پنجشنبه , آذر 22 1403

گفتار دوم: گذار به پادشاهی در مصر

گفتار دوم: گذار به پادشاهی در مصر

نظم سیاسی آغازینی که در قالب دولتشهرها تجلی می‌یافت، تا دو هزاره سرمشق اصلی سیاست در ایران زمین محسوب می‌شد. الگویی مشابه در تنها تمدن دیرینه‌ی همزمان با ایران – یعنی مصر- نیز تجربه شد و آنجا هم در سپیده‌دم تاریخ هسته‌هایی شهری شکل گرفت که ساختار کلی‌اش با دولتشهرهای ایرانی همسان بود. با این حال در مصر بود که برای نخستین بار عبور از این سطح از پیچیدگی به مرتبه‌ای نو تحقق یافت.

تاریخ مصر تقریبا همزمان با ایران زمین در حدود سال ۲۰۰ تاریخی (۳۲۰۰ پ.م) آغاز می‌شود. تا مدت‌ها گمان می‌شد این تاریخ جلوتر و در فاصله‌ی سال‌های ۲۸۰ تا ۳۳۰ (۳۰۵۰ تا ۳۱۰۰ پ.م) قرار گرفته باشد. چون اولین فرعون نامدار مصری و سلسله‌ای که مانِتوی بابلی در تاریخ خود آن را دودمان نخست دانسته، به این زمان تعلق دارد. اما کاوش‌های بعدی نشان داد که تاریخ شکل‌گیری دولت در مصر کهن‌تر است.

مصرشناسان برای پرهیز از آشفتگی در تاریخ‌گذاری‌ها شاهان مربوط به پیش از این سلسله‌ی نخست را در رده‌ای به نام دودمان صفر جای داده‌اند و این دوره را عصر پیشادودمانی[1] می‌خوانند. مصریان در عصر پیشادودمانی هنوز نویسا نشده بودند و از این‌رو به تعبیری تاریخ‌شان هنوز آغاز نشده بود، اما نشانه‌هایی از خط تصویری در گوشه و کنار دیده می‌شد و بر مبنای آن دست کم نام دو تن از شاهان دودمان صفر را می‌دانیم که عبارتند از «کا» و جانشین‌اش «عقرب».

پس از این‌ها نارمِر یعنی نخستین فرعون مصر متحد بر تخت می‌نشیند و دودمان اول آغاز می‌شود. رده‌بندی دودمان‌ها البته مبنایی علمی ندارد و سنتی است که به دست مورخان (مهمتر از همه مانِتوی بابلی) پس از فروپاشی دولت هخامنشی در دوران مقدونی‌ها صورتبندی و ثبت شده است.

تمدن ایرانی و مصری دو مسیر متفاوت برای زایش و پیکربندی قدرت سیاسی را در پیش گرفتند. این دو قلمرو تقریبا همزمان به دوران دولتشهرها وارد شدند. اما مصر پس از آن با سرعتی خیره‌کننده از این مرحله عبور کرد و در فاصله‌ی سال‌های ۳۰۰-۴۰۰ (۳۱۰۰-۳۰۰۰ پ.م) به سطح پیچیدگی پادشاهی وارد شد و یک دولت مرکزی نیرومند پدید آورد که بر دولتشهرها و بعدتر پادشاهی‌های کوچک همسایه در سودان و لیبی سیطره داشت. در ایران زمین روند گذار از سطح پیچیدگی دولتشهری به پادشاهی قرن‌ها به درازا کشید و پس از آن هم تا دو هزاره هیچ پادشاهی‌ای چندان قدرتمند نبود که بتواند در سراسر قلمرو تمدن ایرانی استیلایی پایدار داشته باشد.

خاستگاه‌های قدرت سیاسی در تاریخ پیشادودمانی را می‌توان در الگوهای متفاوت سازماندهی اجتماعی در شمال و جنوب مصر ردگیری کرد. مصر بالایی (جنوبی) که به سرچشمه‌ی نیل نزدیکتر است، خاستگاه دولت متمرکز مصری هم هست و شواهد باستان‌شناسانه نشان می‌دهد که از ابتدای کار جامعه‌ای نابرابر با سلسله مراتبی چشمگیر در آن منطقه وجود داشته است. بهترین شاخص برای ارزیابی نابرابری بررسی هدایای تدفینی است که در گورها نهاده می‌شده، و بر این مبنا آشکار است که دسترسی اعضای جامعه در مصر جنوبی بسیار ناهمگن بوده و بر مبنای رتبه‌بندی سختگیرانه‌ای تنظیم می‌شده است.

فراوانی سرگرز در گورها نشانگر جامعه‌ای به نسبت خشن و جنگ‌سالار است و از عصر نقده-۱ گوری یافت شده که حاوی هجده ظرف ظریف از جنس تخم شترمرغ و عاج بوده است که در آن زمان ثروت هنگفتی به شمار می‌آمده است. از همین گورها بر می‌آید که در عصر بَداری (۶۵۰۰-۵۸۰۰ سال پیش) گذاری از امتیازهای اکتسابی به موروثی صورت گرفته و ساز و کارهایی برای انباشت سرمایه در خاندان‌های نیرومند تکامل یافته است. این‌روندی است که برای تاسیس دولتشهرهای آغازین اهمیت داشته است. نشانه‌ی این موروثی شدن امتیازهای اجتماعی آن است که گورهایی با جسد کودکان را می‌بینیم که ثروتی چشمگیر را در خود جای داده‌اند. در منطقه‌ی مَحسنه هم گوری داریم که آرامگاه زن و مرد و کودکی را با زیورها و اموال فراوان بوده است.[2]

در مقابل در مصر شمالی با ساختار اجتماعی برابری‌جویانه‌تری سروکار داریم که به شکل‌گیری هسته‌های انباشت ثروت و قدرت نمی‌انجامد. شاید به همین خاطر است که زندگی کشاورزانه و ساخت‌های سیاسی در شمال خاستگاهی برونزاد دارد. شواهدی که طی سال‌های اخیر در شمال مصر یافت شده نشان می‌دهد که نخستین دولتشهرها و همچنین اولین مراکز کشاورزانه‌ی مهم در شمال توسط جمعیتی مهاجر از اهالی آسورستان تاسیس شده که از گوشه‌ی جنوب غربی ایران زمین با واسطه‌ی صحرای سینا به شمال شرقی مصر کوچیده‌اند.

با این همه نظم سیاسی‌ درونزادی که در جنوب مصر شکل می‌گرفت و به طور خالص آفریقایی بود، در نهایت نیرومندتر از آب در آمد و شمال را در خود فرو بلعید و نخستین دودمان فراعنه را پدید آورد. در دوره‌ی نقده-۲ (۳۵۰۰-۳۲۰۰ پ.م) که درست در سپیده‌دم عصر تاریخی قرار می‌گیرد، نابرابری در جنوب افزون‌تر شده و گورهایی با ثروت‌های هنگفت از این دوران به جا مانده که برخی‌شان کودکان را در خود جای می‌دهند.

در مرز میان دوره‌ی نقده-۱ و نقده-۲ (یعنی در حدود ۵۵۰۰ سال پیش) رمزنگاری قدرت سیاسی در مصر جنوبی شکلی پخته به خود می‌گیرد و این همان است که بعدتر به صورتبندی مفهوم فرعون می‌انجامد. در این بافت است که گوری در ابجو (آبیدوس) ساخته و خمره‌ای سرخ با نقاشی‌ای به رنگ سفید در آن نهاده می‌شود که زنی باردار و مردی گرز به دست با کلاه دم‌دار و پردار را نشان می‌دهد و این نخستین بازنمایی از فرعون در اسناد مصری است. از ودایع تدفینی گورها بر می‌آید که این‌روند تمرکز سیاسی با تشدید چشمگیر نابرابری اجتماعی و انحصار قدرت و ثروت در دست گروهی محدود همراه بوده است.

شهر نِخِن که کانون سیاسی جنوب بود، در همین دوران برجستگی پیدا کرده و این همان جایی است که رومیان هیِراکون‌پلیس[3] (شهر مقدس) می‌نامیدندش. در حدود ۵۵۰۰ سال پیش نخن نخستین مرکز مصری است که در آن گذار از سفالگری دستی به استفاده از چرخ کوزه‌گری را می‌بینیم.[4] این فنی است که حدود پانصد سال پیشتر در ایلام و میلانرودان ابداع شده بود و احتمالا از آنجا به مصر انتقال یافته است. اما تاثیر اقتصادی سرنوشت‌سازش را نه در شمال، که در مناطق جنوبی نشان داد. در حدی که این چرخش صنعتی و پشتوانه‌ی اقتصادی برآمده از آن به غلبه‌ی جنوبی‌ها بر شمالی‌ها منتهی ‌شد. روندی که طی نخستین قرن تاریخی (سال‌های ۳۴۰۰-۳۳۰۰ پ.م) با انتقال سفال‌های جنوبی به شمال نشانه‌گذاری شده و احتمالا با کوچ مردمی از جنوب به شمال نیز مصادف است.

در دوره‌ی نقده IId2 (سال ۸۰ تا ۱۸۰/ ۳۲۰۰-۳۳۰۰ پ.م) مناطقی مثل بوتو و منشاط ابوعمرو در دلتای نیل که مرکز تجارت با فلسطین هم بوده، عملا در سفال‌های جنوبی غرقه می‌شوند و به همین خاطر برخی حدس زده‌اند که این مراکز مهاجرنشینی‌هایی باشند که جنوبی‌ها آن را تاسیس کرده‌اند.[5] گورهای شمال هم در همین زمان چرخشی چشمگیر را تجربه می‌کنند و از وضعیت برابری‌طلبانه‌ی آغازین به سلسله مراتب اجتماعی محکمی تبدیل می‌شوند که نابرابری اقتصادی و سیاسی چشمگیری را در گورها نمایش می‌دهد.[6]

الگوی انباشت ثروت در جنوب به شکلی است که می‌توان حتم کرد که در کل کرانه‌های جنوبی نیل قبایل و جمعیت‌ها شاهانی محلی و امیرانی مقتدر را در میان خود می‌پرورده‌اند. در حدود نقطه‌ی صفر ظهور نویسایی و تاریخ (حدود ۳۴۰۰ پ.م) در نقده-۲ گورها با نقاشی‌های دیواری آراسته می‌شوند و در این‌ها مضمون‌هایی درباری و سیاسی را فراوان می‌بینیم.

جالب آنجاست که در این تاریخ هنوز سیاست مصر از نظر بازنمایی هنری استقلال نداشته و مضمون‌ها و شکل‌هایی که بر دیوارهای این دوره می‌بینیم تقلیدی از هنر میانرودانی است.[7] مثلا پهلوان شیراوژن و یا جنگاوری که با دو دستش دو هیولا را گرفته را می‌بینیم که مضمونی کاملا ایرانی است و از جیرفت و سومر باستان تا عصر اشکانی در ایران جنوب غربی رواج داشته است. بنابراین چنین می‌نماید که گسترش جمعیت جنوبی‌ها و غلبه‌شان بر شمالی‌ها از سویی عناصر سیاسی جنوبی مثل تمرکزگرایی و انباشت ثروت را بر منطقه چیره ساخته و از سوی دیگر عناصر فرهنگی شمالی که ادامه‌ی میانرودان محسوب می‌شده‌اند را با آن در آمیخته است.

در همین روند است که ساخت گورهای بزرگ و پیچیده و پرهزینه باب می‌شود و این مقدم بر شکل‌گیری کشور واحد مصر است. به تعبیری می‌توان گفت به همان شکلی که تمدن ایرانی بر مبنای راه‌های تجاری و تبادل مواد خام و فرآورده‌های صنعتی شکل گرفته، تمدن مصری هم براساس سازماندهی نیروی کار برای ساخت گورهای بزرگ پدید آمده است. با این تفاوت که در ایران زمین به خاطر ماهیت بازرگانی، با کانون‌هایی پرشمار و پراکنده گرداگرد کویر مرکزی روبرو می‌شویم که با راه‌هایی زمینی در شبکه‌ای گسترده به هم متصل می‌شوند. در مقابل در مصر یک راه اصلی آبی یعنی نیل را داریم که کانون‌های محلی قدرت را به هم چفت و بست می‌کند و این اتصال از جنس فتح نظامی و استیلای سیاسی است و توسط نابرابری‌های اجتماعی پشتیبانی شده و در قالب ساخت گورهای آراسته و بزرگ همان را رمزگذاری و بیان می‌کند.

کانون‌های شکل‌گیری قدرت سیاسی در مصر هم با ایران زمین متفاوت بوده است. مصر به معنای دقیق کلمه شهر نداشت. یعنی بافت روستایی‌اش برخلاف ایران زمین کانون‌هایی جمعیتی پدید نیاورد که مرکزی دینی باشند و همچون‌ گره‌گاه‌هایی برای تجارت محلی عمل کنند. در واقع الگویی که در مصر می‌بینیم را می‌توان ادامه‌ی مستقیم فرهنگ‌های کلان‌سنگی دانست. یعنی آثار تراکم جمعیت در یک نقطه نه با خانه‌ها و معبدهای پرشمار و محله‌های مسکونی، که با گورهای عظیم و معبدهای غول‌آسایی مشخص می‌شود که در اطرافشان مراکز جمعیتی پایدار ندارند.

در مصر تقریبا شبیه به آنچه که حدود هشت هزار سال پیشتر از مصر در گوبک‌لی‌تپه می‌بینیم، جمعیتی بزرگ برای انجام یک کار جمعی پرهزینه و دشوار مثل بر پای داشتن یک بنای سنگی بزرگ یک جا جمع می‌شوند و پس از انجام آن پراکنده می‌گردند. یعنی شهرهای مصری برخلاف شهرهای ایران زمین مرکزی برای جوش خوردن طبقات مختلف و اقوام گوناگون نبوده، و در مقابل مرکز استقرار یک طبقه‌ی نخبه‌ی سیاسی و اقتصادی محسوب می‌شده که مردمی را برای ساخت بناهای بزرگ و نمودهای قدرت‌شان به کار می‌گرفته‌اند، بی آن که جمعیت‌شان را در ساختاری شهری نهادینه سازند.

شش هزاره‌ پیشتر در آستانه‌ی دوران تاریخی مصر چهار کانون سیاسی مهم داشت. هریک از این‌ها را می‌توان محل استقرار یک دودمان محلی ثروتمند و با نفوذ دانست، که ساخت گورهایی مجلل را ساماندهی می‌کرده‌اند. این‌ها عبارتند از نقده، نخن، قوستول و اَبْجو (آبیدوس). اشاره کردیم که قدیمی‌ترین از بازنمایی فرعون در مقبره‌ای در ابجو پیدا شده است. در این منطقه از دوران نقده-۳ گورهای آجری و پیچیده‌ای ساخته می‌شده که چند قرن بعدتر با ساختارهایی شبیه به شهر تکمیل می‌شود. در همین جاست که قدیمی‌ترین معبدهای مصری را نیز می‌بینیم. این منطقه در ضمن خاستگاه خط مصری هم هست و نخستین نشانه‌ها از خط در گور U-j در آبیدون یافت شده که بر استخوان نوشته شده و تنها دو سه علامت را شامل می‌شود و برای ثبت تبادلات بازرگانی کاربرد داشته است.[8]

جنوبی‌ترین مرکز در میان این چهار قوستول است که در نوبه (سودان) قرار داشته و مرکز مهمی برای تجارت با نواحی جنوبی آفریقا محسوب می‌شده است. در همین جاست که در دوره‌ی نقده-۳ گورهای شاهانه و نقاشی‌هایی از شاه را می‌بینیم. این نکته هم مهم است که اولین نشانه از تاج سپید که بعدتر به نماد فرعون و علامت اقتدار در مصر جنوبی تبدیل می‌شود، نخستین بار در قوستول به کار گرفته شده است.[9]

از آنسو نخن اولین نمودهای صورتبندی دربار و درباریان را نشان می‌دهد و مرکزی بوده که به خاطر معدن‌های غنی‌اش در مناطق شرقی شکوفا و پر رونق بوده و تجارتی سودآور با وادی عباد در نوبه داشته است. نخن در حدود شش هزار سال پیش بزرگترین مرکز یکجانشینی مصر محسوب می‌شده است، هرچند باید آن را شهر کارگران دانست تا شهرِ شهروندان. شاه عقرب که گفتیم به عصر پیشادودمانی تعلق داشته، احتمالا شاه محلی این‌جا بوده و با مراکز کوچک همسایه‌اش مثل ثیس[10] پیوندهایی داشته است. نخن جایی است که اولین معبد هوروس در آن تاسیس شده و هم عقرب و هم نارمر به آن سرگرز و اشیای آیینی پیشکش کرده‌اند. ثیس هم مرکزی بوده که زادگاه نارمر محسوب می‌شده و به تعبیری نخستین فرعون مصر در آغاز امیر آنجا بوده است.

نقده که اسم مصری کهن‌اش «نوبْت» -به معنای «زرین»- بوده، تقریبا روبروی وادی حمامه امروز در برابر تپه‌های کانی دریای سرخ قرار داشته و گرانیگاه اصلی وحدت سیاسی مصر بوده است. خدای مهم این قلمرو سِث بوده که در دودمان‌های اولیه‌ی فرعون‌ها خدایی مهم است و زنی به نام نئیت حوتپ که مقبره‌ی آراسته‌ای در گورستان این‌جا داشته، احتمالا دختر آخرین شاه نقده و همسر نارمر نخستین فرعون مصر بوده است.[11]

وزن قدرت در این مراکز مدام تغییر می‌کرده و پویایی مشخصی آن را می‌توان بر مبنای مقایسه‌ی ثروت انباشت شده در گورها ارزیابی کرد. در دوره‌ی نقده‌-۱ نخن و ثیس و نقده مراکز اصلی بوده‌اند، اما در نقده-۲ تراکم اصلی به عبادیه و جبلین و در پایان دوره به نوبه و قوستول منتقل شده است. در اوایل نقده-۳ خود شهر نوبت (نقده) دچار افول می‌شود و احتمالا این ناشی از آن بوده که نخن این قلمرو را تسخیر می‌کند. نخستین نشانه‌ها از فرعونی که قدرت دوگانه‌ دارد و بر شمال و جنوب حاکم است احتمالا از همین هنگام آغاز می‌شود.[12]

همزمان در شمال مصر هم چند مرکز قدرت موازی با هم داشته‌ایم. در عصر نقده‌-۳ (حدود سال ۲۰۰/ ۳۲۰۰ پ.م) گویا ابجو (آبیدوس) بیشترین رونق را داشته و قدرتمندتر از بقیه بوده است. مراکز مهم دیگر عبارتند از سائیس و بوتو که این دومی احتمالا همان شهری است که نارمر بر آن غلبه کرده و لوح مشهور خود را در یادبود فتح آن پدید آورده،[13] که در ضمن اولین سند تاریخی از مصر باستان و کهن‌ترین «متن» به زبان نقاشی هم هست.

در همین حدود زمانی دربار نوپای مصر نماد «سِرِخ» را از جنوب وامگیری می‌کنند. این علامت شکل نمادین دروازه‌ی کاخ فرعون را بازنمایی می‌کند و در ابتدای کار توخالی بوده و نشانه‌ای بوده که مالکیت شاه بر چیزها را نمایش می‌داده است. بعدتر نام فرعون را در این چهارگوش نمادین می‌نوشتند و این یکی از شیوه‌های بازنمایی نام فرعون در دوران کلاسیک تاریخ مصر شد.[14]

در دوران نقده-۲ (حدود ۵۵۰۰ سال پیش) در شهرهای نخن، ابجو، ثیس، و نقده دست کم سه دودمان پادشاهی وجود داشته است که مهرها و نمادهای سلطنتی‌شان برای ما باقی مانده است. ارتباط این مراکز با هم جای بحث دارد و روند متحد شدن‌شان هم چندان روشن نیست. مثلا امروز می‌دانیم که احتمالا عقرب که شاه نخن بوده همزمان با نارمر زندگی می‌کرده، یا این‌که نارمر علاوه بر بوتو در شمال، قوستول در نوبه را نیز فتح کرده و نگاره‌ای بر صخره‌های جبل شیخ سلیمان از خود به جای گذاشته است.

همچنین از شاهی به اسم کا خبر داریم که در همین حدود زمانی بر ابجو فرمان می‌رانده است. از این‌رو ابهامی درباره‌ی شکل‌گیری دولت متمرکز در مصر داریم و درست معلوم نیست نخستین فرعون دودمان اول دقیقا چه کسی بوده است. قرارداد رایج آن است که نارمر را به عنوان بنیانگذار سلسله‌ی فراعنه در نظر می‌گیرند، هرچند شاهان دیگری مانند آها نیز در این مورد نامزد مناسبی به نظر می‌رسند. با این همه این را می‌دانیم که در دودمان اول هشت شاه سلطنت می‌کنند که با توجه به میانگین عمر هر نسل (۲۵-۳۰ سال) احتمالا این دودمان بین صد تا دویست سال دوام داشته است. هرچند تخمین‌های دیگری هم در کار است. مثلا ویلکینسون ۲۰۰ تا ۲۴۰ سال را قید کرده[15] که به نظرم زیاد است، چون میانگین عمر آدمیان در آن دوران را برای دوران سلطنت شاهان به کار گرفته که واقع‌بینانه نیست و احتمالا درازای زمان سلطنت شاهان فاصله‌ی سن بلوغ تا مرگشان (یعنی ۱۰ تا ۱۵ سال) بوده است که ۸۰ تا ۱۲۰ سال برای طول دودمان اول را به دست می‌دهد.

درباره‌ی روندهای منتهی به ظهور دولت در مصر چهار نظریه وجود دارد که توبی ویلکینسون در کتاب عالی خود آن‌ها را مرور و نقد کرده است.[16] برخی معتقدند افزایش تراکم جمعیت خود به خود به ظهور دولت انجامیده است. یعنی فزونی خوراک در دره‌ی نیل باعث شده نخست جنوب دولتی پیدا کند و بعد با حمله به دلتای نیل مناطق شمالی را هم فتح کند. اما این الگو که در ایران زمین شکل غالب است، در مصر نمودهای محکم و مستندی ندارد. این نکته البته درست است که دره‌ی نیل از نظر کشاورزی بسیار غنی است و خاکی بارور دارد که می‌تواند برای جمعیتی بزرگ خوراک تولید کند. اما شواهد باستان‌شناختی نشان می‌دهد که این پشتوانه‌ی بوم‌شناختی به افزایش جمعیت روستاییان انجامیده، بی آن که به شکل‌گیری شهرهای بزرگ و کانون‌های قدرت سیاسی منتهی شده باشد.

دیدگاه دوم آن است که سیستم آبرسانی عاملی بوده که سازمان یافتگی اجتماعی پدید آورده و همان به ظهور دیوانسالاری و مدیریت دولتی انجامیده است. این نگرش هم زیر تاثیر آرای ویتفوگل درباره‌ی مدیریت آب در ایران شکل گرفته است. اما این نگرش حتا در ایران نیز فاقد شواهد پشتیبان محکم است. در مصر هم دلیلی نداریم که نظام آبیاری پیش از ظهور دولت متمرکز مصر وجود داشته باشد و اصولا نیل ساختاری بسیار سازگار با کشاورزی دارد که در جوامع ابتدایی نیاز به تاسیس آبراهه‌ها و آبخیزداری را منتفی می‌کند. علاوه بر این مصر در بیشتر تاریخ خود فاقد برنامه‌های آب‌رسانی پیچیده و بزرگ بوده و تقریبا همه‌ی سازه‌های مربوط به این کار محلی و کوچک بوده‌اند.

سومین نگرش آن است که تمرکز قدرتی که از بازرگانی و انباشت ثروت حاصل آمده، پشتوانه‌ی ظهور دیوانسالاری و دولت بوده است، و چهارمین نگرش آن است که ظهور ایدئولوژی سلطنتی و خدا پنداشتن شاه، محوری بوده که تمرکز سیاسی کشور و متحد شدن مصر را ممکن ساخته است. ویلکینسون در کتاب خود دو نظریه‌ی نخست را مردود دانسته و شواهدی قانع‌کننده آورده که ترکیبی از دو نظریه‌ی آخر ظهور دولت‌های مصری را توجیه می‌کند.[17]

این نکته چشمگیر است که خاستگاه خط بی‌شک در مصر با تجارت مربوط بوده و در ضمن همه‌ی مراکز دولتی اولیه در مصر پیوندی با بازرگانی داشته‌اند و گلوگاه‌های داد و ستد با سرزمین‌های همسایه بوده‌اند. این سرزمین‌ها هم عبارتند از ایران زمین و نوبه. مصر در واقع دورترین نقطه‌ی شبکه‌ی تجاری ایران زمین محسوب می‌شده و لاجوردی که از بدخشان در شمال شرقی ایران استخراج می‌شده، تا آنجا می‌رفته است.

ویلکینسون معتقد است دارایی‌های تجملی و رمزگذاری سلسله مراتب اجتماعی بر مبنای آن به شکل‌گیری طبقه‌ای از اشراف تجاری انجامیده و همان‌ها بوده‌اند که هسته‌ی مرکزی نویسایی و دیوانسالاری و بنابراین قدرت سیاسی را پدید آورده‌اند. این‌روند در تاریخ اروپای پس از قرون میانه نیز نظیر دارد و شکل‌گیری دولت‌های جدید اروپایی را نیز می‌توان تا حدودی بر این مبنا تحلیل کرد.

با این همه آنچه که در دیدگاه ویلکینسون جای بحث دارد، آن است که ساختار سیاسی مصریان با آنچه که در ایران زمین می‌بینیم به کلی متفاوت است. ایران نمونه‌ی آرمانی جوامعی است که از بازرگانی شکل ‌پذیرفته‌اند، یعنی همان الگویی که در مصر شاهدش هستیم را با شدت و عمقی بیشتر در این‌جا می‌بینیم. در ایران زمین هم نویسایی و خط با حسابداری و بازرگانی پیوند داشته و کهن‌ترین اسناد نوشته شده به متون مالی و حساب‌نوشته‌ها مربوط می‌شوند. شهرهای ایران زمین هم اغلب بر مراکز تبادل کالا انطباق دارند و در گرانیگاه اتصال شبکه‌ای از راه‌ها جای گرفته‌اند. با این همه قدرت متمرکز سیاسی در ایران زمین بسیار دیر تحول پیدا کرد و کشور متحد ایران تا عصر هخامنشی یعنی بیست و پنج قرن پس از مصر شکل نگرفت.

این نکته البته اهمیت دارد که ایران به جای شاهرگی مثل نیل، حفره‌ی عظیمی مثل کویر مرکزی را در میانه‌ی خود داشته است. اما باز هم این‌که بازرگانی مصری (مثل همه جای دیگر) نسبت به دولت پیشگام بوده را نمی‌توان چنان تفسیر کرد که گویی علت مرکزی دولت‌سازی بوده است. تاکید ویلکینسون بر «چیزهای کمیابِ دلخواه» که نشانگر شأن اجتماعی و تولید کننده‌ی اعتبار طبقاتی بوده‌اند، درست می‌نماید. اما باید توجه داشت که این نوع کالاها اغلب در شرایطی که نظام تجاری ابتدایی و توسعه نیافته است بیشتر پدیدار می‌شوند. یعنی در شرایطی که راه‌های تجاری پرشمار و تبادل کالا آسان و پردامنه باشد، کالاهای نشانگر شأن اجتماعی با رقیبانی پرشمار در میان چیزهای دلخواه و کمیاب دیگر روبرو می‌شوند.

هم در اروپا و هم در مصر اتفاقا اهمیت یافتن چیزهای نشانگر شأن به جامعه‌ای مربوط می‌شود که تجارت پیشرفته‌ای نداشته است. مصریان در سراسر تاریخ دوران باستان خود طبقه‌ی درونزاد و توسعه یافته‌ای از بازرگانان پدید نیاوردند، پول را ابداع نکردند، و شاخه‌های راه‌های تجاری را تا بدنه‌ی جمعیت گسترش ندادند. یعنی در سراسر تاریخ کلاسیک مصر بازرگانی تنها به تجارت دربار مصر با سرزمین‌های دیگر منحصر می‌شده و بر محور دریافت کالاهایی کمیاب و تزئینی سازمان می‌یافته است. در مقابل مردم مصر به شاهراه‌های تجاری‌ای که کالاهای روزمره را از سرزمین‌های دیگر برایشان بیاورند دسترسی نداشته‌اند.

از این‌رو به نظرم نظریه‌ی ویلکینسون را می‌توان واژگونه کرد. یعنی ظهور طبقات اشرافی که شأن خود را با چیزهای کمیاب و تجملی رمزگذاری می‌کرده‌اند، احتمالا پیامد ابتدایی بودن ساخت بازرگانی و محدود بودن دامنه‌ی آن بوده است. این کالاها البته طبقه‌ای از اشراف توانگر و تجمل‌گرا را پدید می‌آورده است، اما این برای تاسیس دولت کافی نیست.

عنصر مهم دیگری که اغلب در این میان نادیده انگاشته می‌شود، دستگاه نظری ویژه‌ی مصریان است که از سویی شاه را در میان خدایان جای می‌دهد و از سوی دیگر هجوم مداوم و غارت پیاپی سرزمین‌های پیرامونی را همچون یکی از راهبردهای عام و همیشگی برای تولید اقتصادی در هسته‌ی مرکزی خود دارد. یعنی اقتصاد مصر بیش از آن که بر محور بازرگانی استوار شده باشد، با غارت درآمیخته بوده است.

نکته‌ای که اغلب در تاریخ معماری و تاریخ دین مورد بحث قرار می‌گیرد و پیوندش با جامعه‌شناسی سیاسی به درستی تبیین نشده، این حقیقت است که مصریان باستان همزمان با پدید آوردن نخستین ساختارهای دولتی خویش، نخستین سازه‌های مشهور معمارانه‌ی خود را نیز بنا می‌کردند. یعنی در دوران پیشادودمانی در کنار چیزهای کمیاب و گرانبهای نشانگر شأن و ثروت، آرامگاه‌ها و بناها را هم داریم و این‌ها همان است که در نهایت به معبدها و هرم‌های غول‌آسای دوره‌ی پادشاهی قدیم منتهی می‌شود. آنچه در تمام این سازه‌ها مشترک است، شباهت‌شان با سازه‌های کلان‌سنگی است. یعنی ساز و کارهای حاکم بر ساخت این بناها با آنچه درباره‌ی مِنهیرها و دُلمن‌ها و سازه‌هایی مثل استون‌هنج می‌بینیم همسان است، با این تفاوت در که در مصر چنین کارکردی در حضور یک دولت متمرکز و با اهدافی سیاسی انجام پذیرفته است.

این حقیقت که سازه‌هایی مثل گوبک‌لی‌تپه در آناتولی و استون‌هنج در اروپا پیش از ظهور یکجانشینی پایدار و شهرها پدید آمده، نشان می‌دهد که یکی از خاستگاه‌های باستانی و نادیده انگاشته شده‌ی سازماندهی اجتماعی و مدیریت نیروی کار، همین شیوه‌ی کلان‌سنگی بوده است. ساخت این سازه‌ها به همکاری هزاران نفر طی دهه‌های طولانی نیاز دارد و این نیازمند یک سیستم مدیریتی متمرکز است که قاعدتا در سازه‌هایی رها از دولت مثل گوبک‌لی‌تپه با تکیه بر باورهایی آیینی انجام می‌پذیرفته است.

آنچه در مصر می‌بینیم در واقع تداوم فرهنگ کلان‌سنگی در درون یک نظام سیاسی متمرکز است. مصریان در روزآمد کردن فناوری خود بسیار کند و تنبل بودند و هیچ فناوری فلزی مهمی را نیز خود ابداع نکردند. سطح فناوری مصریان باستان تا دیر زمانی در سطح نوسنگی باقی ماند و تنها با لایه‌ای نازک از فنون عصر فلز روکش شد که آن هم از ایران زمین وامگیری می‌شد و تنها در طبقات اشرافی کارکرد پیدا می‌کرد. در نتیجه رواست اگر تمدن مصری را ادامه‌ی مستقیم بافتار نوسنگی، و متکی بر نظم‌هایی بدانیم که سازه‌های کلان‌سنگی را پدید می‌آورده‌اند.

حدسم آن است که خاستگاه تمرکز قدرت سیاسی در مصر، ساخت سازه‌های کلان بوده است. در این حالت دولت مصری مشتقی از سازماندهی نیروی کار برای ساخت سازه‌های نمادین است که با دیوانسالاری و خط مجهز شده و ارتشی نیرومند و مهاجم و برده‌گیر را برای مطیع کردن نیروی کار و تامین نیروی انسانی در اطراف خود پدید آورده است. این نگرش که از تحلیل سیستمی داده‌ها بر می‌آید را می‌توان در برابر نگرش ویلکینسون پیشنهاد کرد که به جای این عناصر بر بازرگانی و انباشت کالاهای نشانگر شأن و مذهب خدا پنداشتن فرعون تاکید دارد.

با بهره‌جویی از استعاره‌ای کالبدشناختی، می‌توان گفت که تمدن مصری از نظر کالبد تا حدودی به مهره‌داران شباهت دارد. یعنی یک ستون فقرات مرکزی به نام رود نیل دارد که هم مثل نخاع و هم مانند لوله‌ی گوارش عمل می‌کرده است. یعنی با آسان ساختن آمد و شد بین بخش‌های مختلف دره‌ی نیل شکل‌گیری دیوان‌سالاری و درآمیختگی و پردازش اطلاعات مربوط به نواحی گوناگون را ممکن ساخته و همزمان تبادل کالا و مواد خام و فرآورده‌های صنعتی را نیز ممکن ساخته است. یعنی دو کارکرد بنیادین انتقال و توزیع ماده و اطلاعات را به انجام می‌رسانده است.

از سوی دیگر تمدن ایرانی به پیکر بندپایان و حشرات شباهتی دارد. یعنی در ایران زمین به جای ستون فقراتی مرکزی، یک حفره‌ی عظیم غیرقابل‌سکونت را داریم که کویر مرکزی ایران است. در نتیجه مراکز پردازش ماده و اطلاعات گرداگرد این کویر شکل گرفته است. ارتباط میان این مراکز با راه‌های زمینی ممکن می‌شده که دشوارتر و کندتر از دریانوردی بر نیل بوده است. در نتیجه گسترش دیوانسالاری‌ها بسیار دشوارتر انجام می‌پذیرفته و در مقابل خطوط ارتباطی محلی با محوریت بازرگانی در آن چیرگی یافته است.

زمینی بودن راه‌ها به همان نسبتی که برای ارتش‌ها دردسرزا و دشوار بوده و دور شدن‌شان از مرکز قدرت سیاسی را خطرناک جلوه‌گر می‌ساخته، برای گذر کاروان‌های تجاری کارآمد و سودمند بوده است. ارتش‌ها هرچه از مرکز اقتدار سیاسی خود دورتر شوند، با تهدیدهای بزرگتری روبرو می‌شوند، و این مخاطره تنها به زمینه‌ی ناآشنای سرزمین‌های فتح شده وابسته نیست و ماهیتی درونزاد دارد. یعنی صرفِ فاصله‌ی مکانی میان یک ارتش و پایتختی که مرکزیت سیاسی‌اش در آن قرار گرفته، خطر سرکشی سپهسالاران و رهبران دیوانسالاری را بالا می‌برد.

ارتش‌های بزرگ اغلب توسط شاه رهبری می‌شوند، چون اقتدار سیاسی در ابتدای کار با قدرت نظامی یکی بوده است. در نتیجه فاصله گرفتن شاه و ارتش‌اش از پایتخت‌اش به معنای دست شستن از ریشه‌های نهادی‌ای بوده که نفوذ و سیطره‌ی وی بر شهر مرکزی اش را پشتیبانی می‌کرده است. در مقابل کاروان‌ها هرچه از شهر آغازگاه خود دورتر شوند، ارزش کالاهایی که حمل می‌کنند بالاتر می‌رود. این بدان معناست که ارتش‌ها به حرکت در دامنه‌هایی به نسبت کوچک تمایل دارند و عبورشان از حد و مرزی مکانی قدرت سیاسی را شکننده می‌کند، در حالی که کاروان‌ها هرچه در فاصله‌های دورتر حرکت کنند، سودی بیشتر نصیب‌شان می‌شود. این عاملی بوده که چیرگی بازرگانی بر سیاست را در ایران زمین رقم زده و شهرها و مراکز جمعیتی را با راه‌های تجاری به هم متصل ساخته، بیشتر و پیشتر از آن که ارتباط‌های نظامی و سیاسی میان‌شان برقرار شود. در نتیجه در مقابل پیکره‌ی تمدن مصری که به بدن راست و مستقیم مهره‌داران با طناب عصبی میانی‌شان شباهت دارد، کالبد تمدن ایرانی به بدن حشرات شبیه است که چندین مغز را در چند مرکز متمایز اما متصل به هم در خود می‌گنجاند. کافی است با نگاهی جانورشناسانه به تکامل جانداران بر زمین بنگریم و تنوع و قدمت و کامیابی حشرات و مهره‌داران را با هم مقایسه کنیم تا دریابیم که چرا تمدن ایرانی چنین پایدار باقی مانده و تمدن مصری چنان زود منقرض شده است.

چنین می‌نماید که جغرافیای متفاوتی که تمدن مصری و ایرانی در آن بالیده‌اند، کلید اصلی فهم تفاوت‌هایشان باشد. مصر ساختاری خطی، ساده، و وابسته به نیل دارد که از یک دره‌ی سرسبز در جنوب و یک دلتای بارآور در شمال تشکیل یافته است. در مقابل ایران زمین به حلقه‌های متحدالمرکزی شبیه است که میانه‌اش کویر بزرگ است و گرداگردش دشت‌های نیمه‌خشک، رودهای بزرگ، سرزمین‌های گرمسیر و پرباران و کوهستان‌هایی قرار گرفته‌اند که در نهایت به دریاها و دریاچه‌ها ختم می‌شوند. ایران زمین شبکه‌ای بسیار پیچیده‌تر از اقلیم‌ها را در بر می‌گیرد که برخلاف مصر به طور طبیعی با شاهرگ رودی مرکزی به هم دوخته نشده‌اند. اتصال این زیرسیستم‌ها در ایران زمین نتیجه‌ی کنشی انسانی بوده و از فرایندهایی مثل جاده‌‌سازی و رام کردن جانوران بارکشی مثل خر و اسب و شتر تشکیل شده که در ضمن با تکامل سریع نهادهای بازرگانی در نهایت پول همگام بوده است. به همین خاطر در ایران زمین راه‌های تجاری از جاده‌های جنگی جلو زدند و کاروان‌ها بر ارتش‌ها غلبه کردند و اندرکنش برنده – برنده‌ی سوداگران استخوان‌بندی نظم‌های نهادین را تعیین کرد، و بر بازی‌های برنده-بازنده‌ی جنگی غلبه یافت.

وحدت ایران زمین به این ترتیب نتیجه‌ی همگرایی منافع محلی سوداگران و اتصال درازدامنه و دوربُرد راه‌های تجاری بوده است، روندی که در هم بافته شدن شهرهای ایران زمین و یکدست شدن فناوری و جمعیت و سبک زندگی و باورها و هنرها را بسیار پیش از ظهور دولتی متمرکز ممکن ساخته است. در مقابل مصریان در زمانی که هنوز قبایلی پراکنده و متمایز از هم بودند، خیلی زود و در سپیده‌دم تاریخ خود با ضرب و زور ارتش‌هایی نیرومند که بر نیل جا به جا می‌شدند، زیر سایه‌ی یک دولت جنگ‌سالار و مقتدر تمرکز یافتند.

به این ترتیب تمایز طبقاتی و نابرابری در شأن اجتماعی که در دوران پیشادودمانی در جنوب آغاز شده بود، به هنجار اجتماعی مصر تبدیل شد و حدود ده درصد جمعیت (ارتشیان و دیوانسالاران و اشراف) را از باقی مصریان متمایز ساخت، که رعیتی کشاورز، بی‌سواد و محکوم به کار اجباری بودند و حاصل کارشان معبدهایی بود که خود حق ورود بدان را نداشتند،‌ یا گورهایی عظیم و با شکوه که خودشان هرگز در آن نمی‌آرمیدند.

آنچه به فشردگی گفتیم، نشان می‌دهد که در دو نخستین تمدن کره‌ی زمین، دو مسیر متمایز برای سازماندهی اجتماعی در پیش گرفته شده و به دو ساخت واگرا از نهادهای سیاسی منتهی شده است. فهم تمایزی که میان راهبرد ایرانی و راهبرد مصری سیاست وجود دارد، بسیار مهم است. چون تاریخ جهان را به نوعی می‌توان تقابل این دو الگوی تولید و توزیع قدرت دانست. راهبرد ایرانی با شبکه‌ای بودن مراکز قدرت، ارج نهادن به نقش من‌ها در برابر نهادها و برنده- برنده بودن روابط مشخص می‌شود و این پیامد غلبه‌ی راه‌های تجاری بر مسیرهای لشکرکشی بوده است.

در مقابل در مصر با تمرکز قدرتی زودهنگام، سلسله‌مراتبی شدن شدید و سرکوبگرانه‌ی نظام اجتماعی، و تداوم نظم‌های بسیار کهنسال نوسنگی سروکار داریم. اولی جمعیتی متحرک و نظم‌هایی پویا و آزاد و پیکربندی‌هایی دگرگون شونده و خلاق را نتیجه داده و دومی به ثباتی دیرپا و تثبیت سیاسی برده‌دارانه انجامیده است. یکی شهرهایی آزاد را برساخته که در اتحادهای بینابین خود دولت‌های پادشاهی رقیب را پدید می‌آورده‌اند، و دیگری یک طبقه‌ی دیوانسالار مقتدر را بر فراز رعیت‌های مطیع برافراشته که دولتی متمرکز و جنگاور را پشتیبانی می‌کرده است.

سیاست ایرانشهری به این شکل ظهور شهرهای خودبنیاد، شکل‌گیری طبقه‌ای متحرک از بازرگانان، و تنوع چشمگیر فرهنگی را نتیجه داده که در قالب ظهور ادیان و خطها و علوم و فنون گوناگون نمود می‌یافته است. در مقابل در مصر با رکود و جمودی در سطح فرهنگ روبرو می‌شویم. مصریان تا پایان کار گورهای غول‌آسای خود را با همان فناوری دوران نوسنگی ساختند و هیچ فناوری مهمی را ابداع نکردند و در وامگیری فنون نو هم بسیار کند و سست عمل می‌کردند. دین‌شان و ادبیات و زیست‌جهان‌شان به شکلی باورنکردنی ایستا و به همین خاطر ساده و ابتدایی بود و والاترین جلوه‌ی تمدن‌شان که هنر درباری‌شان و معماری دینی‌شان باشد هم هرچند بسیار ستودنی است، به مدت سه هزار سال بی‌تغییر باقی ماند و از نظر سبک و ذوق هنری بسیار محدود و تکراری بود.

درک تمایز میان ایران و مصر از این‌رو اهمیت دارد که در این‌جا با دو مسیر تکاملی موازی و رقیب برای جوامع باستانی سروکار داریم و دو شیوه‌ی متفاوت از سازماندهی تمدنی و تحول نهادهای سیاسی را می‌بینیم. راهی که مصریان پیمودند هرچند ابتدایی‌تر می‌نماید و بی‌شک به خاطر نظم آهنین اجتماعی‌اش و نابرابری نهادینه شده و قدرت سیاسی خشن و عریان‌اش ناخوشایند است، به ظاهر مسیر عادی و طبیعیِ تحول تمدن‌های انسانی بوده است. چون چارچوبی کمابیش همسان را در تمدن‌های دیرآیندترِ اروپا و چین و آمریکای مرکزی و جنوبی نیز می‌بینیم.

تمدن اروپایی تا حدودی دنباله‌ی سیاسی تمدن مصر محسوب می‌شود، همچنان‌که از زاویه‌ای دیگر آن را می‌توان دنباله‌ی فرهنگی تمدن ایرانی دانست. سه تمدن دیگر (چین، آمریکای مرکزی و آمریکای جنوبی) که ارتباط مستقیمی با مصر نداشته‌اند هم همگی به نظم‌هایی نزدیک به الگوی مصری دست یافتند. بنابراین چنین می‌نماید که مسیر عادی شکل‌گیری تمدن‌ها و تکامل نهادهای سیاسی همان باشد که در مصر تجربه شده است.

در میان شش تمدن انسانی که در گذر تاریخ پدیدار شده‌اند، پنج‌تایشان به همین ترتیب دولتی متمرکز و سرکوبگر و به نسبت کوچک را با ساخت اجتماعی گسسته و برده‌دار پدید آوردند که در آن ارتش‌ها بر کاروان‌ها غلبه می‌کرد. دولتی که به این شکل پیکربندی می‌شد، هرچند زودهنگام پدید می‌آمد و تمرکزی چشمگیر داشت، اما شکننده و ناپایدار بود و نمی‌توانست در زمان و مکان بیش از دامنه‌ای گسترش یابد. به همین خاطر در پنج تمدن مصری و چینی و اروپایی و آمریکای مرکزی و جنوبی با دولت‌هایی سروکار داریم که مدام در حال فتح کردن خشونت‌آمیز قلمرو خود هستند و همیشه با شورش‌های پردامنه درگیرند و سلسله‌هایی زودگذر و بی‌دوام بر آن‌ها فرمان می‌رانند.

در مقابل در ایران زمین که سیری آهسته‌تر و پیچیده‌تر از شکل‌گیری و تمرکز دولت را داشته‌ایم، ساخت‌های سیاسی بر زیربناهای تجاری و جمعیتی آزاد تکیه می‌کرده‌اند و از این‌رو با مفهوم منافع ملی پیوند برقرار می‌کرده‌اند. شاید به این خاطر است که گسترش زمانی و مکانی دولت‌های ایرانی کمابیش نامحدود بوده است. در حوزه‌ی تمدن ایرانی سلسله‌هایی با چهار و پنج قرن می‌بینیم که به کلی از دامنه‌ی زمانی دودمان‌های سایر تمدن‌ها خارج است. به همین شکل گسترش مکانی دولت ایرانی که بیشتر بر دوش جاده‌های تجاری و نفوذ دینی و فرهنگی پیش می‌رفته، هم نخستین دولت جهانی یعنی نظام هخامنشی را ایجاد کرده و هم در دوران‌های انبساط خود در قالب دولت‌های گورکانی و عثمانی و اموی تا شبه قاره‌ی هند و ترکستان چین و اروپای شرقی و جنوبی پیشروی کرده است و در همه جا دولت‌هایی بسیار پایدار و نیرومند با جمعیتی مرفه و شکوفا را پدید آورده است.

چکیده‌ی بحثی که گذشت آن است که وقتی از پیکربندی دولت سخن می‌گوییم، از همان ابتدای کار و نقطه‌ی ظهور پادشاهی‌های جهان باستان با دو الگوی متمایز سروکار داریم و نه یکی. زمانی که به تحلیل نهادهای سیاسی و ساخت دولت می‌پردازیم، باید توجه داشته باشیم که در کدام سرمشق تمدنی قرار داریم و سازوکارهایی که می‌بینیم بر کدام مدارهای تولید قدرت و کدام زیربناهای سامان‌یافتگی اجتماعی تکیه کرده‌اند. مسیرهای شکل‌گیری و تکامل نهادهای سیاسی و سیر دگردیسی دولت تنها با نگریستن به بستر تمدنیِ پیرامون‌شان خوانا و فهمیدنی می‌گردد.

 

  1. Predynastic era
  2. Wilkinson, 1999: 24.
  3. Hieraconpolis
  4. Wilkinson, 1999: 28.
  5. Wilkinson, 1999: 28.
  6. Wilkinson, 1999: 29.
  7. Wilkinson, 1999: 26.
  8. Wilkinson, 1999: 34
  9. Wilkinson, 1999: 32
  10. This
  11. Wilkinson, 1999: 32-30
  12. Wilkinson, 1999: 41.
  13. Wilkinson, 1999: 43.
  14. Wilkinson, 1999: 37.
  15. Wilkinson, 1999: 56.
  16. Wilkinson, 1999.
  17. Wilkinson, 1999:38-37

 

 

ادامه مطلب: گفتار سوم: ‌گذار به پادشاهی در ایران

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب