گفتار دوم: دولت اسرائیل
هرچند در عهد عتیق بر قلمرو یهودیه و شهر اورشلیم تاکیدی نمایان دیده میشود، اما چنین مینماید که قلمرو شمالی یعنی اسرائیل منطقهای مهمتر و اثرگذارتر بوده باشد. نام این ناحیه هم زودتر در اسناد تاریخی پدیدار میشود و هم با شواهد باستانشناسانهی گستردهتری پیوند خورده است. جالب آن که نخستین اشارهها به اسرائیل را در متنی مصری میبینیم و این با پیوندهایی که یهودیان میان قوم خویش و مصر قایل بودند، سازگاری دارد.
مصریان از دوران پادشاهی میانه و به ویژه عصر سلسلهی هجدهم گسترشی سیاسی را به سمت شمال آغاز کردند و نفوذی چشمگیر در منطقهی آسورستان به دست آوردند. از این دوران کتیبههایی هم از مصر و هم از آسورستان در دست داریم که به هردو قلمرو اشاره میکنند. این آثار از قرن بیستم تاریخی (ق ۱۴ پ.م) آغاز میشوند و حدود سه قرن تداوم پیدا میکنند. به شکلی که واپسین نشانه از حضور سیاسی مصریان در آسورستان نبشتهایست بر پایهی مجسمهای با اسم رامسس ششم (حکومت: ۱۳۳۹ تا ۱۳۴۷/ ۱۱۴۱-۱۱۳۳ پ.م) که در مجیدو کشف شده است.[1]
مفصلترین سند در این مورد را مرنپتاح فرعون مصر نویسانده که در فاصلهی سالهای ۱۱۶۷ تا ۱۱۷۷ تاریخی (۱۲۱۳ تا ۱۲۰۳ پ.م) سلطنت میکرد. او در معبد شهر تب در میانهی نیل متنی از خود به جا گذاشته و در آن نبردهای خود را شرح داده است. کل متن ۲۸ سطر دارد و بدنهاش به جنگ وی با مردم لیبی در تابستان سال ۱۱۷۲ (۱۲۰۸ پ.م) مربوط میشود. اما در سه سطر آخر به لشکرکشیاش به کنعان پرداخته و در آن در میان دشمنانی که شکست داده، از اسرائیل نام برده است. اگر این اشاره به واقع به اسرائیل مربوط باشد، کهنترین ارجاع تاریخی به این نام محسوب میشود.[2] سه سطر مورد نظر چنین است:
«امیران [کنعانی] گفتند الامان، حتا یکی از میان نُه کمان (شورشیان) هم سرش را بلند نکرد. حالا که تِهِنو (لیبی) ویران شده و هاتی آرام گشته، [سرزمین] کنعان یکسره و از هر سو غارت شده است. [شهر] اشکلون تسخیر شد، [شهر] گِزِر فتح شد، [شهر] یَنوعام نابود شد، [قوم] اسرائیل تباه شد و بذرش نابود گشت، [قوم] هوری به خاطر مصریان بیوهزن شد».[3]
جملهای که در متن به اسرائیل اشاره میکند چنین است:
این بخش از چپ به راست چنین خوانده شده است:[4]
«یسرئیر (اسرائیل) [شناسهی جمع برای مردم بیگانه] فک.ت (تباه) بن (نه) پر.ت (بذر) ف (مال او)»
یعنی «اسرائیل تباه شد و تبارش نابود گشت».
شناسهای که برای کلمهی اسرائیل به کار گرفته شده عصایی را نشان میدهد که علامت بیگانگان است، به همراه نماد زن و مرد که «مردم یا قبیله» را میرساند و بالای سه کوه به علامت جمع کشیده شده است. این شناسه در متون مصری برای اشاره به مردمی کوچگرد که شهری مشخص نداشتهاند به کار گرفته میشود.[5] تعبیر «نابود شدن بذر» هم در متون مصری به معنای آن است که منابع غذایی و کشتزارها یا سیلوهای دشمن نابود شده و به این ترتیب قحطی در سرزمینشان ایجاد شده است.
ناگفته نماند که علایم هیروگلیف متن مرنپتاح که اغلب اسرائیل خوانده شده را برخی از متخصصان به شکلی دیگر خواندهاند. اوتنیل مارگالیت آن را یزرئل خوانده که نام درهای در شمال سرزمین کنعان بوده و به منابع سومری و کنعانی اشاره کرده که نام مشابهی را ذکر کردهاند.[6] توماس تامپسون هم چنین خوانشی را ترجیح داده است.[7]
حتا اگر این کلمه اسرائیل خوانده شود، همچنان این پرسش به جای خود باقی است که منظور از آن چه مردمی بودهاند؟ مورخان کلاسیک که به اعتبار تاریخی تورات قایل هستند، آن را با سازندگان دولت اسرائیل یکی گرفتهاند و میگویند این متن در زمانی نوشته شده که قوم اسرائیل هنوز یکجانشین و مستقر نشده بودند.
اما نقدی که بر این سخن وارد است آن است که در کتیبهی مرنپتاح تصویر این اقوام هم کشیده شده و اگر آنچه میبینیم به اسرائیل مربوط باشد، در واقع همان کنعانیها را نشان میدهد، چون تمایزی میان اسرائیلیها و کنعانیها در نگارهی کتیبه نمایان نیست. در این معنا اسرائیل از دید مرنپتاح ظاهرا یکی از اقوام کنعانی بوده و نه چیزی بیشتر، و آن هم طایفهای کوچگرد و رمهدار و نه متمدن و یکجانشین، همچون قومی موسوم به شاشو در متون دیگر، و احتمالا مترادف با آن.[8]
با این زمینه بعید است که قوم کوچگرد اسرائیل در متن مرنپتاح که در پایان قرن بیست و یکم تاریخی (ق ۱۳ پ.م) نوشته شده، با دولت یکجانشین و مستقری که چهارصد سال بعد نامی مشترک دارد همسان بوده باشد.[9] البته هازل این پیشنهاد را مطرح کرده که «پر.ت» در متن به جای بذر، «غله» خوانده شود و بر این مبنا فرض کرده که اسرائیلیها مردمی یکجانشین بودهاند که همچون تولید کنندهی غله برای مصریان عمل میکردهاند. این البته خوانشی نامعمول است و وی نیز میپذیرد که کشاورز بودن اسرائیلیها به معنای شهرنشین بودنشان نیست.[10]
برداشت هازل اگر با شواهد تاریخی محک بخورد، آشکارا نادرست مینماید. مصریان تولید کنندهی بزرگ غله و از این نظر خودکفا بودند و در صورتی که چنین میبود میبایست به جای شناسهی قوم، شناسهی سرزمین در کنار نام اسرائیل میداشتیم. از این گذشته تردید هست که تمایز امروزین میان کوچگردان و یکجانشینان در ذهنیت مصریان باستانی که تمدنی کاملا روستایی بودهاند نیز وجود داشته باشد.[11]
نبشتهی مرنپتاح در گورستان شهر تب در کرانهی باختری نیل یافت شده است. روبروی محل یافته شدن آن در معبد کارنک که در کرانهی خاوری قرار گرفته، نگارهای کشف شده که تا مدتها به رامسس دوم منسوب بود، اما به احتمال زیاد این هم در دوران پدرش مرنپتاح ساخته شده است. در این تصویر فرعون را میبینیم که سه شهر کنعانی را ویران میکند و بر یکی از شهرها نام اشکلون نوشته شده است. از این رو حدس زدهاند که دو تای دیگر گزر و ینوعام باشند. در کنار اینها صحنهی پیروزی فرعون بر دشمنانی در فضایی باز و دارای تپه بازنموده شده است و حدس فرانک یورکو[12] آن است که این تصویر همان اسرائیلیها را نشان میدهد.[13] دربارهي این تفسیر جای بحث و تردید هست،[14] اما به هر روی این دشمنان هم دقیقا مانند کنعانیها نموده شدهاند.
مکانی که مرنپتاح بدان اشاره میکند، به شکل جالب توجهی با خاستگاه جغرافیایی کیش یهوه در تورات همپوشانی دارد. در تورات دو اشاره داریم که میگوید یهوه از سرزمین سعیر ظهور کرده است.[15] سعیر جایی در شمال قلمرو ادوم است. شواهدی هست که نام ایزد اصلی مردم این منطقه از جمله میدیانیها و ادومیها، یهوه بوده، و این پیش از آن است که در قلمرو اسرائیل بزرگداشت این ایزد باب شود. [16] نامههای مصری العمرنه هم چنین بافت دینیای را نشان میدهد.[17] از این رو حدس زدهاند که اسرائیل در اصل یک قوم منسجم نبوده و مجموعهای از طوایف بوده که در این منطقه میزیستهاند و احتمالا در میانشان موآبیها از همه مهمتر بودهاند.[18]
مرکز آیینی مهم دیگری که در همان نزدیکی قرار دارد و در تورات نامش را میبینیم، بئر سبع (بئر شِبا: به عبری یعنی چاه هفتم یا چاه سوگند) است که یکی از کهنترین مراکز استقراری منسوب به اسرائیلیها بوده است. پژوهشهای باستانشناختی نشان میدهد که این منطقه تا قرن ۲۳ تاریخی (ق ۱۱ پ.م) تنها محدود بوده به چند خانه که در اطراف یک چاه قرار داشتهاند. تازه در قرن ۲۶ تاریخی (ق ۸ پ.م) است که بئر شبا به شهر تبدیل میشود و دروازه و حصاری پیدا میکند. این شهر دوام و تاثیر چندانی نداشته، چون در همین حدود زمان ویران میشود و این شاید به حملهی سناخریب شاه آشور به آسورستان مربوط باشد که در سال ۲۶۸۰ (۷۰۱ پ.م) رخ داد. این شهر در آن زمان همچنان بسیار کوچک بوده و جمعیتش را دویست تا سیصد و پنجاه تن برآورد کردهاند.[19] یعنی کاربرد کلمهی شهر برایش بیش از حد سخاوتمندانه است و چیزی جز روستایی بزرگ نبوده است.
پس تا اینجای کار بر اساس سندهای مصری روشن میشود که در اواخر قرن ۲۱ تاریخی (ق ۱۳ پ.م) گروهی از مردم کنعانی که در تماس با مصریها قرار داشتهاند، احتمالا اسرائیلی نامیده میشدهاند. هرچند در این هنگام کوچگرد و بدوی بودهاند و از کنعانیها متمایز شمرده نمیشدند، و احتمالا آمیختهای از ادومیها و موآبی و میدیانیها بودهاند. این را از اسناد بومی میدانیم که این مردم ایزدی به نام یهوه را هم بزرگ میداشتهاند. با این حال روشن است که شهرنشینی نداشتهاند و واحدهای یکجانشینیشان جمعیتهایی بسیار کوچک داشته است.[20]
سند بعدیای که دربارهی اسرائیل در دست داریم، صریحتر و روشنتر به این مردم اشاره میکند، اما به چهار قرن پس از کتیبهی مرنپتاح مربوط میشود. این سند را شلمناصر سوم شاه آشور در نبشتهی کُرخ (یافته شده در دیاربکر) نویسانده است. او شرحی از نبرد قَرقَر به دست داده که در سال ۲۵۲۷ تاریخی (۸۵۳ پ.م) میان آشور و امیران محلی آسورستان درگرفت. این نبرد زمانی در گرفت که دوازده دولتشهر در فلسطین و سوریهی امروزین در برابر گسترش دایرهی قدرت آشوریها به شرق با هم متحد شدند و در شهر باستانی قرقر (احتمالا تل قرقور امروزین در شمال غربی سوریه) در برابر ارتش شلمناصر صفآرایی کردند.
رهبر این اتحادیه عداد ایدری شاه دمشق بود. این بزرگترین نیروی جنگیای بود که آشوریها در جریان فتح فلسطین در فاصلهی سالهای ۲۵۲۶ تا ۲۵۳۴ تاریخی (۸۴۶ تا ۸۵۴ پ.م) با آن رویارو شدند. این جنگ در تاریخ از این رو اهمیت دارد که در میان متحدان دمشق برای نخستین بار از اقوامی مثل عربها در تاریخ ذکری به میان رفته است. عربها در این هنگام قبیلهای رمهدار و متحرک بودند که زیر فرمان کسی به نام گیندیبو در قالب هزار جمازهسوار با آشوریها میجنگیدند. این نبرد با تلفات سنگین هردو طرف خاتمه یافت، اما در عمل جلوی پیشروی آشوریها را گرفت که برای دمشقیها و متحدانشان پیروزی بزرگی محسوب میشد.
یکی از شاهان متحد عداد ایدری که در کتیبهی کرخ به اسمش اشاره شده، آحاب شاه اسرائیل است. پس در این اتحادیهی نظامی کسی به اسم آحاب پسر عُمری رهبری مردمی را بر عهده داشته که اسرائیل خوانده میشدهاند. در بخش پایانی این متن طولانی شرحی کوتاه از نبرد قرقر آمده و در آنجا میخوانیم که کسی به نام «آهابو» از جایی به نام «سیرئالا» هم در میان متحدان دمشقیها بوده است. کلمهی سیرئالا پیشوند مکان (مَت) دارد و بنابراین به دولتشهری یا سرزمینی اشاره میکند. در متن کرخ آمده که که این شخص نیروی قابل توجهی مشتمل بر ده هزار سرباز و دو هزار ارابه را به میدان فرستاده بود و این برابر بود با نیمی از قوای دمشق که رهبری جنگ را در دست داشتند.
اما از یافتههای باستانشناسانه چنین بر میآید که این شمار از ارابههای جنگی بیشک در قلمرو اسرائیلِ آن روزگار وجود نداشته[21] و بنابراین نیروهای بزرگ منسوب به آحاب احتمالا مجموعهی سپاهیانی بودهاند که از دولتشهرهای موآب و صور و یهودیه و ادوم به اسرائیل پیوسته بودند و زیر فرمان او میجنگیدهاند.
اولین کسی که آهابو از سیرئالا در کتیبهی کرخ را با آحاب شاه اسرائیل یکی گرفت، یولیوس اوپرت بود که در قرن نوزدهم در کتاب خود چنین خوانشی را مطرح کرد.[22] کمی بعدتر جرج اسمیت این تفسیر را مورد انتقاد قرار داد و اشاره کرد که خواندن این جاینام به صورت سوهالا یا ساولاها درستتر مینماید و این نام امیرنشینی بوده در نزدیکی دمشق. طی سالهای پس از جنگ جهانی دوم ترجمههای سازگار با تورات رواج و اعتبار بیشتری پیدا کرد و برداشت اوپرت از متن کرخ فراگیر شد. اما حقیقت آن است که اسم سیرئالا تنها در همین یک جا به خط میخی یافت شده و بنابراین دربارهی معنایش و حتا شیوهی خواندناش جای بحث هست.[23] این نکته هم جای توجه دارد که در این متن نام اسرائیل با شناسهی مربوط به قوم آمده و بر خلاف شناسههای مشابه در متون مصری که اغلب مادینه است، شکل نرینهی اسم را نشان میدهد.
با این حال جدای از کتیبهی جنگ قرقر، اسناد آشوری به حضور هویتی قومی در این ناحیه گواهی میدهند که میتواند با اسرائیل همسان انگاشته شود. در متون آشوری این قلمرو اغلب به صورت بیت خومری (قلمرو خاندان عُمری) اشاره شده است. خودِ شلمناصر سوم که شاید در کتیبهی کُرش به «آحاب اسرائیلی» اشاره کرده باشد، در ستون سنگی سیاهاش نام حاکم این قلمرو را به صورت «یهو پسر عمری» قید کرده و تصویرش را هم کشیده است.[24]
در کتیبهی عداد نیراری سوم در نمرود هم که لشکرکشیاش به کنعان را در سال ۲۵۷۷ (۸۰۳ پ.م) شرح میدهد، به سرزمین هیتی و آمورو، و شهرهای صور و صیدا، فیلیستیا (فلسطین)، ادوم و خومری (سرزمین عُمری، اسرائیل) اشاره شده است. اما از یهودیه نامی نمیبینیم و به جایش سرزمین آرام را داریم.[25] او همچنین در ستون ریماح نام حاکم اسرائیل را به صورت «یُعاش سامری» آورده است. تیگلت پیلسر سوم که بین سالهای ۲۶۳۶ تا ۲۶۴۸ (۷۴۳-۷۳۲ پ.م) حکومت میکرد هم در سیاههای که از امیران فلسطینی و کنعانی به دست داده، از کسی به اسم «مناخیم سامری» یاد کرده است. در نهایت شروکین دوم هم هنگام شرح فتح سامریه به دست آشوریان میگوید که خاندان عمری را برانداخته است.[26]
پس نکتهای که باید مورد توجه قرار گیرد آن است که منابع آشوری همواره برای اشاره به دولت اسرائیل از عبارت قبیلهی عُمری (بیت خومری) استفاده میکنند. اسم اسرائیل با این شکل بحث برانگیز تنها در شرح نبرد قرقر در کتیبهی کرخ آمده است.[27] از این رو این احتمال نیرومند را باید در نظر داشت که شاید سرداری که با سواران و گردونههای زیاد در نبرد قرقر جنگیده است، اصولا ربطی به اسرائیلیها نداشته باشد و نمایندهی دولتشهر سوهالا در مرکز سوریهی امروز بوده باشد.
گذشته از متون آشوری، چند کتیبهی بومی در آسورستان کشف شده که در آنها هم اشارههایی به اسرائیل یافتهاند. یکیشان کتیبهی ستون مِشا[28] است که بیشتر با نام سنگ موآبی[29] شهرت پیدا کرده، و ستونی از سنگ بازالت است با بلندای یک متر. این ستون را گویا مشا شاه موآب -واقع در اردن امروزین- در حدود سال ۸۴۰ پ.م (یا به روایتی ۸۱۰ پ.م)[30] برافراشته و کتیبهای با ۳۴ سطر بر آن نوشته باشد.[31] این ستون سنگی در قرن نوزدهم میلادی توسط یک کشیش فرانسوی کشف شد و کمی بعد بنا به روایت اروپاییان به دست قبیلهای عرب خرد شد و از بین رفت. اما کپیای از متن آن برداشته شده بود و قطعاتی از سنگهای شکستهاش که بعدتر یافته شد مبنای پژوهشهای بعدی قرار گرفت.[32]
با توجه به غیاب اصل سند، برخی از پژوهشگران کل این کتیبه را جعلی دانستهاند، و گزارشها دربارهی ساختگی بودن متن به همان قرن نوزدهم و آغازگاه یافته شدن این اثر باز میگردد. به ویژه طی سالهای گذشته شماری بیشتر از باستانشناسان در اصیل بودن این اثر چون و چرا کرده و آن را جعلی دانستهاند.[33] در میان ایشان به ویژه تامپسون به شدت بر اصالت متن تاخته و آن را جعلی سیاسی-مذهبی دانسته و دلیل حملهاش هم آن است که تعبیر «بت.همری» (بیت عُمری) که در متن آمده کلیدواژهای دینی و برخاسته از تورات است و در اسناد سیاسی آن دوران به این شکل به کار نمیرفته است.[34]
با این همه در زمان کشف شدن این کتیبه متن مفصلی از زبان و خط کنعانی در دست نبود و از این رو بعید است کل آن جعلی بوده باشد. امروز روی هم رفته متخصصان بیشتر این کتیبه را اصل میدانند. هرچند چندان جدیاش نمیگیرند. در حدی که هنوز ترجمهی دقیق و روزآمدی از کل این متن در دست نداریم و اغلب منابع به همان ترجمههای بحث برانگیز قرن نوزدهمی ارجاع میدهند.
این متن به خط فنیقی کنعانی نوشته شده که نزد علاقمندان به کتاب مقدس عبری باستانی نامیده میشود، اما در واقع به عبری ارتباطی ندارد و محتوای همین نبشته نشان میدهد که نویسندگانش با عبرانیان متفاوت و دشمن بودهاند، و ناگفته نماند که آثار به جا مانده از اسرائیلیها هم نشان میدهد که آنان نیز با همین خط مینوشتهاند و بنابراین باید آن را خطی عام دانست که از تغییر شکل فنیقی برآمده و کل مردم فلسطین طی قرون ۲۵ تا ۲۸ (ق ۹-۶ پ.م) از آن استفاده میکردهاند. این نبشته مفصلترین متنی است که از عصر آهن در فلسطین یافت شده است و نشان میدهد که آبادانی و نویسایی در میان قومی به نسبت کوچک مثل موآب از همسایگانش –از جمله اسرائیل- پیشرفتهتر بوده است.
مشا در این متن شرح میدهد که چِموش خدای بزرگ موآبها بر این مردم خشم گرفت و گذاشت که مردم اسرائیل به رهبری شاهی به نام عُمری بر ایشان غلبه کنند. اما کمی بعد بر سر مهر آمد و یاریشان داد تا یوغ بندگی اسرائیل را از دوش خود براندازند.[35] همچنین اشارهی جالب توجهی به «سرزمین عطارد» میبینیم که یکی از کهنترین ثبتهای این کلمهی هنوز رایج در پارسی امروزین را به دست میدهد. عطارد (عَطارُث) در این متن اسم قلمروی در موآب است که اسرائیلیها آن را گرفته و در آن دژی ساخته بودند.
مشا میگوید که چگونه این سرزمین را پس گرفت و اموال اسرائیلیها را غارت کرد. همچنین شرح داده که به جایی به نام نابو در اسرائیل حمله کرده و هفت هزار مرد را کشته و زنان بسیاری را به بردگی گرفته و ظرفها و آرایههای معبد یهوه را برگرفته و آنها را به معبد چموش پیشکش کرده است. همچنین دربارهی دژ و دروازه و بناهایی که در جایی به نام کَرخَه در سرزمین موآب ساخته توضیح زیادی داده است.[36]
محتوای این نبشته با بخشی از عهد عتیق که درگیری میان یهودیان و موآبیها را شرح میدهد، سازگاری دارد. بر مبنای این متن یهورام شاه اسرائیل و یهوشافت شاه یهودیه و شاه ادوم متحد شدند تا شورش مشا رهبر موآبیها که پیشتر مطیع اسرائیل بودند را فرو بنشانند. اما مشا وقتی در آستانهی شکست قرار گرفت پسر بزرگش (یا بنا به تفسیری پسر مهتر شاه ادوم) را برای چموش قربانی کرد و در نتیجه این ایزد جنگاور به یاری موآبیها آمد و اسرائیلیها و متحدانشان شکست خوردند.[37] هرچند دربارهی همتا شمردن این دو واقعه باید احتیاط کرد. چون یکی از زمانسنجیها تاریخ این کتیبه را در دههی ۲۵۷۰ تاریخی (۸۱۰ پ.م) قرار میدهد[38] که در این حال با تاریخ برآمده از تورات یعنی ۲۵۴۰ (۸۴۰ پ.م) ناسازگار است.
در سال ۵۳۷۳ (۱۳۷۳خ/ ۱۹۹۴.م) آندره لومر کلمهای مخدوش از سطر ۳۱ این کتیبه را «خاندان داود» خواند و ادعا کرد که این کهنترین اشاره به دولت یهودیه خارج از تورات محسوب میشود. البته این خوانش جای چون و چرای فراوان دارد. کلمهی مورد نظر لومر «بت.[]ود» است و وی آن را «بت.دود» (بیت داود) خوانده است.[39] هرچند خوانش دیگر بت.[د]ود[ه] (بیت دَئودوه) است که از منابع دیگر میدانیم یکی از خاندانهای حاکم در آن منطقه بودهاند.[40] خوانش محتملتری هم که در سال ۵۳۸۰ (۱۳۸۰خ/ ۲۰۰۱.م) پیشنهاد شد، به شواهد درون متنی مبتنی است و آن را به بیت داود نامربوط میداند.
کتیبهی مشا و بخشی که از گرفتن سرزمین نابو از اسرائیل سخن میگوید
متن کتیبهی دان چنین است: [41]
1.[ ]א]מר.ע[ ]וגזר ]
2.[ ]אבי.יסק[.עלוה.בה]תלחמה.בא ]
3.וישכב.אבי.יהך.אל[.אבהו]ה.ויעל.מלכי[ יש]
4.ראל.קדם.בארק.אבי[.ו]יהלך.הדד[.]א[יתי]
5.אנה.ויהך.הדד.קדמי[.ו]אפק.מן.שבע[ת]
6.י.מלכי.ואקתל.מל[כן.שב]ען.אסרי.א[לפי.ר]
7.כב.ואלפי.פרש.[קתלת.אית.יהו]רם.בר[אחאב.]
8.מלך.ישראל.וקתל[ת.אית.אחז]יהו.בר[יהורם.מל]
9.ך.ביתדוד.ואשם.[אית.קרית.הם.חרבת.ואהפך.א]
10.ית.ארק.הם.ל[ישמן ]
11.אחרן.ולה[… ויהוא.מ]
12.לך.על.יש[ראל… ואשם.]
13.מצר.ע[ל. ]
ترجمه:
۱) […] و بریدند […]
۲) […] پدرم سراغشان رفت، با آنها جنگید در […]
۳) و پدرم بر خاک افتاد، او نزد [پدرانش] رفت که شاهان اسرائیل بودند
۴) که پیشتر به سرزمین پدرم وارد شده بودند. حداد مرا به شاهی برگزید
۵) و حداد پیشاپیش من حرکت کرد. من از هفت […]
۶) پادشاهیام جدا شدم و و هف[تاد] شاه را کشتم. [شاهانی که] بر هز[اران گرد]ونه
۷) و هزاران سوارکار فرمان میراندند. [من یِهو]رام پسر [آحاب] را کشتم
۸) که شاه اسرائیل بود، و [آحاز]یَهو پسر [یهورام شاه]ه را کشتم
۹) که به بیت داود تعلق داشت. و من [شهرهایشان را ویران] کردم و
۱۰) سرزمینشان را به [برهوت] تبدیل کردم
۱۱) بقیهی […] و [یهو]..
۱۲) بر اس/ار [رائیل/ رالدوده] تاخت و [من آنجا را]
۱۳) محاصره کردم…
در سطر دوازدهم این کتیبه عبارت «ارال دوده» را میبینیم که به شرح فتح شهر عطارد مربوط میشود. مشا میگوید که از عطارد «ارال» که «دوده»ی آنجا بوده را به اسارت برده و به چموش در قِریوت پیشکش کرده است. از این رو احتمالا «دوده» اسم خاص داود نیست و «مدافع، پاسبان» معنی میدهد، و «ارال» (یعنی نورِ خدا) اسم خاص کسی است که دفاع از شهر عطارد را بر عهده داشته، و به دست مشا اسیر و احتمالا در پیشگاه چموش قربانی شده است.[42] البته این عبارت «دوده» را میتوان به صورتهای دیگر –مثلا همچون ظرفی آیینی- هم خواند اما به هر روی آشکار است که در متن احتمالا به معنای داود نبوده است.
متن دیگری که به همین ترتیب خاستگاهی بحثبرانگیز دارد، کتیبهی تل دان است که در سال ۵۳۷۳ (۱۳۷۳خ/ ۱۹۹۴.م) در یک تپهی باستانی دست خورده کشف شد و هنوز دربارهی اصالتش بحثهایی در میان است. این اثر از سه پاره متن تشکیل یافته که دربارهی چگونگی چیدنشان کنار هم و اصولا این که بخشهایی پیوسته از یک متن باشند یا نه، تردیدهایی وجود دارد.[43] در این متن از قول شاهی آرامی که احتمالا حزائیل امیر دمشق است، میخوانیم که قلمروش برای مدتی توسط اسرائیلیها تسخیر شده بوده و بعدتر آزاد شده است. این متن احتمالا به میانهی قرن ۲۵ تاریخی (ق ۹ پ.م) باز میگردد و این مقطعی است که بنا به شواهد باستانشناسانه میدانیم که این شهر به قلمرو آرامیها پیوسته و ساخت و سازهایی در آن انجام گرفته است.[44] در متن عبارت «بتدود» دیده میشود که اغلب «بیت داود» خوانده شده و یکی از چهار ارجاع بیرون تورات به خاندان حاکم بر قلمرو یهودیه به شمار میآید.[45]
دربارهی اصیل بودن کتیبهی تل دان و درست بودن خواندن عبارت بیت داود در آن جای تردید هست. از سویی نبشته توسط باستانشناسان و طی حفاری علمی کشف نشده و در بافت زمینی دست خورده پیدا شده است. از سوی دیگر زبان آن پاکیزه و سره نیست و بیشتر به آمیختهای از زبان آرامی و فنیقی شبیه است و جالب آن که کتیبهی مشا و نبشتهی ذَکور که در نزدیکی حلب یافت شده نیز چنین بافت زبانیای دارند.
همهی این متنها در شرایطی پرسشبرانگیز و خارج از روند حفاری علمی کشف شدهاند و مشابهشان به لحاظ زبانی در هیچ متن باستانی دیگری یافت نشده است. از این رو دست کم یک متخصص همه را جعلی قلمداد کرده و بسیاری دیگر نیز در این مورد تردیدهایی را مطرح کردهاند.[46] امروز در بیشتر کتابهای درسی دانشگاهی این تاکید را میبینیم که توافقی میان باستانشناسان شکل گرفته و همگی این کتیبهها را اصیل و اشارهها را به بیت داود درست میدانند.[47] هرچند اعلام این توافق به نظرم قدری شتابزده است و همواره از طرف جبههی هواداران اصالت این متنها انجام میپذیرند. وگرنه صداهای نیرومندی که این نبشتهها را جعلی یا خوانش بیت داود در آن را نادرست بدانند، همچنان وجود دارند.[48] به ویژه که به تازگی لمک و کرایر لبههای میکروسکپی رد خراشهایی که متن را تولید کرده را بررسی کرده و آن را قاطعانه جعلی دانستهاند.[49]
اگر در خوشبینانهترین حالت همهی این اسناد را با قوم اسرائیل مربوط بدانیم، باز هم تصویری منسجم و یکپارچه از هویتی یکدست و یکتاپرست را پیشارویمان نخواهیم یافت. آن آحاب اسرائیلی که شاید نامش در کتیبهی کُرش آمده باشد و با فرض غیرجعلی بودن، در کتیبهی مشا هم به سیطرهاش بر قلمرو موآب اشاره رفته، در تورات هم حضور دارد و شخصیتی مهم است. اما جالب آن که بر خلاف تصوری که از اسرائیلیهای اصیل آغازین داریم، یکتاپرست به تعبیری یهودی نبوده است.
در تورات میخوانیم که آحاب شاه اسرائیل با ایزابل (ایزِه-بعل) دختر شاه صور ازدواج کرد و زیر تاثیر این زن به پرستش بعل روی آورد[50] و در سامره که پایتختش بود معبدی برای این خدای فنیقی بنا نهاد.[51] بعل ایزد مهم و مشهور فنیقیها بود و خودِ نام ایزابل نشانگر رواج کیش اوست. چون اسم او در اصل یعنی «(شاهزاده) بعل کجاست؟» و این شعاری و فریادی بوده که مردم دستهجمعی هنگام اجرای مراسم بعل سر میدادهاند.[52] یعنی اگر بخواهیم نص تورات را هم در نظر بگیریم، و آن را کنار خط آمیختهی فنیقی کنعانی متون دان و مشا بگذاریم، به این نتیجه میرسیم که اسرائیل در قرن ۲۵ تاریخی (ق ۹ پ.م) یکی از مراکز کوچک جمعیتی در قلمرو کنعان بوده و مردمش هم فرهنگی فنیقی-کنعانی داشته و خدایان بومی همین منطقه را پرستش میکردهاند.
در این بافت بوده که یهودیان اقامتگاه یازده قبیلهی خود را در شمال و مرکز تنها قبیلهی بزرگ خود را در جنوب و یهودیه قرار میدادهاند. یعنی ایدهی اسباط دوازدهگانهی قوم یهود، احتمالا صورتبندیای اساطیری شده و نظم یافته از تنوع قومی چشمگیری است که در قلمرو باستانی اسرائیل وجود داشته است. زمان ظهور و فعالیت این قبایل و سازماندهیشان در قالب یک واحد سیاسی منسجم ظاهرا به قرن ۲۶-۲۵ (ق ۸-۹ پ.م) محدود میشود و چنین مینماید که فشار حملههای آشوریها نیرویی بوده که ضمنِ ثبت نام و نشان این مردم، احتمالا عاملی برای سازماندهی و اتحادشان نیز محسوب میشده است.
نیروی نظامی مهاجم و غارتگر آشور در این دوران عاملی مهم و اثرگذار بود که هم دولتشهرهای آسورستان و اقوام کنعانی و فنیقی و فلسطینی را تهدید میکرد، و هم از سوی دیگر مانند فشاری و ضرورتی برای سازمان یافتگی سیاسی و نظامیشان عمل میکرد. سیاست آشوریان البته بسیار خشن و بدوی بود و بر قاعدهی قدیمی غارت تکیه میکرد. به همین خاطر نوآوریهای فنیای که آریاییها از میانهی هزارهی دوم تاریخی (ابتدای هزارهی اول پیش از میلاد) به منطقهی ایران غربی وارد کرده بودند، در آشور تنها جلوههایی نظامیگرانه به خود گرفت و خشونت جنگی را سازماندهی کرد، بی آن که در لایههایی عمیقتر مثل دین، تعریف انسان، یا حقوق اثری به جای گذارد.
با این همه سیاست غارت آشوریان پیامدهایی در پی داشت که میتوان همچون بسترسازیهایی ناخواسته برای ظهور قدرت پارسها و مادها در نظرشان گرفت. مهمترین این پیامدها گسترش شهرنشینی بود که الگویی به کلی متفاوت با عصر هخامنشی را نشان میداد. در عصر هخامنشی روند شهرنشین شدن جمعیت و رونق فضاهای شهری از تثبیت بازیهای برنده/ برنده و گسترش بازرگانی ناشی شده بود. در دوران آشوریان نیروی پیشران شهرنشینی بازیهای برنده/ بازندهی غارتگران آشوری بود که باعث میشد جمعیت روستایی به درون شهرها بگریزند تا از سویی قدرت دفاعی شهرها را تقویت کنند و از سوی دیگر زیر سایهی امنیتی حصار شهرها از دستبرد آشوریان ایمن باشند.
عکرون در این میان نمونهی خوبی است که تاثیر سیاست آشوریها در منطقه را نشان میدهد. پس از آن که آشوریها شهر قدیمیترِ گاث در همسایگی عکرون را نابود کردند، این شهرک کوچک را به عنوان پایگاه اداری خود برگزیدند و آنجا را به مرکزی برای تولید روغن زیتون و ارسالش به سرزمین اصلی آشور بدل ساختند. در نتیجه جمعیت عکرون به سرعت افزایش یافت و یک ناحیهی صنعتی بزرگ در آن شکل گرفت که کارش روغنگیری از زیتون بود.[53] به این ترتیب بذری از پیچیدگی که از نظر فنی و سطح نویسایی با سرزمین آشور قیاسپذیر بود، در جریان استثمار نواحی پیرامونی در میانهی آن کاشته شد و شهری مثل عکرون را پدید آورد.
از آنجا که فرار جمعیت به شهرها زیر فشار لشکریان غارتگر آشور امری ناگهانی و اجباری بود، به جوش خوردن فرهنگ روستایی و شهری منتهی نشد و بر خلاف الگویی که در دوران هخامنشی میبینیم، شهرهای پیچیدهی ایرانی با زیرسیستمهای جمعیتی متمایز و همافزا و محلههای متفاوت اما همنشین را نتیجه نداد. بلکه به کشمکشی میان دو گروه دامن زد. چنان که مثلا در تورات میخوانیم که ملکه آثالیاه که با دسیسههایی درباری به قدرت رسیده بود، در اثر شورش «مردم زمین [کشتزارها]» (عام هَه-آرِص) به قتل رسید و در نتیجه مردم مزرعهنشین شادمانی کردند، اما اهالی شهر خموشی پیشه کردند و آشکار است که ساکنان قدیمی شهر با روی کار آمدن ملکه همدل نبودهاند.[54]
دادههایی که در تورات داریم هم نشان میدهد که احتمالا آغازگاه سازمان یافتگی قبایل عبرانی به چنین تاریخی باز میگردد و تصور کلاسیکی که این دوران را تا قرن ۲۲-۲۳ تاریخی (۱۱-۱۲ پ.م) عقب میبرد، غیرعلمی است. شاهدی که معمولا در این مورد مهم شمرده میشود، داستان آبای یهود است که در آن از فلسطینیها یاد شده است. مثلا گفته شده ابراهیم در شهر جِرار با ابیملک شاه فلسطینیها دیدار کرد.[55]در اسناد العمرنه اشارهای به نام ابیملک (אֲבִימֶלֶךְ: یعنی پدرم شاه است) داریم که به قرن بیستم تاریخی (ق ۱۴ پ.م) بازمیگردد، اما او حاکم شهر صور است و تابع مصریان و توصیفش در مقام یک امیر سامیتبار با آنچه که در سفر پیدایش میبینیم، سازگار نیست. در سفر پیدایش ابیملک شاهی فلسطینی است که سپهسالاری به نام فیکول دارد و بر منطقهی جرار (גְּרָר: یعنی اقامتگاه) حکومت میکند که احتمالا همان وادی الشریعه در درهی نَهال گِرار امروز است.
ورود فلسطینیها به منطقهی آسورستان پیامد فروپاشی عصر برنز است و از حدود سال ۲۲۰۰ تاریخی (۱۲۰۰ پ.م) آغاز میشود. شهرهای فلسطینی از قرن ۲۳-۲۴ تاریخی (ق۱۰-۱۱ پ.م) تا دوران آشوریها در منطقهی کنعان فعال بودهاند. به ویژه دربارهی شهر جرار این دادهی جالب توجه را در دست داریم که احتمالا اینجا همان تل حرور امروزین در شمال غربی بئرشبا است که در عصر آهن ۱ روستایی کوچک و بیاهمیت بیش نبوده، اما در ابتدای قرن ۲۷ تاریخی (ق ۷ پ.م) به شهر تبدیل میشود و مرکز دیوانی آشوریها در منطقه به شمار میآید.[56] بنابراین ماجرای توراتی دیدار ابراهیم و ابیملک در تاریخی پس از این مقطع باید رخ داده باشد و این برداشتهای ارتدوکسی که دوران زندگی ابراهیم را در حدود ۱۸۰۰ تاریخی (۱۶۰۰ پ.م) قرار میدهند را مردود میدارد.
این نکته در کنار اهمیتی که دوازده قبیلهی یهودی[57] – و در نتیجه جمعیتهای شمالی اسرائیلی- در متن تورات دارند، نشان میدهد که بدنهی این روایتها در زمان حضور دولت اسرائیل و کمی پس از نابودی آن شکل گرفته است. دولت اسرائیل در قرن ۲۶ تاریخی (ق ۸ پ.م) زیر فشار آشور فروپاشید و بعد از قرن ۲۷ (ق ۷ پ.م) دیگر روشن بود که احیا نخواهد شد. بدنهی قدیمیترین لایه از تورات احتمالا در همین حدود شکل گرفته است. چون از طرفی به ویرانی اسرائیل اشاره میکند و از طرف دیگر قبایل مستقر در آنجا را هنوز قدرتمند و مهم به شمار میآورد، به شکلی که در ابتدای سفر اعداد از آمار «کل مردان اسرائیل» سخن به میان رفته است.
به طور خاص سفر تثنیه ردپای سنت شمالی دولت اسرائیل را بیشتر حفظ کرده است. مثلا در آن کوه سینا با نام هورِب خوانده شده، که در ضمن اسم کوهی هم هست که الیاس برای دیدار با خداوند از آن بالا میرود و بیشک در قلمرو شمالی قرار داشته است. از این رو انگار سنت اسرائیلی کوهی که ده فرمان بر آن نازل شده را هورب مینامیده و اسم کوه سینا به سنت جنوبی یهودیه مربوط باشد.[58] برخی از روایتهای تورات اصولا به قلمرو شمال تعلق دارند و چنان که به زودی خواهیم دید، دادههای روشنی در دست داریم که نشان میدهد بخش E از عهد عتیق در قلمرو اسرائیل تدوین شده است. نمونهی این داستانهای شمالی روایت یوشع است که آشکارا خاستگاهی شمالی دارد. یوشع بن نون مردی از قبیلهی افرائیم است که در قلمرو اسرائیل مستقر است. او برای عهد بستن با یهوه سرکردگان قبایل را در شکیم گرد میآورد[59] که از مراکز قدیمی دولت شمالی بوده است.
کتاب تثنیه را شاید بتوان متنی دانست که با تأمل قبیلهی جنوبی یهودا بر فروپاشی دولت اسرائیل نوشته شده است. چون کتاب اول پادشاهان با آن ختم میشود، و در کتاب دوم به فتح سامریه که پایتخت این قلمرو بوده هم اشاره شده است.[60] بخش عمدهی تواریخ تثنیه از زاویهی عضوی از قبیلهی یهودا به تاریخ منطقه مینگرد و نگاهی منفی به پادشاهی اسرائیل دارد.[61] هرچند اشارههایی آمیخته با ستایش و دلتنگی نیز به ویژه در گفتمان اشعیاء و الیجاه (الیاس) دیده میشود.[62] به همین ترتیب اشارههایی مثبت به دولت اسرائیل[63] و تاکیدی بر قدرت نظامی شاه اسرائیل[64] را در این متن میبینیم.
این متنها احتمالا پس از فروپاشی اسرائیل و توسط کاتبان حزقیاه، زیر تاثیر مهاجرانی نوشته شدهاند که از شمال میآمدند. دادههایی که مثلا در روایت اشعیاء و الیاس نقل شده احتمالا از سنتی شفاهی و پیامبرانه بر میخاسته. هرچند بخشهایی دیگر که شمار سال سلطنت و ریزهکاریهای عملیات عمرانی شاهان را گوشزد میکند، شاید از بایگانیهای دولت اسرائیل برگرفته شده، یا بر مبنای خاطرات دیوانسالاران فراری به جنوب تدوین شده باشد.
احتمالا رخنه کردن روایتهای مسیحایی در ادبیات یهودی را نیز بتوان با فروپاشی دولت اسرائیل مربوط دانست. ایدهی شاهی جنگاور و فرهمند که در آینده ظهور خواهد کرد و همه را نجات خواهد داد، برای نخستین بار در بافتی فلسفی و تاریخمند در گاهان زرتشت مطرح شد و تا قرنها بعد تنها در همین بافت اوستایی نقل میشد. کوروش بزرگ در همین بافت خیزش سیاسی و نظامی سرنوشتسازش را آغاز کرد و او را باید شخصیتی مهم دانست که این ایده را از ایران شرقی به ایران غربی منتقل کرد و از باوری دینی و آخرالزمانی به گفتمانی سیاسی و معاصر تبدیلش کرد.
ردپای چنین فکری را در کتاب اشعیا نیز میبینیم که بنا به تاریخگذاری سنتی بین ۲۶۵۰ تا ۱۶۶۵ تاریخی (۷۳۰ تا ۷۱۵ پ.م) تدوین شده است و این چند سال پس از فتح منطقهی جلیله به دست تیگلت پیلسر است. در این متن نوید ظهور مسیحایی داده میشود که سلطنت داود را احیا خواهد کرد و ستمدیدگان را رهایی خواهد بخشید.[65] به احتمال زیاد این بخش از متن بخشی از تبلیغات سیاسی قلمرو یهودیه بوده که جمعیت مهاجر از اسرائیل و بازماندگان غارت و کشتار آشوریها را در خود جای داده و آنان را در نظم سیاسی ابتداییتر خویش میگنجانده است.
باید توجه کرد که شکل امروزین این متن بیشک پس از دوران هخامنشی تدوین شده و از این رو به احتمال زیاد نوعی آمیختگی میان تبلیغات سیاسی احیاگرانهی امیران یهودیه با دستگاه نظری زرتشتی و چشمداشت آن برای ظهور سوشیانس صورت پذیرفته است. متن تاریخ زایش این مسیح موعود را در فاصلهی ۷۳۰-۷۱۵ پ.م قرار میدهد، اما چنان که شنیدهویند نشان داده، از خودِ متن اشعیا بر میآید که منظور از این ناجی حزقیاه بوده[66] و باید متن را تبلیغی سیاسی برای دستگاه سیاسی او قلمداد کرد.[67]
تا جایی که از شواهد تاریخی بر میآید، در دوران پیشا هخامنشی تنها واحد سیاسی منسجمی که یهودیان پدید آوردند، همین دولت اسرائیل بوده است. به همین خاطر این مفهوم تا دیرزمانی همچون مرجع و قلابی مفهومی برای تعریف هویت این مردم کاربرد داشت. دیویس در مقالهای متون بازمانده از یهودیان مقیم دمشق و تومارهای بحرالمیت را مقایسه کرده و با استحکام خوبی نشان داده که در دوران هیکل دوم که با احیای اورشلیم به دست کوروش آغاز میشود، عبرانیان یک هویت منسجم و یکتای یهودی نداشتهاند و خویشتن را در سنن و چارچوبهای متفاوتی تعریف میکردهاند. از دید او سنت قمران در کرانهی بحرالمیت که بسیار نویسا هم بوده، هرگز به الهیاتی منسجم و مدون منتهی نشد و در مقابل سنت یهودیان دمشق توانست تاریخی پیوسته و یکپارچه دربارهی پیشینهی یهودیان پدید آورد.
هویت یهودی شکل گرفته در دمشق بر سه محور دولت قدیم اسرائیل، متن تورات و معبد سلیمان خود را تعریف میکرد و به این ترتیب شالودهاش بر گفتمانی استوار بود که در دوران کوروش تا داریوش پدید آمده و در مرتبهی نخست جمعیت رها شدگان از بابل را روانهی جنوب آسورستان کرده بود و در مرتبهی بعد شریعت را به شکلی نویسا به ایشان عرضه کرده بود. در مقابل فرقهی مستقر در قمران تومارهایی را پدید آورده که انگار ارتباط چندانی با هم ندارند و همهشان را نمیتوان زیر چتر یک هویت مشترک یا یک روایت اعتقادی منسجم جمع کرد.[68]
بر مبنای تومارهای کشف شده در غارهای نزدیک دمشق، یهودیان مقیم این شهر خود را اسرائیلی مینامیدهاند، و نه یهودی؛ و نسب خود را به بازماندگان دولت اسرائیل میرساندهاند. یعنی در اینجا با فرقهای سر و کار داریم که خود را ادامهی مستقیم دولتی میدانند که در قرن ۲۶ تاریخی (ق ۸ پ.م) به دست آشوریان نابود شد. با این حال نکتهی جالب آنجاست که اعضای این فرقه مردم قلمرو اسرائیل را بیگانه میدانستند و معتقد بودند دولت اسرائیل به خاطر گناه و نافرمانی در برابر خداوند دچار انقراض شد و احیای شریعت و دین در ابتدای دوران هخامنشی دورانی تازه را آغاز کرده که مردم اسرائیلِ آن دوران هنوز در آن شریک نشده و بنابراین از میراث گناهآمیز اجدادشان رهایی نیافتهاند. یعنی یهودیان دمشق نه تنها خود را ادامهی اسرائیلیهای قدیمی میدانستند، که خود را تنها وارثان پرهیزگار شریعتی قلمداد میکردند که در قلمرو زادگاهش منسوخ شده و از یاد رفته است.
- Drews, 1995: 18–20. ↑
- Hasel, 1998: 194. ↑
- Sparks, 1998: 96–97. ↑
- Sparks, 1998: 96-97.↑
- Redmount, 2001: 97. ↑
- Margalith, 1990: 225–237.↑
- Thompson, 2002: 14. ↑
- Killebrew, 2005: 154. ↑
- Sparks, 1998: 95.↑
- Hasel, 1994: 54, 56.↑
- Lipinski, 2006: 60.↑
- Frank Yurco ↑
- Yurco,1986:189–215. ↑
- Killebrew, 2005: 155. ↑
- سفر تثنیه، باب ۳۳، آیهی ۲؛ کتاب داوران، باب ۵، آیهی ۴. ↑
- Van Der Toorn, 1996: 282-283. ↑
- Rainey, 2008. ↑
- Redford, 1992: 272–3,275. ↑
- Herzog, 1997: 246.↑
- Na’aman, 2005. ↑
- Coogan, 2009: 243.↑
- Oppert, 1865: 140.↑
- Kelle, 2002: 642. ↑
- Grabbe, 2010: 56.↑
- Grabbe, 2010: 56.↑
- Grabbe, 2010: 56.↑
- Davis, 1982: 6. ↑
- 183 MeshaStele ↑
- 184 MoabiteStone ↑
- Lemaire, 2007.↑
- 186 Mykytiuk, 2004: 95. ↑
- Bordreuil, 2001: 158-167. ↑
- Yahuda, 1944: 139–164. ↑
- Thompson, 2000: 323–326.↑
- Rollston, 2010: 53–54. ↑
- King, 1878: 55-58. ↑
- کتاب دوم پادشاهان، باب سوم، آیات ۴-۸. ↑
- Lemaire, 2007.↑
- Lemaire, 1994.↑
- Green, 2010: 118. ↑
- Athas, 2003. ↑
- Lipiński, 2006: 339–340. ↑
- Davis, 1982. ↑
- Athas, 2003. ↑
- Kitchen, 1997: 29–44. ↑
- Lemche, 1998: 41. ↑
- Clines, 1999. ↑
- Davis, 1994. ↑
- Lemche, 2004: 61. ↑
- کتاب اول پادشاهان، باب ۱۸، آیات ۴-۱۹. ↑
- کتاب اول پادشاهان، باب ۱۶، آیات و ۳۱ و ۳۲. ↑
- Hackett, 2004: 150–151.↑
- Schniedewind, 2005: 94. ↑
- کتاب دوم پادشاهان، باب ۲: آیهی ۲۰. ↑
- سفر پیدایش، باب ۲۶، آیهی ۱. ↑
- Finkelstein and Silberman, 2001: 38. ↑
- سفر خروج، باب اول، آیات ۱ تا ۴. ↑
- Schniedewind, 2005: 83. ↑
- کتاب یوشع، باب ۲۴. ↑
- کتاب دوم پادشاهان، باب ۱۷. ↑
- مثلا: کتاب اول پادشاهان، باب ۱۸ و باب ۲۱. ↑
- کتاب اول پادشاهان، باب ۱۷ تا کتاب دوم پادشاهان، باب ۹. ↑
- کتاب اول پادشاهان، باب ۲۲؛ کتاب دوم پادشاهان، باب ۶، ۷، ۱۳، ۱۴ تا ۲۱. ↑
- کتاب اول پادشاهان، باب ۲۲؛ کتاب دوم پادشاهان، باب ۶، ۷، ۱۳، ۱۴ تا ۲۱. ↑
- کتاب اشعیاء، باب ۹، آیات ۱-۷. ↑
- کتاب اشعیا، باب ۷، آیهی ۱۴. ↑
- Schniedewind, 2005: 69. ↑
- Davies, 1982. ↑
ادامه مطلب: گفتار سوم: قلمرو یهودیه
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب