پنجشنبه , آذر 22 1403

گفتار دوم: من و قدرت

گفتار دوم: من و قدرت

تا این ‌‌‌جا درباره ‌‌‌ی رابطه ‌‌‌ی نهاد و قدرت، اتصال قدرت و مدیریت و چگونگی تعریف قدرت در یک سازمان بحث شد و بعد از آن دستگاهی نظری معرفی شد، تا به کمک آن بتوانیم تغییرات قدرت را محاسبه کنیم. اما در گفتار کنونی به درونی کردن قدرت یا به عبارت دیگر رابطه ‌‌‌ی قدرت و من خواهیم پرداخت. یعنی من ‌‌‌ها که حاملان و اعمال‌‌کنندگان قدرت‌‌اند و همواره در دید دیگران قرار دارند، چگونه باید قدرت را درونی کنند تا هویت ‌‌‌شان در جایگاه رهبرانی قدرتمند پذیرفته شود و از آن مهم ‌‌‌تر چگونه باید قدرت را با دیگران سهیم شوند.

در بیشتر مواقع مردم دیگران را به صورت مجموعه ‌‌‌ای از کدها می ‌‌‌بینند و قلبم آن‌‌ها را در نظر نمی ‌‌‌گیرند. به همین دلیل ممکن است، تصویری که از دیگران دارند با خود آن‌‌ها فرقداشته باشد. مثلاً استالین فردی بلندقد و قوی ‌‌‌هیکل به نظر می ‌‌‌رسد اما این تصویر بر مبنای فیلم، عکس و مجسمه ‌‌‌های ساخته شده است.، در حالی که در واقعیت این مرد صدوشصت سانتی‌متر قد داشته است، آبله ‌‌‌رو بوده است و هم ‌‌‌چنین در دوره تزاری که به راحتی کسی از خدمت سربازی معاف نمی‌‌شد به علت فلج بودن یک دستش از سربازی معاف شده است. بنابراین تصویری که از استالین داریم یک برساخته ‌‌‌ی اجتماعی است، و به کمک ترفندهایی ترسیم شده است. برای مثال طراح لباسی استخدام کرده بودند که وظیفه‌‌اش طراحی لباس ‌‌‌هایی برای بلندقد نشان دادن استالین بود. به همین دلیل همواره چکمه می ‌‌‌پوشید و در عکس ‌‌‌ها هم همیشه جلوی دیگران می ‌‌‌ایستاد. به عبارت دیگر او رهبری فرهمند نبود، اما با ترفندهایی سازمانی این فرهمندی را خلق کرده بود و به همین دلیل بخش عمده ‌‌‌ای از مردم جهان تصویری فرهمند و برازنده از او دارند. اگر استالین را فقط از دریچه‌‌ی تبلیغات ببینید، ژنرال و سیاست ‌‌‌مداری بزرگ به نظر می‌‌رسد اما حقیقت این است که همگی این تصویرها ساختگی ‌‌‌اند.

فرد دیگری که در دنیای امروز صاحب شخصیتی یگانه و فرهمند قلمداد می ‌‌‌شود گاندی است، با این حال مطالعه‌ی زندگی ‌‌‌نامه‌‌ی او نشان می ‌‌‌دهد، بر خلاف تصویری که امروز از او سراغ داریم تا سال ۱۹۲۸ میلادی چندان سنت‌‌گرا نبود، بلکه هندیِ غرب‌‌‌زده ‌‌‌ای بود که کت و شلوار می ‌‌‌پوشید و به سبک اروپایی در انظار ظاهر می‌‌شد. اما به ناگاه تغییر هویت داد و تصویر کنونی‌‌اش را گرفت. ذکر این دو نمونه تأکید بر این موضوع است که به هیچ وجه مهم نیست فرد اهل کجا باشد و به کدام نظام سیاسی تعلق داشته باشد؛ ماشینی برای تولید فرهمندی وجود دارد که به نظام سیاسی محدود نمی ‌‌‌شود و عرصه ‌‌‌های گوناگون و افراد مختلف را دربرمی‌‌گیرد.

در سیستم اقتصادی هم استیو جابز نمونه‌‌ی خوبی است. تا قبل از چاپ زندگی ‌‌‌نامه ‌‌‌اش تصویری که از او وجود داشت همان تصویری بود که در رسانه ‌‌‌ها انعکاس می ‌‌‌یافت. یک شومن که بسیار خوب سخنرانی و محصولاتش را به شکلی ارائه می ‌‌‌کرد که در نظر مخاطبش، نمایشی جذاب جلوه کند. هم ‌‌‌چنین در تبلیغ مجموعه‌‌ی اول کامپیوتر ‌‌‌های شرکت اپل (۱۹۸۴ م.) او را فردی رهایی ‌‌‌بخش به تصویر می ‌‌‌کشند و این تصویر انعکاس فراوانی می ‌‌‌یابد. برخلاف چنین تصویری در زندگی ‌‌‌نامه ‌‌‌اش می ‌‌‌خوانیم که او فردی راستگو و واقع ‌‌‌بین، پدر و همسری مهربان نیست یا همکاری قابل اعتماد نبوده است. کسی که بتوان اسراری را با او در میان گذاشت و مطمئن بود از آن برای بازی برنده ـ بازنده استفاده نمی ‌‌‌کند. بنابراین سازمان می ‌‌‌تواند رهبرش را در ظاهرفرهمند‌‌تر از آن چه هست جلوه ‌‌‌ دهد.

مردم ‌‌‌فریبی یا پوپولیسم

مردم ‌‌‌فریبی، جلب قلوب مردم به هر طریق ممکن است. این مفهوم برای اولین بار در عرصه‌‌ی سیاست پدیدار شد. در سال ۱۴۹۲ م. و بعد از آ ‌‌‌ن ‌‌‌که اسپانیایی‌‌ها دریافتند مکانی که امروز آمریکا نامیده می ‌‌‌شود وجود دارد، تحول عظیمی در سرنوشت جهان رخ داد و سه موج از اروپاییان به کمک کشتی ‌‌‌های اقیانوس ‌‌‌پیما شروع به چپاول و استعمار دنیای جدید کردند که البته هند و آفریقا را نیز شامل می ‌‌‌شد. بانیان موج اول ساکنان شبه ‌‌‌جزیره ‌‌‌ی ایبری ‌‌‌ یا همان پرتغال و اسپانیا بودند که از قرن پانزده میلادی تا حدود یک قرن و نیم به این چپاول و غارتگری ادامه دادند، بعد از آن در حدود یک قرن هلند و فرانسه شروع به استعمار بخش‌‌های مختلف جهان می ‌‌‌کنند، و پس از آن تا جنگ جهانی اول، یک امپراتوری بزرگ در خشکی یعنی روسیه و یک امپراتوری دریایی یعنی بریتانیا همین الگو را دنبال می ‌‌‌کنند و از دیگر رقیبان ‌‌‌شان پیشی می ‌‌‌گیرند. انگلستان تقریباً شمال آمریکا را به ‌‌‌صورت کامل به استعمار خود درمی‌‌آورد، اما مردم آمریکا بر علیه بریتانیا شورش می ‌‌‌کنند. در جریان انقلاب آمریکا ابتدا چند ایالت و بعد همه‌‌ی کشور استقلال خود از بریتانیا را اعلام و کشور آمریکا از دل امپراتوری بریتانیا متولد می ‌‌‌شود که در واقع اولین کشور بزرگ دموکراتیک تاریخ است. کمی بعد از آن انقلاب فرانسه رخ می ‌‌‌دهد و کشورهای دموکراتیک دیگر یک به یک متولد می ‌‌‌شوند.

در همین بافت استعماری الکسی دو توکویل[1]، دیپلمات برجسته ‌‌‌ فرانسوی که متخصص قضایی است، به آمریکا سفر می ‌‌‌کند تا زندان ‌‌‌های آن‌‌جا را بررسی کند. او تحت تأثیر آمریکا قرار می ‌‌‌ ‌‌‌گیرد و به همین دلیل کتاب بسیار مهمی به نام «درباره ‌‌‌ی دموکراسی امریکا» می ‌‌‌نویسد که اولین کتاب جدی درباره ‌‌‌ی آمریکا و دموکراسی است. او در این کتاب از آمریکا و آزادی ‌‌‌ای که در آنجا جریان دارد به نیکی یاد می ‌‌‌کند، اما معتقد است مردم این سرزمین بی ‌‌‌فرهنگ ‌‌‌اند و چون آن‌‌ها تصمیم‌‌گیرنده‌‌اند، رهبران‌‌شان هم بی ‌‌‌فرهنگ خواهند بود، و آمریکا در این بی ‌‌‌فرهنگی باقی خواهد ماند. ممکن است امروزه رفتار فردی مثل ترامپ[2] باورناپذیر و دور از قواعد اخلاقی هنجارین تلقی شود و ریاست ‌‌‌جمهوری ‌‌‌اش تعجب ‌‌‌آمیز بنماید. اما حقیقت این است که همواره در آمریکا شرایط همین ‌‌‌گونه و بیشتر رئیس ‌‌‌جمهورهای آمریکا افرادی فاقد شرایط اخلاقی مناسب برای تصدی ‌‌‌گری مقامی در این حد کلیدی بوده ‌‌‌اند. حتی لینکلن که فرد بسیار مؤثری در تاریخ آمریکا است انسان با فرهنگ و با سوادی نبود. او قبل از آ ‌‌‌ن ‌‌‌که وارد سیاست شود بقال بود و آن‌‌طور که در تاریخ ‌‌‌ها می ‌‌‌نویسند، چندان مخالف برده ‌‌‌داری هم نبود، بلکه مخالفتش خاستگاهی دینی داشت. به ‌‌‌طور کلی پیامد دموکراسی مدرن رهبرانی مانند ترامپ[3]، جانسون[4] و برلوسکونی[5] بوده است.

بنابراین پوپولیسم پدیده ‌‌‌ای مدرن است. مثلاً دلیل محبوبیت جانسون نخست ‌‌‌وزیر انگلستان، رفتار خنده ‌‌‌دار و جالب اوست، این الگوی رفتاری در شغل ‌‌‌ها و جایگاه ‌‌‌های مختلف تکرار می ‌‌‌شود و به جلب توجه مردم و شهرت فرد می‌‌انجامد. افرادی این چنینی به هر طریقی تلاش می‌‌کنند توجه مردم را جلب کنند و با هر روشی آن‌‌ها را بخندانند. به عبارت دیگر محبوبیت را به هر قیمتی از جمله ظاهرسازی و سبک و لوده بودن به دست می‌‌آورند. البته لوده بودن به خودی خود خطرناک نیست، اما وقتی ظاهرسازی ‌‌‌ای با آن همراه می ‌‌‌شود خطرناک است. یعنی فرد به جای این ‌‌‌که واقعاً کاری انجام دهد، نمایش می ‌‌‌دهد که در حال انجام آن کار است، و این نمایش دروغ رفتاری خطرناک به شمار می ‌‌‌رود. در ایران از گذشته دروغ و ظاهرسازی را نکوهش می ‌‌‌کردند و حتی در متنی بسیار قدیمی چون کتیبه ‌‌‌ی بیستون نیز، دروغ نکوهیده شده است. دروغگویی نه فقط روشی بی ‌‌‌اصالت و پر از اشکال است، بلکه کاربردی هم ندارد، چون دیر یا زود آشکار می ‌‌‌شود؛ یعنی، بالاخره به سبب اتفاقی این نقاب فرو می ‌‌‌افتد. برای مثال ماجرای دختر نامشروع استیو جابز هویدا می ‌‌‌شود و او برخورد مناسبی با این حقیقت نمی ‌‌‌کند یا هیتلر به روسیه حمله می ‌‌‌کند اما استالین سراسیمه شده و دچار فروپاشی روانی می ‌‌‌شود یا گاندی باعث جدایی پاکستان می ‌‌‌شود و به همین دلیل هندوهای تندرو او را می ‌‌‌کشند.

در فرهنگ ما عاملی مشابه مردم ‌‌‌فریبی وجود دارد، اما بر خلاف آن رفتاری پسندیده است. در شاهنامه می ‌‌‌خوانیم، فریدون سه پسر به نام ایرج، سلم و تور دارد. او دل ایران ‌‌‌شهر، یعنی بهترین مکان را به ایرج می ‌‌‌بخشد و توران و روم را به تور و سلم می ‌‌‌دهد. دو برادر از این اقدام پدر کینه به دل می‌‌گیرند و بر علیه ایرج شورش می ‌‌‌کنند. ایرج که شخصیتی بسیار پاک و معصوم است به برادرانش می ‌‌‌گوید که ارزش شما برای من بیش از سلطنت بر این خاک است و من تخت سلطنت را به شما واگذار خواهم کرد. علی‌‌رغم چنین ادعایی برادران ایرج او را می ‌‌‌کشند. سوال این ‌‌‌ است که با وجود قصد ایرج برای واگذاری تاج و تخت چرا آن‌‌ها او را کشتند؟

در شاهنامه دلیل این رفتار به روشنی و زیبایی تشریح شده است. وقتی ایرج از میان سپاهیان سلم و تور می ‌‌‌گذرد سربازان هر دو سپاه، با دیدن او به مقام شاهنشاهی‌‌اش یقین پیدا می‌‌کنند! زیرا ایرج فرهمند بود یعنی از «فره» برخوردار بود. فره چیزی است که نمی ‌‌‌توان آن را نمایش داد، ایرج نیز قصد مخفی کردن آن را داشت و در آخر به همین دلیل کشته شد. در ایران فرض بر این بوده است که فرهمندی نمایان است و فقط دو نشانه برای تشخیص آن وجود دارد: یکی این که مهر در هر دو معنی پشتیبان آن است، یعنی مردم فرد را دوست دارند و درضمن با او پیمان می ‌‌‌بندند و به آن پایبندند. دوم اینکه درخشش و نور همراه آن است، یعنی عملکرد فرد روشن و مشخص است و پنهان‌‌کاری ندارد.

پوپولیسم، یعنی عوام ‌‌‌فریبی به شکل مدرن، عناصری را که قبلاً وجود داشته و به درستی کار می ‌‌‌کرده تقلید و تکثیر می ‌‌‌کند. والتر بنیامین[6] می ‌‌‌گوید: «افراد از جاهای مختلف دنیا به واتیکان مسافرت می ‌‌‌کردند تا نقاشی داوینچی را ببینند و هنر را مانند امری مقدس می ‌‌‌دیدند، اما اکنون به قدری آن را کپی کرده و همه ‌‌‌جا مشاهده می ‌‌‌کنند که نسبت به آن بی ‌‌‌حس شده ‌‌‌اند.» این نسخه ‌‌‌ها همان نقاشی اصلی داوینچی نیست، بلکه نسخه ‌‌‌ی بازاری آن است و کم کم اثر اصلی را بی ‌‌‌معنی می ‌‌‌کند. پس اگر آن چیزی را که ایرج هنگام ورود به پادگان داشت و سبب تأثیرگذاری بر روی سربازان شد، تقلید و تکثیر کنید، تبدیل به کد قدرت و امری بی ‌‌‌معنی می ‌‌‌شود.

راهبردهای نشان دادن قدرت

زهدگرایی که با ریاکاری و انکار قلبم همراه است و عوام ‌‌‌فریبی و در شکل مدرنش پوپولیسم، که با نمایش اغراق‌‌آمیز قدرت و ساختن تصویری آرمانی از رهبری قدرتمند همراه است، نه فقط شیوه ‌‌‌ ‌‌‌های مناسبی برای نمایش قدرت نیستند، بلکه به راحتی فرو می ‌‌‌ریزند و در مواقعی به ضد خودشان تبدیل می ‌‌‌شوند. اما در مقابل، دو شیوه برای نشان دادن قدرت وجود دارد که به خصوص در میان شخصیت ‌‌‌های قدرتمند و تأثیرگذار ایرانی بسیار دیده می ‌‌‌شود. این دو شیوه ‌‌‌ی مناسب نمایش قدرت ساده ‌‌‌زیستی و فرهمندی است که در ادامه با ذکر مثال ‌‌‌هایی روش ‌‌‌های عملیاتی کردن آن‌‌ها بررسی می ‌‌‌شود.

ساده ‌‌‌زیستی: در این حالت فرد قدرتمند خود قدرت را نشان می ‌‌‌دهد و برای نمایش آن نیاز به چیز دیگری ندارد. به عبارت دیگر افراد قدرتمند ساده ‌‌‌زیست چیز دیگری را برای اثبات قدرت خود نمی‌‌کنند و با ظواهر آن را نمی‌‌آرایند.

فرهمندی: ریشه ‌‌‌ی اوستایی واژه ‌‌‌ی «فره»، «خْوَرنَه» است که در یونانی به خاریسموس و در فرانسوی به کاریزما تبدیل شده و دوباره به ایران بازگشته است. قدرت حقیقی از فرهمندی برمی ‌‌‌خیزد که امری ذاتی نیست و باید آن را به دست آورد، و همواره در معرض از دست رفتن است. در اساطیر ایرانی این موضوع به خوبی صورت‌‌بندی شده است. چنان که جمشید که فرهمند ‌‌‌ترین پادشاه اساطیری ‌‌‌ست، فره ‌‌‌اش را پس از غرور و خودبینی از دست می ‌‌‌دهد.

بنابراین، چالش اصلی این است که چگونه می ‌‌‌توان قدرت را بدون ظواهر به جریان انداخت. همان ‌‌‌طور که گفته شد قدرت یعنی تعریف گزینه ‌‌‌ها، بیشینه کردن آن‌‌ها و مؤثر بودن در انتخاب و تحقق‌‌شان. بعضی از افراد مدیران شرایط بحرانی هستند. این مدیران، شرکت ‌‌‌های در حال ورشکستگی را تحویل می ‌‌‌گیرند و بعد از سامان بخشیدن به آن‌‌ها و تثبیت‌‌شان، شرکت را ترک می ‌‌‌کنند. چنین مدیرانی بی ‌‌‌شک قدرتمندند، اما نحوه‌‌ی عملکرد این افراد چگونه است؟

به محض ورود چنین افرادی به سازمان، دیگران متوجه حضور آن‌‌ها می ‌‌‌ ‌‌‌شوند. زیرا با اضافه شدن آن‌‌ها گزینه ‌‌‌های پیش روی سازمان بیشتر می ‌‌‌شود، مثلاً تعداد شعبه ‌‌‌ها یا روابط سازمانی افزایش می‌‌یابد. هم‌‌چنین فرد به برنامه ‌‌‌ای که اعلام کرده و برای تحقق آن هم پیمان شده تحقق می ‌‌‌بخشد وگزینه ‌‌‌هایی را که انتخاب کرده اجرا می ‌‌‌کند که متغیر خوبی برای پی ‌‌‌ بردن به میزان قدرت است. البته این شاخص‌‌ها کافی نیستند و دامنه ‌‌‌ی امکانات نیز مهم است. یعنی اگر دو گزینه پیشِ ‌‌‌روی نهاد باشد و مدیر یکی را انتخاب کند و به آن تحقق بخشد، با این ‌‌‌که عملی در جهت افزایش قدرت انجام داده است اما دلیلی برای قدرتمند بودن او نیست. اگر به مثال بقالی برگردیم، ممکن است بقال دو گزینه پیش ‌‌‌رو داشته باشد که یا ماست تهیه کند یا دوغ و همواره یکی از گزینه ‌‌‌ها را انتخاب کند و به آن تحقق بخشد. در این حال شغلش توسعه پیدا نمی ‌‌‌کند و نباید او را مدیر قدرتمندی به حساب آورد.

قدرت دو بعد دارد، یک بعد دامنه‌‌ی گزینه ‌‌‌هاست که با بازی برنده ـ برنده بسط پیدا می ‌‌‌کند. مدیرقدرتمند بازی ‌‌‌ها، روابط و پیمان ‌‌‌های جدیدی بر اساس مهر تعریف می ‌‌‌کند. در نتیجه‌‌ی چنین عملکردی انتخاب ‌‌‌ها افزایش می‌‌یابند و همه سود می ‌‌‌برند. در بعد دیگر و برای به کرسی نشستن و به تحقق پیوستن انتخاب، به انضباط و تعویق قلبم حساب ‌‌‌شده نیاز است، یعنی برای مدتی فشار کاری افزایش یابد و بعد از رسیدن به نتیجه، زمان استراحت و پاداش است. باید توجه کرد که اگر فشار کاری به طور مرتب ادامه داشته باشد، کار نتیجه ‌‌‌بخش نخواهد بود و کارمندان بعد از مدتی از مسئولیت شانه خالی می ‌‌‌کنند. تعویق قلبم یعنی همه بدانند برای مدتی فشار کاری افزایش می‌‌یابد و بعد به پایان می‌‌رسد و پاداشی در انتظار آن‌‌هاست. این شیوه تضمین می ‌‌‌کند که احتمالاً گزینه‌ی انتخاب ‌‌‌شده به تحقق خواهد پیوست. با این حال اگر با پیش گرفتن این شیوه، قدرتی حاصل شد، به تظاهر نیازی نیست. یعنی گوشزد کردن پیوسته‌‌ی شیوه‌‌ی عملکرد مدیر لازم نیست.

یکی از موفق ‌‌‌ترین فیلم ‌‌‌های چند دهه ‌‌‌ی اخیر هالیوود، فیلم«ارباب حلقه ‌‌‌ها» است که در زمان اکرانش جوایز اسکار فراوانی را از آن خود کرد. در هنگام اجرای مراسم، جایگاه مناسبی در جلوی تالار به پیتر جکسون، کارگردان فیلم، اختصاص دادند اما او ترجیح داد در انتهای سالن و در کنار دوستان و همکارانش بنشیند و در سخنرانی‌‌اش هنگام دریافت جایزه ‌‌‌ی اسکار می‌‌گوید: «ما یک تیم هستیم که موفق به دریافت این جایزه شدیم». او از طرفی یک نابغه است و از طرف دیگر مدیر موفقی است که تیم ‌‌‌های خوبی را به دور هم جمع می ‌‌‌کند و توانایی خود را در فیلم ‌‌‌های دیگر نیز نشان داده است. یکی از مثال ‌‌‌هایی که توانایی مدیریت او را نشان می ‌‌‌دهد مجاب کردن دیگران برای تعویق قلبم است. در آن سال ‌‌‌های تولید فیلم، جلوه ‌‌‌های رایانه ‌‌‌ای مانند امروز پیشرفته نبود و لازم بود سربازان «اورک» که هیولاوار بودند را گریم کنند. از آن ‌‌‌جا که این گریم سنگین و وقت ‌‌‌گیر بود هنرپیشه ‌‌‌های این نقش ‌‌‌ها مجبور بودند گاهی چند روز با همین گریم سر کنند که شرایط بسیار دشواری است. با توجه به این ‌‌‌که تعداد این هنرپیشه ‌‌‌ها بسیار زیاد بود، راضی کردن آن‌‌ها برای به تعویق انداختن قلبم قدرت مدیریت پیتر جکسون را نشان می ‌‌‌دهد. با این حال چهره و رفتاری عادی دارد و بدون حاشیه زندگی می‌‌کند. با این که همه به توانایی مدیریت و نفوذ او اذعان می ‌‌‌کنند که او مدیری تواناست اما هیچ ‌‌‌جا ردپایی از اعمال نفوذ او دیده نمی‌‌شود.

مثال دیگری در همین زمینه و در جهت مخالف آن درباره‌‌ی شخص دیگری وجود دارد. همان ‌‌‌طور که می ‌‌‌دانید بسیاری از افرادی که لیاقت دریافت جایزه ‌‌‌ی اسکار داشته‌‌اند، هرگز این جایزه را دریافت نکرده‌‌اند، زیرا با کرک داگلاس میانه ‌‌‌ی خوبی ندارند! این شخص با بیش از صد سال سن، نفوذ بسیاری در تعیین برندگان اسکار دارد. هنگام مراسم اسکار با احترام ویژه ‌‌‌ای او را به مراسم می ‌‌‌آورند و به عبارتی این شخص نماد قدرت در هالیوود است. با این حال بسیاری از افرادی که هیچ‌‌گاه جایزه ‌‌‌ی اسکار نگرفته ‌‌‌اند از او مشهورتر و موفق ‌‌‌ترند. امروز او را فقط هنرپیشه ‌‌‌ای که در نقش «اسپارتاکوس» بازی کرده است می ‌‌‌شناسیم و شخصیت مهمی برای ما نیست، زیرا داگلاس فقط یاد گرفته است چگونه مدارهای قدرتی را که به کد قلبم مربوط است مدیریت کند. او از جمله‌‌ی مهم‌‌ترین سرمایه ‌‌‌گذاران هالیوود است، با این حال هیچ ‌‌‌گاه اثر موفقی نساخت و فیلم ماندگاری در کارنامه‌‌اش ثبت نشده است. اما ثروت کلانی جمع کرد و نفوذ بسیاری در اهدای جوایز اسکار به دست آورد. احتمالاً کرک داگلاس به راحتی بعد از مرگش از یادها می ‌‌‌رود و تأثیر عمیقی از خود به جای نمی ‌‌‌گذارد و این تفاوت تولید قلبم به دست پیتر جکسون و کد قلبم به دست داگلاس است.

دستیابی به فرهمندی شیوه‌‌ی خاصی دارد. اگر همان ‌‌‌طور که مراحل آن شرح داده شد، فرد در هنگام تصاحب قدرت رفتاری اخلاقی و بر مبنای بازی برنده ـ برنده داشته باشد، عهد و پیمان درستی بسته و به آن پایبند بماند و برای مدتی این شیوه ‌‌‌ی رفتار ادامه دهد، مدارهای قدرت به دور وی متراکم می ‌‌‌شود و در نتیجه مهر هم انباشت شده و فرهمندی حاصل می ‌‌‌شود.

در شاهنامه می ‌‌‌خوانیم، هنگام ورود ایرج به میان سپاه سلم و تور ، سربازانِ دو سپاه مهر او را به دل می‌‌گیرند و در واقع ایرج قربانی مهرش می‌‌شود. بنابراین مهمترین ویژگی فرهمندی مهر است. به عبارت دیگر اگر نقطه ‌‌‌ی تراکم مدارهای قدرت با نقطه ‌‌‌ی تراکم مهر بر هم منطبق شوند، این نقطه ‌‌‌ی طلاقی همان فرهمندی است. توجه کنید که این دو همیشه بر هم منطبق نمی ‌‌‌شوند. مثلاً نوزاد محبوب ‌‌‌ترین عضو خانواده است اما قدرتی ندارد یا یک خواننده ‌‌‌ی بسیار محبوب لزوماً قدرتمند نیست.

از طرف دیگر حتی اگر فردی برنده ـ برنده بازی کند، هنگامی که قدرت زیادی به ‌‌‌دست می ‌‌‌آورد، ممکن است باز آماج حسد و دشمنی دیگران قرار گیرد، اما تفاوتی بین این فرد و کسی که برنده ـ بازنده بازی می ‌‌‌کند وجود دارد. در موقعیت دوم، فرد هنگام رسیدن به قدرت مورد حمله ‌‌‌ی همگان قرار می ‌‌‌گیرد. چنین شرایطی زمانی که سیاست ‌‌‌مداران از سریر قدرت به زیر کشیده می ‌‌‌شوند، به روشنی قابل مشاهده است. مثلاً هنگامی که لویی شانزدهم را برای اعدام پای گیوتین می ‌‌‌برند، همه‌‌ی مردم با شادمانی کف می ‌‌‌زدند. او با دیدن این صحنه به طعنه می ‌‌‌گوید: «این ‌‌‌ها همان‌‌هایی هستند که برای من کف می ‌‌‌زدند». بنابراین وقتی چنین افرادی از بالای هرم قدرت سقوط می ‌‌‌کنند، کسی اهمیت نمی ‌‌‌دهد و ممکن است حتی بر علیه او با یکدیگر هم ‌‌‌دست ‌‌‌شوند.

اما سقوط فرد فرهمند به دلیل مهر مردم به او دغدغه ‌‌‌زاست. در شاهنامه بعد از مرگ ایرج یا کشته شدن سیاوش به دست افراسیاب که نمونه ‌‌‌ی عالی همنشینی فرهمندی و مهر است، دوران طولانیِ کین ‌‌‌خواهی آن‌‌ها آغاز می ‌‌‌شود . سیاوش به دلیل این که همیشه برنده ـ برنده بازی می ‌‌‌کند نزد همگان، حتی افراسیاب محبوب است و دلیل قتل توطئه و بدگمانی است. بنابراین ممکن است افراد فرهمند هم فرو بیافتند، اما این فرو افتادن به سادگی امکان ‌‌‌پذیر نیست، زیرا همه در مخالفت با او هم ‌‌‌داستان نمی ‌‌‌شوند و بعد از سقوط نیز امکان کین ‌‌‌خواهی بسیار زیاد است. به عبارتی افرادی که برنده ـ برنده بازی می ‌‌‌کنند و مهر دیگران را جلب می‌‌کنند، از یک سو دشمن کمتری دارند و از طرف دیگر دشمنان آن‌‌ها افراد بی ‌‌‌اخلاق و بی قدرتی هستند که برنده ـ بازنده بازی می ‌‌‌کنند، بنابراین افراد کمی با آن‌‌ها همراه می‌‌شوند. در هر حال مدیریتمشکلاتی که برای فرد فرهمند رخ می ‌‌‌دهد راحت ‌‌‌تر است. به همین دلیل در شاهنامه فقط دو تن از افراد فرهمند کشته می ‌‌‌شوند. بنابراین، این روش به معنی ایمن شدن قطعی فرد نیست، در هر صورت زندگی مخاطره ‌‌‌آمیز است اما این روش خطرهای پیرامون فرد را کم می ‌‌‌کند.

جمع ‌‌‌بندی

هنگامی که فرد قدرتی به دست آورد، باید آن را رمزگذاری و چگونگی نمایش ‌‌‌ آن را سازمان ‌‌‌دهی و بیان کند وگرنه دیگران دست به این کار می ‌‌‌زنند. رمزگذاری کلاسیک قدرت با انباشت و نمایش منبع همراه است. برای مثال سازمانی که نماینده‌‌ی رفتار زاهدانه شناخته می‌‌شود، کلیسای کاتولیک است، اما پاپ انگشتر طلا به دست می ‌‌‌کند و تاجی ‌‌‌گران بر سر می ‌‌‌گذارد و در و دیوار اتاقی که در آن ساکن است با آرایه‌‌های بسیار گران‌‌قیمت تزئین شده است. یعنی پاپ قدرتش را این گونه نمایش می ‌‌‌دهد. یعقوب لیث صفاری جنگاور محبوبی است که برای مقابله با ستم قیام می ‌‌‌کند و پیروزی‌‌های زیادی به دست می‌‌آورد، اما پسر و برادرش که جانشینان او هستند، به دلیل توجه به تجملات فرو می ‌‌‌افتند. در واقع غزنویان برای غارت ثروتی که این دو به نمایش می ‌‌‌گذارند به آن‌‌ها حمله می ‌‌‌کنند و سبب انقراض ‌‌‌شان می ‌‌‌شوند. به این ترتیب یکی از مخاطرات قدرت، انباشت منابع در اطراف فرد قدرتمند و نمایش آن است. پس نه فقط نباید قدرت را نمایش داد، بلکه حتی باید از انباشت منابع جلوگیری کرد، زیرا نیازی به آن نیست. فردی که دانشمند است نیاز به تأکید بر دانش خود ندارد، همان ‌‌‌طور که افراد بزرگی مثل بتهوون، داریوش و حافظ نیاز به لقب ندارند. این انگاره ‌‌‌سازی و شخصی کردن انگاره اگر واقعی باشد منحصر به ‌‌‌فرد می ‌‌‌شود، پس تقلید از دیگران نیز یکی از تله ‌‌‌های نشان دادن قدرت است.

تله: انباشت منابع و نمایش کد قدرت

راهبرد: انباشته نکردن منابع و نمایش خودِ قدرت

تله: تقلید از دیگران برای انگاره ‌‌‌سازی

راهبرد: ساخت انگاره ‌‌‌ی شخصی

تقلید، تعریف انگاره ‌‌‌ی خود بر مبنای انگاره ‌‌‌ی اشخاص محبوب است. مثلاً فردی که به تازگی در سازمانی مدیر شده است، انگاره ‌‌‌ی خود را بر اساس انگاره ‌‌‌ی مدیر قبلی که فرد محبوبی بوده تعریف کند. در این شرایط فرد به جای این ‌‌‌که انگاره ‌‌‌ی خودش را نمایش دهد انگار ‌‌‌ه ‌‌‌ی فرد محبوب را تقلید می ‌‌‌کند که به مردم ‌‌‌فریبی منتهی می ‌‌‌شود.

برای مثال یکی از دلایل ضعف محمدرضاشاه پهلوی این بود که همواره در حال تقلید بود. به همین دلیل قدرتش حقیقی نبود و بدون پشتوانه متورم شده بود، در نتیجه به راحتی از قدرت به زیر کشیده شد. بر خلافِ او، پدرش، رضاشاه به این دلیل که همیشه خودش بود و از کسی تقلید نمی‌‌کرد فرد مقتدری بود. سخنرانی رضاشاه هنگام تأسیس دانشگاه تهران در سه جمله خلاصه می ‌‌‌شود با این مضمون که تا به حال کم ‌‌‌کاری کرده ‌‌‌ایم، کارهای زیادی باید انجام دهیم، و تأسیس دانشگاه نمونه ‌‌‌ای از آن کارهاست. دلیل این کم‌‌گویی این نبود ‌‌‌که او نمی ‌‌‌توانست سخنرانی کند، بلکه لازم نمی ‌‌‌دید زیاده‌‌گویی کند. هم‌‌چنین بر خلاف محمدرضاشاه سعی نمی ‌‌‌کرد رفتارش را به تاریخ باستان ارجاع دهد و از پادشاهان گذشته تقلید کند.

به تعبیر دیگر فرد قدرتمند منحصر به ‌‌‌فرد است، به همین دلیل گزیده ‌‌‌گوست، تقلید نمی ‌‌‌کند و خودش را همان‌‌طور که هست نمایش می ‌‌‌دهد. برای مثال مردم هرگز کوروش و داریوش را با هم اشتباه نمی ‌‌‌گیرند، با این ‌‌‌که بسیار به هم شباهت دارند و در زمانی نزدیک به هم زیسته و پادشاهی و جهانگشایی کرده ‌‌‌اند، اما دو شخص واقعی ‌‌‌اند که هر کدام عملکرد خودش را داشته و شخصیت منحصر به ‌‌‌فردی دارد. بر خلاف افراد مقلدی مثل جانسون که دنباله ‌‌‌روی ترامپ است و با اولین نگاه و از روی ظاهرش می‌‌توان به این نکته پی برد.

از نشانه‌‌های یک دولت در حال فروپاشی القاب فراوان دولت ‌‌‌مردان و لباس مجلل نظامیان است، زیرا دولت قدرتمند نیاز به نمایشِ قدرت ندارد. قدرتمند اگر برنده ـ برنده بازی کند خود به خود فرهمندی ایجاد می ‌‌‌کند، محبوبیت به دست می ‌‌‌آورد و در نتیجه باعث جریان یافتن قدرت می‌‌شود. مدیریت شرایط و به حال خود رها نکردن فرایندها خود به خود قدرت و فرهمندی ایجاد می‌‌کند، به عبارت دیگر مدیریت، پیامدهای واقعیِ ملموسی دارد که خود به خود رخ می ‌‌‌دهد و نیاز به نمایش دادن ندارد.

نکته

بنابراین مشخص شد دو گونه تصاحب قدرت وجود دارد؛ گونه ‌‌‌ای که اصالت ندارد اما به سرعت دست‌‌یافتنی است، و شیوه ‌‌‌ی دیگر که اصالت دارد اما به سختی به دست می‌‌آید و رسیدن به آن نیاز به تمرکز و تحلیل رفتار دارد. آن ‌‌‌چه باعث می ‌‌‌شود شیوه ‌‌‌ی دوم با توجه به دشواری‌‌اش پیشنهاد شود، پایدار ماندن آن است.

 

 

  1. ۳۸. الکسی شارل آنری موریس کلرل دو توکویل (به فرانسوی:Alexis Charles-Henri-Maurice Clérel de Tocqueville‎ ) زاده ی ۲۹ ژوئیه ۱۸۰۵ در پاریس، فرانسه ـ درگذشته ی ۱۶ آوریل ۱۸۵۹ در کَن، یکی از مهم ترین متفکران قرن نوزدهم فرانسه است.
  2. ۳۹. دونالد جان ترامپ (به انگلیسی: Donald John Trump) زاده ی ۱۴ ژوئن ۱۹۴۶، سیاستمدار آمریکایی که بین سال های ۲۰۱۷ تا ۲۰۲۱ چهل و پنجمین رئیس جمهور ایالات متحده آمریکا بود.
  3. دونالد ترامپ (Donald Trump) رئیس جمهور پیشین آمریکا
  4. ۴۱ آلکساندر بوریس دو ففل جانسون (به انگلیسی: Alexander Boris de Pfeffel Johnson) زاده ی ۱۹ ژوئن ۱۹۶۴، روزنامه نگار، سیاست مدار و تاریخ نگار بریتانیایی است که در ۲۳ ژوئیه ۲۰۱۹ پس از استعفای ترزا می از نخست وزیری بریتانیا به آن مقام رسید.
  5. ۴۲. سیلویو برلوسکونی (به ایتالیایی: Silvio Berlusconi) سیاستمدار و سرمایه دار ایتالیایی، که در سه دوره نخست وزیر این کشور بود (در سال های ۱۹۹۵ ـ ۱۹۹۴، ۲۰۰۶ ـ ۲۰۰۱ و از ۲۰۱۱ ـ ۲۰۰۸).
  6. Walter Benjamin

 

 

ادامه مطلب: گفتار سوم: فرهمندی

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب