گفتار هشتم: رؤيا
خواب ديدن يا خواب ساختن همانقدر جدى است كه ديدن، يا مردن، يا هرچيز ديگرى كه در اين دنياى اسرارآميز وجود دارد.
(کارلوس كاستاندا.- سفر به ديگر سو)
بىترديد مشهورترين جنبه خواب، رؤيا است. با توجه به كتيبههاى به دست آمده از نخستين مراكز تمدن بشرى -ميانرودان- مىتوان قضاوت كرد كه اين پديده در طول هزارههاى چندى كه بر تمدن بشرى گذشته، همواره مورد توجه و كنجكاوى بوده است. پرداختن به مثالهاى مشهورى كه در ادبيات و اسطوره تمام ملل وجود دارد، تنها مايه به درازا كشيدن كلام خواهد شد. فقط به همين مختصر بسنده مىكنم كه اين فهرست طولانى، مواردى متنوع – از خواب ضحاك ماردوش و گرشاسپ مقدس گرفته تا زيباى خفته- را در بر مىگيرد. جنبه روحانى و مذهبى اين پديده را نيز به فراوانى در تاريخ مذاهب مىتوانيم ببينيم. پيشگويان معابد دلفى و رؤياهاى شفابخش معابد اسكولاپيوس در يونان قديم مشهور بودهاند، و در اساطير سامى هم يوسف و نوح را، با رؤياهاى اهوراييشان را داريم.
چنانكه گفتيم، در قرون جديد اولين نظريه ساختار يافته و كلگراى علمى در مورد رؤيا را فرويد عنوان كرد. اما نخستين بررسى علمى بر رؤيا، چند دهه زودتر از او، توسط مارى ويتون كالكينز انجام گرفت. اين زن پژوهشگر، بدون اينكه به تئورى سازگار و پيچيدهاى دست يابد، برخى از حقايق ساده در مورد رؤيا را به طور آمارى بررسى كرد. او با بررسىهايى كه بر رؤياهاى خود و يكى از همكارانش انجام داد، فهميد كه به طور آمارى هركس در رؤياهايش افرادى را مىبيند كه با او آشنايى بيشترى دارند، و در مناطقى اين خوابها را مىبيند كه قبلا در آنجاها بوده است.[1] اين يافتهها با تحقيقات پيشروى يك دانشمند ديگر به نام كالوين هال، تأييد شد. او مطالعات آمارى دقيقى را بر روى هزاران رؤياى آزمودنىهايش انجام داد.[2] آزمایشهاات او نشان داد كه جنسيت شخصيتهاى مشاهده شده در رؤيا به جنس رؤيابيننده بستگى دارند. زنان به طور مساوى در مورد مردان و زنان خواب مىبينند، ولى مردان در % 65موارد شخصيتهاى مرد را در رؤياهايشان مىبينند. او به اين نتيجه رسيده بود كه اين نتايج در مورد همه گروههاى سنى، و همه فرهنگهاى انسانى قابل تعميم است.[3]
شواهدى وجود دارند كه اين همگن بودن نوع رؤيا را در سنين مختلف زير سوال مىبرند. نشان داده شده كه در كودكان، تغييرات مشخص وابسته به سن در محتواى رؤياها وجود دارد. مثلا در فاصله سنين ۶ تا۷ سالگى، تحرك و فعاليت تجربه شده در رؤياها افزايش مىيابد. در فاصله ۷ تا ۸ سالگى هم بيننده رؤيا از حالت يك ناظر بىطرف، به يكى از قهرمانان فعال داستان تبديل مىشود.[4]
ممكن است محتواى رؤيا ناخوشايند و ترسناك باشد و اين همان حالتى است كه كابوس ناميده مىشود. ديدن كابوس در زمان خواب REM رخ مىدهد و نبايد آن را با هراس شبانه اشتباه كرد. اين حالت اخير عبارت است از نوعى ترس شديد و مرضى كه بدون داشتن زمينه داستانى توسط فرد تجربه مىشود و بيشتر به دوره ۳ و۴ خواب آرام مربوط است. اين اختلال هرگز در زمان خواب متناقض ديده نمىشود. هراس شبانه معمولا در كودكان ديده مىشود. كودك پس از تجربه اين حالت با فريادى از خواب مىپرد، در بستر مىنشيند، و سخنانى نامربوط مىگويد. اين كودكان بلافاصله بعد از اين رفتار دوباره به خواب مىروند. اغلب اين افراد در صبح روز بعد چيزى را به ياد نمىآورند. به نظر مىرسد كه زمينه ژنتيكى در بروز اين ناهنجارى دخيل باشد.[5]
محتواى رؤيا تا حدودى توسط محركهاى حسى محيطى تعيين مىشود. در يك آزمایشها در مقابل بينى آزمودنىهايى كه در خواب REMوارد شده بودند، يك بوى خوشايند يا ناخوشايند را گرفتند و پس از يك دقيقه از خواب بيدارشان كردند و خواستند تا محتواى رؤيايشان را شرح دهند. ۱۹٪ از افراد خوابى ديده بودند كه به نوعى با اين خوابها مربوط بود، و بوى خوشايند بيشتر از ناخوشايند در جهت دهى به رؤياها نقش داشت.[6] در يك آزمون ديگر با آبفشانى به چهره افراد در حال رؤيا ديدن آب پاشيدند و پس از دقايقى آنها را بيدار كردند. عدهاى از آزمودنىها موضوعاتى از قبيل غرق شدن و زير باران بودن را گزارش كردند. با اين همه، نقش عوامل محيطى آنقدرها هم در موضوع رؤيا برجسته نيست. تنها برخى از محركها، در برخى از افراد، در برخى از مواقع اثرگذارند.[7]
در جوامع گوناگون، رويكردهاى متفاوتى نسبت به رؤيا ديده مىشود. فرهنگ سنوئى[8] در مالايا، براى اين پديده احترام زيادى قائلند. آنان كودكان خود را آموزش مىدهند تا روش جهت دادن به موضوع رؤياى خود را بياموزند و بتوانند داستان آن را تغيير دهند. اين فرهنگ، به نسب صلحدوست و مترقى است و درجه بالايى از همكارى و مشاركت اجتماعى در آن ديده مىشود. زندگى حقيقى و زندگى موجود در رؤيا در اين افراد به هم آميخته است، و موضوعات ديده شده در رؤيا در جامعه مورد بحث و طرح واقع مىشوند و در سوگيرى رفتار افراد بيدار موثر محسوب مىشوند.[9] روش اين قبيله براى كنترل رؤيا با موفقيت در آمريكا هم مورد تقليد قرار گرفته است. دانشجويان مورد آزمایشها توانستند به راحتى اين تكنيك را فرا بگيرند و رؤياهايى لذتبخش و ارادى را تجربه كنند.[10] رؤياى روشن،[11] نسخه غربى شده همين روش سنوئى براى هشيار ماندن در خواب متناقض، و كنترل داستان رؤيا است. در اين روش، فرد رؤيابين از اينكه در خواب است آگاه است، و حتى مىتواند با حركات قراردادى و ارادى چشم، با پژوهشگرى كه در حال بررسى اوست ارتباط برقرار كند.[12] در يك آزمون، فردى كه مىتوانست به خواب روشن فرو برود، قرارداد كرد كه در خواب به ساعتش نگاه كند و با گذر هر ثانيه يكبار كره چشمش را بچرخاند. با اين روش، امكان مقايسه زمان نسبى درون رؤيا با زمان بيرونى فراهم شد. شواهد ناشى از اين آزمایشها حاكى از اين بود كه زمان درون رؤيا با آنچه در بيرون مىگذرد كمابيش برابر است. اين برخلاف تجربه معمولى است كه بسيارى از ما داريم و زمان ديدن يك رؤياى طولانى را تنها چند ثانيه فرض مىكند.
چنان كه گفتيم، يكى از ديدگاههاى معتبر در مورد كاركرد رؤيا، به فرآيند تثبيت حافظه مربوط مىشود. شواهد فراوانى وجود دارند كه پيروى رؤيا از تجربيات زمان بيدارى را نشان مىدهند. نگارنده در همين نوشتار برخى از نتايج حاصل از مشاهدات خود را در تأييد اين امر خواهد آورد. يك بررسى گستردهتر، بر روى چهارصد و پنجاه و سه آزمودنى انجام گرفت و نشان داد كه حدود نيمى از عناصر مشاهده شده در رؤياها قبلا در روز پيش به هنگام بيدارى تجربه شده بودند.[13]
همچنين بررسىهايى كه بر روى بازماندگان فجايع طبيعى -مانند سيل و زلزله- انجام شده، نشان مىدهد كه رابطه مستقيمى ميان سازشپذيرى ذهنى افراد با فاجعه، و محتواى رؤياهايشان وجود دارد. افرادى كه نتوانسته بودند با فاجعه كنار آيند، كمتر خوابهاى خود را به ياد مىآوردند و معمولا صحنههاى ساده، تكرارى و ناخوشايندى را مىديدند.[14]
بررسيهايى كه روى بيماران مبتلا به ناهنجاريهاى سخت افزارى دستگاه عصبى -مثل صرع- صورت گرفته، نشان داده كه اين اختلالها تا حدودى مىتوانند الگوى رؤيا ديدن افراد را تعيين كنند. به بيان ديگر، مبناى عصبى رؤيا، سختافزارى است.[15] همچنين شواهدى وجود دارد كه بازآرايى عصبى همزمان در دو نيمكره را به هنگام رؤيا ديدن نشان مىدهد.[16]
امروز، رؤيا را -با وجود راز و رمز فراوانش- از پديدههاى عصبشناختى و زيستى طبيعى محسوب مىكنند. شايد پاسخ زيستشناسان به پرسش چوانگتسه را، بتوان در اين گزاره خلاصه كرد: “چوانگتسه خواب مىديده است.
ارتباط محتويات رؤيا با تجربيات دو روز قبل
در اينجا مرورى خواهيم كرد بر اطلاعاتى كه نگارنده از بررسى رؤياهاى شخصى خود به دست آورده است. انگيزه اين بررسى، آزمودن نظريه حافظهاى مربوط به خواب REM بود. اين يك نتيجهگيرى منطقى ساده است؛ اگر خواب REM هم به رؤيا مربوط شود و هم به تثبى حافظه كوتاه مدتت، پس بايد عناصر موجود در رؤيا تا حدودى با موارد ذخيره شده در حافظه فرد يكسان باشند. در اصل اين مشاهداتت هم بر همين مبنا انجام گرفت.
اين اطلاعات به شيوه تاريخچهنگارى گردآورى شدهاند و نتايج حاصل از آنها تنها مىتواند به عنوان دادههايى تكميلى -و نه حاصل آزمایشهااتى كنترل شده- مورد توجه قرار گيرد. اين دادهها، به دليل يكتابودن آزمایشهاگر و آزمودنى در معرض عوامل خدشه چندى قرار دارند، كه مهمترينشان امكان پيشداورى مفسر رؤياها، در موردشان بوده. با وجود اين ايرادات متدولوژيك، نگارنده مفاهيم عنوان شده را قابلطرح مىداند. پس پيش از پرداختن به بحث بار ديگر تكرار مىكنيم كه دادههاى موجود در اين بخش تنها جنبه يك مشاهده شخصى آلوده به پيشداوريهاى ذهنى را دارند و از آزمایشهااتى با كنترل دقيق به دست نيامدهاند.
ماده و روش
در اين مجموعه مشاهدات، به اين ترتيب عمل شد:
نگارنده خود را به طريقه كلامى طورى شرطى كرد تا هر شب پس از پايان يافتن يك چرخه – BRAC زمانى كه هشيارى خفيفى قابلدستيابى بود- رؤيايى را كه تازه ديده بود به ياد آورد و به كمك چند كليدواژه عناصر مهم آن را حفظ كند. تعداد كليدواژهها 2-5عدد بود، و در فرداى آن روز با به ياد آوردن آنها كل رؤياهاى مربوطه بازخوانى و ثبت مىشد. براى جلوگيرى از اثر بيدارى متناوب در محتويات رؤيا، آزمودنى در اين زمان از رختخواب خارج نمىشد و تنها كارى كه مىكرد حفظ واژگان در چند ثانيه هشيارى قابلدستيابى بود. روند شرطى كردن براى به جا آوردن اين عمل، حدود دو هفته به طول انجاميد. با گذشت زمان، و تكرار اين روش، حفظ كليدواژهها و در نهايت يادآورى رؤيا به شدت تسهيل شد. به شكلى كه در اواخر دوره آزمایشها، به طور متوسط پنج شب در هفته عمل ثبت رؤيا انجام مىگرفت و در هر شب هم يك تا چهار رؤيا ثبت مىشد. به اين ترتيب، دادههاى خام اوليه گردآورى شدند. به ازاى هر شب خوابيدن، نگارنده خلاصهاى از وقايع مهم تجربه شده در دو روز گذشته را به صورت فهرستى يادداشت مىكرد، تا سياههاى از تجربيات خود را نيز در دست داشته باشد. اين مشاهدات، به مدت 837شب پىگيرى شدند. كه در اين فاصله 471رؤيا در 347شب ثبت شد. اين رؤياها به عناصر سازنده خود تجزيه شدند و درجه تطبيق عناصر ياد شده با عناصر تجربه شده در فاصله 48ساعت گذشته مورد تحليل قرار گرفت. در كل 4841عنصر در رؤياها ثبت شدند.
نتايج
الف) از مجموعه عناصر ياد شده، 1226عنصر تكرار دقيق عناصر تجربه شده در دو روز پيش بود. بيشتر اين عناصر، -بالاى -% 80به وقايع 24ساعت قبل از خواب رفتن مربوط مىشدند. اما برخى از عناصر برجسته مربوط به تجربيات دو روز پيش هم در رؤياها ظاهر مىشدند. در نهايت، % 23/25از عناصر مشاهده شده در رؤيا از تكرار تجربيات روزانه ناشى مىشدند. اين مشاهده درست در راستاى تأييد ديدگاه حك حافظه به هنگام خواب REM قرار دارد.
ب) ظهور تجربياتى كه به اصطلاح “رقيقتر” بودند -مانند داستانهاى فيلم و رُمان- احتمالى بيشتر از تجربيات عادى داشت. شايد علت اين تفاوت، اين باشد كه تجربيات ياد شده فقط از راه يكى از حواس -مثلا فقط بينايى، يا فقط نمادى/زبانى- جذب شده باشند و بنابراين حك شدن آن نيازمند كوشش بيشترى باشد. در هر صورت داستانهاى اثرگذار تجربه شده به اين شكل، به شكل چشمگيرى )معمولا( در همان شب تجربه در رؤيا تكرار مىشدند.
پ) هرچه تجربه اثرگذارتر و از ديد هيجانى پربارتر باشد احتمال تكرار آن در رؤيا بيشتر است. در اينجا درجه هيجانى بودن با معيارهاى ذهنى سنجيده مىشد كه پذيرش آن اشكالات روششناختى خاص خود را دارد.
ت) بسامد تكرار عناصر ياد شده رابطه مستقيم با بسامد تكرار تجربه در زمان بيدارى داشت. يعنى كسى كه در بيدارى بيشتر ديده مىشود، در خواب هم بيشتر ظاهر مىشد.
ث) در 25مورد داستانى كامل در رؤيا ديده شد كه در خاطرات روزهاى پيش تجربه نشده بود. اين داستانها كليت و آغاز و انجام مشخصى داشتند و از معيارهاى استاندارد داستان نويسى كلاسيك پيروى مىكردند. نگارنده گهگاه داستانهاى علمى-تخيلىاى هم مىنويسد. الگوى داستانهاى تجربه شده در رؤيا با داستانهاى نوشته شده توسط نگارنده شباهت داشت و در بسيارى از موارد قابلى تبديل به يك داستان قابلقبول را داشت.
ج) جهشهاى زمانى-مكانى و گسستگى در روند داستان رؤيا در بسيارى از موارد ديده شد. در كل 50مورد گسيختگى مكانى، و 12مورد گسستگى زمانى ثبتت شد. يعنى به همين تعداد دگرگون شدن مكان وقوع ماجراى رؤيا يا پرش به زمانهاى آينده يا گذشته تجربه شد. در 7مورد هم شخصيتهاى آشناى موجود در رؤيا به هم تبديل مىشدند. اين نوع گسستگى قبلا هم توسط مشاهدهگران ديگر -از جمله خود فرويد- مورد اشاره قرار گرفته بوده است.
ح) برخى از عناصر رؤيا، بدون ارتباط مستقيم با نمودهاى واقعى خود در رؤيا مشاهده مىشدند. تا جايى كه تشخيص داده شد، اين عناصر حالت نمادين شده برخى از پديدههاى خارجى بودند. مثلا يكى از دوستان نگارنده كه درويش بود، با توالى مشخصى تكرار مىشد، اما زمان ظهورش در رؤيا ربطى به تجربه ملاقات با او نداشت. در واقع اين فرد در رؤيا با مفهومى مانند “عرفان” مربوط شده بود و به عنوان نماد آن بروز مىكرد. در نتيجه هرگاه چيزى مربوط به عرفان تجربه مىشد، آن دوستى كه درويش بود در خواب ظاهر مىشد. نتيجه اينكه شرطى شدن و نمادين شدن در سطح ناهشيار و رؤيا نيز مصداق دارد.
خ) مكانها در رؤيا خصلتى پايدار و مشخص داشتند. يعنى يك مكان خاص، همواره در رؤيا معمارى و وضعيت جغرافيايى يكسانى داشت. ممكن بود شباهت اين معمارى با آنچه كه در جهان خارج وجود دارد،كم بباشد، اما در هر صور پايدارى مشخصى در رؤياها ديده مىشد. يعنى اگر نگارنده در شبهاى مختلفى خواب جاى مشخصى را مىديد، همواره نسبت مكانها و معمارى مربوط به آن ثابت بود.
د) در يك هشتم موارد، داستانهايى دنبالهدار و سريالمانند تجربه شدند. اين داستانها شخصيتها و مكانهاى وقوع مشابهى داشتند و مىتوانستند پس از وقفههايى شش ماهه از سر گرفته شوند.
ذ) در حدود بيست رؤيا، زبانى متفاوت با زبان مادرى به كار گرفته مىشد. در همه اين موارد -به جز سهتا- زبان بيگانه انگليسى بود كه نگارنده بر آن تسلط داشت. در سه مورد مذكور، زبان داستان فرانسه بود. نگارنده با اين زبان در حد خواندن و نوشتن آشنايى داشت اما مكالمهاش در حدى كه در رؤيا ديده مىشد خوب نبود. در يك مورد بخشى از واژگان موجود در رؤيا حفظ شد. نگارنده به هنگام بيدارى معناى اين واژگان را نمىدانست، اما پس از يافتنش در فرهنگ لغات، ديد كه معنا دارند و به داستان ارتباط دارند.[17]
ر) برخلاف برخى از شواهد، در خواب حالت كورىكلمات[18] وجود نداشت. برعكس خواندن و نوشتن در رؤيا زياد هم تجربه مىشد. اما در يك مورد ناتوانى در محاسبات رياضى[19] تجربه شد. اين موارد نسبت به اين نظريه كه خواب را حاصل غلبه نيمكره راست بر چپ مىداند، حالتى ضد و نقيض دارند. بر اساس اين ديدگاه، رفتارهاى نيمكره چپى -زبان و رياضيات و تفكر تحليلى- نبايد در خواب تجربه شوند. مشاهدات نگارنده تا حدودى خلاف اين امر را نشان مىداد.
ز) تفكر تحليلى و انتقادى، و مباحث فلسفى كاملا منطقى، در رؤياى برخى از شبها -پس از بروز يك پرسش مهم فلسفى- وجود داشت. اين مباحثات و تحليلها در هنگام بيدارى هم به يادآورده مىشدند. منطق به كار رفته در اين استدلالات درست و بىنقص بود و حتى گاهى به گشودن گره مشكل مىانجاميد.
ژ) در مواردى رؤياى روشن ديده شد و حتى در دو مورد گزينش كليدواژهها هم در ميانه رؤيا انجام گرفت.
س) رؤياها رنگى بود و رنگآميزى آنها با آنچه كه نگارنده به هنگام نقاشى به كار مىبرد شباهت داشت.
جمع بندى
از اين مشاهدات اين نتايج به دست آمد:
- بخش مهمى از محتواى رؤيا آشكارا توسط حافظه نزديك تعيين مىشود.
- هر دو نيمكره به هنگام رؤيا ديدن فعالند، اما غلبههاى موقت يكى بر ديگرى زياد رخ مىدهد.
- فرآيندهاى مربوط به تفكر و انديشه زمان بيدارى به هنگام خواب ديدن متوقف نمىشوند، بلكه تا حدودى در طول زمان بيدارى به فعاليت خود ادامه مىدهند.
- كهنالگوهاى يونگى به شكل معنىدارى در رؤياها مشاهده نشد.
- به هنگام بيدارى و در لحظات ابتدايى پس از خواب، مغز براى توليد فرآيندهاى وابسته به هردو نيمكره -مانند شعر- آمادهتر است.
- روند نمادين كردن و شرطىسازى با شدتى قابلمقايسه با آنچه در بيدارى وجود دارد در خواب هم ادامه مىيابد.
- Calkins.-1893 ↑
- Hall.- 1966 ↑
- 1984 Hall ↑
- Foulkes et al.- 1990 ↑
- Carlson et al.- 1982 ↑
- Trotteretal.-1988 ↑
- Dement et al.- 1958 ↑
- Senoi ↑
- Smith and Herod.- 1982 ↑
- Doyle et al.- 1984 ↑
- Lucid dreaming ↑
- LaBergeetal.-1986 ↑
- Botman et al.- 1989, 1990 ↑
- Kaminer et al.- 1991 ↑
- Badalyan et al.-1994 ↑
- et al.- 1994 Vendrova ↑
- اين واژگان، عبارت بودند از عبارتى كه بر سردر قلعهاى در جنگلى -در رؤيا- نوشته شده بود. اين عبارت vie Chateau de la (دژ زندگى) بود! ↑
- Dyslexia ↑
- Acalculia ↑
ادامه مطلب: ضميمه
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب