پنجشنبه , آذر 22 1403

گفتار سیزدهم: ارتباط و کنش

گفتار سیزدهم: ارتباط و کنش

گفتیم که در دیدگاه لومان کنش انتخابی رفتاری است که سیستم در میان دامنه‌‌ای از امکانها ترجیحش می‌‌دهد. کنش مبنای اتصال انسان به سیستم‌‌های دیگر است. یعنی واسطه‌‌ای است که به کمک آن رفتارهای سیستم با زمینه پیرامونی‌‌اش چفت می‌‌شود و واکنشهای موفقیت‌‌آمیزش در محیطی پویا و متغیر را رقم می‌‌زند. از چشم‌‌اندازی کلاسیک، کنش به رفتار خودآگاه و اندیشیده سوژه‌‌های انسانی منسوب می‌‌شود. یعنی فرض بر آن است که یک کنشگر معقول با سنجش امکانات پیشاروی خود از میان گزینه‌‌های در دسترس‌‌اش انتخابی می‌‌کند. بنابراین نمود بیرونی انتخاب، همان کنش است. لومان با حذف کردن مفهوم سوژه‌‌ي خودآگاه می‌‌کوشد مبنایی تازه برای تعریف کنش پیشنهاد کند و آن را در بافتی دیگر جای دهد.

از دید او تغییرات اجتماعی بر مبنای شبکه‌‌ای از کنشها تبیین می‌‌شود که همواره در بسترِ تار و پودی از ارتباطها قرار می‌‌گیرد. یعنی کنش به تنهایی معنای چندانی ندارد و به همین خاطر نمی‌‌توان آن را به کنشگری خودآگاه و منفرد فرو کاست. در نگرش سنتی، جامعه مجموعه‌‌ای از کنشهای در هم تنیده و برآیندی از کردارهای منفرد انتخاب شدنی است. اما از دید لومان کنش پیامدی از ارتباط است، به طوری که شخص‌‌ها در این میان نقش مؤثر چندانی ندارند. شبکه‌‌ی افراد و ارتباط میانشان است که کنش و در نتیجه رفتار اجتماعی را ممکن می‌‌سازد.

از دید لومان به همان شکلی که کوشش سیستم برای سازماندهی درون و کنترل بیرون، به کاهش پیچیدگی محیط و ساده سازی روندهای درونی می‌‌انجامد؛ ارتباط نیز به همین ترتیب کنش را ساده می‌‌کند. یعنی کنش همچون شکلی انتزاعی، سازمان یافته و مدیریت شده از مجموعه‌‌ای از رفتارهای متنوع و بغرنج برگزیده می‌‌شود، و شکل دست‌‌چین شده و نظام یافته‌‌اش همان است که در پیوند با کنشهای دیگران رفتار کلی جامعه را پدید می‌‌آورد. بر این مبنا مرجع صدور کنش از دید لومان فرد نیست و انتخاب یک رفتار از میان طیفی از رفتارهای ممکن به سطح روانی ارجاع نمی‌‌دهد.

نکته مهم آن است که لومان بر خلاف سوسیالیست‌‌ها یا جبرگرایان مارکسیست نمی‌‌کوشد تا کنش را به نهادهای اجتماعی برگرداند. یعنی او از این خطای رایج میان سوسیالیست‌‌ها پرهیز می‌‌کند که به فروکاستن کنش به نهاد گرایش دارد. اما از سوی دیگر فروکاستن کنش به سطح روانی و مربوط کردن‌‌اش به افراد را نیز اشتباه می‌‌داند. به عبارت دیگر، از دید لومان مجموعه‌‌ای از عناصر اجتماعی که در پیوند با یکدیگر ارتباط[1] را برمی‌‌سازند، سیستمی خودسازنده و خودسازمانده هستند که رابطه‌‌ها را تنظیم می‌‌کنند. این لایه‌‌ی حد واسط که جایگزین دو سطح اجتماعی و روانی شده، به انتخابهای رفتاری زیرسیستم‌‌هایش سمت و سو می‌‌دهد، و اینها همان کنشها هستند.

به این ترتیب مبنای پویایی اجتماعی ارتباط است نه کنش. اما آنچه که در نهایت نمود می‌‌یابد و در قالب عینیتی بیرونی متبلور می‌‌شود، همان کنش است. نظریه‌‌ی غالب درباره ارتباط، دیدگاهی است که لومان آن را سرمشق انتقال[2] می‌‌نامد و به نظرش دیدگاهی نادرست است. سرمشق انتقال فرض می‌‌کند که چیزی به نام پیام که معنای مشخص و عینی دارد، بین گیرنده و فرستنده منتقل می‌‌شود و معنایی مشترک را در هر دو پدید می‌‌آورد. به این ترتیب ارتباط عبارت است از انتقال معنایی از فردی به فردی، که با واسطه‌‌ی پیامی مشخص انجام پذیرد.

در دیدگاه لومان معنا شکلی از انتخاب است و ارتباط هم شالوده‌‌ای جز انتخاب ندارد. هم معنا و هم ارتباط در سه گام پیاپی تقارن را می‌‌شکنند. یکی در انتخاب معنا و اطلاعات متصل به آن. دوم در انتخاب گوینده و سوم در انتخاب شنونده. شنونده نیز به اندازه‌‌ی گوینده و در حد پیام اهمیت دارد. یعنی سیستم برای اینکه پیام را رمزگشایی کند، باید خود را همچون بخشی از محیطی در نظر بگیرد که به پیام معنی می‌‌بخشد. اما در عین حال باید فاصله‌‌اش را هم با آن حفظ کند. چرا که تنها در این حالت است که معنای پیام خوانا می‌‌شود.

از اینجا بر می‌‌آید که ارتباط همواره با خطا و اشتباه همراه است. هرگز امکان انتقال معنایی دقیق و کامل از نقطه‌‌ای به نقطه‌‌ی دیگر وجود ندارد. همواره گوینده و شنونده درگیر نوعی سوءتفاهم هستند که از افزایش و کاهش شدن طبیعی محتوای پیام هنگام رمزگذاری و رمزگشایی ناشی می‌‌شود. ارتباط در این معنا رخدادی دو طرفه نیست که میان گیرنده و فرستنده جریان داشته باشد بلکه سه سویه‌‌ی متفاوت دارد. این سه رکن بر دو قطبی‌‌هایی استوار هستند که یکی‌‌شان به تمایز میان فرستنده و گیرنده مربوط می‌‌شود. دیگری به تفاوت اطلاعات و بیان[3] اشاره می‌‌کند، و سومی به دو جایگاه متمایز خود (در مقام بخشی از پیام) و من (همچون گیرنده‌‌اي رمزگشا) دلالت می‌‌کند.

یکی از اندیشمندانی که لومان به آثارش توجهی ویژه دارد، کارل بوهلر[4] است. از دید بوهلر زبان انسانی سه کارکرد متفاوت دارد. یکی از آنها نمایشگری[5] است. نمایشگری بدان معناست که زبان اطلاعاتی را برمی‌‌گزیند و آن را بازگو می‌‌کند. یعنی برای اطلاعات این امکان را فراهم می‌‌آورد که بازنموده و نمایش داده شود. کارکرد دوم زبان انسانی، ابرازی[6] است. این یکی در واقع شیوه‌‌ی بیان اطلاعات را نشان می‌‌دهد و حالت گوینده هنگام انتقال پیام را می‌‌رساند. سومی درخواست[7] است که عبارت است از شاخصی که موفق یا ناموفق بودن انتقال پیام را نشان می‌‌دهد. درخواست جهت‌‌گیری و هدف از مخابره‌‌ی پیام را نشان می‌‌دهد و امید به این که معنای مورد نظر را منتقل کند. در عین حال این امید هرگز وضعیتی قطعی به خود نمی‌‌گیرد و هیچوقت پیشاپیش مسلم نیست که انتقال معنا به درستی و با دقت انجام شود. این نقطه‌‌ی تمایز نگاه بوهلر با اندیشمندان کلاسیکی است که انتقال تمام و کامل از مجرای ارتباط را پیش‌‌فرض می‌‌گیرند.

اندیشمند دیگری که مورد ارجاع لومان است جان آستین[8] است. آستین در چارچوب مفهوم بازیهای زبانی[9] به موضوع می‌‌نگرد و این را ویتگنشتاین برای نخستین بار صورت‌‌بندی کرد. از دید آستین زبان سه سویه‌‌ی متفاوت بیانی[10]، شبه بیانی[11] و پیرابیانی[12] دارد. لومان با ترکیب کردن آرای این دو اندیشمند به این نتیجه می‌‌رسد که برآورده شدن سه کارکردی که مورد نظر بوهلر است، وابسته به رمزگذاری است و این به ساختاری جداگانه نیاز دارد. یعنی اطلاعات باید در ساختی جدا -ولی نمایش‌‌گر و همراه با بازنمایی- رمزگزاری شود تا بتوانند در آینده همچون نظامی ارتباطی و زبانی بیانگر مورد بهره‌‌برداری قرار گیرد.

از دید لومان رخدادهای درون یک گزاره به دو بخش تقسیم می‌‌شوند. برخی از آنها رمزگذاری شده‌‌اند و همچون اطلاعات خوانده می‌‌شوند. بخشی دیگر رمزگذاری نشده‌‌اند و به صورت نوفه[13] ناخوانا و مهمل تلقی می‌‌شوند. به عنوان مثال در یک مکالمه‌‌ی تلفنی خش خشی که از سیم و بلندگوی دستگاه بر می‌‌خیزد بخشی از گفتگو نیست، در عین حال که از جنس صوت است و همزمان و همراه با صدای گفتار به گوش می‌‌رسد. این حاشیه‌‌ی بی‌‌معنای رخنه کرده در بدنه‌‌ی پیام را نوفه می‌‌نامند و ویژگی عمده‌‌اش آن است که معنایی را حمل نمی‌‌کند. پیامها هرگز خالص و بی‌‌نقص مخابره نمی‌‌شوند و همیشه ملغمه‌‌ای هستند از عناصری متفاوت که برخی‌‌شان حامل اطلاعات‌‌اند و معنایی را مخابره می‌‌کنند، اما بخشی دیگر معنایی ندارند. در این نکته تردیدی نیست که گیرنده و فرستنده‌‌ي پیام باید از ماده خام اطلاعات برای بیان پیام مورد نظرشان استفاده کنند. از این رو استانده شدن زبان در جریان ارتباط میان من و دیگری امری بدیهی و طبیعی به نظر می‌‌رسد.

از سوی دیگر آن من‌‌ای که به ارتباط شکل می‌‌دهد، نباید توسط گذشته‌‌اش تعیین شود، و نباید هم به کلی از آن ببُرد. یعنی تشخیص محتوای یک پیام با ارجاع به تاریخچه‌‌ی فرستنده و گیرنده پیوند می‌‌خورد. صرفِ تشخیص گزینه‌‌های پیشاروی سیستم و شیوه‌‌ي رمزگذاری اطلاعات در درون یک نظام ارتباطی به حضور چنین تاریخچه‌‌ای دلالت می‌‌کند. از سوی دیگر تشخیص میان من و دیگری ضرورت دارد. یعنی باید تمایزی میان فرستنده و گیرنده وجود داشته باشد. اگر دیگری خودآگاه باشد، در می‌‌یابد که توسط «من» مشاهده می‌‌شود و از این رو هنگام ارسال پیام، تصویر خودش در چشم «من» با محتوای پیام تداخل می‌‌کند. خود به صورت امری بازنموده شده و همچون زایده‌‌ای در پیوست با پیام نقش ایفا می‌‌کند. از این رو تداوم ارتباط با نوعی دخیل شدن پیاپی و نوسان کردن میان من و دیگری -یا میان فرستنده و گیرنده- ملازم می‌‌شود.

به این ترتیب ارتباط مدیون بازنمایی ذهنی من و دیگری از یکدیگر است. یعنی من و دیگری هم خود را و هم دیگری را همچون فرستنده و گیرنده بازنمایی می‌‌کند و جایگاه و نقشی مشخص را در هنگام رمزگشایی و رمزگذاری پیام بر عهده می‌‌گیرد. تنها در این حالت است که نقش مرکزی ارتباط می‌‌تواند همچون فرآیندی خودارجاع تکامل یابد و سازمان پیدا کند.

تداوم ارتباط از بازخوردهای مرتب من و دیگری و از جریان یافتن خودِ ارتباط در درون من و دیگری برمی‌‌خیزد. یعنی تا وقتی تبادل گزاره‌‌ها در میان فرستنده و گیرنده انجام می‌‌شود، بازخوردهای مثبتی را می‌‌بینیم که به تشدید ارتباط من و دیگری دامن می‌‌زند و امید به انتقال معنا را افزایش می‌‌دهد. اگر این بازخورد مثبت مختل شود، موضوع ارتباط دستخوش ابهام می‌‌شود. اگر نوسان میان من و دیگری -یعنی تشدید تصویر ذهنی من و دیگری به مثابه فرستنده و گیرنده- دچار اختلال شود، کم‌‌کم امید به انتقال معنا و در نتیجه خودِ ارتباط رو به زوال می‌‌رود و ارتباط مختل می‌‌گردد.

از دید لومان تمام نظامهای ارتباطی با دو شکل در هم تنیده از حلقه‌‌های خودارجاع مشخص می‌‌شوند. در نظریه لومان شکل آغازین این ارتباط با برچسب خودارجاعی پایه[14] مشخص می‌‌شود، که عبارت است از خصلت پایه‌‌ی تمام رفتارهای ارتباطی. یعنی هر عنصری در شبکه‌‌ی ارتباطات هر سیستمی همیشه به عناصری ارجاع می‌‌دهد که در نظام ارتباطی سیستمی دیگر قرار دارد. همیشه سیستمها هنگام ارتباط با یکدیگر به نشانه‌‌ها، رمزگان و قواعدی برای تولید پیام تکیه می‌‌کنند که بخشی از آن میانشان مشترک است. در این معنا تولید پیام در یک ارتباط انسانی همواره با ارجاعهای متقابل و اشاره‌‌هایی به دیگری همراه است. به شکلی که تولید پیام در قالبی خودبسنده و مستقل از دیگری امکان تحقق ندارد.

در مقابل این شکل پایه، لومان مفهوم ارتباط بازتابی[15] را قرار می‌‌دهد، که تنها در تبادل پیامهایی ویژه نمود پیدا می‌‌کند. پیامهایی که در شرایطی خاص و با احتمال بالای بروز خطا و اشتباه مشخص می‌‌شوند. یعنی در اینجا برخلاف ارتباطهای معمولی و پیش پا افتاده ( که خودارجاعی پایه دارند) با شکلی از انتقال پیام رو به رو هستیم که به کلیت پیامها ارجاع می‌‌دهد، و به همین خاطر می‌‌توان نوعی فرا-ارتباط[16] قلمدادش کرد. در اینجا ممکن است موضوع ارتباط، قواعد و محدودیتهای حاکم بر خود ارتباط باشند. پس ارتباط در این وضعیت دوم همچون روندی برای کنترل ارتباط کارکرد پیدا می‌‌کند. از این رو شکلی نو از خودارجاعی را پدید می‌‌آورد که با نوعی تأمل در خود و تحلیل مجدد نمادهای خود پیام همراه است.

از دید لومان ارتباط همتایی در محیط خارج ندارد. یعنی نظامی گشوده و باز برروی روندهای پیرامونی نیست. به همین خاطر ارتباطات منتشرِ برخاسته از محیط با رانه‌‌های همگرای درونِ سیستم همنشین می‌‌شوند. یعنی پیچیدگی‌‌ ارتباطات به خاطر فشارهای محیطی افزون نمی‌‌شود، بلکه پیامد شاخه‌‌زایی در چرخه‌‌های درونی سیستم است. این توسعه‌‌ي نظامهای ارتباطی که همچون روندی خودبسنده و درونزاد از سیستمهای خودارجاع برمی‌‌خیزد، هر روند ارتباطی را به امری بسته و یگانه تبدیل می‌‌کند.

توسعه‌‌ی نظامهای ارتباطی در محیطهای انسانی خوشه‌‌هایی متصل به هم از انتخابهای همگرا را در بر می‌‌گیرد. روندهایی که به خاطر الگوی درونزاد و خودبسنده‌‌ی سیستم ارتباطی با همدیگر چفت و بست می‌‌شوند و موازی با هم در درون یک نظام ارتباطی ویژه تحول می‌‌یابد. به همین خاطر تعیین مسیر تغییرها در یک سیستم ارتباطی الگویی پیچیده دارد. سیستم در دامنه امکاناتش الگوی عمومی بازی با پیچیدگی را -که مورد نظر لومان است- تکرار می‌‌کند. یعنی با جهت دادن به ارتباطهای آینده از پیچیدگی محیط می‌‌کاهد، و در مقابل نظمی درونی را پدید می‌‌آورد.

با این همه از دید لومان نظام ارتباطی هرگز کاملا خودبسنده نمی‌‌شود. یعنی همچون یک سامانه‌‌ی خودکاره[17] عمل نمی‌‌کند. البته ممکن است نظام ارتباطی وضعیت خودمختار به خود بگیرد. یعنی مجموعه‌‌ای از تغییرات رفتاری را مستقل از محیط رمزگذاری کند. با این همه هرگز این کنترل درونی وضعیتی تام و تمام پیدا نمی‌‌کند و همواره در گرانیگاههایی میان من و دیگریها جا به جا می‌‌شود و نوسان می‌‌کند.

در اینجا نقدی بر دیدگاه لومان وارد است و آن هم این که انگار نظامهای ارتباطی تا آن درجه‌‌ای که مورد نظر اوست، از عناصر محیطی مستقل نباشد. یعنی رمزگذاری نهادینه شده در پیامها، در نهایت به چیزی در جهان خارج ارجاع می‌‌دهد، مستقل از آن که این ارجاع چقدر واقع‌‌گرایانه باشد و قلاب‌‌اش چقدر به واقعیتی بیرونی گیر بکند. این جهان خارج ممکن است مجوعه‌‌ای از ادراکهای حسی یا رمزگان فرهنگی را شامل شود. اما به هر صورت پیش فرض لومان در مورد اینکه نظامهای ارتباطی یکسره خودبسنده هستند قدری افراطی می‌‌نماید. در نهایت سیستمها به کمک همین نظامهای ارتباطی در جهانی پویا مستقر می‌‌شوند و مسائل بغرنج مربوط به بقای خود را حل می‌‌کنند. از این رو باید پذیرفت که ساز و کارهای رمزگذاری محیط هرقدر هم که درونزاد و خیالی باشد، در نهایت کارآمد و موفق است و این بدان معناست که تناظر و سازگاری‌‌ای با جهان بیرونی دارد.

دومین نکته در مورد دیدگاه لومان آن است که چارچوب تحقق ارتباط بر خلاف آنچه که در سیستم‌‌های زیست شناختی می‌‌بینیم، حد و مرز مشخص و استواری با محیط ندارد یعنی بر خلاف سیستم‌‌های زیست شناختی در اینجا با یک پوسته و غشاء مشخص سر و کار نداریم که سیستم را از بستر زمانی و مکانی اطرافش جدا کند. به همین خاطر نظامهای ارتباطی می‌‌توانند با عناصر محیطی اتصالی گسترده و نامحدود برقرار کنند. یعنی می‌‌توانند رمزگذاریهایی خلاقانه، نامنتظره و بی محدودیت را تجربه کنند و به ویژه معانی و نشانگان را از نظامهای ارتباطی دیگر به وام بگیرند. به این ترتیب نظام ارتباطی تا حدودی یک سیستم خودسازمانده است که به رمزگان و معانی نظم می‌‌بخشد، و این کار را بر اساس تمایز میان دوقطبیهایی مانند معقول/ نامعقول، سودمند/ بیهوده یا بی‌‌ادبانه/ مؤدبانه انجام می‌‌دهد.

چارچوب دیگری که مورد بررسی و نقد لومان قرار گرفته، دیدگاه پدیدار‌‌شناسانه‌‌ی هوسرل است. هوسرل معتقد است که در میان دو مفهومِ «نشان دادن»[18] و «ابراز»[19] تمایزی وجود دارد. یعنی ما به هنگام «نشان دادن» با خودِ عمل ارجاع سر و کار داریم. به این شکل که چیزی عینی و بیرونی را به نشانه‌‌ای متصل می‌‌کنیم. با این کار رمزگان این امکان را پیدا می‌‌کند که چیزی را نشان دهد و بر آن مبنا معنادار می‌‌شود و خود را به امری بیرونی قلاب می‌‌کند. در مقابل «ابراز» یا «بیان کردن» به نظام یا چارچوبی می‌‌ماند که ارجاع در درون آن تحقق می‌‌پذیرد. یعنی کل ساز و کارهای حاکم بر انتقال پیام را شامل می‌‌شود. از این رو تا حدودی می‌‌توان نشان دادن را با اطلاعات (رمزگذاری نمادها) و ابراز کردن را با بیان (مخابره‌‌ کردن پیام) همسان انگاشت.

افزوده‌‌ی معنایی که در پیامها و نظامهای ارتباطی تجلی می‌‌یابد، از ارزش بیانی‌‌شان ناشی می‌‌شود. یعنی ابراز کردن در درون یک چارچوب ویژه از سازماندهی نشانه‌‌هاست که معنایی تولید می‌‌کند و امکان سهم‌‌گیری در جریانهای ارتباطی را به دست می‌‌آورد. از دید لومان کل نمادهای داخل زبان را می‌‌توان به «بیان» تبدیل کرد. یعنی هر آنچه که در قالب بیان در چرخه‌‌های ارتباطی به جریان بیفتد نماد معنادار است و خارج از آن چیزی وجود ندارد.

دیدگاه هوسرل درباره این موضوع با لومان متفاوت بود. هوسرل به نمادهای درون زبان توجه چندانی نشان نمی‌‌داد. او بیشتر مفهوم بیان را برای پرداختن به پرسشی فلسفی درباره خودآگاهی به کار می‌‌گرفت. از دید هوسرل پرسش مرکزی آن بود که چگونه من‌‌های خودآگاه معنای خود را درک می‌‌کنند و ابراز می‌‌دارند. یعنی «ابراز کردنِ خود» همچون ماهیتی خودآگاه هسته‌‌ي مرکزی اندیشه‌‌ورزی هوسرل را تشخیص می‌‌داد.

اما از دید لومان کل تلاش هوسرل به خاطر پیش‌‌فرض گرفتنِ مفهوم منِ خودآگاه محکوم به شکست است. کوشش هوسرل بر مبنای تصویری از ارتباط شکل گرفته بود که انتقال پیام را همچون کنشی فعال و یکطرفه در نظر گرفت و به همین خاطر بیان را به من خودآگاه مربوط می‌‌ساخت. در نتیجه خودآگاهی همچون چیزی مستقل از ارتباط و ترغیب کننده‌‌ي آن در نظر گرفته می‌‌شد. از دید لومان این پیشفرض در باور به نوعی خودآگاهی استعلایی ریشه دارد. یعنی نوعی اصالت سطح روانشناختی در بینش پدیدارگرایانه پنهان شده، به شکلی که زیرساخت هر کنش را -مستقل از بقیه‌‌ی جهان- یک ذهنیت منسجم و خودبسنده در نظر می‌‌گیرد. در چنین نگرشی مسأله‌‌ی چگونگی چفت و بست شدنِ خودآگاهی‌‌ها به یکدیگر -یعنی مشکل بین‌‌الاذهانی بودن[20]– حل ناشدنی جلوه می‌‌کند. چرا که هر منِ خودآگاه همچون اتمی مستقل و مجزا از دیگران تصویر می‌‌شود.

دریدا برای پاسخگویی به همین مسأله کل نگرش هوسرلی را واژگونه کرد. یعنی نشانه را همچون علامتی صرف در نظر گرفت و آن را از مفهوم بیان جدا کرد. از دید او نشانه و نماد تنها به تمایزهایی ارجاع می‌‌دهد که مستقل از سوژه و ذهن شناسنده قرار دارد به این ترتیب مفهوم ارتباط همچون بیان خام و مطلق بازتعریف می‌‌شد. بیانی که در استقلال از اطلاعات و در انفکاک از نشانه جای گرفته است. از دید دریدا تمایز میان حضور و غیاب چیزهاست که نشانه‌‌ها را معنادار می‌‌کند و این امری مقدم بر شکل‌‌گیری قواعد بیانی است.

دریدا در امتداد همین زنجیره از تأمل‌‌ها مفهوم زمان را نیز همچون توالی مشخصی از تغییرها در نظر گرفت. تغییرهایی که هرکدامشان می‌‌توانند همچون گرانیگاهی برای فروکاستن نمادها و نشانه‌‌ها عمل کنند و شکلی از تمایز حضور و غیاب را نشان دهند. به این ترتیب مسأله‌‌ي چگونگی پیوند خوردن ذهن خودآگاه با زمان نیز در دیدگاه دریدا با صرف نظر کردن از مفهوم خودآگاهی و مرکزیت‌‌زدایی از من حل می‌‌شد.

لومان در نقد همزمانِ دریدا و هوسرل معتقد است که انتخاب یکی از این دو گزینه به بهای نادیده گرفتن دیگری ضرورتی ندارد. یعنی نباید از بیان کردن یا نشان دادن به شکلی افراطی جانبداری کرد. در نگرش ساختارگرایانه‌‌ای که دریدا ادامه‌‌ی آن محسوب می‌‌شود، نشانه‌‌شناسی و ارزش معنایی نشانه‌‌ها دو رکن مقابل هم محسوب می‌‌شوند. اما در نگرش روانشناسی استعلایی هوسرلی که در نهایت به نظریه‌‌ي کنش منتهی می‌‌شود، منِ خودآگاه است که هسته‌‌ی مرکزی همه چیز را بر می‌‌سازد. از دید لومان هر دوی این برداشتها افراطی و یکجانبه‌‌نگر هستند و تصویری ناقص از ارتباط به دست می‌‌دهند. چرا که ارتباط در واقع اتصال میان من و دیگری در قالب مجموعه‌‌ای از پیامهای خودارجاع است. یعنی مفهوم ارتباط مستقل از ذهن شناسنده و مستقل از نمادها روی پای خودش وجود دارد.

نمادها و ذهن شناسنده در پیوند با هم در اندرون یک نظام ارتباطی تکامل می‌‌یابند و شکل می‌‌گیرند، به شکلی که وجود نظام ارتباطی مقدم بر هردو انگاشته می‌‌شود. سه انتخاب سیستم‌‌های اجتماعی -که به برگزیدن اطلاعات، بیان و فهم منتهی می‌‌شود- ادامه‌‌ي رویکرد کارل بوهلر درباره‌‌ی کارکردهای زبان انسانی است. از دید لومان همین مثلث است که زیرساخت ارتباط را برمی‌‌سازد. یعنی همه‌‌ی رخدادهای دیگر بر همین سه رکن تکیه می‌‌کنند و در خارج آن چیز خاصی وجود ندارد. سایر چیزها تنها در‌‌ قالب رد و قبول معنای به جریان افتاده در ارتباط نمود پیدا می‌‌کنند. یعنی همه‌‌ي آنچه که رخ می‌‌دهد در درون شبکه‌‌ی ارتباطی جای می‌‌گیرد. ممکن است کسی پیامی را بفهمد و محتوای آن را رد کند اما حتا این طرد و انکار نیز در درون همان نظام ارتباطی صورت می‌‌پذیرد.

به این ترتیب نظام ارتباطی از دید لومان همچون فرآیندی برای کاهش آنتروپی یعنی انتخاب کردن و کاستن از پیچیدگی محیط همزمان با افزودن بر سامان یافتگی و پیچیدگی درون سیستم جلوه می‌‌کند. چنین برداشتی البته جای بحث و نقد دارد. در تفسیر نگارنده از نظریه‌‌ی سیستم‌‌های پیچیده دلیلی وجود ندارد که مفهوم ذهن خودآگاه را به داخل نظام ارتباطی فروبکاهیم. این ادامه‌‌ی همان موضعی است که پیشتر هم برای دفاع از استقلال و خودبسندگی من در برابر نهاد اتخاذ کردیم. یعنی نقدی که اینجا می‌‌توان به لومان وارد آورد آن است که سیستم دستگاه عصبی انسانی که من خودآگاه را پدید می‌‌آورد از نظر سطح پیچیدگی و بغرنج بودن فرآیندهای درونی‌‌اش بسیار از سیستم‌‌های ارتباطی و ساخت‌‌های نشانگانی فعال در آن پیچیده‌‌تر است. از این رو فروکاستن امر پیچیده به امر ساده یعنی تحویل کردن من خودآگاه به نظامهای ارتباطی به لحاظ روشی نادرست است و ناممکن جلوه می‌‌کند.

اما بینش مرکزی لومان ارزشمند است و می‌‌توان آن را در دستگاه نظری زروان جذب کرد. ارتباط می‌‌تواند همچون دامنه‌‌ای از محدودیتها قلمداد شود که از انتخاب پیامها و برگزیدن رمزگانی برای ارجاع ناشی می‌‌شود. نظامهای ارتباطی خطراهه‌‌هایی را در درون فضای حالتِ پیشاروی سیستم ایجاد می‌‌کنند و امکانات نهفته در آن را برچسب‌‌گذاری می‌‌کنند. این خطراهه‌‌ها همه‌‌ی نقاط فضای حالت را طرد می‌‌کنند تا توجهِ جریان رمزگذاریِ سیستم را بر نقاط خاصی متمرکز سازند. به این ترتیب در واقع با شکسته شدن تقارن در سیستم، اطلاعات تولید می‌‌شود. اطلاعاتی که دقیقا به خاطر تمرکز بر نقاطی ویژه، امکان تبدیل کردن‌‌شان به پیام و منتقل کردن‌‌شان به ذهنهای شناسنده‌‌ی دیگر را نیز دارند.

لومان در این مورد که ارتباط را امری چندجانبه و خودارجاع در نظر می‌‌گیرد بر حق است. یعنی هیچ ذهن خودآگاه‌‌ منفردی نمی‌‌تواند شبکه‌‌ي ارتباطی برقرار کند. اما این شبکه‌‌ي ارتباطی در اتصال میان ذهنهای خودآگاه متکثر و در درون یک بستر فرهنگی کارکرد خود را به دست می‌‌آورد. در داخل این لایه‌‌های متفاوت پیچیدگی است که گستره‌‌ای از پیامها و شبکه‌‌ای خودارجاع از پیامهای مخابره شده تحول پیدا می‌‌کند و به این ترتیب با چروکیده کردن فضای مجازِ نمادها و معناها، دامنه‌‌ي انتخابهای در دسترس کنشگر را افزایش می‌‌دهد و آنها را دقیق و شفاف می‌‌سازد.

 

 

  1. communication
  2. Transmission Paradygm
  3. Utterance
  4. Karl Buhler
  5. Presentation
  6. Expression
  7. Apeal
  8. John Austin
  9. Speach Acts
  10. Locutionary
  11. Illocutionary
  12. Per Lucutionary
  13. Noise
  14. Basal selfreference
  15. Reflesive Communication
  16. Meta Communication
  17. Automata
  18. Indication
  19. Expression
  20. Intersubjectiveity

 

 

ادامه مطلب: گفتار چهاردهم: چشم‌‌داشت

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب