پنجشنبه , آذر 22 1403

گفتار سوم: بازآفرینی مدارهای قدرت

گفتار سوم:بازآفرینی مدارهای قدرت

در ادامه ‌‌‌ی بحث دو صورت مسأله ‌‌‌ی اصلی را تشریح می‌‌‌کنیم: نخست این که انگاره ‌‌‌ی قدرت چیست؟ یعنی قدرت چگونه رمزگذاری و نشان داده می ‌‌‌شود؟ و دیگر این که نهاد قدرتمند چگونه سازماندهی می ‌‌‌شود؟

در بخش‌‌‌های قبلی به چگونگی ساخت نهاد قدرتمند پرداخته شد. در ادامه روش عملیاتی چنین فرایندی را بررسی و مشخصاً بر روی تجربه ‌‌‌ی تاریخی ایران درباره ‌‌‌ی سازمان ‌‌‌دهی نهادهای قدرتمند تمرکز خواهیم کرد. به عبارت دیگر با این پرسش رودررو خواهیم شد که امروزه یک ایرانی، چه امکاناتی پیشِ روی ‌‌‌ دارد و چه طور می ‌‌‌تواند تجربه ‌‌‌های تاریخی ‌‌‌اش را روزآمد کند و برای اکنون از آن‌‌‌ها بهره بگیرد؟

مقابله با قدرت منفی

در برخی نهادها قدرت منفی، جریان بیشینه شدن قلبم را دچار اختلال می‌‌‌کند، اما شرایطی وجود دارد که باتحقق آن می‌‌‌توان با نهادی که دارای قدرتی منفی است به مقابله برخاست و این قدرت را از فردی که آن را حمل می ‌‌‌کند جدا کرد.

اما برای تبیین چنین شرایطی ابتدا لازم است دیدگاه‌‌‌های مربوط به مدیریت قدرت و کاستن از قدرت منفی بیان شود.

شالوده ‌‌‌ی نظری فلسفه ‌‌‌ی سیاسی را این تفکر شکل داده است که قدرت یک ‌‌‌پارچه و یک ‌‌‌دست است و به همین دلیل مقاومت در مقابل آن هم به شکل یک ‌‌‌دست و یک ‌‌‌پارچه صورت می‌‌‌پذیرد. به ‌‌‌طور کلی فلسفه ‌‌‌ی سیاسی به شکل سنتی به ماهیت قدرت و چگونگی مقاومت در برابر آن می ‌‌‌پردازد و به هر دو پرسش پاسخی قاطع و سرراست می ‌‌‌دهد. به عبارت دیگر به ‌‌‌طور کلی دغدغه‌‌‌ی فلسفه‌ی سیاسی این است که جایگاه قدرت کجاست و چگونه می ‌‌‌توان آن جایگاه را اشغال کرد؟ چنین الگویی بر قدرت به شکل نقطه ‌‌‌ای تمرکز می‌‌‌کند و مدار قدرت را نمی ‌‌‌بیند و در این حالت حاصل جمع بازی قدرت را صفر فرض می ‌‌‌کند. با این حال بعد از جنگ جهانی دوم، شیوه ‌‌‌ی نگاه کردن به مفهوم قدرت دستخوش تغییراتی بنیادی شد. یکی از چهره ‌‌‌های مؤثر در این تغییر دیدگاه میشل فوکو است که به پویایی قدرت معتقد بود. در این تعریف، از پویایی و شدتِ قدرت سخن گفته می‌‌‌شود، نه از جایگاه و فردی که آن جایگاه ‌‌‌ را اشغال کرده است. البته باید این نکته را در نظر داشت که فوکو، با این ‌‌‌که از سرمشق نگرش سیستمی تأثیر پذیرفته، اما اندیشمندی پساساختارگراست و با دیدگاهی نئو ‌‌‌مارکسیستی به مسائل نگاه می ‌‌‌کند.

از طرف دیگر او با تحلیل ‌‌‌هایی نشان داد که قدرت و مقاومت در برابر آن امری یک ‌‌‌پارچه نیست و به اصطلاح خودش قدرت، مویرگی است. در اوایل قرن بیستم برای تحلیل قدرت، به بررسی نهادهایی مثل ارتش، پلیس یا زندان می ‌‌‌پرداختند؛ یعنی، مکانی که در آن دولت در حال اعمال قدرت برهنه مثل اعدام یا جنگ است. اما فوکو به بررسی نهادهای دیگری مثل دانشگاه، تیمارستان و درمانگاه پرداخت که در ظاهر ارتباطی با قدرت ندارند.

چنین بررسی‌‌‌هایی را شاگردان فوکو بر روی نهادهای دیگر ادامه دادند و جریان قدرت را در آن‌‌‌ها را آشکار کردند. نمونه‌‌‌ای از نتایج این بررسی‌‌‌ها به مراکز درمانی مربوط بودند. برای مثال در این دیدگاه، وقتی فردی بیمار می ‌‌‌شود و پزشک بدن او را دستکاری می ‌‌‌کند، گونه ‌‌‌ای از اعمال قدرت اتفاق افتاده است. نمونه ‌‌‌ی دیگر و بومی آن توالت ‌‌‌ مدارس و باز بودن آن از بالا و پایین برای کنترل کردن بچه ‌‌‌هاست. البته این اتفاق در فرانسه هم رخ داده و فوکو تحلیل جالبی درباره ‌‌‌ی تغییر شکل و ساخت توالت‌‌‌ها دارد. به عقیده ‌‌‌ی او توالت یک فضای خلوت است و بریدن تکه ‌‌‌ای از در باعث نفوذ قدرت به درون آن می ‌‌‌شود. بنابراین نفوذ قدرت، امری مویرگی است و لزوماً برای اعمال آن نیازی به وجود پلیس نیست، همان‌‌‌طور که مقاومت در برابر آن نیز در فلسفه ‌‌‌ی سیاسی امروز امری مویرگی است.

بعد از این مقدمه به جنبه‌‌‌ی عملیاتی آن‌‌‌چه تا کنون شرح داده شد می‌‌‌پردازیم. باید به این نکته توجه کرد که بخشی از خواست ما در نهاد قدرت به موضع ‌‌‌گیری شخصی‌‌‌مان مربوط است، یعنی در رویارویی با دیگری به راحتی نمی‌‌‌توان او را محکوم به قدرت منفی کرد، بلکه در چنین شرایطی لازم است از اتفاقی که در جریان است فاصله گرفت و از بیرون به آن نگاه کرد. در این حالت می‌‌‌توان مشخص کرد او چه نوع قدرتی را به جریان می ‌‌‌اندازد زیرا در سرمشق زروان فقط یک متغیر وجود دارد که با سنجیدن افزایش یا کاهش آن می ‌‌‌توان به جهت ‌‌‌گیری قدرت افراد پی ‌‌‌برد و آن متغیر همان قلبم است

ممکن است دریک سازمان با فردی مشکل داشته باشیم که در حال افزایش قلبم است. درک چنین موقعیتی بسیار مهم است چون اگر فردی در حال افزودن قلبم در مدار قدرت خودش باشد در آینده موفق خواهد شد و بهتر است با آن هم ‌‌‌نوا شویم. از آن جا که قلبم متغییری عینی است، به سلایق فردی بستگی ندارد، بنابراین صرف اختلاف من با دیگری، دلیل رفتار غلط او نیست. اگر فردی در مسیر شادمانی، تندرستی، قدرت و افزایش معنا قدم برمی‌‌‌دارد احتمالاً درست عمل می ‌‌‌کند و نیاز است که من در عملکرد و جهت حرکت خود بازنگری کنم و به دلیل احتمال زیاد موفقیت چنین فردی، منازعه با او نیز مدبرانه نخواهد بود.

برای مدیریت قدرت لازم است اول مدارهای قدرت را ارزیابی کنیم و بعد تصمیم بگیریم که آیا می ‌‌‌خواهیم در برابر قدرتی که با آن مواجهیم مقاومت کنیم، یا قصد هم ‌‌‌نوایی با آن را داریم؟

تفکیک درست این دو موضع با سپری کردن چهار گام میسر خواهد بود:

گام اول) ارزیابی مدارهای قدرت:

در اولین مرحله باید ماهیت و ارزش قدرت را بر اساس متغیر قلبم تشخیص داد. در این گام انگیزه ‌‌‌ها اصلاً مهم نیستند. انگیزه از لایه ‌‌‌ی روان ‌‌‌شناسی نشأت می ‌‌‌گیرد که خاستگاه میل و خواست است. هر فردی در سازمان برای رفتارهایش انگیزه ‌‌‌، میل و خواستی دارد که می‌‌‌توان به آن توجه کرد، اما در مواجهه با قدرت، انگیزه ‌‌‌ی او چندان اهمیتی ندارد. به عبارت دیگر «الاعمالُ بالنّیات» در سطح روان ‌‌‌شناختی اتفاق می ‌‌‌افتد، اما در سطح جامعه ‌‌‌شناختی فقط قدرت مهم است و نیت افراد جایگاهی ندارد. وقتی اعمال یک نفر در جهت افزایش قلبم باشد، دیگر مهم نیست که او نیکوسرشتی است که در جهت منافع دیگران عمل می‌‌‌کند یا فرصت ‌‌‌طلبی است که برای شهرت و محبوبیت دست به هر اقدامی می‌‌‌زند، چون نتیجه ‌‌‌ی رفتارش یکی است. البته اگر با نیت درست اعتقاد به درستی کارش داشته باشد، عملش را با کیفیت بهتری انجام می ‌‌‌دهد و نتیجه ‌‌‌ی رفتارش پایداری بیشتر و انعکاس گسترده ‌‌‌تری دارد. پس اگر در حال بررسی قدرت در لایه ‌‌‌ی اجتماعی هستید، انگیزه‌‌‌ها را نادیده بگیرید و فقط رفتارها را بسنجید. بنابراین، در گام اول قدرت و چگونگی عملکرد مدارهای آن ارزیابی می‌‌‌شود که به حکم قدرت بودنش تعدادی گزینه خلق می‌‌‌کند و از میان آن‌‌‌ها دست به انتخاب می ‌‌‌زند. پیامد این انتخاب بیشینه یا کمینه کردن قلبم است و مبنای داوری درباره‌‌‌ی میزان و جهت قدرت قرار می‌‌‌گیرد. این داوری آن قدر اهمیت دارد که نادیده گرفتن آن، علت بخش عمده ‌‌‌ای از اختلاف ‌‌‌ها در سازمان ‌‌‌ است. علاوه بر این تداخل انگیزه ‌‌‌ها سبب پدید آمدن چند تله می‌‌‌شود که هنگام مشاهده، ارزیابی و کمی کردن مدارهای قدرت باید به آن‌‌‌ها توجه کرد:

۱. انگیزه‌‌‌هایی که به سطح روانی مربوط‌‌‌اند به سطح اجتماعی نشت می‌‌‌کنند. مثلاً اعتقاد به این که افراد نیت پاکی برای اعمالشان ندارند، یک اشتباه مهم و رایج در ارزیابی اعمال افراد است، چون معمولاً افراد برای اعمالشان به دنبال سود شخصی ‌‌‌ هستند نه برآورده کردن نیتی درونی. به ندرت افرادی را می‌‌‌توان یافت که به دنبال نیتی بزرگ و متعالی و بیش از منافع شخصی به دنبال تحقق هدفی باشند. پس نباید توقع داشت که افراد حتماً آرمان‌‌‌های بزرگی داشته باشند و همین که در راستای بیشینه کردن قلبم حرکت کنند کافی است.

۲. میل و خواست «من» در ارزیابی عملکرد «دیگری» وارد می ‌‌‌شود. برای مثال فردی در شرکتی استخدام شده اما چهره‌‌‌ی همکارش شبیه فردی است که چندان دل خوشی از او ندارد و به همین دلیل از آن فرد خوشش نمی‌‌‌آید. شاید عجیب به نظر برسد اما گاهی چنین دلایل بی ‌‌‌ربطی سبب جنگ قدرت در سازمان می ‌‌‌شود. حتی در مواردی میل و خواست فرد هم کاملاً مشخص نیست و او به ‌‌‌طور ناخودآگاه از حضور دیگری رضایت ندارد.. در این شرایط باید میل و خواست خود را کنار گذاشت و آن چه وجود دارد را از بیرون دید.

۳. آخرین تله دو قطبی دیدن دنیاست، یعنی هر که با ما بد است، حتماً کار بدی انجام می ‌‌‌دهد. در این شرایط باید به ‌‌‌صورت عینی به رفتار دیگری بازنگری کرد، چون تعریف رفتار خوب و بد بر اساس افزایش و کاهش قلبم مشخص می‌‌‌شود.

ارزش و اهمیت مشخص شدن گرانیگاه مدارهای قدرت در این است که اگر مدارهای قدرت موجود، قلبم را کم می ‌‌‌کنند ــ مثلاً سازمان سیاستی در پیش می ‌‌‌گیرد که به دیگران صدمه می ‌‌‌زند ــ دلیل آن معیوب بودن گرانیگاه ‌‌‌های قدرت و یا اشخاصی ‌‌‌ است که قدرت در آن‌‌‌ها جریان دارد. از آن‌‌‌جا که یگانه شاخص ارزیابی قدرت، قلبم است، باید به کمک قلبم درباره ‌‌‌ی تصمیم ‌‌‌های دیگران داوری کرد. اما قلبم شخص از قلبم جمع تفکیک‌‌‌ناپذیر است. به عبارت دیگر، قدرت در شبکه‌‌‌ی روابط انسانی است و افراد به تنهایی قدرتی ندارند، از این رو باید قدرت فرد را در جمع تشخیص داد. برای مثال یک بقالی را در نظر بگیرید که یک بقال و دو شاگردش آن را اداره می‌‌‌کنند. این سه نهاد اقتصادی بسیار کوچکی را تشکیل می‌‌‌دهند که قوانین آن مشابه همه‌‌‌ی نهادهای دیگر است. پس با تحلیل یک بقالی با این مشخصات، روابط کلی حاکم بر همه‌‌‌ی نهادها مشخص می ‌‌‌شود. در این نهاد کوچک، بقال بدون توجه به اصول اخلاق، در شیر آب می ‌‌‌ریزد و از نظر مالی هم قابل اعتماد نیست، اما شاگردی اخلاق ‌‌‌مدار دارد که مخالف رفتارهای او است و به دنبال ارزیابی شرایط برای انتخاب مسیر درست است.

نخست باید به مدارهای قدرت نگاه کرد و آن‌‌‌ها را محک زد. یک قدرت، قدرت درون سازمان است. یعنی میزان قدرت بقال و دو شاگردش تحلیل‌‌‌پذیر است. به عبارت دیگر همان تعداد گزینه ‌‌‌های پیشِ ‌‌‌رو و احتمال تحقق آن‌‌‌ها، که به دلیل کوچک بودن نهادی مثل بقالی گزینه ‌‌‌ها ‌‌‌ی اندکی هم در پیش ‌‌‌رو قرار دارد؛ مثلاً این که چه چیزی را با چه قیمتی بفروشند یا شعبه دیگری دایر کنند و از این دست. از طرف دیگر امکان اندازه‌‌‌گیری احتمال تحقق گزینه‌‌‌ها هم به ‌‌‌صورت تجربی وجود دارد، زیرا از نحوه ‌‌‌ی کار و میزان فروش، می ‌‌‌توان به تصویری کلی از موفقیت گزینه‌‌‌ها رسید. بنابراین میزان قدرت سازمان در خود نهاد قابل اندازه ‌‌‌گیری است. اما قدرت این بقال فقط در این نهاد خلاصه نمی ‌‌‌شود، به این دلیل که او ممکن است مثلاً پدر خانواده باشد و عضو نهادهای دیگری که خانواده‌‌‌های خود و همسرش را شکل داده‌‌‌اند. هم ‌‌‌چنین ممکن است عضو انجمن اولیا و مربیان مدرسه ‌‌‌ای باشد که پسرش در آن درس می ‌‌‌خواند و به همین ترتیب امکان دارد عضو نهاد ‌‌‌های دیگری هم باشد. به ‌‌‌طور کلی باید به این نکته توجه کرد که هیچ نهاد تکی وجود ندارد و همه ‌‌‌ی نهادهای جهان به هم متصل‌‌‌اند. البته در گذشته چنین امکانی وجود نداشت و پدیده ‌‌‌هایی مثل راه ابریشم یا حمله ‌‌‌ی مغول بخش ‌‌‌های محدودی از نهادها را در بازه ‌‌‌های زمانی مختلف به هم متصل می ‌‌‌کرد. اما اکنون همه‌‌‌ی نهادها با هم در ارتباط‌‌‌اند. برای مثال برای مردم ایران انتخابات ریاست جمهوری آمریکا مهم است و درباره ‌‌‌ی آن نظر می ‌‌‌دهند. زیرا انتخابات آمریکا تأثیر زیادی بر زندگی ایرانیان دارد. حال که بقال فقط عضو یک نهاد نیست و به مدرسه، خانواده، مسجد و غیره نیز متصل است، پس شاگردش چگونه می ‌‌‌تواند به میزان قدرت او پی ببرد؟

برای پی بردن به میزان قدرت یک شخص، ابتدا باید همه‌‌‌ی نهاد ‌‌‌هایی را که در آن عضو است فهرست کرد و ضریب قدرت او در هر نهاد را به ‌‌‌دست ‌‌‌آورد. برای مثال با ارزیابی قدرت بقال مشخص می‌‌‌شود که او بیشترین قدرت را در بقالی و با فاصله کمی از آن قدرت زیادی در خانواده دارد، در محله قدرت چندانی ندارد و در مدرسه تقریباً هیچ قدرتی ندارد. به این ترتیب شاگرد می ‌‌‌تواند حجم کلی قدرت بقال را به ‌‌‌دست آورد، یعنی نهادهایی که بقال عضو آن است چقدر قدرت دارند و چه سهمی از آن به بقال مربوط می ‌‌‌شود. البته انعکاس قدرت را نیز باید در نظر گرفت، یعنی بقال در مدرسه‌‌‌ی فرزندش نقشی دارد و پدران هم ‌‌‌کلاسی ‌‌‌های فرزند او نیز که عضو نهادهای دیگر هستند در آن نقش دارند. بنابراین نهاد مدرسه، بقال را به افرادی در نهادهای دیگر متصل می ‌‌‌کند که اگر به هر دلیلی با آن افراد اختلاف یا مشکلی پیدا کند، نهادها هم با هم مشکل پیدا می ‌‌‌کنند. مثلاً ممکن است پدر یکی از هم ‌‌‌کلاسی ‌‌‌های پسرش مأمور اداره ‌‌‌ی مالیات باشد و به ‌‌‌خاطر مشکلی که فرزندان با هم دارند برای بقال مزاحمت ایجاد کند. البته ممکن است از روابط این چنینی منفعتی هم حاصل شود، مثلاً اگر پدر یکی از هم ‌‌‌کلاسی ‌‌‌هایِ پسرش رئیس بانک باشد، بقال می ‌‌‌تواند برای رونق کسب و کارش از او وام بگیرد. در نتیجه نهاد ‌‌‌ها به هم متصل ‌‌‌اند و قدرت مانند شبکه ‌‌‌ای که در نقطه ‌‌‌ای خاص متمرکز نمی ‌‌‌شود، اما برای راحتی محاسبه بهتر است لایه لایه تحلیل شود. البته باید بقیه ‌‌‌ی سطوح را هم در نظر داشت، اما برای تحلیل وضعیت کنونی همان لایه ‌‌‌ی اول، یعنی جایی که فرد در آن جا نقش مستقیم دارد، کفایت می ‌‌‌کند. به این ترتیب شاگرد می ‌‌‌تواند میزان قدرت بقال را به ‌‌‌صورت کلی ارزیابی و مشخص کند، بنابراین به این سوال که«میزان قدرتفرد چقدر است؟» پاسخ داده می ‌‌‌شود، اما بعد از آن باید داوری کرد که ماهیت قدرت فرد چیست و قلبم را بیشینه یا کمینه می ‌‌‌کند؟

ممکن است، بقال به مدرسه کمک مالی کند. این پول قدرت تولید می ‌‌‌کند و بر قلبم دانش آموزان تأثیر می ‌‌‌گذارد. اما باید دید این پول صرف چه چیزی می ‌‌‌شود، آیا مدیر آن را صرف استخدام اقوامش می ‌‌‌کند و بازده و معنای مدرسه را پایین می‌‌‌آورد یا از آن برای افزودن امکاناتی به مدرسه کمک می‌‌‌گیرد؟ بنابراین لازم است با جمع بستن همه ‌‌‌ی این ‌‌‌ها تأثیری که بقال به ‌‌‌صورت کلی بر قلبم دارد به ‌‌‌دست آورد و داوری کرد که ماهیت قدرت او چگونه است.

گام دوم) موضع ‌‌‌گیری در برابر قدرت

در مثالی که مطرح شد، شاگرد بقال بعد از ارزیابی و تشخیص ماهیت قدرت، باید موضعی اتخاذ کند. به عبارت دیگر افراد در نهادهای قدرت جایگیری می ‌‌‌کنند. یعنی، جایگاهشان را در میان مدارهای قدرت تعریف و مدار قدرت مطلوب خود را انتخاب می ‌‌‌کنند. برخلاف پرتاب ‌‌‌شدگی که فرد بدون انتخاب در میان مدارهای قدرت قرار می‌‌‌گیرد، در این شرایط افراد مدار قدرتشان را انتخاب می ‌‌‌کنند. مثلاً در این مثال شاگرد ممکن است با توجه به شرایط پیش ‌‌‌بینی کند با فردی که از او شیر می ‌‌‌خرند مشکلی پیدا کنند، بنابراین او وارد رابطه نمی ‌‌‌شود و مسائل مالی را به عهده نمی ‌‌‌گیرد، در عوض مسئولیت دیگری که در آن احساس کارآمدی دارد انتخاب می‌‌‌کند. علاوه بر این موضع ‌‌‌گیری ‌‌‌های خرد، موضع ‌‌‌گیری کلان‌‌‌تری درباره ‌‌‌ی خود قدرت وجود دارد، یعنی این ‌‌‌که فرد به ‌‌‌طور کلی در مقابل قدرت چه موضعی اتخاذ می ‌‌‌کند.

نکته:

معمولاً قدرت به این دلیل که افراد هدف و برنامه خاصی ندارند، حتی در نهادها هم شکل سازمان ‌‌‌یافته‌‌‌ای ندارد. افراد با توجه به جایگاهی که در نهادها دارند دست به کارهایی می ‌‌‌زنند که بخشی از آن قلبم را افزایش و بخشی دیگر آن را کاهش می‌‌‌دهد. در تاریخ اشخاصی مانند چنگیز، که بیشتر اعمالش در جهت کم ‌‌‌ کردن و ابن سینا، که بیشتر رفتارش در جهت افزایش قلبم باشد، بسیار کمیاب ‌‌‌اند. موقعیت افراد در مواجهه با نهادها هم این ‌‌‌گونه است. یعنی ممکن است فردی مدیر خوبی در محیط کارش باشد، اما در نهاد خانواده پدر خوبی نباشد. به این دلیل که معمولاً افراد تصمیم‌‌‌های خود را بر اساس موقعیت می ‌‌‌گیرند و برنامه ‌‌‌ریزی قبلی برای آن‌‌‌ها ندارند.

با بررسی نهادها مشخص می‌‌‌شود وضعیت مشابهی درباره‌‌‌ی جهت جریان قدرت در آن‌‌‌ها نیز وجود دارد. به عبارت دیگر با نگاه کردن به انتخاب ‌‌‌های نهاد می‌‌‌توان این طور برداشت کرد که رفتار نهاد هم معمولاً پراکنده و بی ‌‌‌جهت است. دلیل این امر جایگزین کردن کد قلبم به جای قلبم است و از آن جا که کد قلبم پراکنده است، وقتی به جای قلبم، که عینی است، کد قلبم محاسبه شود رفتار دچار پراکندگی خواهد شد. با توجه به این ‌‌‌که نهادها مراجع رمزگذاری قلبم هستند، این خطای محاسباتی در نهاد ‌‌‌ها بسیار شایع است و به ‌‌‌طور کلی کدگذاری قلبم بیشتر در نهاد رخ می ‌‌‌دهد. برای مثال سیاست، که قدرت محض در نهاد است، به رأی فرو کاسته می ‌‌‌ ‌‌‌شود. یا محبوبیتِ چهره ‌‌‌ها (سلبریتی ‌‌‌ها) به لایک و فالوئر تقلیل می ‌‌‌یابد. در صورتی که شواهد نشان می ‌‌‌دهد صاحبان چنین کدهای قدرتی در دنیای واقعی قدرت چندانی ندارند.

کد قلبم را به راحتی با اعداد می‌‌‌توان نشان داد، اما این اعداد چه قدر قدرت واقعی یک فرد را نشان می ‌‌‌دهند؟ باید به این نکته توجه کرد که اتفاقی که کد قلبم رقم می ‌‌‌زند، چه قدر معنی دارد و نشان ‌‌‌دهنده ‌‌‌ی چه چیزی هست. مثلاً حضور جمعیت چند هزار نفری تظاهر کنندگان در یک خیابان، صرفاً نشان ‌‌‌دهنده ‌‌‌ی نارضایتی از یک دولت نیست، چون ممکن است برای تماشای یک مسابقه ‌‌‌ی فوتبال چند برابر این جمعیت حاضر شوند. یا انبوه طرفداران یک فرد در شبکه ‌‌‌های اجتماعی نشانه‌‌‌ی شایستگی او برای رهبری یک جامعه نیست، حتی طرفداری او از یک جناح سیاسی، موفقیت آن جناح سیاسی را تضمین نمی ‌‌‌کند. پس نهاد ‌‌‌ها قلبم را کدگذاری و پردازش می‌کنند اما از نظر پیچیدگی در مرتبه‌‌‌ی بسیار پایین‌‌‌تری از من ‌‌‌هایی قرار می‌‌‌گیرندکه عضو نهاد هستند. بنابراین نهادهایی موفق‌‌‌اند که یک منِ قوی آن را مدیریت می ‌‌‌کند.

گام دوم یا موضع‌‌‌گیری من در برابر نهاد، به معنای پذیرش یا نفی قدرت است و موضع ‌‌‌گیری فقط به قرار گرفتن در کنار قدرت محدود نمی‌شود بلکه گاهی سر شاخ شدن با آن است. در گام دوم باید به قدرت «آری» یا «نه» گفت و نمی ‌‌‌توان در برابرش سکوت کرد. در چنین موقعیتی سکوت به معنی خروج فرد از مدار عضویت قدرت است. اما مسأله این است که سیستمِ قدرت، سکوت را قبول نمی ‌‌‌کند و برای فرد ساکت صدایی ایجاد خواهد کرد. یعنی اگر فردی با سکوت موضعی اتخاذ نکند، قدرت موضع و صدایی را به او تحمیل می ‌‌‌کند. پس موضع‌‌‌گیری امری کاملاً ضروری است اما باید در راستای قلبم باشد.

پیشنهاد:

به هر مدار قدرتی که قلبم را افزایش می‌‌‌دهد ، «آری» و به هر مدار قدرتی که آن را کاهش می‌‌‌دهد ،«نه» بگویید.

گام سوم) مداخله در مدار قدرت:

تصور کنید در مثال مطرح شده شاگرد پی می ‌‌‌برد که بقال بی ‌‌‌اخلاق و دزد است و قلبم را کاهش می‌‌‌دهد و در موضعی مخالف با او قرار می‌‌‌گیرد. بدون شک در چنین موقعیتی دست به انتخاب خواهد زد. یک انتخاب این است که برای تصاحب بقالی دسیسه ‌‌‌چینی کند. به ‌‌‌طور کلی تفکر مرسوم این است که برای «نه» گفتن به قدرت باید برنده ـ بازنده بازی کنند. حتی گاهی افراد با نیت خوب دست به چنین کاری می‌‌‌زنند، مثلاً نیت شاگرد این است که بقال را، که آدم بدی است از صحنه به ‌‌‌در کند و خودش بقالی (نهاد ‌‌‌ی) را در جهت افزایش قلبم مدیریت می ‌‌‌کند. اما معمولاً فردی که برنده ـ بازنده بازی می ‌‌‌کند، مدارهای مخرب قدرت را به ارث می ‌‌‌برد. به همین دلیل فقط داشتن انگیزه‌‌‌ی نیک برای رفتار اخلاقی و در جهت قلبم کافی نیست؛ چه بسا نتیجه‌‌‌ی اعمال اشخاص خوب، با نیت ‌‌‌های خیر، کاستن قلبم باشد.

نمونه‌‌‌ی رایج چنین وضعیتی، رویارویی فردی اخلاقی با فردی بی ‌‌‌اخلاق در یک نهاد است که معمولاً بعد از مدتی به شباهت روش‌‌‌های اولی به دومی منجر می‌‌‌شود. این شیوه ‌‌‌ی عمل، به یکی از کارکردهای نهاد ‌‌‌ها تبدیل شده است، یعنی فرد نیک و بااخلاقی وارد سازمانی می ‌‌‌شود که همه در آن برنده ـ بازنده و غیراخلاقی رفتار می ‌‌‌کنند و بعد از مدتی شخص به جای مقابله با آن قدرت فاسد، به بخشی از آن بدل می ‌‌‌شود و کم ‌‌‌کم مانند حریفانش به بی‌‌‌اخلاقی و دسیسه‌‌‌چینی روی می‌‌‌آورد. با تبارشناسی رفتار افراد می ‌‌‌توان پی برد که آن نحوه‌‌‌ی عملکرد فرد بی‌‌‌اخلاق نیز در ابتدا اخلاقی بوده است. بنابراین، موضع ‌‌‌گیری اهمیت زیادی دارد زیرا با انتخاب موضع مناسب، فرد از بعضی رفتارها، مثل بازی برنده ـ بازنده، دوری خواهد کرد.

بر این اساس، فرد هنگام رویارویی با مدار قدرت و بعد از موضع ‌‌‌گیری، جدا از نیت و انگیزه ‌‌‌، دو راه برای مقابله با قدرت و وارد شدن به میدان آن دارد، برای بریدن مدارهای قدرت تلاش کند یا مدارهای قدرت جدیدی تولید کند.

  • قطع مدارهای قدرتِ فاسد

«تاریخ بیهقی»[1] برای تبیین این موضوع مصداق‌‌‌هایی بسیار جالب و خواندنی دارد. زیرا مدارهای قدرت را به شکل کاملاً دقیق در هزار و صد سال پیش نشان می ‌‌‌دهد. برای نمونه، مسعود غزنوی[2] برای مقابله با دو سپه ‌‌‌سالار قدرتمند که با یکدیگر متحد شده بودند، آلتونتاش خوارزمشاه و علی تگین،با ایجاد تفرقه در بین‌‌‌شان، آن دو را از هم جدا می ‌‌‌کند. به عبارت دیگر تلاش می‌‌‌کند مدارهای قدرت را قطع کند تا با هم ادغام نشوند و مدار قدرت بزرگتری تشکیل ندهند، یعنی همان زبانزد مشهور «تفرقه بینداز و حکومت کن».

در بسیاری از مواقع، این شیوه ‌‌‌ی مرسوم مقابله با قدرت است، اما تجربه نشان داده که وقتی فردی این شیوه را در پیش گرفت، شبیه فردی می ‌‌‌شود که در حال مبارزه با قدرت اوست. پس روشی بی ‌‌‌معنا و حتی خطرناک برای خود فرد است، زیرا فرد وارد بازی ‌‌‌ای می ‌‌‌شود که در ابتدا برای انتقاد از آن دست به مبارزه زده است. به این ترتیب، شیوه ‌‌‌ی رفتار فرد از معنا تهی می‌‌‌شود. بنابراین اگر کسی قصد دارد برای جلوگیری از کاهش قلبم وارد مبارزه ‌‌‌ای شود باید روشی در جهت افزایش قلبم انتخاب کند و اگر به این اصل توجه نشود، ممکن است عواقب بسیار وحشتناکی به همراه داشته باشد. چنان که همین بازی ناشایست مسعود غزنوی در نهایت باعث شد سلجوقیان هم‌‌‌چون نیرویی مخالف و مستقل وارد میدان تاریخ شوند و تومار غزنویان را در هم بپیچند.

مثال آموزنده ‌‌‌ی دیگر جنگ جهانی دوم است. هنگامی که کلمات جنگ جهانی و نسل ‌‌‌کشی کنار هم قرار می ‌‌‌گیرد، بی ‌‌‌درنگ نام هیتلر و نازی ‌‌‌ها تداعی می ‌‌‌شود. اما حقیقت تاریخی این است که میزان کشتار نازی ‌‌‌ها کمتر از کمونیست ‌‌‌ها بود. حتی کشتار کمونیست ‌‌‌ها به دست استالین به مراتب بیشتر از تعداد کمونیست ‌‌‌هایی بود که هیتلر مسبب مرگشان بود.. البته نازی ‌‌‌ها دست به جنایات فراوانی زدند، مردم بسیاری از روستاها را کشتار کردند، اردوگاه کار اجباری داشتند و… اما طرف پیروز در جنگ ‌‌‌ جهانی دوم رفتار نازی ‌‌‌ها را با مبالغه‌‌‌ی بسیار روایت کرد تا جنایت ‌‌‌هایش دیده نشود.

جدای از داوری ‌‌‌ در زمینه‌‌‌ی حقایق تاریخی، فرایندی که نازی ‌‌‌ها را به این درجه از خشونت سازماندهی شده می ‌‌‌رساند بسیار جالب و آموزنده است. مردم آلمان ‌‌‌ بر خلاف تصور کنونی ما تا قبل از روی کار آمدن نازی ‌‌‌ها، کمتر از کشورهایی مثل آمریکا نژادپرست یا کمتر از انگلیسی ‌‌‌ها آدم ‌‌‌کش بودند. اما قرار گرفتن در مسیری خاص آن‌‌‌ها را به جانیانی بی‌‌‌رحم و نژادپرستانی پرشور تبدیل کرد. این مسیر، جریان مقابله با کمونیسم ‌‌‌ بود. هم‌‌‌زمان با روی کار آمدن نازی‌‌‌ها استالین در حال کشتن دشمنانش بود و دستگاه تبلیغات موفق نازی ‌‌‌ها بر این پایه استوار شد که ممکن است استالین دست به کشتار آلمان ‌‌‌ها نیز بزند. پس، از مردم خواست تا با این قدرت که قلبم را کم می ‌‌‌کند مقابله کنند. البته چنین مبارزه‌‌‌ای درست و به جا بود اما روشی که انتخاب کردند اشتباه و دقیقاً مشابه کمونیست ‌‌‌ها بود. یعنی همانند کمونیست ‌‌‌ها اردوگاه احداث کردند و دست به کشتار زدند. مقایسه ‌‌‌ی شیوه ‌‌‌ی رفتار این دو دسته‌‌‌ی سیاسی، فارغ از شعارها و انگیزه ‌‌‌هایی که سبب این رفتارها شد، شباهت فراوانی را نشان می‌‌‌دهد. در این صورت دیگر مهم نیست که انگیزه ‌‌‌ی کمونیست ‌‌‌ها انقلاب پرولتارها و انگیزه ‌‌‌ی نازی ‌‌‌ها مقابله با انقلاب پرولتاری ‌‌‌ است. چون همان طور که پیش از این مطرح شد، انگیزه ‌‌‌ها در لایه ‌‌‌ی قدرت اهمیتی ندارد و در نهایت رفتار هر دو نیز یکسان است و به کشتار انسان ‌‌‌های بی ‌‌‌گناه منتهی شده است. بنابراین در مقابله با قدرت باید مراقب شکل برنده ـ بازنده‌‌‌ی بازی بود، زیرا بازیگران را به سمت مدار خودش جذب و رفتار خود را به آن‌‌‌ها تحمیل می ‌‌‌کند، در نتیجه ممکن است فرد هنگام مقابله با قدرت شبیه آن شود.

خلاصه‌‌‌ی بحث این که در گام سوم فرد پس از موضع ‌‌‌گیری در مقابل قدرت باید تصمیم بگیرد که چگونه وارد مدار قدرت شود. ورود به مدار قدرت هم با دو شیوه ‌‌‌ی قطع یا تولید مدار قدرت ممکن است. به شکل معمول راه ‌‌‌ بریدن مدار قدرت بازی برنده ـ بازنده است، اما راهبردهای ظریفی هم وجود دارد که به کمک آن می ‌‌‌توان مدار قدرت را
برنده ـ برنده برید.

  • قطع مدارهای قدرت معیوب

برای تشریح این روش ذکر یک مثال روشن‌‌‌گر خواهد بود. تصور کنید فرد شیادی خود را جن ‌‌‌گیر یا دارای قدرتی خاص معرفی می ‌‌‌کند، با طراحی سرمشقی متافیزیکی برای توجیه رفتارش، فرقه ‌‌‌ای تشکیل می ‌‌‌دهد و مرید و طرفدارانی در اطراف خود جمع می ‌‌‌کند. ممکن است برخی منابع مالی در اختیارش قراردهند و برخی دیگر از او بترسند و افرادی هم برای مشورت و کمک گرفتن به او مراجعه ‌‌‌کنند. به این ترتیب، مدار قدرتی پیرامونش شکل می ‌‌‌گیرد. هنگام مواجهه با این مدار ابتدا باید آن را ارزیابی کرد و اگر بعد از تحقیق ثابت شد که رفتار این فرد در جهت کمینه کردن قلبم است و قدرتی فاسد تولید می ‌‌‌کند، باید در برابرش موضع ‌‌‌گیری کرد و طبیعتاً باید موضعی در جهت افزایش قلبم گرفت. به عبارت دیگر ابتدا باید جایگاه خود را در برابر این فرد مشخص کرد و پس از آن تصمیم گرفت که برای مقابله با او باید این مدار فاسد را قطع کرد یا مدار قدرت جدیدی تولید کرد. به ‌‌‌طور کلی افراد در مواجهه با این شرایط و برای بریدن مدار قدرت ممکن است دو راه متفاوت در پیش بگیرند:

راه نخست: ممکن است نقطه ضعفی از او پیدا کرده و بر علیه ‌‌‌اش استفاده کنند. به این ترتیب او وجهه‌‌‌اش را از دست خواهد داد و بعد از آن دیگر مریدانش به او اطمینان نمی ‌‌‌کنند و اشخاص از مراجعه به او منصرف می ‌‌‌شوند، بنابراین مدار قدرت بریده می ‌‌‌شود. این شیوه ‌‌‌ بر اساس بازی برنده ـ بازنده است و در شرایطی حتی ممکن است به فحاشی یا درگیری فیزیکی منتهی شود و در نتیجه راهبردهای شخص معترض شبیه راهبردهای فرد فاسد خواهد شد.

راه دوم: برای آشکار کردن چهره‌‌‌ی واقعی فرد شیاد، کتاب و منابعی تألیف شود یا در اختیار فریب ‌‌‌خوردگان قرار گیرد تا با خواندن آن‌‌‌ها به حقایق پی ‌‌‌ببرند. از طرف دیگر می‌‌‌توان با تشکیل گروهی پژوهشی به شبهات و دروغ ‌‌‌های این فرد پاسخ داد. در این شرایط مدارهای قدرت به ‌‌‌صورت برنده ‌‌‌ ـ برنده قطع خواهد شد و علاوه بر این که فرد شیاد منابعی را از دست می ‌‌‌دهد، کسی برای مقابله با او وارد بازی برنده ـ بازنده نشده است. به عبارت دیگر فرد روشنگر با مراجعان به بازی برنده ـ برنده پرداخته ‌‌‌ و به افزایش قدرت آنان کمک کرده است. یعنی بدون درگیری با شیاد و مدار فاسد قدرت پیرامونش، شروع به آموزش دیگران کرده و معنای آن‌‌‌ها را افزایش داده است. افزایش معنا احتمالاً سبب بیشینه شدن متغیرهای دیگر هم می ‌‌‌شود و مدار قدرت جدیدی شکل می‌‌‌گیرد. باید به این نکته توجه کرد که مدارهای فاسدِ قدرت، به ‌‌‌طور کلی قدرت افراد را کم می ‌‌‌کنند و به همین دلیل اگر چشم ‌‌‌انداز قدرت و قلبم بزرگتری به افراد نشان داده شود، معمولاً خود به خود برای دستیابی به آن، ارتباط قبلی‌شان را با مدارهای فاسد قطع می ‌‌‌کنند. در مواقعی این شیوه باعث می ‌‌‌شود نه فقط فرد وارد بازی با شیاد بلکه وارد بازی با مراجعانش هم نشود و با افزایش آگاهی مردم سبب ‌‌‌شود افراد کمتری حرف شیاد را بپذیرند و مدارهای قدرت بیشتری بریده می ‌‌‌شود. این شیوه ‌‌‌ی مشکل ‌‌‌تر و پیچیده ‌‌‌تری است و هنگام انتخاب آن باید توجه کرد که آدم ‌‌‌ها به ‌‌‌طور کلی حق انتخاب دارند. اگر فردی مایل است فریب بخورد و همواره راهی غلط و در جهت کاهش قلبم ‌‌‌اش انتخاب می ‌‌‌ ‌‌‌کند، کاری از دست کسی بر نمی ‌‌‌آید. دیگران فقط وظیفه دارند راه درست را به او پیشنهاد کنند و اگر رفتارش در جهت کم کردن قلبم دیگران بود، با اتحاد در مقابلش بایستند.

گوشزد: برای بریدن مدار قدرت، از بازیِ برنده ـ بازنده پرهیز شود.

  • تولید مدار قدرت جدید

افزایش قدرت سازمان، هدف اصلی هر سازمان و مدیری است. همه‌‌‌ی سازمان‌‌‌ها از وضعیت موجودی که در آن قرار دارند، به سمت وضعیت مطلوبی که متصور است حرکت می‌‌‌کنند. بنابراین سازمان‌‌‌ها همواره با تنش مواجه‌‌‌اند و وظیفه ‌‌‌ی اصلی مدیر، رفع این تنش ‌‌‌هاست. برای رفع تنش‌‌‌ها گزینه ‌‌‌هایی پیش ‌‌‌ روی سازمان قرار دارد، که دامنه ‌‌‌ی مشخصی دارند. اگر یک فرد یا مدیر با اضافه شدن به سازمان باعث افزایش گزینه ‌‌‌ها شد قدرت را افزایش داده است. روند انتخاب گزینه‌‌‌ها بخش تصمیم ‌‌‌ساز سازمان را تشکیل می ‌‌‌دهد اما در بخش دیگر، پس از انتخاب یک گزینه، باید به میزان احتمال تحقق آن گزینه اندیشید. این روند، به شکل کلی، یک تنش در سطح نهاد است، یعنی در وضعیت موجود مقداری قدرت وجود دارد که سازمان قصد دارد آن را بیشینه کند و به وضعیت مطلوبی برسد. البته هر سازمان و نهادی، اهداف و خواست ‌‌‌های متفاوتی دارد اما همه‌‌‌ی آن‌‌‌ها از جنس قدرت است و تفاوت‌‌‌های ظاهری ‌‌‌ در واقع به دلیل کدگذاری ‌‌‌های مختلفِ قدرت ایجاد می‌‌‌شوند. به عبارت دیگر اختلاف وضعیت موجود و مطلوب همین است، یعنی دامنه ‌‌‌ی گزینه ‌‌‌ها چه قدر است و آن گزینه ‌‌‌ای که انتخاب می ‌‌‌شود چه قدر امکان تحقق دارد.

نکته: تعداد گزینه ‌‌‌های سیستم متغیری مهم و نشان ‌‌‌دهنده ‌‌‌ی قدرت سازمان است.

اگر گزینه ‌‌‌ای به نتیجه برسد، سازمان به وضعیت مطلوب رسیده است. ممکن است نتیجه مانند همان اتفاقی که در کنش رخ می ‌‌‌دهد، به شکل دیگری رقم بخورد یا فرایند انجام کار، بنا به دلایلی، قبل از رسیدن به وضعیت مطلوب متوقف شود، اما در هر صورت حرکتی رخ داده و احتمالاً قدرتی جذب شده است. بنابراین قدرت از دو بعد تصمیم ‌‌‌سازی و اجرا تشکیل شده است. گاهی این دو در یک جهت نیستند بلکه بر هم عموداند یا افرادی در دو تیپ متفاوت شخصیت امکان موفقیت در یکی از این دو شاخه را پیدا می‌‌‌کنند:

مدیران اجرایی: این مدیران در امور اجرایی موفق ‌‌‌اند اما در تصمیم‌‌‌سازی دخالتی نمی‌‌‌کنند. با این ‌‌‌که خلاق نیستند و به افزایش گزینه ‌‌‌ها کمک نمی ‌‌‌کنند، اما منضبط ‌‌‌ اند، منابع مالی را به ‌‌‌خوبی تقسیم می ‌‌‌کنند، منابع انسانی را به درستی مدیریت می ‌‌‌کنند و در ایجاد ساختارهای سازمانی موفق‌‌‌اند.

مدیران تصمیم ‌‌‌ساز: این دسته از مدیران دامنه ‌‌‌ی گزینه ‌‌‌ها را افزایش می ‌‌‌دهند؛ گاهی منضبط نیستند و مدیریت اجرایی خوبی ندارند، اما امکان ‌‌‌های جدیدی می ‌‌‌آفرینند.

برای نمونه، استیو جابز دامنه ‌‌‌ی انتخاب ‌‌‌ها را افزایش می ‌‌‌دهد اما با همه اختلاف دارد اما بیل گیتس اگر چه در بسیاری از موارد مجری خواست دیگران است و تغییری در دامنه ‌‌‌ی گزینه ‌‌‌ها ایجاد نکرده، اما در اجرای آن‌‌‌ها منعطف و قوی عمل کرده است.

نکته ‌‌‌ی جالب دیگر دیدگاه این دو نفر نسبت به هم است. بیل گیتس معتقد است جابز مدیر بی ‌‌‌عرضه ‌‌‌ای است که فقط برای رسیدن به این جایگاه شانس آورده است. از طرف دیگر جابز معتقد است، بیل گیتس ملال ‌‌‌آور و بدون خلاقیت است. در واقع نزاع میان این دو کشمش بین این دو شاخه از مدیران است؛ یعنی، ایده ‌‌‌پردازانی که خلاق ‌‌‌اند و در چارچوب قرار نمی ‌‌‌گیرند و مدیران اجرایی توانمندی که پیگیر و منعطف و منظم‌‌‌اند. البته هر فرد موفقی درجه‌‌‌ای از هر دوی این خصلت ‌‌‌ها را در خودش دارد و این دو نیز این ‌‌‌چنین ‌‌‌اند.

بنابراین، در زمان مواجهه با مدار قدرت نامطلوب باید آن را قطع و مدار قدرت جدیدی تولید کرد. برای نمونه در مثال قبل در رابطه با جن ‌‌‌گیر و برای مقابله با او می‌‌‌توان گروهی پژوهشی به منظور پاسخ ‌‌‌گویی به شبهات و دروغ ‌‌‌هایش تشکیل داد و ادعاهایش را به ‌‌‌صورت علمی بررسی کرد. در این شرایط مدار قدرت جدیدی تولید شده است. توجه به این نکته مهم است که همه‌‌‌ی سیستم ‌‌‌های مورد بحث ما، سیستم ‌‌‌های تکاملی‌‌‌اند، سیستم ‌‌‌های خودسازمانده ‌‌‌ی پیچیده ‌‌‌ای که با هم رقابت می ‌‌‌کنند و انتخاب طبیعی بر آن‌‌‌ها حاکم است. به ‌‌‌طور کلی روش کار سیستم تکاملی این ‌‌‌گونه است که اگر در مقابله با آن، سیستمی با مدار قدرت قوی ‌‌‌تری طراحی شود، با آن رقابت کرده و پیروز می ‌‌‌شود.

بحث را با مثال دیگری پیش می ‌‌‌بریم. فرض کنید فرد جاهلی افراد محله ‌‌‌ای را با باج‌‌‌گیری و ضرب و شتم آزار می ‌‌‌دهد. از طرف دیگر تعدادی نوچه دارد و مدار قدرتی پیرامون خود تشکیل داده است. همان ‌‌‌طور که شرح دادیم در مقابل این فرد دو راه پیش روی ماست. یک راه، درگیر شدن با اوست که علاوه بر مخاطرات جانی و مالی خطر بزرگ‌‌‌تری به همراه دارد، و آن امکان تبدیل شدن من به فردی مشابه و جانشینی برای زورگیر است. راه دیگر ‌‌‌ این است که مدار قدرتی موازی با مدار قدرت فاسد تشکیل ‌‌‌شود. توجه کنید که هر مدار قدرتی حتی اگر فاسد باشد، کارکردی دارد و نیازی را برآورده می ‌‌‌کند، مثلاً جن ‌‌‌گیر به مردم امنیت ‌‌‌خاطر می ‌‌‌دهد و جاهل ‌‌‌های قدیم ممکن بود امنیت محله ‌‌‌ها را هم تأمین کنند. با شناخت کارکرد آن مدارهای قدرت می ‌‌‌توان مدار قدرت مناسبی در مقابل آن تشکیل داد. در این مثال با تأسیس شهربانی یا پلیس می ‌‌‌توان مدار قدرت جدید خلق کرد. نهاد جدید باید بر مبنای منابع نهاد قبلی تشکیل شود، کارکردهای مثبت آن را بهتر برآورده کند و در ضمن اشکالات نهاد قبلی را نداشته باشد. یعنی، اگر به جای شهربانی، انجمن نجوم تأسیس شود، شهربانی نیروی کافی برای تأمین امنیت نداشته باشد یا کارکنانش رشوه‌‌‌هایی سنگین‌‌‌تر از باجِ زورگیرها دریافت کنند، این نهاد در رقابت با نهاد قبلی شکست خواهد خورد.

نهاد قدرت جایگزین حتماً باید توانایی رقابت با نهاد گذشته را داشته باشد، زیرا همان ‌‌‌طور که گفته شد در رقابت بین سیستم ‌‌‌های تکاملی، انتخاب طبیعی رخ می ‌‌‌دهد و اگر نهاد طراحی ‌‌‌شده، نیرومند نباشد شکست خواهد خورد. چنین رقابتی در میان قدرت‌‌‌هایی که از معنا بیرون می ‌‌‌ ‌‌‌آیند دشوارتر است. برای مثال در سخن مولانا از روایت ‌‌‌هایی عقلانی که دانشمندانی بزرگ از آن پیروی می ‌‌‌کنند تا روایت ‌‌‌هایی سطحی که درویشان بنگی پیرو آن هستند وجود دارد و به نوعی به گفتمان جن ‌‌‌گیران شبیه است. اما اگر خوانشی عقلانی و بر مبنای نیازهای امروز ــ مثلاً نظامی روان ‌‌‌شناسانه ــ از آن استخراج شود، در رقابت با گفتمان ‌‌‌های دیگر پیروز می‌‌‌شود و به کرسی می ‌‌‌نشیند، اتفاقی که بارها در طول تاریخ رخ داده و به همین دلیل، آثار او امروز هم سرزنده و شاداب به دست ما رسیده است. مسیری که ما نیز باید آن را دنبال کنیم و با روزآمد کردن این مفاهیم، آن را به آیندگان منتقل کنیم. البته باید دقت کنیم تا وارد دعوای گفتمان ‌‌‌های موازی نشویم، زیرا این سیستم ‌‌‌های معناییِ موازی فقط به دنبال تأمین منافع خودشان هستند. بسیاری از فرقه‌‌‌هایی که امروزه به شکل کاملاً غیرعلمی مدعی امور معنوی هستند و پیروان خود را به بیراهه می‌برند، رقابت سرسختانه‌‌‌ای با یکدیگر دارند، اما علت دعوا و درگیری آن‌‌‌ها با یکدیگر چندان مشخص نیست، به عبارت دیگر نمی‌‌‌توان موضوع منازعه‌‌‌ی این گروه‌‌‌ها را تشخیص داد. به ‌‌‌طور کلی می‌‌‌توان گفت یکی از نشانه ‌‌‌های مدارهای قدرتِ منحط، مشخص نبودن علت منازعه و اختلافشان است. البته همه‌‌‌ی آن‌‌‌ها در یک چیز مشترکند، یعنی، همه قلبم را کم می ‌‌‌کنند.

به نظر می ‌‌‌رسد انسان‌‌‌ها، همواره شیوه ‌‌‌ی رفتاری بسیار دقیق و پرکاربردی را در مواجهه با مدارهای قدرت در پیش می‌‌‌گیرند. افراد پیوسته به آن چه دیگران درباره ‌‌‌شان می ‌‌‌گویند، توجه می ‌‌‌کنند و هم‌‌‌چنین به شایعه ‌‌‌هایی که درباره ‌‌‌ی دیگران وجود دارد گوش می ‌‌‌دهند و از این طریق مبانی قضاوت و انتخاب‌‌‌های خود را مشخص می‌‌‌کنند. البته عادت کرده ‌‌‌اند که این اعمال پیچیده را بر اساس روالی هنجارین انجام دهند که هسته ‌‌‌ی مرکزی آن بازی برنده ـ بازنده و پیش ‌‌‌فرض ‌‌‌های غلطی، مثل قانون بقای قلبم است. افراد معمولاً به راهبردهایی که به شکل مداوم در پیش گرفته‌‌‌اند عادت می‌‌‌کنند و به همین دلیل قادر به درک دشواری این شیوه‌‌‌ها نیستند. مثلاً دسیسه ‌‌‌چینی برای پایین کشیدن همکار، که در زبان عامیانه به زیرآب زدن مشهور است، رفتاری پیچیده، دشوار و بی ‌‌‌فایده است که در ازای صرف انرژی زیاد قلبم بسیار کمی نصیب فرد می‌‌‌کند.

البته اگر فرایندهایی که برای انجامشان انرژی صرف می ‌‌‌شود به شکل دیگری انجام شوند، شیوه‌‌‌ها ‌‌‌ی جدید هم بعد از مدتی به عادت تبدیل می ‌‌‌شود.بنابراین نیاز به محاسبه‌‌‌ی دائم برای انجام کارها نیست. هر چند تغییر هر عادتی در ابتدا کمی مشکل به نظر می‌‌‌رسد ،اما نظاره کردن رفتارها از بیرون و با دقت یک ناظر، در تغییر رفتار بسیار اثربخش خواهد بود. برای مثال اگر در مقابل بدگویی دیگران عادت به مقابله به مثل داشته باشیم، می‌‌‌توانیم رفتاری پیچیده‌‌‌تر و متفاوت در پیش بگیریم. به این منظور رفتار خود را از بیرون نگاه می‌‌‌کنیم و وارد بازی دیگری نمی‌‌‌شویم. در ابتدا این تغییر رفتار دشوار به نظر می‌‌‌رسد اما بعد از چند بار تکرار به آن خو می ‌‌‌گیریم.

پیش ‌‌‌بینی:

بعد از این ‌‌‌که شیوه‌‌‌ا ‌‌‌ی نو و نقدشده از رفتار را پیش گرفتیم، پی می ‌‌‌بریم بر خلاف انتظار این شیوه راحت ‌‌‌تر است، چون در این مسیر دیگران بسیار به ما کمک می ‌‌‌کنند. روش برنده ـ بازنده و درگیر شدن با مدارهای قدرتِ منحط و فاسد تعارضاتی دائمی به همراه دارد و با این که به آن خو گرفته‌‌‌ایم اما در چارچوب آن کشمکشی همیشگی با خود و دیگران را تجربه می‌‌‌کنیم. در این وضعیت مانند آن «قورباغه ‌‌‌ی پخته»[3]‌‌‌ای هستیم که گرمای آب جوش را حس نمی ‌‌‌کند. پیشنهاد می ‌‌‌کنم این شیوه ‌‌‌ی رفتار را آزمایش کنید و نیروهای دیگری را که باید به جریان بیندازید و ببینید که بعد از مدتی دیگران به کمک شما می ‌‌‌آیند، چون به افزایش قلبم پی می‌‌‌برند. البته این کار را در بیشتر موارد به شکل ناخودآگاه انجام می‌‌‌دهند به عبارت دیگر افراد بیشینه شدن قلبم را احساس می‌‌‌کنند و تشخیص می ‌‌‌دهند. در واقع افرادی که هوشمندترند یاد می ‌‌‌گیرند و کسانی که هوش کمتری دارند پی می ‌‌‌برند در کنار شما قلبم ‌‌‌شان افزایش می‌‌‌یابد، بنابراین به شما کمک می ‌‌‌کنند. با این حال باید متذکر شد که این شیوه بسیار پیچیده است و پیش از هر چیز به نیرویی ابتدایی برای کندن از خوگیری ‌‌‌های گذشته احتیاج دارد.

گام چهارم) انگاره ‌‌‌سازی از قدرت

تا این ‌‌‌جا شرح داده شد که هنگام مواجهه با مدارهای قدرت باید آن‌‌‌ها را شناسایی و ارزیابی و پس از تعیین جایگاه خود، در مقابلشان موضعی مشخص اتخاذ کنیم. روشن است که قدرت پویاست و به شکل پیوسته باید آن را نگاه کرد. ممکن است مواضع ما تغییر کند، اما حتماً باید اخلاقی و در چارچوب بیشینه کردن قلبم باشد. مرحله‌‌‌ی بعد نیز مداخله کردن، با بریدن یا دوختن مدارها است. اما گام چهارم به رمزگذاری قدرت مربوط است در روبه‌‌‌رو شدن با قدرت از یک طرف میزان قدرت فرد مهم است و از طرف دیگر این که قدرت چگونه دیده می ‌‌‌شود.

فرض کنید، فردی بعد از طی کردن هر سه گام مدارهای قدرت جدیدی خلق کند، حال مسأله این است که چگونه باید آن را برای دیگران توضیح دهد. به هر صورت او درون شبکه ‌‌‌ی اجتماع به این کار دست می ‌‌‌زند و آن چه اطرافیان از نحوه‌‌‌ی عملکرد او درک می‌‌‌کنند بسیار مهم است. توجه داشته باشید که قدرت به تنهایی تهدیدکننده است و معمولاً مواجهه با فردی بسیار قدرتمند، در همه احساس ترس و نگرانی ایجاد می‌‌‌کند. پس باید برای آسودگی خیال دیگران قدرت را تفسیر کرد و توضیح داد. از آن جا که دیگران گمان می ‌‌‌کنند منابع قلبم محدود است، باید قدرت را به گونه ‌‌‌ای نمایش داد که احساس خطر ایجاد نکند. به عبارت دیگر باید به همه اطمینان داد قلبمی که به ‌‌‌واسطه ‌‌‌ی این قدرت به ‌‌‌دست می ‌‌‌آید، قلبم آن‌‌‌ها را کم نمی ‌‌‌کند. بنابراین قدرت باید به ‌‌‌گونه ‌‌‌ای رمزگذاری شود که هم روشن و مشخص باشد و هم آن قدر نمایان نباشد که در دیگران احساس تهدید و خطر ایجاد کند. به این ترتیب، گام چهارم را می‌‌‌توان انگاره ‌‌‌سازی از قدرت نام گذاشت. برای شناخت بیشتر موضوع لازم است دو کلیدواژه ‌‌‌ی دیگر دستگاه نظری زروان توضیح داده شود؛ انگاره، تصویری است که دیگری از من دارد و خودانگاره، تصویری است که من از خودش دارد.

انگاره ‌‌‌ی فرد قدرتمند باید به گونه‌‌‌ای تصویر شود که هم قدرتمند جلوه کند، هم تهدیدآمیز نباشد و هم راست ‌‌‌گویانه و مؤثر باشد. بارها شنیده ‌‌‌ایم که به ‌‌‌دست آوردن قدرت راحت اما نگهداری آن بسیار سخت است. حتی اگر همه‌‌‌ی مراحل کسب قدرت به درستی طی شود، یعنی فرد مدارهای قدرت را شناسایی و ارزیابی کند، بر مبنای قلبم داوری و در قبال قدرت موضعی اتخاد ‌‌‌نماید، هم ‌‌‌چنین مدارهای قدرت جدیدی تولید و مدارهای معیوب را قطع ‌‌‌کند و به عبارت دیگر در اوج جایگاه قدرت قرار داشته باشد باز ممکن است موقعیتی شکننده داشته باشد، اما دلیل این اتفاق چیست؟

فرد قدرتمند در جایگاهی قرار دارد که توجه دیگران به آن معطوف است، معمولاً مدارهای قدرت دور آن متراکم می ‌‌‌شوند و به ‌‌‌طور کلی معنای قدرتمند بودن، همین است. بنابراین ممکن است شخص، در معرض رقابت، حمله و حسد دیگران قرار ‌‌‌گیرد و جایگاهش دچار تزلزل شود. از این رو با بررسی هرم قدرت درون سازمانی، مشخص می‌‌‌شود که چرخش افراد در لایه ‌‌‌های بالایی هرم قدرت، بیشتر از لایه ‌‌‌های پایینی است، همان‌‌‌طور که عواقب چرخش افراد در بالای هرم بیشتر است. نمونه‌‌‌های پدید آمدن چنین شرایطی در طول تاریخ و به خصوص میان پادشاهان و سیاست ‌‌‌مداران فراوان است. این که چنین اتفاقی در کدام کشور یا نهاد رخ دهد، چندان تفاوتی ندارد، بلکه قاعده‌‌‌ی کلی این است که افراد در لایه ‌‌‌های بالاتر موقعیت شکننده ‌‌‌تری دارند و زمان کمتری در جایگاه‌‌‌شان قرار می ‌‌‌گیرند، هم‌‌‌چنین در صورت به زیر کشیده شدن با عواقب خطرناک ‌‌‌تری مواجه ‌‌‌اند.

برای مثال نگهبان یک شرکت بزرگ، معمولاً در هنگام انجام وظایفش با مانع خاصی دست به گریبان نیست و ممکن است سال ‌‌‌ها در همان سمت، به کارش ادامه ‌‌‌دهد. حتی در صورت اخراج شدن، امکان دارد باز در جایگاه نگهبان در نهاد دیگری استخدام شود و به همین دلیل دچار شرایط بغرنج و دشواری نخواهد شد. اما اگر مدیرعامل همان شرکت جایگاهش را از دست بدهد، احتمالاً دچار ورشکستگی و ضررهای مالی جبران ناپذیری می‌شود و وضعیت دشوارتری را تجربه خواهد کرد و همچنین احتمال دستیابی به موقعیت گذشته برای او بسیار سخت‌تر خواهد بود. . به عبارت دیگر، در قدرت بودن، موقعیتِ خطرناکی است. دلیل تزلزل انسان‌‌‌ها در جایگاه قدرت هم به پیش ‌‌‌فرض کهنِ محدودیت منابع قلبم مربوط است که افراد را وامی‌‌‌دارد بر سر آن با اشخاصی که احساس می ‌‌‌کنند از منابع قلبم برخوردارند، وارد بازی برنده ـ بازنده شوند. این خطای محاسباتی ممکن است در لایه ‌‌‌های پایین ‌‌‌تر که به غذا و زیست ‌‌‌گاه مربوط است توجیه ‌‌‌ ‌‌‌پذیر باشد اما در لایه ‌‌‌های بالاتر و در باره‌‌‌ی لذت، قدرت و معنا به هیچ وجه توجیه ‌‌‌پذیر نیست، چون منابع این سه هرگز پایان نمی‌‌‌یابند.

حال این سوال مطرح می‌‌‌شود که اگر فردی با همه‌‌‌ی سختی‌ها قدرتی پاکیزه که بر مبنای بازی برنده ـ برنده و افزایش قلبم است به دست آورد چه طور باید این قدرت را از مخاطرات در امان نگه دارد؟

برای یافتن پاسخ این سوال منابع گوناگونی وجود دارد اما در این متن قصد داریم شما را به رهیافت‌‌‌های کهن‌‌‌ترین تمدن زنده‌‌‌ی جهان یعنی تمدن ایرانی، برای مدیریت قدرت ارجاع دهیم. در تمدن ایرانی تدابیری برای رهایی از این موقعیت خطرناک طراحی و در شرایط مختلف به شکل عملیاتی به کار گرفته شده است. یک تمدن کهن تمدنی است که نهادهای اجتماعی آن قدیمی ‌‌‌تر است و تجربه ‌‌‌ی بیشتری در جایگاه ‌‌‌های مدیریتی آن انباشت شده است.بر همین اساس تمدن ایرانی به دلیل قدمتش از تجربه ‌‌‌ی بیشتری در زمینه ‌‌‌ی ‌‌‌مدیریت برخوردار است. برای مثال نهاد مدرسه در اروپا از عصر خرد به بعد، یعنی حدود چهارصد سال پیش، بنیان گذاشته شده و در ابتدا عمومیت چندانی هم نداشته است. پس، یک معلم در اروپا عضو نهادی است که چهارصد سال قدمت دارد. اما نهاد آموزش در ایران حدود چهارهزار و پانصد سال قدمت دارد. اسناد فراوانی در نقاط مختلف ایران زمین صحت این ادعا را تأیید می‌‌‌کنند. قدیمی ‌‌‌ترین سند یافت ‌‌‌شده در این زمینه، لوحی سومری به خط میخی است که در آن معلمی برای شاگردش سرمشقی نوشته است. سند جالب دیگر هم نامه ‌‌‌ای است که آن را معلمی خطاب به پدر شاگردش و با این مضمون می‌‌‌نویسد که او پسر باهوش و خوبی است و در ضمن از آن پدر بابت گوسفند و گندم اهدایی‌‌‌اش تشکر می ‌‌‌کند.

در همین ساختار ، مدرسه به مکتب و بعد در دوران مشروطه باز به مدرسه تبدیل می ‌‌‌شود. به سبب همین قدمت اگر قوانین آموزش غیرعقلانی باشند، نادیده گرفته شده و راهکار جایگزینی برای آن قوانین در نظر گرفته می‌‌‌شود. از طرف دیگر پس از پایین آمدن بهره ‌‌‌وری مدارس به صورت خودجوش کلاس ‌‌‌های خصوصی و مدارس غیرانتفاعی شکل می ‌‌‌گیرد و سیستم، به کار خود ادامه می ‌‌‌دهد. دلیل این که نهاد آموزش و پرورش، با وجود انبوهی از قوانین غیرمنطقی هنوز باقی مانده، اندوخته ‌‌‌ای عظیم و قدیمی است که راهبردهایی را در خود حفظ کرده و سبب شده کارمندان آن خودبه ‌‌‌خود آگاه باشند که چه باید بکنند. بنابراین استفاده از این اندوخته ‌‌‌ی سرشار و ساختارهای آن حیاتی است.

در ارتباط با قدرت به معنای عام کلمه هم همین شرایط برقرار است، یعنی در ایران ‌‌‌زمین شیوه ‌‌‌هایی برای چگونگی نمایش قدرت وجود داشته که در دیگران احساس خطر ایجاد نکند و در ضمن دیگران را قانع کند که قدرتِ من به نفع شماست. در ادامه چند شیوه ‌‌‌ی معیوب نمایش قدرت معرفی و جایگزین‌‌‌های آن که از گذشته در ایران رواج داشته پیشنهاد می ‌‌‌شود.

  • فرایند زاهدانه

در این شیوه در واقع قدرت چندان نمایش داده نمی‌‌‌شود. مثلاً ممکن است فردی با ماشینی ارزان ‌‌‌قیمت تردد ‌‌‌کند، اما بعد از مدتی ناگهان مشخص شود که چند میلیارد اختلاس کرده است. او برای ظاهرسازی با ماشین ارزان و لباس مندرس در انظار حاضر می ‌‌‌شود. این روش ‌‌‌انکار کردن قدرت، ریشه در زهد و پشتوانه ‌‌‌ای فلسفی دارد. به ‌‌‌صورت کلی می‌‌‌توان گفت یکی از خاستگاه ‌‌‌های اصلی زهدگرایی فرقه ‌‌‌های اولیه مسیحی است که درون خود رگه ‌‌‌ ‌‌‌هایی از اندیشه ‌‌‌ی افلاطونی دارد. در واقع این نگرش به خود مسیحِ تاریخی ارتباط ندارد و بعد از قرن سوم و چهارم میلادی که اندیشه ‌‌‌های رومی و یونانی بر مسیحیت حاکم شد آرای افلاطونی نیز به آن وارد گردید.

ایده ‌‌‌ی اصلی سرمشق زهدگرایانه، پلید بودن قلبم است. یعنی اگر در حال لذت بردن هستید یا از قدرتی برخوردارید، باید مراقب باشید چون لذت پلید است و قدرت افراد را فاسد می ‌‌‌کند. در صورتی که به راحتی می‌‌‌توان گفت از بین بی‌‌‌شمار انتخاب‌‌‌های هر انسانی، فقط انواعی از لذت یا قدرت باعث فساد و تباهی می‌‌‌شوند. انکار و دشمنی با قلبم آن را کاهش می‌‌‌دهد. چنین رویکردهایی در مواجهه با معنا سبب شد از باسواد شدن مردم در اروپا برای هزار سال پیشگیری شود و بهانه ‌‌‌ای به دست تندروهای مذهبی داد تا در قرون وسطا دانشمندان را کشتار کنند. این فرایند اشکال متفاوت دیگری نیز دارد، اما در ایران خاستگاه آن مسیحی است.

یکی از نمونه ‌‌‌ی جالب تناقض‌‌‌آمیز انکار قلبم را در خاندان مشهور بُرجیا می‌‌‌توان دید. پاپ رودریگو بورجیا، بر خلاف ظاهر ساده و دین ‌‌‌دارانه و لباس مندرس ‌‌‌اش فردی بسیار قدرت طلب بود. او با آ ‌‌‌ن ‌‌‌که به سبب سنت نباید ازدواج می ‌‌‌کرد، فرزندی فاسد به نام چزاره بُرجیا داشت که فرامین پدرش را در باب قتل دیگران و تصاحب اموال ‌‌‌شان اجرا می ‌‌‌کرد. هم‌‌‌چنین دخترش لوکرس بُرجیا به ‌‌‌خاطر خوراندن زهر به دیگران شهرت فراوانی داشت. درباره ‌‌‌ی این خاندان رمان و داستان‌‌‌های زیادی نوشته شده است. این نمونه از نشان دادن قدرت، که در واقع با انکار قدرت همراه است، امروز نیز بسیار رواج دارد. اما به دو دلیل می‌‌‌توان آن را نادرست دانست. نخست این که بر اساس انکار قبلم است و دوم این که شیوه‌‌‌ی موفقی نیست و خیلی زود نیت‌‌‌های واقعی افراد را آشکار می‌‌‌کند.

در فرهنگ ایران بر ناموفق بودن این شیوه که به «ریا» مشهور است، بسیار تأکید شده است.

ریا در واقع به این معنی خواستن قلبم به شکل نهانی و تظاهر به نخواستن آن است. به عبارت دیگر ریا همان نمایش زهد است و خود را برتر دانستن از معادلات قلبم، که در واقع دروغ است.

نکته:

برخورداری از قلبم و در جهت آن رفتار کردن به معنی زندگی کردن با شکوه و تجملات نیست، بلکه می‌‌‌توان آن را همان رضایتمندی از زندگی دانست. ممکن است فردی زندگی ساده ‌‌‌ای داشته باشد و درضمن تندرست و شاد باشد و رضایتمندی ‌‌‌اش راهم نشان ‌‌‌دهد، این شیوه ‌‌‌ ‌‌‌ی زندگی واقعی اوست و نشانی از ریاکاری در آن نیست.

یکی از نمونه ‌‌‌های واقعاً ساده ‌‌‌زیست در فرهنگ ما ادیب پیشاوری است. او که زاده‌‌‌ی پیشاور پاکستان است ابتدا به افغانستان می‌‌‌رود و در مقبره ‌‌‌ی سنایی مجلس درسی تشکیل می ‌‌‌دهد، بعد به مشهد می‌‌‌آید و باقی ‌‌‌مانده ‌‌‌ی ‌‌‌ عمرش را در توس و مشهد زندگی می ‌‌‌کند. این شخص هرگز خانه و سامانی نداشت، اما با یک دست لباس و قلمش به چنان قدرتی دست یافت که افرادی مانند تیمورتاش بر سر ملاقات با او با دیگران رقابت می ‌‌‌کردند. جایگاه اقامت ادیب پیشابوری همواره خانه ‌‌‌ی بزرگان بود و شاگردانی مثل ملک ‌‌‌الشعرای بهار و ادیب نیشابوری دوم را تربیت کرد و از سوی دیگر در زمان مشروطه جریانی ادبی را، که آن را جریان «ادیب ‌‌‌ها» می‌‌‌نامم، به ‌‌‌وجود آورد. او به قدری قدرتمند بودکه وقتی «قیصرنامه» را به هواخواهی از قیصر آلمان سرود، سفیران روسیه و انگلستان مکاتبه می ‌‌‌کنند که با او و تأثیر این شعر چه کنند.

زهد و ریا روش‌‌‌هایی مناسب و تدبیرهایی عقلانی برای مواجهه با قلبم نیستند زیرا به راحتی افشا می‌‌‌شوند اما ساده ‌‌‌زیستی راهبردی درست و معقول است. آقامحمدخان قاجار و رضاشاه ، که هر دو از شاهان مقتدر قرن ‌‌‌های اخیر ایران ‌‌‌اند، روی زمین می ‌‌‌خوابیدند، در سفرها تشریفات زیادی نداشتند، غذای ساده ‌‌‌ای می ‌‌‌خوردند و در ضمن بسیار بااراده و صاحب قدرت بودند. بنابراین، نمایش ندادن بی ‌‌‌رویه ‌‌‌ی علایم قدرت در عین برخورداری از قدرت، بدون ریا و انکار قدرت، یکی از تدابیر نمایش قدرت است.

 

 

  1. ۳۰. کتابی نوشته ی «ابوالفضل محمد بن حسین بیهقی»، که موضوع اصلی آن تاریخ پادشاهی مسعود غزنوی و دودمان غزنوی است.
  2. ۳۱. سلطان مسعود غزنوی پسر سلطان محمد غزنوی بود که از سال ۴۲۱ هجری به مدت ۱۰ سال حکومت کرد. با مرگ محمود غزنوی، بنا بر وصیت اش، پسرش محمد جانشین او شد اما مسعود که همواره خود را جانشین بر حق پدر می دانست با حمایت امیران و لشکریان توانست بدون جنگ محمد را اسیر و کور سازد و خود زمام امور را به دست گیرد.
  3. ۳۲. اشاره به شیوه ای از طبخ دارد که در آن قورباغه ی زنده را در دیگ آب سرد گذاشته و روی آتش قرار می دهند، از آن جایی که قورباغه سردتَن است و دمای آب به تدریج بالا می رود، قبل از آن که گرما را حس کند پخته می شود.

 

ادامه مطلب: گفتار چهارم: نمایش نمادهای قدرت

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب