گفتار دوم: خلافت امویان
حلاج تقریبا دو قرن پس از فروپاشی دولت ساسانی و یک قرن پس از نابودی خلافت اموی زاده شد. برای فهم بستری تاریخی که حلاج در آن زاده شد، نیکوست اگر رخدادهای این دو قرن را به سرعت مرور کنیم.
خیزش دین اسلام که در حدود سال ۴۰۰۰ تاریخی (۶۶۰م.) در شبه جزیرهی عربستان آغاز شد. به زودی به خارج از این منطقه گسترش یافت. دوران گسترش آن را میتوان به سه بخش تقسیم کرد. نخست دوران چهار خلیفهی آغازین که با فتح ایران زمین و مصر و فروپاشی دولت ساسانی همراه بود، دوم دوران خلفای اموی آغازین که از معاویه آغاز شد، و سوم دوران خلافت اموی از عبدالملک بن مروان به بعد.
در سراسر این دوران دو خاندان اصلی مقیم مکه رهبری جریان اسلامی را بر عهده داشتند که با هم خویشاوند بودند. یکی بنیهاشم که پیامبر اسلام و خلیفهی چهارم (حضرت علی) از میانشان برخاسته بود، و دیگری بنیامیه که عثمان بن عفان (سومین خلیفه) و بقیهی خلفا از معاویه به بعد بدان تعلق داشتند. پس از مرگ پیامبر اسلام ابوبکر و عمر و عثمان به قدرت رسیدند که کار فتح ایران و مصر را به انجام رساندند. بعد از آن عثمان در جریان شورشی به قتل رسید و فتنهی اول آغاز شد که پنج سال (از ۴۰۳۵ تا ۴۰۴۰/ ۶۵۶-۶۶۱م./ ۳۵-۴۰ق) به درازا کشید و طی آن مدعیان خلافت با هم جنگیدند، و علی بن ابیطالب برای مدت کوتاهی به خلافت رسید اما به دست خوارج کشته شد و رقیب بزرگش معاویه بن ابوسفیان در نهایت به سال ۴۰۴۰ (۴۱ق) قدرت را به دست گرفت.
معاویه در ابتدای کار با رقیبی نیرومند روبرو بود و او پسر بزرگ امام علی و نوهی پیامبر اسلام یعنی امام حسن مجتبی بود. با این حال پیروان علی که گرد او جمع شده بودند سازماندهی نیرومندی نداشتند و کوفه که مرکز هواداران این خاندان بود، از دستهها و گروههایی پرشمار و رقیب تشکیل میشد که راه را بر بسیج سپاهیانی منضبط و بزرگ میبست. در نتیجه معاویه توانست با بذل و بخشش پول سرداران امام حسن مجتبی را به جبههی خود وارد کند و صلحی ناگزیر را به وی تحمیل کند.
روز سیزدهم فروردین سال ۴۰۵۸ (۵۸ خ) امام حسن مجتبی نوهی پیامبر اسلام درگذشت و به این ترتیب برادر کهترش امام حسین به رهبری شیعیان رسید و ادعای خلافت کرد. با توجه به این که امام حسن با معاویه دربارهی رهبری سیاسی بنیامیه کنار آمده بود، نقطهی شروع سازمان یافتن جریانهای شیعی ستیزهجو را میتوان در همین تاریخ قرار داد. به فاصلهی کمی پس از آن امام حسین در جریان شورش بر یزید بن معاویه به شهادت رسید و همزمان با او خط دیگری از امامت در میان فرزندان امام حسن تداوم یافت که مذهب زیدیه را نتیجه داد و در آن مقطع زمانی جریان اصلی علویان و شیعیان محسوب میشد.
در همین دوران نخستین واکنشها به سیطرهی سیاسی مسلمانان آغاز شد. در دوران امام علی خوارج و شیعه شکل گرفتند که بدنهی پیروانشان غیرعرب بودند، و همینها بعدتر جنبشهای اعتراضی پردامنهای به راه انداختند. خوارج که زودتر شکل گرفته و در جنگ زبردستتر بودند، در خوزستان و سیستان متمرکز بودند و در سال ۴۰۶۴ (۶۵ق) بصره را هم گرفتند و سه سال بعد تیسفون را هم فتح کردند. ولی قوای اموی آنها را پس زدند تا در سال ۴۰۶۹ (۷۱ق) در سیستان دعوتشان به کرسی نشست و این منطقه را در دست گرفتند.
شیعیان در سال ۴۰۶۴ (۶۶ق) در جریان قیام مختار به صحنهی سیاست وارد شدند. سپاهیان مختار که بین بیست تا چهل هزار نفر بودند، اغلب ایرانی غیرعرب بودند. هرچند این قیام سرکوب شد، اما الگویی موفق به دست داد که بر اساس آن ایرانیان غیرعرب با گرویدن به مذهب شیعه رهبری سیاسی کسی از خاندان هاشمی را میطلبیدند و با این دستاویز از درون نظم سیاسی اسلام با خلافت امویان مخالفت میکردند.
به این ترتیب آشوبی که هجوم مسلمانان پدید آورده بود، فروننشت و بعد از مرگ معاویه باز فتنهی دیگری برخاست که دوازده سال طول کشید و در آن بنی کلب و بنی قیس با هم جنگیدند. تا آن که بنی کلب با رهبری مروان بن حکم که به شاخهای دیگر از امویان تعلق داشت، بعد از پیروزی در جنگ مرج راهط (به سال ۴۰۶۳/ ۶۴ق) به قدرت رسید. مروان بن حکم بن ابیالعاص پسرعموی عثمان و پدرش پسرعموی ابوسفیان و یکی از بزرگترین دشمنان پیامبر اسلام بود. مروان که حدود هفتاد سال سن داشت، چند ماه بعد به دست زنش خفه شد و مُرد و به این ترتیب خلافت به پسرش عبدالملک بن مروان انتقال یافت.
عبدالملک مردی دلیر و رهبری نیرومند بود که در ضمن به خاطر خونریزی و ستمگری و دشمنیاش با فرهنگ ایرانی نیز شهرت داشت. او هفت سال را به جنگ با مدعیان خلافت گذراند و همه را کشتار کرد. او بعد از تثبیت در قدرت نهادهای اصلی خلافت را سازمان داد و نخستین پولهای دوران اسلامی را ضرب کرد، اولین دیوانسالاری که با زبان عربی کار میکرد را تاسیس کرد، و برای اولین بار لقب خلیفهالله را باب کرد و آن را به جای عنوان امیرالمؤمنین رایج ساخت، که تا این هنگام رایج بود. این دعوی که او جانشین الله (خلیفه) است بدان معنا بود که اقتدار خود را در چارچوب سیاست مصری-رومی تعریف میکند و نه ایرانشهری.
وقتی در بیستم فروردین سال ۶۰۶۱ (۶۱ خ) مسلمه بن مخلد انصاری که حاکم مصر بود درگذشت، فاتحان عرب نسل اول منقرض شدند. چون او یکی از آخرین فرمانداران عربی بود که صدر اسلام را درک کرده بود. پس از او نسلی تازه از استانداران و سرداران اموی به قدرت رسیدند که میکوشیدند نظام سیاسی سرکوبگر و بردهداری به شیوهی رومیان پدید آورند و بدنهی جمعیت ایران زمین را به رعیت برده فروبکاهد. این تلاشها البته به شکست انجامید و تا یک نسل بعد ایرانیان از خراسان به پا خاستند و تومار اقتدار دودمانش را در هم پیچیدند.
برای این که رخدادهای این دوره را به مقیاسی جهانی پیوند بزنیم، بد نیست درشتنمایی چشماندازمان از این مقطع تاریخی را افزایش دهیم و به چند رخداد مهم در سایر نقاط جهان نیز بنگریم. مثلا این که در چهاردهم فروردین سال ۴۰۶۵ تاریخی (۶۸۶ م.) و همزمان با فروپاشی دولت ساسانی یوکنوم ییچاک کاک شاه کالاکمول شد و مایاها را متحد کرد و به این ترتیب دولت مایا ظهور کرد. روز سیزدهم فروردین سال ۴۱۲۱ (۷۸۲ م.)، دو سال پیش از درگذشت خلیفه ولید اموی هم شارلمانی زاده شد که بنیانگذار دولت مقتدر فرانکها بود.
به قدرت رسیدن عبدالملک با جنبش فرهنگی و دینی بزرگی همراه شد و آنچه به عنوان دین اسلام میشناسیم در زمان او به وضعیت نهایی خود رسید. تا این هنگام پیروان الله خود را مومنون یا مهاجرون مینامیدند، و از این زمان به بعد است که اصطلاح مسلم (پیروان اسلام) در زبان عربی و مسلمان (پیروان سلمان) در زبان پهلوی و پارسی رواج پیدا میکند. گردآوری حدیث و تدوین متن قرآن امروزین نیز در زمان او انجام شده است. نخستین سکهها با عبارت «محمد رسول الله» بعد از خلافت او ضرب شد. به همین خاطر بسیاری از اسلامشناسان معاصر او را بنیانگذار اصلی جنبش اسلامی و نقطهی شروع خلافت اعراب میدانند و خلفای پیشین را رهبران قبیلهای متحرک و فاقد دولت به شمار میآورند. او در نوروز سال ۴۰۶۴ (۶۵ق) در سی و هشت سالگی به قدرت رسید و در آبانماه ۴۰۸۴ (۸۵ق) درگذشت. پس از عبدالملک نُه نفر دیگر از خویشاوندانش به خلافت رسیدند که چهارتایشان پسرانش بودند. همهی اینان -به جز عمر بن عبدالعزیز- با سرمشق سیاست ایرانشهری دشمنی داشتند و از قالب خلافتی که عبدالملک بنا نهاده بود پیروی میکردند.
در این بین اما گسترش قلمرو امویان تداوم داشت و شش سال بعد از مرگ او دامنهاش به اروپا نیز کشیده شد. در هفتم اردیبهشت سال ۴۰۹۰ (۹۰ خ) سرداری ایرانی که به روایت کتابهای مغازی در اصل از شهر همدان برخاسته بود و پس از اسلام آوردن نامش را به طارق بن زیاد تغییر داده بود، فرماندهی سپاهیان اسلام را بر عهده گرفت و از جبلالطارق گذشت و فتح اسپانیا را آغاز کرد. به این ترتیب همزمان با سقوط امویان در قلمرو ایران زمین، شاخهای از ایشان در جنوب غربی اروپا ریشه دواندند و تا چهار قرن بعد همچنان اقتدار خود را حفظ کردند.
در ۲۸ فروردین سال ۴۱۲۳ تاریخی (۱۲۳ خ) ولید بن یزید خلیفهی اموی درگذشت و نُه سال بعد در سال ۴۱۲۹ (۱۳۲ق) خیزش خراسانیها به فروپاشی این خاندان و به قدرت رسیدن دودمان عباسی انجامید. با این حال در سوی دیگر دنیای قدیم طالع خاندان اموی درخشان ماند و در ششم اردیبهشت سال ۴۱۳۶ (۱۳۶ خ) هشام اول خلیفهی قرطبه زاده شد که آغازگر درخشش دولت اسلامی در اندلس بود.
امویان چنان که گفتیم از سرمشق سیاسی امپراتوری روم پیروی میکردند که خود ادامهی اروپاییِ سیاست فرعونی مصر و وارث آن محسوب میشد. مفهوم خلافت در این معنا آمیزهای از انگارهی امپراتور—فرعون را بازتولید میکرد و با تقدیس مقام فرمانروا و سرکوب همهی اندیشههای دگراندیش، در پی تاسیس نوعی نظام بردهدارانه بود. امویان دستگاه دیوانی خود را از رومیان بیزانسی وام گرفته بودند و به نسخهای از اسلام پایبند بودند که به مسیحیت شرقی نزدیک بود و در همان قالب مراجع کهن یونانی را ارجمند میشمردند. احترام به حکمای یونانی، ترس از بدعت و مخالفت با نسخههای عقلگرا از فهم قرآن همچنان در نوادگانشان در اندلس به یادگار باقی ماند.
ادامه مطلب: گفتار سوم: خلافت عباسیان
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب