گفتار دوم: زندگینامهی سیمین
سیمین با سرپرستی مشترک خلعتبری و پدرش پرورده شد. هم پدر و هم مادرش از هواداران و یاران جریان سیاسی و ادبیای بودند که ملکالشعرای بهار رهبریاش را بر عهده داشت. مادرش که با پروین اعتصامی دوستی داشت و خود نیز شعر میسرود، او را برای خواندن و سرودن شعر آموزش میداد و پدرش که محفلی ادبی داشت و ملکالشعرای بهار و سعید نفیسی و رشید یاسمی در آن آمد و شد داشتند، وی را به جرگهی شاعران و ادیبان بزرگ آن روزگار معرفی کرد. سیمین در سیزده سالگی نخستین شعر خود را سرود و مورد تشویق پروین اعتصامی قرار گرفت. در چهارده سالگی نخستین شعرش و کمی بعدتر دو داستانش را در مجلهی نوبهار چاپ کرد و این رسانهی اصلی اعضای گروه ادبی ملکالشعرا و یوسف اعتصامی بود. کمی بعد پروین درگذشت، اما تاثیر تشویقش بر این دختر نوجوان پایدار بود. در 1320، همزمان با چیرگی متفقین بر کشور، با پشتیبانی بهار شعری از سیمین در مجلهی نوبهار چاپ شد که مطلعش چنین بود: «ای تودهی گرسنه و نالان چه میکنی؟/ ای ملت فقیر و پریشان چه میکنی؟» این شعر استوار که شاعرش چهارده سال بیشتر نداشت، مایهی شگفتی و ستایش ادیبان شد و او را جانشینی شایسته برای پروین دانستند، که به تازگی بر اثر بیماری حصبه فوت کرده بود.
سیمین در جنب و جوشِ فضای روشنفکری ایران بعد از برکناری رضا شاه، مانند بیشتر جوانانِ هم سن و سالش جذب حزب توده شد. در 1324 او به سازمان جوانان حزب توده پیوست و کمی بعد در دانشکدهی مامائی مشغول به تحصیل شد. اما به علتی با رئیس دانشگاه –دکتر جهانشاه صالح- درگیر مشاجره شد و چون به صورت او سیلیای نواخته بود، از دانشگاه اخراجش کردند. حزب توده که با جهانشاه صالح دشمنی داشت، این رخداد را به عنوان حربهای بر ضد او به کار گرفت و تظاهرات و میتینگهای فراوانی را به حمایت از او تشکیل داد، اما بعد با مصالحهای سیاسی ناگهان از او رو برتافت و این حرکتها را متوقف ساخت. سیمین که از این جریان سرخورده شده بود، دو ماه بعد از ترک تحصیل در همان سال 1325 با حسن بهبهانی ازدواج کرد و نام خانوادگی وی را بر خود پذیرفت. شوهرش یک دبیر زبان انگلیسی بود و انجمنی ادبی به نام «ادبیات ایران نوین» را اداره میکرد. میان این دو تفاهمی بود و عشقی نبود. سیمین تا پایان عمر وی با او زیست و از او صاحب سه فرزند شد به نامهای علی (1326)، حسین (1328) و امید (1333) که به ترتیب مترجم، حسابدار و استاد زبانهای باستانی از آب در آمدند. سیمین در 1349 از شوهرش جدا شد و این مرد در اوایل دههی 1360 درگذشت. سیمین پس از جدایی از بهبهانی با منوچهر کوشیار (1317-1363) که آشنایی با او به دوران دانشجوییاش باز میگشت، ازدواج کرد. ازدواج دوم او با عشق و شادکامی بسیار همراه بود، اما با مرگ زودهنگام کوشیار خاتمه یافت.
سیمین بهبهانی بعد از ازدواج با بهبهانی بیش از پیش به جریان ملیگرایی ایرانی گرایش یافت و این مضمون را در تمام آثارش حفظ کرد. او سفرهای بسیاری در ایران کرد و از سال 1330 به تدریس شیمی، زیستشناسی و ادبیات در دبیرستانها پرداخت. معلمی محبوب بود و تاثیرش بر شاگردانش به خصوص در حوزهی ادبیات دیرپا بود. بعد از کودتای مرداد 1332 از سیاست سرخورده شد و از جریانهای سیاسی کنارهگیری کرد. در 1337 به دانشگاه رفت و حقوق خواند. بعدتر در 1348 به شورای موسیقی رادیو پیوست و تصنیفهایی برای این رسانه سرود. اعضای این شورا در آن هنگام هوشنگ ابتهاج، نادر نادرپور، فریدون مشیری و یدالله رویایی و بیژن جلالی بودند که بیشترشان از تودهایهای قدیمی و فعالان سیاسی چپ به شمار میآمدند.
سیمین بهبهانی در دههی 1330 شهرتی فراوان داشت و رقیب کهنگرای فروغ فرخزاد محسوب میشد. فروغ بارها در مصاحبهها و نوشتههایش به او پرخاش کرده بود و کشمکش این دو برای مدتی نقل محافل ادیبانه در تهران بود. او دوستی نزدیکی با مهدی اخوان ثالث داشت، و در دههی 1340، بعد از آن که دکتر زرینکوب اشعار وی را در کنار بیدل دهلوی در مواد درسی رشتهی ادبیات گنجاند، به یکی از کلاسیکهای نامدار و جا افتادهی ادب پارسی تبدیل شد. سیمین بهبهانی در 1357 به کانون نویسندگان پیوست.
سیمین بهبهانی در دههی 1360 شهرتی فراگیر پیدا کرد و در 1378 دو جایزهی نامدار اوسیتسکی و داشیل هامت را ربود و حتا زمزمهی این که نامزد دریافت نوبل ادبیات شود هم به گوش میرسید. در فاصلهی سالهای 1386 تا 1392 او هشت جایزهی مهم بینالمللی را دریافت کرد و به این ترتیب شهرتی جهانگیر یافت. از اواخر دههی 1380 شمار زیادی از آثارش در قالب کتابهایی به زبان انگلیسی ترجمه شد و تا حدودی در صحنهی جهانی او را نمایندهی شعر و ادب معاصر ایران میشناختند. چندان که باراک اوباما در پیام نوروزیاش در آغاز سال 1390 از وی نام برد و سخنش را با نقل دو بیت از «دوباره میسازمت وطن» به پایان برد:
اگر چه پیرم ولی هنوز، مجال تعلیم اگر بُوَد، جوانی آغاز می کنم، کنار نوباوگان خویش
حدیث حب الوطن ز شوق، بدان روش ساز میکنم که جان شود هر کلام دل، چو برگشایم دهان خویش
این غزل را سیمین در سال 1359 و پس از چیرگی نظام سیاسی انقلابی بر ایران سروده بود و داریوش اقبالی در همان هنگام آن را خواند که مایهی شهرت چشمگیر این شعر شد.
این شهرت جهانی برای سیمین دردسرساز هم شد. به شکلی که روز دوشنبه 1۳۸۸/12/1۷ وقتی قرار بود برای سخنرانی در کنگرهای به پاریس برود، گذرنامهاش را توقیف کردند و به این ترتیب ممنوعالخروج شد. سیمین پس از آن بارها در محفلهای ادبی پایتخت حضور یافت و با احترام و ستایشی گسترده که از دل مردم و ادیبان طراز اول بر میخاست، عمری را به نیکنامی و آرامش سپری کرد. او زنی جسور و مبارز بود و گهگاه با انتشار بیانیهها یا سرودن شعرهایی سیاسی در نقد گفتار سیاستبازانِ روز سر و صدایی میکرد.
سیمین که به بیماری تنفسی سختی دچار آمده بود، روز سه شنبه 28 امرداد 1393 در هشتاد و هفت سالگی درگذشت. مرگ او و مراسم تدفیناش هم مانند زندگیاش پر سر و صدا بود و با مسائل سیاسی درآمیخته شد. سیمین در وصیتنامهاش خواسته بود تا کنار گور شوهر و نوهاش در امامزاده طاهر یا در همسایگی پدرش در بهشت زهرا به خاک سپرده شود. گزینهی نخست با کارشکنی ماموران دولتی و شهرداری کرج روبرو شد و این امر باعث شد مراسم خاکسپاری سیمین با سه روز تاخیر انجام پذیرد. در این مراسم هم باز کشمکشی وجود داشت، از سویی جناحی از روشنفکران چپگرا که در قالب کانون نویسندگان فعالیت میکردند و سخنگویشان دکتر فریبرز رئیس دانا بود، مدعی مدیریت این مراسم بودند و چون از این موقعیت محروم شدند اعلام کردند که مراسم خاکسپاری را تحریم میکنند. در نتیجه وی و سید علی صالحی و محمدعلی سپانلو در این مراسم شرکت نکردند. از سوی دیگر تلاشهایی از سوی نیروهای وفادار به ایدئولوژی حکومتی انجام گرفت تا مراسم با قالبی دینی انجام پذیرد و به نمایش محبوبیت شاعری ستیزنده و سرکش تبدیل نشود. اما در نهایت هردوی این جریانها از مداخلهی جدی در مراسم خاکسپاری بازماندند و خانوادهی او به حق مدیریت مراسم را بر عهده گرفتند. در این مراسم محمدرضا شجریان و پسرش همایون، شهرام ناظری، محمود دولتآبادی، جواد مجابی و اعضای خانوادهاش سخنرانی کردند و شعر و آواز خواندند و جمعیتی بسیار بزرگ ایشان را همراهی کردند.
ادامه مطلب: گفتار سوم: دستاورد ادبی سیمین
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب