گفتار دوم: نتايج منطقی دو پيش فرض
الف: حركت
اگر جهانی در خارج از ما وجود داشته باشد، و اين جهان با تجربيات ما دارای رابطهای باشد، آنگاه اين جهان متحرك خواهد بود.
اين گزاره، نخستين و بديهیترين نتيجهای است كه از دو اصل ياد شده گرفته میشود. با توجه به اينكه مهمترين شاخص تجربيات ما حركت است، و تصور جهانی ثابت كه حركت را در سيستم تجربی ما -به اين شكل عام- القا كند قابلتصور نيست در نتيجه اين حركت ريشه در جهان خارج دارد.
بايد اين جملات را كمی بيشتر شرح دهم.
نخستين چيزی كه با اصالت دادن به تجربيات برای درك جهان خارج، لازم جلوه میكند، ارزيابی خود تجربيات است. اگر تجربيات با جهان خارجی رابطهای داشته باشد، پس آنگاه اين تجربيات تنها كليد رهگشای ما برای بررسی و شناخت جهان خواهند بود. چون آشكار است كه با در دست داشتن چنين برگهی خوبی، راه بهتری برای ارزيابی طبيعت نداريم. اگر بخواهيم بر مبنای تجربيات جهان خارج را بشناسيم، نخست بايد بكوشيم تا رابطهی تجربه را با جهان خارج درك كنيم. يكی از اهداف اساسی اين نوشتار، روشن كردن همين رابطه است. اگر بخواهيم به چگونگی رابطهی تجربه با جهان پی ببريم، نخست بايد تصويری از ماهيت تجربه، و ماهيت فرضی جهان خارجی داشته باشيم. تنها ماهيت مسلم جهان خارجی -بنابر تعريفی كه خود به عنوان اصل موضوعه پذيرفتيم،- وجود است. يعنی فعلا تنها چيزی كه در مورد جهان خارج میتوان گفت، اين است كه وجود دارد، و نه بيشتر.
اما در مورد تجربه دستمان بازتر است. تجربه چيزی است كه در هر مقطع زمانی از عمرمان با آن سروكار داريم، و بهتر از جهان ناديده و ناشناختهی خارجی برايمان قابل تحليل است. برای تحليل تجربه میتوان خيلی علمی عمل كرد، يعنی تجربيات ديگران را نيز دستهبندی كرد و ويژگيهای مشترك در همهی تجارب را از اين دادهها استخراج كرد. اما با توجه به اينكه خود زبان، و روشهای آزمايش تجارب ديگران، خود نوعی تجربهی اوليه برای ما محسوب میشوند، از اول اين كار را نمیكنم، و ابتدا تنها تجارب اول شخص را كه بیواسطه در اختيارم است مورد بررسی قرار میدهم. اگر تجربهی شخصی را به عنوان ابتدايیترين و سادهترين نوع تجربه در نظر بگيريم، و صفات و رفتارهای معمول آن را عميقتر مورد دقت قرار دهيم، میبينيم كه برخی از صفات هميشگی و پايا در آن وجود دارد. مثلا تجربه چيزی است كه اطلاعات را مورد استفاده قرار میدهد. میتوان برای آغاز بحث در مورد رابطهی تجربه و جهان از گزارههايی به اين پيچيدگی بهره برد. ولی از آنجا كه من در اينجا میكوشم تا با كمترين دادهها و بيشترين دقت پيش بروم، باز چنين كاری نمیكنم، و تنها عامترين خصلت تجربه، يعنی حركت را در نظر میگيرم.
اگر تجربهی شخصی را ملاك قرار دهيم، مهمترين چيزی كه در تجارب گوناگون جلب نظر میكند، حس حركت در آنهاست. تجارب، حالاتی ذهنی هستند كه مهمترين ويژگيشان، پويايی و دگرگون شوندگی است. هيچ دو مقطع زمانی نيستند كه تجارب شخصی ما در آنان درست يكسان باشد. هر لحظه، تجربهی خاص خود را به همراه دارد كه با تجارب ساير لحظات تفاوت میكند. بنابراين مهمترين چيزی كه در تجربه وجود دارد، حركت و پويايی است. تعريف حركت بسيار دشوار است. اما در اين حدی كه تا به حال پيش آمدهايم دگرگون شدن الگوهای تركيبی عناصر سازندهی يك سيستم در طول زمان را میتوان به عنوان تعريف حركت در نظر گرفت. بر اساس اين تعريف، میبينيم كه تجربه بدون اين حركت، يعنی بدون دگرگون شدن عناصرذهنی سازندهی من ناممكن است. اگر همه اين عناصر دگرگون نشوند و نسبت به هم ثابت بمانند -چيزی كه تا به حال رخ نداده- ديگر تجربه معنا نخواهد داشت. حالا كه در مورد اول شخص به نتايجی عام رسيديم، میتوانيم حرف خود را تعميم دهيم و تجربيات ديگران را نيز به عنوان بخشی از اين تجربهی شخصی مورد تحليل قرار دهيم. به اين ترتيب شايد بتوانم در مورد تجربيات ديگران و ويژگيهای عام موجود در آنها از راهی -مثلا از راه زمينهی زبان- قضاوت كنم. اگر چنين كنم، خواهم ديد كه حركت در تجربيات همهی موجودات زندهای كه من میتوانم تا حدودی از الگوهای ذهنيشان باخبر شوم، به عنوان يك شاخص پايدار و هميشگی وجود دارد، پس با توجه به همهی اين شواهد، اين نتيجه را میتوان گرفت: عامترين ويژگی تجربه، عبارت است از حركت.
با توجه به اين كه ويژگی بنيادی تجربه حركت است، و با توجه به اينكه فرض كرديم تجربه ارتباطی با جهان خارج دارد، دو حالت پيش میآيد: نخست اينكه اين حركت را چيزی آفريده شده در سيستم ذهنی و مربوط به ذات خود تجربه بدانيم، و جهان خارج را ثابت و ايستا فرض كنيم، و ديگر اينكه جهان خارج را متحرك فرض كنيم و حركت موجود در تجربيات را به عنوان بازتاب اين جنبش عام عالم خارج در نظر بگيريم. از دوران فلاسفهی يونان و پيش از آن بر له و عليه هردو اين نظريات شواهد و مباحث فراوانی مطرح بوده، كه در اينجا نمیخواهم به آنها بپردازم. فقط همينقدر اشاره میكنم كه اگر بخواهيم تجربه را كليد درك عالم بيرون بشناسيم، جهان خارج نمیتواند ثابت باشد. تمام شواهدی كه تا به حال ثبت شده، و تمام تجربياتی كه ما كردهايم يا از طريق ديگران از انجام آن باخبر شدهايم، بر اين مهم دلالت دارد كه جهان خارج نيز مانند جهان تجربيات ما، متحرك و پويا است. علاوه بر اين عامل مهم -يعنی تجربيات- عامل ديگری هم هست كه میتواند وجود حركت در جهان خارج را ثبت كند، و آن هم منطق است. اگر ما بخشی از جهان باشيم، و تجربيات ما هم به صرف موجود بودن به همين جهان متعلق باشند، آنگاه وجود حركت موجود در تجربهی ما و حالات ذهنی ما، به معنای وجود حركت در جهان موجودات -كه در بر گيرنده خود ما هم هست- خواهد بود. همهی ما میتوانيم به همان ترتيبی كه در وجود جهان شك كرديم، در وجود خود هم شك كنيم، ولی اين كار كمكی به ما نمیكند. میتوان با همان استدلالی كه ترجيح وجود جهان خارج و ارتباط تجربه با جهان را نشان داد، ترجيح فرض وجود خود بر فرض عدم وجود خود را هم نمايش داد. ما در وجود خود شك نمیكنيم، چون سودی برايمان ندارد و كمكی در درك جهان نمیكند.
قانون طلايی قلمرو شناخت، گريز از بنبست است. يعنی هرجا كه فرضی به بنبستی شناختی انجاميد، بايد تا حد ممكن از آن دوری كرد. به همين دليل هم معقول است كه ما خود را موجود بدانيم، و جهان را هم موجود فرض كنيم، آنگاه لاجرم بخشی از جهان خواهيم بود. اگر بپذيريم كه خود ما هم بخشی از جهان هستيم، و ببينيم كه در ما -يا تجربهی ما، يا ذهن ما.., حركت وجود دارد، در عمل پذيرفتهايم كه دست كم در بخشی از جهان كه مربوط به وجود ماست، حركت وجود دارد. با پذيرش اين امر، يعنی وجود حركت در بخشهايی از جهان كه تجربه میكنند، پذيرش حركت به عنوان يك خصلت عام وجود منطقیترين گزينه جلوه میكند. البته میتوان فرض كرد كه تنها بخشهای متحرك در جهان اين موجودات زنده و اذهان آنها هستند، و میتوان فرض كرد كه با تمام اين حرفها جهان خارج ايستاست. اما اين ادعاها علاوه بر اشكالات منطقی درونشان، بر خلاف اصلی هستند كه ما به عنوان پيش فرض برگزيديم، و آن هم اصل وفاداری به تجربيات بود. اين اصل نتيجهی كاربردی پيش فرض دوم ما، يعنی رابطهی تجربه با جهان خارج است.
به اين ترتيب نخستين نتيجهای كه از دو فرض اوليهی خودمان گرفتيم، اين بود: جهان خارج، متحرك است. يعنی در طول زمان تركيبات عناصر سازندهی سيستم آن، دگرگون میشود.
ب) ورود به قلمرو علم
اگر اين مواردی را كه تا اينجا گذشت، بپذيريم، ناگهان خود را در حيطهی علم خواهيم يافت. اگر جهان خارجی وجود داشته باشد، و ما هم دارای ارتباطی تجربی با آن باشيم، و اين جهان متحرك باشد، و ماهم تجربهی حركت را داشته باشيم، يكی از سادهترين فرضها، اين خواهد بود كه حركت خارجی موجود در جهان واقعی سرچشمهی تجربهی حركت در ذهن ما باشد. به بيان ديگر، سادهترين فرضی كه از اين حرفها نتيجه میشود، اين است كه حركت موجود در تجربيات ذهنی ما، بازنمايی يك تجربهی خارجی است. بنابر اصل مهم منطقی كه اصل خّست خوانده میشود، اين فرض، به دليل سادگی و به كمترين فرضهای فرعی ممكن، درستترين انتخاب ما در اين مقطع خواهد بود.
تصوير ياد شده در بالا، همان است كه زمينهی اصلی پيكرهی غولآسای فلسفهی علم را با تمام جزئياتش تشكيل میدهد. اگر اين فرضيات منطقی چندگانه پذيرفته شوند، بقيهی استدلال را میتوان بر اساس منطق صرف، و با تكيه بر شواهد پيش برد.
ذكر مجموعه استدلالات فلاسفهی علم، كه از اين مفروضات اوليهی ما، به گزارههای بیشمار علمی میرسند، از حوصلهی اين بحث خارج است. نگارنده خود زيستشناس است و چنين فرض میكند كه خواننده با هر نوع زمينهی علمیای كه داشته باشد، با الفبای فلسفهی علم، و منطق درجه اول تا سوم آشناست. در هر صورت آشنايی با اين مفاهيم، برای درك ادامهی بحث لازم خواهد بود. از آنجا كه در اين رساله فرصت پرداختن به كليات اين ساختار استدلالی نيست، خواننده را به مطالعهی برخی از كتب معرفی شده به عنوان مرجع تشويق میكنم.
اگر فلسفهی علم را به عنوان پيكرهای معنايی در نظر بگيريم، میبينيم كه اين ساختار در اصل عبارت است از مجموعه قواعدی منطقی، كه رسيدن از گزارههايی در مورد جهان خارج را ممكن میسازند. فلسفهی علم، در اصل كارخانهای است كه از يكسو توسط منطق جديد و شواهد تجربی تغذيه میشود، و از سوی ديگر محصولات خود را بيرون میدهد. اين محصولات عبارتند از گزارههايی در بارهی جهان خارج، روششناسیهای نو برای نيل به گزارههای بيشتر، و نظرياتی كه از تركيب اين گزارهها پديد میآيند.
ما، تا اينجای كار يك پايهی منطقی را بر مبنای دو گزاره بديهی ساختيم، تا به اين كارخانه راه پيدا كنيم. حالا كه وارد اين كارخانه و ساختار آن شدهايم، میتوانيم از مجموعهای غنی از گزارهها در مورد جهان خارج سود ببريم. از اين رو، از اين به بعد بحث ما تنها فلسفی نخواهد بود، و جا به جا از شواهد علمی، و نظريات به دست آمده از راه اين شواهد تغذيه خواهيم كرد.
مدلهای موجود در اين حيطه، و اطلاعات فراوانی كه در مورد جهان خارج از اين راه به دست آمده، ما را در راه رسيدن به ديدگاهی دقيقتر دربارهی رابطهی تجربه با جهان خارج ياری خواهد كرد.
فلسفهی علم، با همين پيشفرضهای ما شروع میشود و به زايش چندين تصوير موازی و كمابيش مشابه از جهان خارج میانجامد. در اين بحث، با توجه به تلاش اولمان كه تكيه بر كمترين و بديهیترين پيشفرضهای اوليه بود، برداشتی خاص را از اين ديدگاه و زمينهی فكری پيشنهاد خواهم كرد. ناگفته پيداست كه ديدگاههای موازی ديگری هم وجود دارند كه همه بر اساس دو پيشفرض ابتدايی ما، زمينههايی كمابيش مشابه را طراحی كردهاند. من در اينجا سر آن ندارم كه همهی اين ديدگاههای موازی پذيرفته شده در فلسفههای كلاسيك علم را نقد كنم. تنها به اين اكتفا میكنم كه برداشت خاص خود را از اين قلمرو شرح دهم.
پيش از پرداختن به جايگاه و موقعيت ديدگاه خود در رابطه با فلسفهی علم، لازم میدانم مروری كوتاه بر آنچه كه تا اينجا گذشت داشته باشم:
تا اينجای كار، ما اين گزارهها را درست فرض كرديم: نخست اينكه جهانی خارج از ما وجود دارد. و به دنبال آن پذيرش اينكه خود ما هم وجود داريم. دوم اينكه چيزی در ما وجود دارد به نام تجربه، كه ارتباطی با جهان خارج دارد. از اين دو گزاره، اين گزارهی تجربی را نتيجه گرفتيم كه حركت را در تجربهی خود درك میكنيم، و به طور منطقی چنين نتيجه گرفتيم كه اين تجربه ريشه در جهان خارج دارد. از اينجا به بعد، چيزهايی خواهيم گفت كه در فلسفهی علم هم مورد بحث و پذيرش است. دقت داشته باشيد كه بر اساس ساختاری كه ما تا اينجا ساختيم، كمترين چيزهای ممكن را در مورد جهان خارج و رابطهاش با خودمان میدانيم. تنها صفاتی كه از جهان میدانيم، وجود و حركت است، و همهی آنچه كه از خود میدانيم وجود و تجربه و ارتباط با بيرون است. به گمان من اين خست در پذيرش اطلاعات پايه و گزارههای اوليه به ما كمك خواهد كرد تا از پيشداوری بپرهيزيم و تا حد امكان فلسفهای دقيق بسازيم.
اگر تجربه بازتابندهی حركت موجود در جهان خارج از ما باشد، آنگاه برای درك جهان متغيری كه در بيرون وجود دارد و ما هيچ چيز در موردش نمیدانيم، تنها وسيله، تجربه است. تجربه به تنهايی نمیتواند در اين راه به ما كمك كند، چون نتيجهگيریهايی كه بايد از تجربه انجام شود، بدون به كارگيری منطق ناممكن است. پس در همين جا به عنوان ابزارهای پايهی خود برای شناخت جهان، تجربه و منطق را معرفی میكنم. تجربه كه تا اينجا زياد مورد بحث قرار گرفت، در مورد منطق هم تنها میتوان اين را گفت كه همتای قوانينی است كه بر تجربهكردن ما سوار شده است. يعنی زبانی كه ما توسطش تجربيات خود را میفهميم و در يك ساختار همساز و هماهنگ معنی میكنيم، منطق است. منطق، به اين ترتيب عبارت خواهد بود از نوعی قانون عام حاكم بر رفتارهای شناختی ما، كه چنانكه ديديم حتی پيش از فرض تجربه از وجود آن استفاده كرديم.
حالا ما موجودی هستيم كه دارای اين دو وسيله هستيم و میخواهيم جهان خارج از خود را بشناسيم. ابتدا برای اينكه بتوانيم تجربيات خود را معنا كنيم، نياز به دستگاه مختصات پايهای داريم تا بتوانيم در چهارچوب آن آنچه را كه منطق حكم میكند و تجربه درك میكند منظم كنيم. اين چهارچوب اوليه، همان است كه در همهی ديدگاههای رايج موازی موجود در فلسفهی علم هم ديده میشود. بر اساس اين چهارچوب، ما با استناد به تجربه اين گزارههای پايه را درك میكنيم:
نخست اينكه موجودی زنده وجود دارد، كه ما هم از آن نوع هستيم، و اين موجود همان است كه تجربه میكند و منطق به كار میبرد تا جهان خارج از خود را بشناسد. دوم اينكه اين موجود زندهی شناسا در درون زمينهای از وجودهای ديگر قرار گرفته كه ما آن را جهان خارج ناميديم. اين جهان خارج به دليل متحرك بودن و جنبش ابدی خود، چيزی را در موجود شناسای ما القا میكند كه همان تجربه باشد. به اين شكل سيستم زنده كه با تعريفی مبهم از جهان پيرامون خود جدا شد، مرتبا توسط اطلاعاتی تغذيه میشود كه از تغييرات محيط اطرافش توليد میشوند. من در ادامهی اين بحث تعريفی دقيقتر بهتر از اطلاعات را خواهم آورد. ولی در اين مقطع همينقدر كافی است تا فرض كنيم كه آنچه محيط به سيستم القا میكند، اطلاعات است.
به اين ترتيب، تجربه، عبارت خواهد بود از اطلاعات پرداخته شده. اينكه تجربه چگونه از اطلاعات سر بيرون میآورد و ارتباطش با آن چگونه است، فعلا مورد بحث نيست. بعدها بيشتر به اين موارد خواهم پرداخت. تنها چيزی كه در اينجا مهم است اينست كه ما برای درك جهان خارج، تنها به همين اطلاعات و القائات محيطی وابسته هستيم، و اين همان است كه درك ما را از جهان خارج میسازد.
اين تصوير، همان است كه پايهی تمام ديدگاههای علمی كنونی را تشكيل میدهد. در تمام اين ديدگاهها، سيستمی زنده كه با تعريفی خاص از محيط خود جدا میشود، در معرض تغييرات محيطی واقع میشود و اين تغييرات در داخل سيستم زنده بازنمايی میشوند و از اين بازنمايی، اطلاعات زاده میشود. اگر اين زمينه را از علم امروز حذف كنيم، چيز ديگری به جا نمیماند. آزمايشگری كه در پی يافتن پاسخ معمايی دست به آزمايش میزند، و پژوهشگری كه برای ايجاد مدلی از جهان خارج به تجربيات اتكا دارد، همه و همه پيش فرض اوليهی خود را بر اين اساس استوار كردهاند.
چنانكه ديديم، اين طرح ابتدايی از جهان، و موجود شناسای درون آن، با اتكا بر دو پيشفرض بديهی گرفته شده و نتايج منطقی حاصل از آن، قابل دستيابی است. از اين رو میتوان روشناسی علمی را كه بر همين چهارچوب برافراشته شده، به عنوان ابزاری كارآمد برای شناخت جهان خارج مورد استفاده قرار داد. از اين رو، از اين به بعد شواهد تجربی در بحث ما نقشی مهم را ايفا خواهند كرد و نتايج پذيرفته شدهی ناشی از متدولوژی علمی، بسيار مورد ارجاع قرار خواهند گرفت. از اين به بعد بسياری از گزارههای پذيرفته شدهی علمی، به عنوان گزارههای درست مورد اشاره قرار میگيرد. در اينجا مجالی نيست تا چگونگی ارزيابی ارزش درستی هريك از اين گزارهها ذكر شود. بنابراين بين مباحثی كه تا به حال آمد، و پس از اين كمی فاصله ديده خواهد شد. تا اينجا بحث ما فقط منطقی و فلسفی بود و بنابراين گزارههای معدود مورد استفادهمان همه از يكديگر مشتق میشدند، اما از اينجا به بعد، گزارههای فراوانی مورد استفاده قرار خواهد گرفت، و راه دستيابی به اين گزارههای علمی آورده نخواهد شد. علاقمندان میتوانند برای نيل به توضيحی دربارهی چگونگی دستيابی به اين گزارهها، و منطق نتيجه شدنشان، به مراجع ياد شده در انتهای بحث مراجعه كنند.
ادامه مطلب: بخش دوم: ارزیابی دادههای زیستشناسانه
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب