پنجشنبه , آذر 22 1403

گفتار دوم: رويكرد زبانشناختى

گفتار دوم: رويكرد زبانشناختى

چارچوب نظرى

اين شيوه‌‌ى نگاه به شوخى‌‌هاى زبانى، پديده‌‌اى به نسبت جديد است. با وجود قدمت ابراز نظرهايى كه در مورد شوخى و جوك در متون فرهنگهاى مختلف وجود دارد، پرداختنِ ديدگاهى علمى و ساختاريافته در مورد بعدِ زبانشناختىِ اين پديدارها، عمرى برابر با دانش زبانشناسى دارد. رويكردهاى نظرى عمده‌‌ى زبانشناسان در اين زمينه، كاملا زيرتأثير يافته‌‌هاى زيست‌‌شناختى/روانشناختى از يكسو، و برداشتهاى مردم‌‌شناسانه- جامعه‌‌شناسانه از سوى ديگر بوده است. با اين وجود، تحليلهاى اصيل و تخصص‌‌يافته‌‌اى هم در اين باره انجام گرفته است كه در اينجا مرورى كوتاه بر آن خواهيم داشت.

به طور كلى، نظرياتِ مربوط به زبانشناسىِ جوك را مى‌‌توان به دو گروهِ كاركردگرايانه و ساختارگرايانه تقسيم كرد. رويكردهاى كاركردگرايانه، به محتويات معنايىِ جوك، و نقشى كه در كنش متقابل نمادين ميان آدميان ايفا مى‌‌كند توجه بيشترى دارند. از نظر هواداران اين رويكرد، آنچه كه مهم است، عملكرد جوك در شبكه‌‌ى ارتباطات انسانىِ پيرامونش است. به بيان ديگر، جوك تنها در زمينه‌‌اش معنا دارد و بايد در ارتباط با ساير كنشهاى زبانىِ همسايه‌‌اش وارسى شود. اين زاويه‌‌ى ديد بيشتر با پژوهشهاى مردم‌‌شناسانى مانند ردكليف براون و جامعه‌‌شناسانى مانند هواداران مكتب شيكاگو گره خورده است.

از سوى ديگر، رويكرد ساختارگرا نگاهى به كلى متفاوت به موضوع دارد. جوك از نظر اين پژوهشگران يك رخداد زبانى است كه مى‌‌تواند از زمينه‌‌اش جدا شود، و به لحاظ ويژگيهاى ساختى و بافت درونى مورد تحليل واقع شود. سرمشقِ مشترك علاقمندان به اين طرح پژوهشى، با ساختارگرايى فرانسوى گره خورده است و به ويژه تحت تأثير آراى فرديناند دو سوسور در مورد تمايز زبان و گفتار تحول يافته است. در اين بخش از نوشتار، بيشتر به رويكرد ساختارگرا خواهيم پرداخت. چرا كه بحث كاركردگرايانه را در گفتار بعدى و نقل يافته‌‌هاى مردم‌‌شناسان و جامعه‌‌شناسان مرور خواهيم كرد.

ساختار زبانى جوك

در مورد جوك و شوخيهاى زبانى چند نكته را مى‌‌دانيم. نخست آن كه اين رخداد زبانى، پديده‌‌اى فراگير و عمومى است. هيچ دوره‌‌اى از تاريخ، هيچ تمدن و هيچ زبانى شناخته نشده است كه در آن جوك و شوخى زبانى وجود نداشته باشد. چنين مى‌‌نمايد كه اين واحدهاى كوچك ارتباطى، در تمام نظامهاى نشانگانى/معنايىِ پيچيده‌‌تر از آستانه‌‌اى خاص، وجود داشته باشند، و به ظاهر زبانهاى طبيعىِ انسانى همه از اين آستانه گذشته‌‌اند. بنابراين جوك را نبايد رخدادى نوظهور يا وابسته به نوع خاصى از جوامع و ساخت خاصى از روابط انسانى دانست.

دوم آن كه جوك براى تمام به كار برندگانِ زبان قابل درك، استفاده و بازتوليد كردن است. يعنى تمام به كار برندگان عادىِ يك زبان، -مستقل از اينكه چقدر اخمو، جدى يا شوخ باشند- تمايز بين جوك و غيرجوك را در مى‌‌يابند، در شرايطى به آن مى‌‌خندند، و قادرند در شرايطى آن را براى ديگران تعريف كنند.

سوم آن كه جوك‌‌ها با وجود تنوع شگفت‌‌انگيز و تداوم عجيبشان در مسير زمان و جريان زبان، ساختى كمابيش مشابه دارند. چنان كه گفتيم، وجود عنصرى بى‌‌ربط در جوكها فراگير است. ويژگيهايى ديگر را نيز مى‌‌توان به عنوان خاصيت مشترك بسيارى از جوك‌‌هاى زبانهاى گوناگون دانست. اشاره‌‌ى پرده‌‌درانه به تابوهاى اجتماعى، مانند مفاهيم خشونت‌‌آميز و جنسى، وجه مشترك بخش عمده‌‌ى جوك‌‌هاى جوامع گوناگون است. از سوى ديگر، كاركرد تمسخرآميز و نقش تخريب كننده‌‌ى جوك هم در تمام زبانها شناخته شده است.

به اين ترتيب ما با فرآيندى عام و بنيادين روبرو هستيم كه در تار و پود عميقترين لايه‌‌هاى زبان ريشه دوانده است و بخش مهمى از كنش ارتباطى افراد را در هر زبان شامل مى‌‌شود. با اين زمينه، بايد ببينيم ملزوماتى كه يك كنش زبانى را به جوك تبديل مى‌‌كند كدام است.

مى‌‌توان كل عناصر ضرورى براى تعريف يك جوك را به دو دسته‌‌ى شروط لازم و كافى تقسيم كرد. شروط لازم، آنهايى هستند كه مجموعه‌‌اى از ساختهاى زبانىِ شبيه به جوك را پديد مى‌‌آورند، و طيف وسيعى از كنشهاى ارتباطى -از جمله جوك گفتن- را در بر مى‌‌گيرند. اين شرطها خصلتى ساختارى و عملكردى دارند. شروط كافى، آنهايى هستند كه با افزوده شدن به دسته‌‌ى نخست، جوك‌‌ها را از ساير ساختهاى زبانى مشابه متمايز مى‌‌كنند. اين شروط بيشتر از زاويه‌‌ى معنايى اهميت دارند.

شروط لازم براى جوك بودن يك گزاره عبارتند از:

نخست: داشتن پيش‌‌فرض،[1] که معناست كه جوك‌‌ها بر زمينه‌‌اى از اطلاعات قبلىِ شنونده سوار مى‌‌شوند و با پيوند خوردن با داده‌‌هايى كه از قبل در ذهن وجود دارند رمزگشايى مى‌‌شوند.

دوم: جنبه‌‌ى كنايى، يعنى عناصر جوك بايد معنايى فراتر از آنچه را كه در برخورد اول دريافت مى‌‌شود، حمل كنند. دوپهلو بودن معنا، و اشاره كردن به برخى از رخدادهاى موجود در بستر پيش‌‌فرضها، از رايجترين راه‌‌هاى بروز رفتار كنايى در عناصر زبانى هستند.

سوم: اشاره به جهانهايى ممكن، بدان معناست كه جوك بايد به شرايطى اشاره داشته باشد كه تفاوت آن با شرايط ملموس و عادى، تصويرى از جهانى ديگر را ترسيم كند. اين جهانِ مفروض با وجود غريب نمودن، بايد ممكن هم باشد، يعنى اگر از حد خاصى بيشتر با شرايط آشناى ما تفاوت كند، نامفهوم جلوه خواهد كرد.

چهارم: كنش زبانى، که از آثار فلاسفه‌‌ى زبانِ مكتب انگليسى -آستين و سِرل- وامگيرى شده است.[2] اين فيلسوفان، كنش زبانى را به دو نوعِ صادقانه[3] و غيرصادقانه تقسيم‌‌بندى كرده‌‌اند و از دومى آن گزاره‌‌ها و رخدادهايى را در زبان مراد مى‌‌كنند كه هدفى فراتر از انتقال معانى مرسوم در واژگان و گزاره‌‌ها را دنبال مى‌‌كند. عناصر كنايى و استعارى زبان خشتهايى هستند كه كنش زبانى غيرصادقانه را ممكن مى‌‌سازند.

صادقانه بودن ارتباط زبانى، به اين چهار شرط وابسته است:

الف) كميت: يعنى انتقال آن مقدارى از اطلاعات كه مورد نيايز شنونده است. نه خيلى بيشتر و نه كمتر.

ب) كيفيت: يعنى بيان گزاره‌‌اى كه شنونده خود به راستىِ آن باور دارد.

پ) تناسب: يعنى وجود ارتباط معنايى و انسجام مفهومى در متن منتقل شده.

ت) لحن و شيوه: يعنى استفاده از رمزگانِ پيرازبانىِ[4] سودمند، مناسب و همخوان با معناى مورد نظر به اين ترتيب مى‌‌توان اشكال گوناگونِ صورتهاى زبانى غيرصادقانه را با توجه به آن شرطى كه در فهرست بالا نقضش مى‌‌كنند، تبارشناسى كرد.[5]

جوك‌‌ها، معمولا اطلاعاتى حشو و زايد، يا ناقص را منتقل مى‌‌كنند. اصل ماجرا، كه همان كليد تبديل تفسير عادى و معمولى به تفسيرِ خنده‌‌آور است، يا در انتهاى كار مى‌‌آيد و يا اصلا به طور صريح ذكر نمى‌‌شود. چنان كه فرويد گفته؛ جوك كلامى نيست كه با تعداد كمى از واژگان بيان شود، بلكه كلامى است كه تعداد بسيار كمى از واژگان را در برگيرد.[6]

علاوه بر اين، گوينده‌‌ى جوك همواره بر نادرستى آن آگاه است، و به شكلى آگاهانه متن را به شكلى ارائه مى‌‌كند كه تكه پاره و از هم گسيخته به نظر برسد، به عبارت ديگر نقض اصل تناسب، به پيدايش شكافى معنايى در متن جوك مى‌‌انجامد كه پر كردنش بر عهده‌‌ى شنونده واگذارده مى‌‌شود و موفقيت در آن لذت‌‌بخش است.

لحن بيان بسيارى از جوك‌‌ها هم چنين وضعيتى دارد. از تقليد صدا و گويش افراد خاص گرفته تا شكلك درآوردن يا استفاده از حركات نمايشىِ چهره و بدن، همگى در هنگام تعريف كردن جوك حالتى ويژه، غيرصادقانه و معمولا اغراق‌‌آميز به خود مى‌‌گيرند.

با توجه به آنچه كه گذشت، مى‌‌توانيم از آنها براى تعريف كنش زبانىِ خاص جوك استفاده كنيم:

نخست، جوك بايد -به يكى از اشكالى كه گفتيم- غيرصادقانه باشد.

دوم، گوينده و شنونده‌‌ى جوك بايد بر غيرصادقانه بودن گفتارش آگاه باشد. اين امر در مورد جوك‌‌هايى كه در ابتداى كار ابهامِ واقعى بودنِ مطلب وجود دارد هم راست است. چرا كه با پايان يافتن جوك و بروز خنده -كه نشانگر تكميل روند فهمِ جوك است- شنونده هم به نادرست بودن گزاره‌‌هاى جوك پى مى‌‌برد.

سوم آن كه گوينده بر اين باور باشد كه جوك مفاهيمى خنده‌‌دار را منتقل مى‌‌كند.

و چهارم آن كه گوينده به قصد خنداندنِ مخاطب جوك را تعريف كند. معمولا اين قضيه در مورد شنونده هم درست است، يعنى شنوندگان عادى هم به قصد خنديدن جوك را مى‌‌شنوند. اما حالاتى استثنايى هم وجود دارد كه شنونده به قصدى ديگر -از سر باز كردن گوينده، خيط كردنش از راه نخنديدن و…- جوك را مى‌‌شنود.

اين چهار شرط، يعنى ارتباط با پيش‌‌فرض، كنايى بودن، اشاره به جهانهايى ممكن، و غيرصادقانه بودن، شروط لازم براى تعريف جوك هستند. يعنى يك جوك حتما بايد اين شرايط را داشته باشد.

شرط كافى براى جوك بودنِ يك تركيب زبانى، به مفاهيمى كه در مورد عنصر بى ربط و شيوه‌‌ى جذب كردنش در متن گفتيم ارتباط مى‌‌يابد. جوك، آن متنى است كه دست كم دو تفسير معنايى متفاوت از آن ممكن باشد، و همواره يكى از آنها دور از ذهن بنمايد، يا ديرتر از ديگرى توسط شنونده دريافت شود. لحظه‌‌ى دريافت شدن اين معناى دوم، با زمان شروع خنده تعيين مى‌‌شود، و فعلِ گرفتنِ جوك بدان وابسته است. به اين ترتيب ما مدلى زبانشناسانه از جوك در دست داريم، كه مى‌‌توانيم بر مبنايش جوك‌‌ها را از نظر ساختار رده‌‌بندى كنيم.

با نفوذترين رده‌‌بندى در اين مورد، به كارى مربوط مى‌‌شود كه هاكت انجام داده است. او ساختار زبانىِ جوك را به دو بخشِ متنِ اصلى[7] و كليد[8] تقسيم كرده است.[9] بر مبناى اين دو، مى‌‌توان جوك‌‌ها را ساده (داراى يك كليد و دو معناى ممكن) يا پيچيده (داراى بيش از يك كليد و بيش از دو معنا) دانست.

هاكت جوك‌‌ها را از نظر ساختار زبانى و نوع كليدشان در دو گروهِ ايهامى[10] و تفسيرى[11] جاى داده است. با توجه به نامناسب بودنِ كليدواژگانِ مورد نظر هاكت در بافت زبان فارسى، ترجمه‌‌ى وفادارانه‌‌ى را وانهاده‌‌ايم و استفاده از برابرنهادهايى خودساخته را ترجيح داده‌‌ايم. جوك‌‌هاى تفسيرى آنهايى هستند كه بسته به شرايط محيطى و رخدادهايى كه پيش از تعريف شدنش رخ داده‌‌اند، دو يا چند تفسير متفاوت را به دست مى‌‌دهند. دوپهلو بودن اين جوك‌‌ها در كل متن منتشر است و گرانيگاه خاصى ندارد. در مقابل جوكهاى ايهامى داراى گرانيگاه‌‌هاى خاصى هستند كه ممكن است يك واژه یا يك گزاره باشد.

جوكهاى ايهامى را هم مى‌‌توان بر مبناى اين كه داراى ايهام حقيقى باشند يا نباشند به دو دسته‌‌ى حقيقى و غيرحقيقى تقسيم كرد. ايهام‌‌هاى حقيقى، آنهايى هستند كه واژه‌‌اى را با دو يا چند معنا در خود دارند. اين جوكها ممكن است خود به دو گروه كامل و ناقص تقسيم شوند. جوكهاى ايهامىِ حقيقى كامل آنهايى هستند كه يك واژه درشان با دو معناى متفاوت به كار رفته است. اين عبارات را در زبانشناسى هم‌‌آوا[12] مى‌‌نامند. حالت ديگر آن است كه واژه‌‌ى مورد نظر كاملا با برابر نهادش در تفسير ديگرِ متن همانند نباشد، اما به آن بسيار نزديك باشد. به طورى كه شنونده بتواند همانندى آن دو را با كمى مسامحه فرض كند. اين ايهام‌‌ها را ناقص مى‌‌ناميم.

جوكهاى داراى ايهام غيرحقيقى، آنهايى هستند كه يك يا چند گزاره‌‌شان چند معنايى‌‌ست. اين دسته مجموعه‌‌ى متنوعى از جوكها را در بر مى‌‌گيرد كه از روشهايى گوناگون براى ايجاد همخوانى بين گزاره‌‌هاى به كار گرفته شده در دو تفسير استفاده مى‌‌كنند. رايجترينِ اين روشها، معكوس كردن بخشى از آواهاست.

به اين شكل، تصويرى از جوك به دست مى‌‌آوريم كه تا حد قانع‌‌كننده‌‌اى با ابزارهاى زبانشناختى تحليل‌‌پذير است.

جوكها را بر مبناى نوع كليدشان هم مى‌‌توان رده‌‌بندى كرد. در يكى از رده‌‌بندى‌‌هاى قديمى، ولى با نفوذ، ابهامهاى موجود در متن جوك به چهار دسته تقسيم مى‌‌شوند.[13] اين تقسيم‌‌بندى بر اساس ديدگاه چامسكى از تمايز ژرف‌‌ساخت و روساخت زبان استوار است:

الف) ابهام در واژگان: كه از دو يا چندمعنايى بودن يك واژه‌‌ى منفرد ناشى مى‌‌شود.

مثال: «آن يكى شير است اندر باديه» در دو واژه‌‌ى شير (جانور و مايع خوراكى) و باديه (بيابان و ظرف) ايهام واژگانى دارد.

ب) ابهام در آوا: كه از شباهت آوايى دو واژه‌‌ى متفاوت با معانى مختلف پديد مى‌‌آيد.

مثال: يك نفر رفت رستوران گفت: «آقا يك ساندويچ بده»، گفت: «بپيچم؟» گفت: «نه، مستقيم مى‌‌رم.»

پ) ابهام در روساخت زبان: كه در آن قواعد دستورىِ سطحى ابهام‌‌آميزند و دو ساخت دستورىِ سطحى با معانى متفاوت با هم رقابت مى‌‌كنند.

مثال: يك نفر داشت از كنار دريا رد مى‌‌شد ديد يك خانمى در آب افتاده و دارد غرق مى‌‌شود و مرتب فرياد مى‌‌زند: «كمك، منو بگيريد.» رهگذر با افسوس گفت: «متأسفم خانم، من خودم زن و بچه دارم.»

ت) ابهام در ژرف‌‌ساخت زبان: در اين حالت دوشاخه‌‌زايى معنايى در ساختهاى زيرين دستور زبان صورت مى‌‌گيرد و بنابراين معانى يكسره متفاوتى را به دست مى‌‌دهد. بسيارى از جوك‌‌هاى رده‌‌ى جمله‌‌سازى بر مبناى اين ايهام شكل گرفته‌‌اند.

مثال: «به فلانى گفتند با كيشميش جمله بساز، گفت من پسرعموى حميدم، تو كيش ميشى؟»

جوك متنى خودبسنده و خودارجاع است كه ساختارى پيچيده و چند لايه‌‌اى دارد. از ابتداى تعريف كردنِ آن، گوينده مى‌‌كوشد تا متنى را به دست دهد كه با دو يا چند تفسير ممكن همخوان باشد، و اگر در انجام اين كار كامياب نشود و پيش از موعد معناى دومِ جوك را «لو بدهد»، جوك بى‌‌مزه خواهد شد. رمزِ موفق بودن جوك و منتهى شدنش به خنده، آن است كه وجود دو معناى رقيبِ در آن تا لحظه‌‌ى ارائه‌‌ى كليد -كه معمولا در انتهاى جوك قرار مى‌‌گيرد- پنهان نگهداشته شود. شنونده طبعا با آگاهى بر اين كه مشغول گوش دادن به يك جوك است، از ابتدا دنبال اين معناى رقيب مى‌‌گردد، و احتمالا همين آمادگى ذهنى است كه صورتبندى مجدد و سريعِ جوك را به محض دريافت كليد ممكن مى‌‌سازد. در شرايطى كه وضع روحى فرد براى شنيدن جوك مناسب نباشد، يا متوجه نشود كه مخاطبش دارد شوخى مى‌‌كند، جوك خاصيت خنده‌‌دار خود را از دست مى‌‌دهد.

جوك‌‌ها را مى‌‌توان بر مبناى نوع اين معناهاى رقيب و ارتباطشان با هم دسته بندى كرد. چيزى كه معمولا در مورد تمام معناهاى رقيب در جوك‌‌ها صدق مى‌‌كند، سه محورِ تفكيك كننده‌‌ى معنايى است.[14]

نخست، محور واقعى/غيرواقعى. معمولا يكى از معناهاى منسوب به متن واقعى، ممكن، واقعگرايانه است، و ديگرى ناممكن، تناقض‌‌آميز و خيالى مى‌‌نمايد.

دوم، محور هنجار/ناهنجار است. معمولا يكى از معانى جوك عادى، پيش پا افتاده و آشناست، و ديگرى دور از ذهن، نامنتظره و غريب مى‌‌نمايد.

سوم، محور معقول/نامعقول است. اين بدان معناست كه يكى از معانى جوك حالتى عاقلانه دارد و ممكن است رخ دهد، اما معناى دوم نامعقول و گاه ناممكن مى‌‌نمايد.

تقسيم‌‌بندى سه گانه‌‌ى ياد شده، دو تفسير گوناگون را از متن جوك ممكن مى‌‌كنند. يكى از اين تفسيرها واقعى، ممكن، هنجار ومعقول است، و ديگرى ناممكن، ناهنجار، غيرواقعى و غريب مى‌‌نمايد. آنچه كه شنونده در وحله‌‌ى نخست دريافت مى‌‌كند، آن تفسير نخست است. با نزديك شدن به انتهاى جوك، زمينه براى چرخش معنايى به سوى تفسير دوم فراهم مى‌‌شود، و هنگامى كه عبارت كليد ارائه مى‌‌شود، عمل چرخش كامل مى‌‌شود. عبارت كليد در واقع همان عنصر بى‌‌ربطى است. در واقع كليد در زمينه‌‌ى تفسير هنجارين بى‌‌ربط و زايد مى‌‌نمايد، اما اگر در چارچوب معناى ناهنجار و رقيب نگريسته شود، معنايى سازگار را توليد مى‌‌كند. در واقع كاركرد اين عنصر بى‌‌ربط در همين جا آشكار مى‌‌شود. عنصر بى‌‌ربط -يا همان كليد- وظيفه‌‌ى هدايت كردن شنونده از معناى هنجار به ناهنجار را بر عهده دارد. كامل شدن اين انتقال، تنشِ ناشى از برخورد با معمايى معنايى را تخفيف مى‌‌دهد، و سيستم روانشناختىِ پاداش دهنده‌‌ى پيش گفته را راه اندازى مى‌‌كند.

دو معناى هنجارين و ناهنجارينِ منسوب به جوك مى‌‌توانند چند نوع رابطه به هم داشته باشند. نزديكترين رابطه و كمترين تفاوت معنايى، هنگامى رخ مى‌‌دهد كه يكى از اين تفسيرها نقيض ديگرى باشد. در اين هنگام با توجه به آشنا بودن بافت كلى تفسير، كمترين ميزانِ شگفتى حاصل مى‌‌شود. اين جوكها معمولا زياد خنده‌‌دار نيستند. خنده‌‌دارترين جوكها آنهايى هستند كه در كمترين حجمِ كلمات، بيشترين تفاوت معنايى را در بين تفسيرهاى رقيبشان پديد آورند. اين تفاوت معنايى وقتى بيشينه مى‌‌شود كه دو معناى رقيب در هيچ چيز -جز واژگان به كار گرفته شده براى صوربندى‌‌شان شباهتى با هم نداشته باشند.

 

 

  1. presupposition
  2. Searl, 1994.
  3. Bona-fide
  4. meta-linguistic
  5. Searl, 1994.
  6. Freud, 1905/1960.
  7. build-up
  8. punch-line
  9. Hockett, 1977.
  10. poetic
  11. prosaic
  12. homophonic
  13. Shultz and Pilon, 1973.
  14. Raskin, 1985.

 

 

ادامه مطلب: گفتار سوم: رويكرد جامعه‌‌شناختى (۱)

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب