پنجشنبه , آذر 22 1403

گفتار پنجم: داوری و رهبری

گفتار پنجم: داوری و رهبری

قضاوت و داوری جفت متضاد معنایی دیگری در دستگاه نظری زروان است. این دو در ظاهر به هم شبیه ‌‌‌اند اما تفاوتی اساسی با هم دارند.

داوری: داوری یک کنش است و هنگام داوری، دستگاه عقلانی بر دستگاه هیجانی غالب است. در این شیوه فرد، با پشتوانه‌‌‌‌‌ی خردی که اندوخته، محتوای قلبم چیزها را به شکل منصفانه ارزیابی می‌‌‌‌‌کند.

قضاوت: هنگام قضاوت دستگاه هیجانی غالب است و این عمل مبتنی بر پیش ‌‌‌داشت‌‌‌‌‌ها و امور هنجارین انجام می‌‌‌‌‌شود و نتیجه‌‌‌‌‌ی آن سیاه و سفید دیدن همه چیز است.

نکته

افراد در مجموع به قضاوت کردن گرایش دارند، اما می ‌‌‌توان مسیر قضاوت را به سمت داوری هدایت کرد.

قضاوت کردن در دنیای امروز امری نکوهیده تلقی می‌‌‌‌‌شود و بسیاری بر این عقیده‌‌‌‌‌اند که حق نداریم درباره‌‌‌‌‌ی چیزهایی که تجربه نکرده‌‌‌‌‌ایم، قضاوت کنیم. اما معمولاً افرادی که چنین شعاری می‌‌‌‌‌دهند بیشترین قضاوت‌‌‌‌‌ها در رفتارشان مشاهده می ‌‌‌شود.

البته قضاوت کردن امر پسندیده‌‌‌‌‌ای نیست اما می‌‌‌‌‌توان داوری را جایگزین آن کرد. در هر صورت افراد نسبت به رخدادهای جهان اطرافشان موضع‌‌‌‌‌گیری می‌‌‌‌‌کنند، حتی اگر آن را از روی شرم بیان نکنند و در این موضع‌‌‌‌‌گیری اگر داوری را جایگزین آن نکنیم با قضاوت همراه خواهد بود.

موضع یعنی جایگاهی که هر فرد در جهان اشغال کرده و از آن‌‌‌‌‌جا به همه چیز نگاه می‌‌‌‌‌کند. در هنگام داوری فرد بر روی این موضع اصراری ندارد و ممکن است جایگاهش را به خواست خودش تغییر دهد. اما در قضاوت، موضع‌‌‌‌‌گیری فرد جایگاه ثابتی ندارد. به همین دلیل برای تشخیص قضاوت باید به نحوه ‌‌‌ی سخن گفتن افراد توجه کرد، چون سخنان ‌‌‌ افراد در این هنگام هیجانی، پراکنده و ضد و نقیض است. به عبارت دیگر نامنسجم و گسسته، با تعارض درونی و وابسته به موقعیت سخن می‌‌‌‌‌گویند. اگر هنگام موضع ‌‌‌گیری دلایل مشخص و روشنی داشته باشیم فقط درباره ‌‌‌ی یک چیز داوری نمی ‌‌‌شود، بلکه مسیر سخن مشخص و درباره ‌‌‌ی شبکه ‌‌‌ای از چیزها داوری انجام می‌‌‌‌‌گیرد.

گاهی فشار اجتماعی باعث می ‌‌‌شود که فرد موضع خود و داوری را رها کرده و به قضاوت بپردازد، اما اگر بر داوری پافشاری کنیم به مرور زمان بقیه جامعه، به دلیل نداشتن موضع مشخص مسیرشان را تغییر می‌‌‌‌‌دهند. بنابراین فرد در همان ابتدا دارای قدرتی است که می ‌‌‌تواند با ایستادن بر روی موضعی و پافشاری بر آن، دیگران را به خود ملحق کند و بر قدرتش بیفزاید.

نکته:

مخالفت یا موافقت دیگران با مواضع ما چندان اهمیتی ندارد زیرا اگر با خرد و مهر همراه باشد، هواداری و قدرت افزایش خواهد یافت.

نظام اخلاقی مجموعه‌ی از قواعد است که بازی برنده ـ برنده‌‌‌ی بین من و دیگری را تنظیم می ‌‌‌کند و سوگیری آن به سمت بیشینه کردن قلبم است. البته کیفیت آن به مقدار قلبم تولید شده بستگی دارد. بنابراین کیفیت قدرت به مهر وابسته است زیرا مهر حجم قلبم تولیدشده را افزایش داده و دستگاه اخلاقی را کارسازتر می ‌‌‌کند. از آن‌‌‌‌‌جا که مهر دیریاب است و به سختی به ‌‌‌دست می‌‌‌‌‌آید شاخص خوبی برای ارزیابی میزان قدرت است. با وجود مهر اگر دستگاه اخلاقی دچار اختلالی شده باشد، فرد به سرعت از آن مطلع می‌‌‌‌‌شود چون دیگران به او بازخورد می ‌‌‌دهند. اما اگر نظام اخلاقی به مهر متصل نباشد، چون بازخوردی دریافت نمی‌‌‌‌‌شود، اختلالات فهم نمی‌‌‌‌‌شوند و سیستم منقرض می‌‌‌‌‌شود. به عبارت دیگر دستگاه اخلاقی منجمد نیست و همواره تغییر می ‌‌‌کند، اما یک هسته ‌‌‌ی ثابت مرکزی دارد که همان بازیِ برنده ـ برنده است. فرد در این راه با تجاربی که کسب می‌‌‌‌‌کند، پی ‌‌‌می ‌‌‌برد چگونه بهتر برنده ـ برنده بازی کند و به این ترتیب قوانین اخلاقی شفاف می ‌‌‌شوند. بنابراین، دستگاه اخلاقی بر محور بازی برنده ــ برنده تکامل پیدا می ‌‌‌ ‌‌‌کند. شاید دلیل دیرپایی و یگانگی تمدن ایرانی و پیوستگی ‌‌‌اش در سراسر تاریخ بشری، انباشت همین تجربه ‌‌‌ها و آزمون و خطاهای پیاپی باشد که پیرامون مفهوم مهر انجام و این مفهوم با چنین دقت و صراحتی در آن صورت‌‌‌‌‌بندی شده است.

اصرار بر قضاوت نکردن، در صورتی که به داوری منتهی نشود اقدامی نادرست است. اگر جهان را آکنده از پدیده‌‌‌‌‌هایی در نظر بگیریم که به قول معروف در طیفی خاکستری جریان دارند، باید این نکته را نیز بپذیریم که بعضی چیزها در دو سر طیف سفید و سیاه قرار می‌‌‌‌‌گیرند و نظام ارزشی اخلاق را برمی ‌‌‌سازند. اگر راستگویی و دروغ ‌‌‌گویی یا وفاداری و خیانت یکسان فرض شود نظام اخلاقی از هم می‌‌‌‌‌پاشد. وقتی در مواجهه با یک مجرم به نصیحتِ «باید او را درک کرد» برمی‌‌‌‌‌خوریم، باید این نکته را در نظر داشته باشیم که درک کردن او به تحمل یا نادیده گرفتن تبعات رفتار و عملکردش منتهی خواهد شد. مهم ‌‌‌تر این که تضمینی وجود ندارد که فرد تبه ‌‌‌کار دوباره جرمی مرتکب نشود چنان‌‌‌‌‌که آمار نشان می ‌‌‌دهد که این افراد دوباره به جنایت دست می ‌‌‌زنند. در چنین موقعیتی بحث بر سر گذشته ‌‌‌ی افراد و حوادثی که در کودکی یا محیط خانواده‌‌‌‌‌شان رخ داده نیست، بلکه قربانی حقی بر گردن دیگران دارد که آن‌‌‌‌‌ها برای اعاده ‌‌‌ی این حق باید داوری کنند. در این شرایط می ‌‌‌توان مجرم را به دلیل شرایط زندگی ‌‌‌ ‌‌‌اش درک کرد، اما باید در برابر او موضع گرفت و او را مجازات کرد. برای مثال در جایی که فردی قلبمِ عظیمی را، که از ارزشِ جاری جان یک انسان بیشتر است، از بین ببرد حتماً باید تاوان بدهد. مانند قاتلی زنجیره ‌‌‌ای، که احتمالاً با مشکل عصب ‌‌‌شناختی یا اختلالی در کارکرد مغزش مواجه ‌‌‌ است، اما در نهایت و جدا از هر دلیل تعدادی انسان بی ‌‌‌ ‌‌‌گناه را کشته است که این قربانیان و بقیه ‌‌‌ی زندگانی که ممکن است در آینده این اتفاق درباره‌‌‌‌‌ی آن‌‌‌‌‌ها تکرار شود، حقی به گردنِ زندگان دارند. کسی نسبت به قاتل کین ندارد اما داوریِ درست درباره‌‌‌‌‌ی او باید انجام شود. اما اگر با کین و نفرت موافق مجازات باشیم یا با مهربانی و دل ‌‌‌رحمی مجرم را ببخشیم، رفتارمان قضاوت است.

رهبری

رهبر کسی است که در گوشه ‌‌‌ای از هستی تغییری ایجاد می ‌‌‌کند. حتی اگر این تغییر بسیار اندک باشد، باز نشانه ‌‌‌ی قدرت رهبری یک فرد است، زیرا جهان قبل و بعد از او متفاوت بوده است. ممکن است فردی رهبر فکری یک جامعه باشد، مثل حافظ که دگرگونی ‌‌‌ای در ادبیات ایجاد کرده که فقط از او ساخته بود. یا کوروش که فقط یک دولت ‌‌‌مرد نیست، رهبری سیاسی است که جهان پس از او به مکان متفاوتی تبدیل شد و این کار فقط به دست او ممکن بود.

همان ‌‌‌طور که گفتیم، در ایران مفهومی به نام خویشکاری وجود دارد که فقط «من» تعیین‌‌‌‌‌کننده‌‌‌‌‌ی آن است، چون هیچ کس نمی ‌‌‌تواند برای دیگری تعیین کند که وظیفه ‌‌‌اش در هستی چیست. امکان اجرای چنین مفهومی فقط در ایران وجود داشته زیرا فقط در ایران مفهوم انتخاب فردی و اراده‌‌‌‌‌ی آزاد به رسمیت شناخته می‌‌‌‌‌شده است. برای مثال اگر فردی در هند به طبقه ‌‌‌ی جنگاوران تعلق داشت، حتماً باید جنگ ‌‌‌آور می ‌‌‌شد. این شرایط در چین و اروپا هم حاکم بود و خانواده، و نهادهای اجتماعی هدف اشخاص برای زندگی را تعیین می ‌‌‌کردند.

خویشکاری کار یگانه ‌‌‌ای است که فرد یگانه ‌‌‌ای می ‌‌‌تواند انجام دهد. بنابراین وقتی درباره ‌‌‌ی قدرت و رهبری سخن گفته می ‌‌‌شود، خویشکاری شاخصه‌‌‌‌‌ی بسیار مهمی است. ممکن است فردی همه‌‌‌‌‌ی روش ‌‌‌های خلق مدارهای قدرت و ارائه‌‌‌‌‌ی آن را به درستی به انجام برساند و انگاره ‌‌‌ی مناسبی را نیز نمایش دهد و به همین دلیل برای مدت طولانی در رأس هرم قدرت با محبوبیت و موفقیت قرار بگیرد، اما فرهمند نباشد. زیرا فرهمندی و مهری که آن را شکل می‌‌‌‌‌دهد به عامل دیگری وابسته است. این عامل مهم خویشکاری است و رهبر فرهمند کسی است که کاری یگانه را به سرانجام می‌‌‌‌‌رساند و در راستای افزایش قلبم، تغییری در هستی ایجاد می ‌‌‌کند.

در عصر حافظ شاعران چیره ‌‌‌دست فراوانی وجود داشتند که خویشکاری همگی‌‌‌‌‌شان سرودن اشعار زیبا و رسیدن به جایگاه شاعری طراز اول بود. اما در این بین فقط حافظ توانست جوهر اجتماع زمان خود را در شعرش متبلور کند و به برترین جایگاه در شاعری دست یابد. یعنی کاری که فقط یک نفر می ‌‌‌تواند انجام دهد و آن را در راه افزایش قلبم و تغییر شکل هستی انجام می ‌‌‌دهد.

من درون حبابی از پدیده ‌‌‌ها زندگی می‌‌‌‌‌کند که زیست ‌‌‌جهانش را شکل می‌‌‌‌‌دهد. گاهی من فقط زیست ‌‌‌جهان خودش را تغییر می ‌‌‌دهد. یعنی می ‌‌‌تواند دایره ‌‌‌ی دوستان، خانواده، همکاران، محله ‌‌‌ و… را مدیریت کند و افقی را که پیرامونش قرار دارد تغییر ‌‌‌دهد و در این فرایند قلبم دیگران را نیز افزایش می‌‌‌‌‌دهد. اما بعضی از افراد فقط به دنبال تغییر این افق محدود نیستند، بلکه می ‌‌‌خواهند آن‌‌‌‌‌چه را بیرون از این حباب قرار دارد هم دچار تغییر و تحول کنند. تغییر در این افق بزرگ سبب تغییر در افق زندگی دیگران نیز می ‌‌‌شود.

شعر حافظ زبان حال خودش بود، اما آن قدر در سرودن آن موفق بود که پس از هفتصد سال هم‌‌‌‌‌چنان ازمحبوب‌‌‌‌‌ترین شاعران زبان فارسی است. خویشکاری فردوسی این بود که اساطیر و حماسه ‌‌‌های ایران را به نظم دربیاورد، اما این هدف را با چنان قدرت و استحکامی محقق کرد که در طی اعصار جمعیت زیادی از آدم ‌‌‌ها با خواندن شاهنامه زبانشان به فارسی تغییر کرد و بعد از گذشت هزار سال ما هم‌‌‌‌‌چنان با زبان او سخن می ‌‌‌گوییم. ناصر خسرو می ‌‌‌گوید در سفری که به تبریز داشته قطران تبریزی را ملاقات کرده و قطران از او خواسته است، بخش ‌‌‌هایی از شاهنامه را برایش ترجمه کند. زیرا در آن دوران مردم آذربایجان به زبان آذری که شاخه ‌‌‌ای از پهلوی است سخن می ‌‌‌گفتند. اکنون اشعار دلنشینی از قطران به زبان فارسی باقی مانده است که نشان می‌‌‌‌‌دهد شخصی که در جوانی به زبان فارسی تسلط نداشته با خواندن شاهنامه چنان تحت تأثیر قرارمی‌‌‌‌‌گیرد که به شاعری چیره ‌‌‌دست در زبان فارسی تبدیل می‌‌‌‌‌شود. از این رو خویشکاری فردوسی که ایجاد تغییر در هستی با افزایش قلبم دیگران بود به خوبی انجام شده چون خواندن شاهنامه جهان افراد را تغییر می‌‌‌‌‌دهد و این قدرت واقعی است. وقتی چیزی از بیرون زیست ‌‌‌جهان فردی را تغییر دهد، این تغییر در رفتار او هویدا می‌‌‌‌‌شود. در هر صورت هر کدام از ما می ‌‌‌‌‌توانیم درون حباب خودمان زیست ‌‌‌جهان ‌‌‌مان را تغییر و با این کار قلبم خودمان و افراد پیرامون ‌‌‌مان را افزایش دهیم، زیرا قلبم شبکه ‌‌‌ای است و اگر به ‌‌‌صورت برنده ـ برنده قلبمِ من افزایش یابد قلبم دیگری نیز افزایش می ‌‌‌یابد.

به همین سبب، یک شاخص مهم برای ارزیابی میزان قدرت یک فرد و پی ‌‌‌بردن به نحوه ‌‌‌ی بازی ‌‌‌های او، بررسی وضعیت اطرافیان اوست. مثلاً اگر فردی مدیر سازمانی باشد که همه‌‌‌‌‌ی کارمندانش افراد ضعیفی هستند و یا فردی رهبر سازمانی سیاسی باشدکه اعضای آن مدام فقیرتر و ضعیف ‌‌‌تر می ‌‌‌شوند، مشخص است که برنده ـ بازنده بازی می ‌‌‌کند و منابع اطرافش را می ‌‌‌بلعد. ولی اگر اطرافیان مدیری همان ‌‌‌طور که او قدرتمندتر می ‌‌‌شود، موفق ‌‌‌تر و نیرومند ‌‌‌تر شدند، بازی‌‌‌‌‌اش برنده ـ برنده است و منابع موجود را به اشتراک می ‌‌‌گذارد.

در طول تاریخ، افراد تأثیرگذاری که در یک مکان و زمان زندگی می ‌‌‌کرده‌‌‌‌‌اند، همواره با هم در ارتباط بوده‌‌‌‌‌اند. حتی اگر دوستی نزدیکی با هم نداشتند یا هرگز همدیگر را ندیده بودند، با رشته‌‌‌‌‌هایی از الفت و مهر به هم مرتبط می‌‌‌‌‌شدند، مانند ابن سینا و ابوسعید ابوالخیر که احتمالاً هرگز یکدیگر را ملاقات نکرده بودند، اما چون درباره ‌‌‌ی یکدیگر سخن گفته ‌‌‌اند مردم فرض می‌‌‌‌‌کنند روابط نزدیکی با هم داشته ‌‌‌اند. این ارتباط بیشتر از نوع تأثیر پذیرفتن از یکدیگر بوده است که در جهت خویشکاری هر یک و افزایش قلبم خودشان و دایره‌‌‌‌‌ی اطرافیانشان بر قرار می‌‌‌‌‌شده است.

با راهبردهایی که تاکنون معرفی شد، می ‌‌‌توان قدرت به ‌‌‌دست آورد و با تمرین ‌‌‌های ساده ‌‌‌ای می ‌‌‌توان در به ‌‌‌کارگیری این راهبردها به مهارت رسید. همه می ‌‌‌توانند راهبردهایی یاد بگیرند تا به افراد خوبی تبدیل شوند و قدرت و قلبم خود و دیگران را بیشینه کنند با این حال در همین امتداد می ‌‌‌توان قدمی بلندتر برداشت، یعنی نقطه ‌‌‌ی هدف ‌‌‌گذاری را دورتر انتخاب کرد و به اثرگذاری بیرون از دایره‌‌‌‌‌ی زیست جهان فردی اندیشید.

بحث تقابل سنت و مدرنیته در همین راستا مطرح شد. مثلاً ممکن است فردی برای اشتغال جوانان شرکتی احداث کند یا تغییری در محله و شهرش ایجاد کند، اما در شرایطی دیگر ممکن است فردی به این نکته پی ببرد که دنیا در مسیر معیوبی حرکت می‌‌‌‌‌کند و سعی می ‌‌‌کند آن عیب را برطرف کند. اگرچه کسی قادر نیست چنین نقصی را به شکل کامل برطرف کند، اما می‌‌‌‌‌تواند خویشکاری‌‌‌‌‌اش را رفع بخشی از این کاستی‌‌‌‌‌ها قرار دهد. به ‌‌‌طور کلی رهبر فردی است که چنین عملکردی دارد و تفاوت مدیر موفق و یک رهبر در خویشکاری ‌‌‌ای است که رهبر برای خود برمی ‌‌‌گزیند. در ایران در هر دوره ‌‌‌ی تاریخی تعداد افرادی که خویشکاری‌‌‌‌‌شان ایجاد تغییرات بزرگ در جهان بوده بسیار زیاد است. البته در مواقعی این تغییرات در جهت مثبت نبود، اما همواره در ایران من ‌‌‌های قدرتمندی وجود داشته‌‌‌‌‌اند که نهاد و سازمان‌‌‌‌‌هایی تأثیرگذار خلق می ‌‌‌کرده‌‌‌‌‌اند و این بر خلاف تصوری است که ایرانیان را در انجام کارهای گروهی ناتوان به شمار می‌‌‌‌‌آورد. نمونه ‌‌‌ی امروزی تشکیل چنین نهادهایی آن هم تبادل اجناس میان ایرانیانی است که به خارج از کشور سفر می ‌‌‌کنند. آن‌‌‌‌‌ها بدون کمک دولت، نهادی مردمی تشکیل داده ‌‌‌اند و در شبکه ‌‌‌های اجتماعی یکدیگر را پیدا می ‌‌‌کنند و اجناس مورد نظر را صادر و وارد می ‌‌‌کنند.

پیشنهاد این متن تلاش برای تغییر هستی است و جهت آن نیز به سمت بیشینه کردن قلبم است. بخش دشوار چنین خویشکاری ارزشمندی، انتخاب هدف و برنامه ‌‌‌ای است که برای تغییر هستی دنبال می ‌‌‌شود و فقط خود شخص می ‌‌‌تواند آن را انتخاب کند. چون انسان تحول پیدا می ‌‌‌کند، این هدف همواره یکی نیست و پس از تغییرهای گوناگون و به مرور زمان شکل نهایی ‌‌‌اش را پیدا می ‌‌‌کند. اگر فرد در این راه پشتکار داشته باشد با گذشت زمان همه‌‌‌‌‌ی رفتارهایش زیر چتر این هدف قرار می ‌‌‌گیرد و مدیریت نیز همین است.

 

 

ادامه مطلب: جمع ‌‌‌بندی: قدرت امروزین من ایرانی

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب