کنش متقابل را با کلیدواژههایی مانند نقش و نمایش توضیح دهند. به این ترتیب نظریهای در باب تصمیمگیری آفریده شد که انتظار در آن نقشی مهم ایفا میکرد. از نگاه سیستمی انتظار از محدودیتهای سیستم و از الزامات ساختار برمیخیزد و این محدودیتها و الزامات را تقویت میکند. در نگاه کلاسیک نقض انتظار همچون خطا، تصادف و مشابه اینها تفسیر میشد.
اما معمولا زمانی که انتظار ما نقض شده و برآورده نمیشود، خودِ انتظار را طرد نمیکنیم. معمولا انتظار بنا به آنچه که رخ داده و امر تناقضآمیزِ رویارویش دگرگون میشود و بازبینی میگردد، اما به کلی محو نمیشود. این سازگاریِ پی در پیِ انتظار با شواهد ناهمساز همان است که یادگیری خوانده میشود. از سوی دیگر ممکن است انتظار تغییر نکند و چندان نیرومند باشد که به نادیده گرفتن گواهان نقض کنندهی خود بینجامد. در این حالت با تعصب سر و کار داریم؛ یعنی یادگیری که فرآیند شناختی است و تعصب که از هنجارهای اجتماعی برمیخیزد، هر دو در مفهوم انتظار ریشه دارند.
تالکوت پارسونز معتقد بود که انتظار صفتی از کنش انسانی است اما از دید سیستمی لومان ارتباط انتظار با کنش همچون ارتباط ساختار با کنش است، یعنی این دو سیستمهایی متمایز هستند که همدیگر را به طور متقابل غنی میسازند. انتظار از سویی دیگر لازمهی خودزایندگی سیستم است چرا که سیستمهایی که مرتب قرار است خود را نو کنند همواره با رخدادهایی در زمان حال روبهرو هستند و باید دربارهی آینده حدسهایی داشته باشند، و انتظار ساختار این حدسها را شکل میدهد. بدین ترتیب نقض انتظار نمیتواند به طرد ساختار بینجامد. چرا که اصولا انتظارها همواره از درون ساختارها ترشح میشوند. ساختارها زمینهای برای شکلگیری انتظارها پدید میآورند و انتظارها روش بازسازی و ترمیم ساختار را در اختیار سیستم میگذارند.
مفهوم انتظار خود به خود با مفهوم کلیدی دیگری پیوند میخورد و آن تصمیم است. بدیهی است که بستر ظهور تصمیم، کنش است اما تنها نوع خاصی از کنش است که با تصمیم ارتباط برقرار میکند. مفهوم تصمیم معمولا در جامعهشناسی نادیده انگاشته شده است و اندیشمندان آن را به سطوح روانشناختی و اقتصادی فرومیکاستهاند. دلیلش آن است که معمولا تصمیم به کنش فروکاسته میشود و کنش همچون خشتی رفتاری در سازماندهی اجتماع از عینیتی برخوردار است که تصمیم با آن عنصر ذهنی درونی اش از آن بیبهره است. با این همه در نگاه سیستمی لومان مفهوم «تصمیم» کلیدی و مهم است و باید به شکلی مجزا تفسیر و تحلیل شود.
از دید لومان تصمیم کنشی است که معنایش در واکنش به انتظارهای دیگری شکل میگیرد. یعنی کنش زمانی که با انتظارها چفت و بست شود تصمیم را ممکن میکند. «من» ممکن است در ارتباط با انتظارهای دیگری دست به انتخابی بزند که آن انتظارها را برآورده کند یا نقضشان نماید. در این حالت آن کنش نوعی تصمیم اجتماعی محسوب میشود. در نتیجه واحد تصمیمگیری پذیرش یا رد گزینههای پیشارو نیست؛ بلکه در مفهومی مانند ترجیح ریشه دارد که شکسته تقارن رفتاری را بر مبنای دو قطبیهایی مثل «بهتر و بدتر» سازمان میدهد.
«ترجیح» همواره در کنش اجتماعی سرکوب میشود، ساختارهای اجتماعی معمولا گزینههای تک و یگانه را پیشاروی منهای انتخابگر قرار میدهند. این بدان معنا نیست که تعداد گزینههای پیشاروی من به یک فروکاسته میشوند. اهمیت تصمیم در آن است که همواره منها در رویارویی با دیگران گزینههایی پرشمار را پیشاروی خود دارند و از اینرو رفتار خود را بر محور به کسی (خود یا دیگری) سازمان میدهند. یعنی کرداری را انتخاب میکنند که انتظارهای خودشان یا دیگران درباره خودشان را تایید یا رد کند. تداخل انتظارهایی که از من برمیخیزد با انتظارهای برخواسته از دیگری در نقطهی کانونی مهمی که تصمیم باشد با هم تداخل میکنند.
این که تصمیم با کدام انتظار سازش پیدا کند بسته به معنایی دارد که شبکهی انتظارها پدید میآورند. یعنی انتظار به خاطر ترسیم چشماندازِ آینده، معنایی را در خود حمل میکند. ارجاع به این معناست که تصمیمگیری را به امری فعال و معنادار بدل میکند. به این ترتیب زمینهای که تصمیم در آن انجام میشود، در مقام خودآگاهی اعتبار پیدا میکند. از دید لومان این خودآگاهی امری حاشیهای و فرعی است که از تداخل انتظار من و دیگری ناشی میشود. اما در دیدگاه سیستمی زروان این خودآگاهی برخواسته از مغزی است که پیچیدهتر از ساختار ارتباطی من و دیگری است. یعنی انتظارها نیز مانند تصمیم قاعدتا باید به نقطهی کانونی پیچیدگی در این فرآیندِ شکست تقارن ارجاع دهند و این مرکز تراکم پیچیدگی مغز انسان یا همان هویت روانشناختی «من» است که خودآگاهی، نمود بیرونیاش محسوب میشود.
از دید لومان تصمیم حالتی از خودآگاهی نیست، بلکه ساختاری در معنا است و بنابراین بیشتر با ساختارهای اجتماعی ارتباط برقرار میکند تا عاملیت انسانی. تصمیم از سوی دیگر با زمان و اکنون نیز پیوندی ویژه برقرار میکند. تصمیم میان گذشته و آینده پل میزند، یعنی آنچه که پیش از تصمیمگیری و پس از آن تحقق مییابد متفاوت است و همچون دری بر پاشنهی تصمیم میچرخد.
تا قبل از اجرای تصمیم معلوم نیست که انتظارِ من و دیگری برآورده میشود یا نه. یعنی تقارنی میان تایید یا رد انتظارها برقرار است. اما بعد از آنکه انتخاب انجام شد و تصمیم گرفته شد، یک گزینه به کرسی مینشیند و به این ترتیب تقارن میشکند. تصمیم به این ترتیب فضای حالت امکاناتی را تعیین میکند که معنای تصمیم در درون آن تبلور مییابد. این معنا پیش، پس و در زمان تصمیمگیری با هم تفاوت میکند. پیش از تصمیمگیری معنای جاری در این فضای امکان امری سیال و پویا و نامعلوم است. در حین تصمیمگیری کل گزینهها به یک انتخاب کرداری ویژه فروکاسته میشوند. از این رو معنای انتخابهای موازی کنار زده میشود تا یک انتخاب ویژه و یک تصمیم خاص معنایی برجسته پیدا کند. آنگاه پس از آن که تصمیمگیری انجام شد، ما با خاطرهای و تصویری از امری در گذشته سروکار داریم که معنایی را به آن نسبت میدهیم.
دو پرسش مهم در اینجا شکل میگیرد که لومان برای سازماندهی مفهوم فرآیند و کارکرد از آن بهره میجوید. پرسش نخست آن است که این تصمیمگیری چگونه به تمایز میان سیستم و محیط ارجاع میدهد؟ یعنی چگونه تصمیمگیری سازماندهی ساختار سیستم را برعهده میگیرد؟
پرسش دوم آن است که چگونه ضرورت مهم سیستم، یعنی انتخابِ ساختارمند برآورده میشود؟
این پرسشها به ضرورتِ انتخاب مربوط میشوند، یعنی این که در میان بیشمار گزینهی پیشاروی سیستم، چطور برخی همچون گزینههای محتمل و معقول برگزیده شوند. چرا که پیچیدگی باید در نهایت به شکلی ضروری کاهش پیدا کند تا ساختاری از آن میان ظاهر شود. این که چگونه چنین ضرورتی برآورده میشود و چطور به مرزبندی سیستم و محیط ارجاع میدهد، دو پرسشِ بنیادینی است که در جامعهشناسی کلاسیک با مفهوم سلسله مراتب توضیح داده شده است.
سلسله مراتب الگوی اتصال زیرسیستمهای نظام اجتماعی به هم است و این همان است که در قالب کارکرد[2] معنا پیدا میکند. کارکرد در واقع عامل سازماندهی تفاوتهایی است که انسجام و یگانگی درون سیستم را ممکن میسازد. روندهایی وحدتبخش که مرزبندی سیستم و محیط را انجام میدهند و از یک سو سادگی انتخابها را افزون میکنند و از سوی دیگر پیچیدگی محیط را بیشینه میسازد. به این ترتیب سیستم همواره جهتگیری به سمت کارکرد دارد و امنیت و پایداری خود را با ایجاد نوعی حشو ممکن میکند.
کارکرد همواره آمیخته به افزودهها و حشوهایی گوناگون است که میتوانند با یکدیگر تداخل کنند و جایگزین هم شوند و به این ترتیب پایداری سیستم را افزون سازند. بنابراین سیستم به سمت هدف ویژهای جهتگیری نمیکند، بلکه به سمت کارکرد خاصی سوگیری دارد. سیستم به جای اینکه مشاهده را بر کنش بار کند، این چفت و بست کردن را به تعویق میاندازد، تا لحظهای که بتواند به مشاهدهای درباره خود دست یابد و به توصیفی از خود برسد. در این حالت است که کنشها به یکدیگر چفت و بست میشوند و همچون زنجیرهای در خدمت کارکرد قرار میگیرد.
از دید لومان سیستمها خود را مشاهده میکنند و این کار را با تفکیک میان کنش و امر مشاهدهپذیر بیرونی انجام میدهند. یعنی بعضی از رخدادها را به درون خود منسوب میکنند و مسئولیت اجرای آن را بر عهده میگیرند. اینها روندهایی هستند که به نام کنش شهرت دارند. در مقابل مجموعهای از رخدادها به بیرون منسوب میشوند و ارتباط سیستم با آن از جنس مشاهده است. تمایز میان کنش و مشاهده و امکان تفکیک میان این دو عاملی است که ادراک خود را در سیستم ممکن میکند. یعنی سیستم با خوشهبندی کنشها و تفکیک کردنشان از امور مشاهده پذیرِ بیرونی، به تصویری از درون خود دست پیدا میکند و بر مبنای آن ساختارهایی را شکل میدهند که به تداوم سیستم در گذر زمان کمک میکند.
در واقع کنش و امر مشاهدهپذیرِ بیرونی دو ساختار در هم تنیده و شبکهای هستند که با یکدیگر در ارتباطند؛ با این همه تمایز میان این دو در هر پله از رمزگذاری و تشدید، فاصلهای بیشتر میان کنش و مشاهده را دامن میزند و به همین خاطر جهتگیریِ کارکردیِ درونِ سیستم را تقویت میکند. این بدان معنا است که در هر گام از فاصله گرفتن بیشترِ کنش از مشاهده، ضرورتِ پیشبینی کردن کنشهای بعدی و دقیقتر کردن مشاهدههای بیرونی ملموستر میشود. اگر تمایز میان کنش و مشاهده باز هم تشدید شود، دو روند متفاوت رقم میخورد که به پیچیده شدن گام به گام سیستمها منتهی میشود.
روند نخست آن است که دو شاخهزایی و انشعابی در نقشها رخ میدهد و این به سیستم به مثابه مشاهدهگر مربوط میشود. این بدان معنا است که مشکل انتخاب کنش با حصر نهادهای اعتبار بخشِ تخصصی ممکن میشود. نقشها با متمایز شدن از همدیگر واحدهایی برای اجرای تخصصی کنش را پدید میآورند و رفتار را از کنترل نهادهای اجتماعی خارج میکنند. به این ترتیب عقاید دینی، سیاسی و علمی از همدیگر تفکیک میشوند و به صورت خوشههای پشتیبانی برای انتخاب کنش عمل میکنند. این نوع از انشعاب نقشها و دو شاخهزایی در روندها امری دستیافتنی رایج و در عین حال کم تاثیر است.
در مقابل آن شیوهی دومی برای مقابله با تشدید تمایز کنش و مشاهده داریم و آن هنگامی است که دو شاخهزایی در کنش رخ میدهد. اگر در حالت اول این امرِ مشاهدهپذیر بود که دستخوش انشعاب و شاخهزایی میشد، در این حالت دوم ما با انشعاب در کنش سروکار داریم که با ابزارهای ارتباطی تثبیت میشود. به این ترتیب کنشها همزمان با شاخه شاخه شدن و تفکیک شدن از یکدیگر با رسانههای ارتباطی متفاوتی تبلور پیدا میکنند.
نویسایی و صنعت چاپ از دید لومان نمودهایی از این دو شاخهزایی هستند که شیوهی تکثیرِ کنش در نظامهای ارتباطی را عقلانی ساخته و آن را پیچیدهتر میسازند. به این ترتیب لایههای جدیدی از انباشتِ دانایی رخ میدهد و سطوح تازهای از سلسله مراتب در جهتگیریهای کارکردی سیستم ظهور میکند. این روند دوم که بر کنش متمرکز است گرچه کندتر پیش میرود اما موثرتر و ماندگارتر است. پیوند میان این انشعابها در کنش و مشاهده امری است که ساختار را در سیستم پدید میآورد.
ساختار از دید لومان امری است که به سازماندهی انتظارها مربوط میشود. انتظار تنها به پیشبینی دیگری در آینده مربوط نمیشود، بلکه امری دو طرفه است که در ضمن به انتظار دیگری از من نیز ارجاع میدهد. چنانکه هربرت بلومر در تعریف مفهوم میانکنش[3] شرح داده است، هیچ کنش منفردی در کار نیست. یعنی ما همواره با سیستمی سر و کار داریم که از تداخل کنش من و دیگری پدید میآید. به این ترتیب انتظاری که میتواند به مهار شدن و القای یک کنش دامن بزند بخشی از این سیستمِ میانکنشِ من و دیگری است. شکلگیری ساختارهای اجتماعی بر مبنای خود ارجاع شدن این انتظار و توقع ممکن میشود.
سیستم مدام در پی ردگیری روندهایی است تا انتظارهای خود را بهبود ببخشد و دقیقتر سازد و چون همه عناصر بازیگر در نظام اجتماعی چنین میکنند ما با نوعی نظام خودارجاع انتظار سر و کار داریم. انتظار تنها به دیگری مربوط میشود یا اگر چیزی فاقد ذهنیت باشد ما معمولا کلمه انتظار را درباره آن به کار نمیبریم. انتظار به نوعی به خودانگاره و تصویرپردازی سیستم از خودش ارجاع میدهد. به همین خاطر است که دیگری میتواند از من انتظار داشته باشد. همچنان که من نیز از دیگری انتظاری دارد. به همان ترتیبی که من برمبنای انتظار دیگری رفتار خود را انتخاب کرده و آن را بازبینی و اصلاح میکند، دیگری نیز چنین رفتاری دارد. به این شکل روند سادهای که در جهان طبیعی حاکم است و در آن هر رخدادی به رخداد دیگر ارجاع میدهد و آن را تعیین میکند با نوعی گشادگی و عدم قطعیت روبهرو میشود.
تا پیش از آن که کنش -یعنی نظام خودمختار انتخاب رفتار در درون سیستم- ظهور کند، انتظاری در کار نبود. اما بعد از آنکه سیستم خود دست به انتخاب زد، این امکان برای سیستمهای بیرونی فراهم میآید که بر مبنای منطق درونی آن سیستم انتظارهایی را از او شکل دهد. انتظار اگر در رسانهها و مجراهای ارتباطی بیان شود و رمزگذاری گردد اجبار ایجاد میکند، یعنی همچون نوعی فشار اجتماعی انتخاب کنش توسط سیستم را تحت تاثیر قرار میدهد. این اجبار البته قطعیتی ندارد یعنی سیستم ممکن است آن را نادیده بگیرد و یا بر مبنای آن عمل کند. سیستم اجتماعی از دید لومان دامنهی گستردهای از امکانات بسط یابنده است که از ساختارها برمیخیزد ولی توسط ساختارها تعیین نمیشود. یعنی ساختارهای اجتماعی که برمبنای انتظار سیستمها سازمان یافتهاند، اجباری را پدید میآورند. اما این اجبار به تعین جبرگرایانه منتهی نمیشوند؛ چراکه دیگری هدف انتظار است و همواره عدم قطعیت بر او حاکم است نوعی ناامنی درون سیستم رخنه میکند.
پس دوشاخهزایی انتظارها و امکانات رفتاری من و دیگری باعث میشود که راهبردها و مسیرهای تازهای برای اجرا یا مقاومت در برابر انتظارها شکل بگیرد. این به معنای آن است که سپهر ناامنی و عدم قطعیت مدام افزایش پیدا میکند. بخش عمدهای از نظامهای نمادینِ ما یعنی هنجارها، قوانین اخلاقی، حقوق، رسوم و شبیه آنها در واقع از نمادین شدن حلقههای همافزای این مدارهای ناامنی مشتق شده است. خودسازماندهیِ شبکهی پیچیدهای از سیستمها که با یکدیگر در ارتباط هستند و انتظارهای خود را از یکدیگر در رسانههای ارتباطی رمزگذاری میکنند امری است که از سویی ناامنی را پدید میآورد و از سویی دیگر آن را رفع میکند.
این سیستم میتواند چندان پیچیده شود که انتظارهای رمزگذاری شده از خود انتظارها تفکیک شوند، یعنی ما با لایههایی تازه از نمادها و رمزگان نمایشگر انتظار روبهرو باشیم بیآنکه در هسته مرکزیشان انتظاری واقعی وجود داشته باشد، این همان اصلی است که در اقتصاد کینزی مطرح میشود؛ یعنی میگوید انتظارهای نمادین شده، گاهی به انتظارهای واقعی سیستم ارجاع نمیدهند و تنها همان نمادها و علایم شناور میان سیستمهای ارتباطی هستند.
از سوی دیگر انتظارها، تعارضها و کشمکشهای میان من و دیگری را تشدید میکند تا پیش از آنکه انتظاری وجود داشته باشد مفهوم مقاومت یا تبعیت معنایی نداشت. اما پس از آنکه چشمداشتها و انتظارها میان دو سیستم شکل گرفت امکان برطرف کردن این انتظارها یا رفتار بازدارنده دربارهشان ممکن میشود و این به دیالکتیک امن و ناامن مربوط میشود. امنیت و ناامنی در سیستمهای آشوبناک یا سالم معنای چندانی ندارد، این دو قطبی از ساختار برمیخیزد و سیستمی ایجادش میکند که میکوشد آیندهی خود را پیشبینی کند. عنصر پایهی پیشبینی آینده، انتظارهایی است که سیستم دربارهی دیگری دارد. همواره دقت در انتظارها این ادراک را به بار میآورد که انتظارها مرتب نقض میشوند. به همین خاطر ناامنی امری استثنایی و حاشیهای نیست، بلکه در بطن انتظار جای دارد؛ چراکه اصولا پیدایش پیچیدگی در سیستها (یعنی زایش اطلاعات در سیستمهای پیچیده) که از شکست تقارن روندها ناشی میشود خود در همین سرپیچی از انتظارها ریشه دارد.
در زبان همهی ساختارهایی که برای افزایش دقت و تولید قطعیت ابداع شدهاند، مدام دستخوش فرسایش میشوند. تداوم کنش متقابل و بقای سیستمها تا حدودی در همین شکستهای پیاپی ریشه دارد. چرا که به این ترتیب است که رخدادهای پیشبینیپذیر به نتایج مطلوب یا نامطلوب – یعنی انتظارهای برآورده شده یا نشده- منتهی میشود و امکان بازبینی و اصلاح و پیچیدهتر شدن سیستم را فراهم میآورد.
انتخاب کردار در درون سیستم از سوی دیگر به تصمیمگیری منتهی میشود. تصمیمگیری شیوهای دیگر برای کاهش ناامنی است اما به جای آنکه انتظارها را هدف بگیرد، خود کنشها را مورد توجه قرار میدهد. در صورتی که سیستم به سطح خود ارجاع و خود سازمانده درونی خود اشاره کند و رفتارهایش را به درون خود منسوب کند، «تصمیم» شکل میگیرد. مفهوم تصمیم از خودارجاع بودن چرخههای انتخاب کنش در درون سیستم ناشی میشود و زمانی که رمزگذاری شود تصمیمها را به شبکهای متصل به هم و معنادار در سیستم تبدیل میکند.
ادامه مطلب: گفتار بیست و هشتم: زمان و امنیت
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب