پنجشنبه , آذر 22 1403

گفتار پنجم: قبایل کنعانی

گفتار پنجم: قبایل کنعانی

هرچند داده‌های تاریخی عهد عتیق قابل اعتماد نیست، اما به هر روی متنی دیرینه است که تصویری از بافت قومی و جمعیتی حاشیه‌ی غربی تمدن ایرانی به دست می‌دهد. چنان که دیدیم روایت‌های سیاسی عهد عتیق در اصل رخدادهای اندرون قبایلی رمه‌دار را گزارش می‌کرده و به خاطر گرفتن بارِ زمان تدوین‌شان، آنها را در زمینه‌ی باشکوه‌تر و کلان‌تر در قالب نظم نوین سیاسی پارس‌ها شرح می‌دهد. یعنی این روایت‌ها را باید به کمک داده‌های عینی باستان‌شناسانه «دولت‌زدایی» و «شهرزدایی» کرد تا به تصویری واقع‌گرایانه از پویایی قدرت در میان شبکه‌ای از قبایل رمه‌دار و بدوی دست یافت.

با آن که گزارش‌های سیاسی تورات دقت چندانی ندارد و با زمان‌پریشی گزارش شده، اما اشاره‌هایش به اقوام و قبایل و جمعیت‌ها ارزشمند است و تصویری از بافت هویت‌های محلی در آن روزگار به دست می‌دهد. این اشاره‌ها بر خلاف داستان‌هایی که درباره‌ی دولت‌های باشکوه یهودیه و اسرائیل می‌خوانیم، با داده‌های بیرونی پیوند اندام‌واری برقرار می‌کنند و بیشتر با پشتوانه‌شان تایید می‌شوند.

با این حال تکیه کردن به داده‌های بیرونی برای فهم اشاره‌های قوم‌شناسانه‌ی تورات ضرورت دارد. به ویژه در آنجا که از خودِ قوم یهود همچون یک واحد یکپارچه‌ی جمعیتی سخن در میان است، نیاز به محک زدن گزاره‌ها با شواهد بیرونی برجسته‌تر می‌شود. در میان متون بازمانده از نیمه‌ی دوم هزاره‌ی سوم تاریخی (نیمه‌ی نخست هزاره‌ی اول پ.م) که با دوران عهد عتیق همپوشانی دارد، به ویژه گزارش‌های اکدی آشوری-بابلی‌ها و اسناد مصری کارگشا هستند.

دو متن از دوران آمن‌حوتپ سوم و رامسس دوم در دست داریم که در آن عبارت «یهو در سرزمین صحراگردان شاشو» (t3 š3św yhw) اشاره شده است. با توجه به نام یهوه در این عبارت، حدس زده‌اند که شاید قوم شاشو همان یهودیان یا قومی نزدیک به آنها باشند که مانندشان ایزدی به نام یهوه را می‌پرستیده‌اند. هرچند تاریخ این سند به قرن‌ها پیش از خروج موسی باز می‌گردد و بافت جمعیتی کنعان در عصر پیشایهودی را نشان می‌دهد.

بر مبنای این سند دونالد ردفورد پیشنهاد کرده که شاشو را نیای اسرائیلی‌های بعدی بدانیم که در مرحله‌ی آغازین ظهورشان در تاریخ رمه‌گردانی در بخش‌های کوهستانی کنعان بوده‌اند و بعدتر دولتشهر اسرائیل را تاسیس کردند. چرا که نام شاشو اغلب با شناسه‌ی تپه و کوهستان آمده و معلوم است که به مردمی کوه‌نشین اشاره می‌کرده است.[1] و این در تقابل با کنعانی‌هاست که معمولا شهرنشین هستند و به شهرهایشان اشاره می‌بینیم.

البته به این همسان‌انگاری نقدهایی هم وارد است. پژوهشگرانی مانند یورکو و هازل به چند دلیل این دو را همسان نمی‌دانند. یکی آن که کلمه‌ی شاشو در متن مصری با شناسه‌ی سرزمین آمده، و نه قوم، و به هر روی شاشو و اسرائیل دو نام متفاوت هستند که در بافتی همسان قید شده‌اند.[2] هرچند از سوی دیگر این را هم می‌دانیم که مصریان گاهی برای یک سرزمین چند کلمه را به کار می‌گرفته‌اند و کاربرد شناسه‌ها هم در متن‌های این دوران‌شان چندان دقیق و قاعده‌مند نبوده است.[3] با این همه این حقیقت را داریم که بازنمایی شاشو بر نگاره‌های مصری از نظر جامه و آرایش مو با کنعانی‌ها – و احتمالا اسرائیلی‌ها- تفاوت دارد.

از سوی دیگر شواهدی هست که مصریان ادومی‌ها – و نه یهودی‌ها- را با نام «شاشو» (š3sw) ‌مورد اشاره قرار می‌داده‌اند. اسنادی هم در دست داریم که نشان می‌دهد این مردم پیش از شکل‌گیری قوم یهود خدایی به نام یهوه را می‌پرستیده‌اند. سند جالب توجهی که در قرن بیستم تاریخی (ق ۱۴ پ.م) توسط آمون حوتپ سوم فرعون مصر نویسانده و یک قرن بعدتر توسط رامسس دوم رونویسی شده اشاره می‌کند که مردمی با این لقب در منطقه‌ی اردن امروزین زندگی می‌کرده‌اند. شاشو در زبان مصری کمابیش «پابرهنه، سرگردان» معنی می‌دهد. در این متن تمایزی بین شش طایفه از شاشو دیده می‌شود که هریک با نام مکانی ایزدی مشخص شده‌اند: شاشوهای سعرّ، ربن، سمعت، وربر، یهو و پیسپس. در میان این نام‌ها به ویژه شاشو یهو جلب توجه می‌کند که حاوی اسم یهوه است. جالب آن که کلمه‌ی یهوه در این اسم شناسه‌ی مکان دارد و معلوم است به جایی اشاره می‌کند:[4]

 

عبارت دیگری که در اسناد مصری تکرار می‌شود و آن را برچسبی قومی برای یهودیان شمرده‌اند، کلیدواژه‌ی «هابیرو» است. این کلمه به ویژه در نامه‌های العمرنه‌ی مصر زیاد تکرار می‌شود و به مردمی در آسورستان اشاره می‌کند. به همین خاطر در ابتدا آن را همتای عبری‌ها در تورات می‌گرفتند. این کلمه در منابع مصری در معنایی نزدیک به «کثیف، خاکی» به کار گرفته شده است. امروز می‌دانیم که تلفظ اصلی آن بیشتر به «آپیرو» نزدیک بوده و صدهابار در اسناد میانرودان و آسورستان و آناتولی و مصر در فاصله‌ی قرن‌های ۱۶ تا ۲۲ تاریخی (ق ۱۲-۱۸ پ.م) تکرار شده است.

برابرنهاد این واژه در سومری «سا.گاز» و در اکدی «ساگّاسو» بوده که «قاتل، دزد» معنی می‌دهد.[5] با انتشار اسناد تازه‌ی حاوی این نام، امروز می‌دانیم که این برچسب به قومیتی اشاره نمی‌کرده و ارتباطی هم به عبری‌ها ندارد. مشهورترین کس در میان آپیروها مردی به نام ایدریمی (۱۹۲۰ تا ۱۹۸۰ تاریخی/ ۱۴۶۰-۱۴۰۰ پ.م) است که شاهزاده‌ای در شهر آلالاخ (در نزدیکی انتاکیه‌ی امروزین) ‌بود که پدرش ایلیم ایلیما شاه حلب بود و بعد از حمله‌ی میتانی‌ها به قلمروش از قدرت فرو افتاد.[6]

ایدریمی بعدتر «دسته‌ای از آپیروها» را دور خود جمع کرد و با یاری آنها به حکومت آلالاخ رسید.[7] همچنین گزارشی از ایرباکتوم شاه یَمحاد در دست داریم که می‌گوید در حدود سال ۱۶۴۰ (۱۷۴۰ پ.م) با امیر دیگری به اسم شِموبا و «آپیروهای او» صلح کرده است.[8] از این جا برمی‌آید که آپیرو در قلمرو میانرودان و آسورستان به طبقه‌ای اجتماعی از جنگاوران مزدور اشاره می‌کرده که در خدمت این و آن در می‌آمده‌اند و احتمالا به خاطر خلق و خوی‌شان این برچسب دلالتی همتای دزد و غارتگر و قاتل پیدا کرده است. در متون العمرنه که نامه‌های فرعون مصر به امیران دست‌نشانده‌اش در فلسطین را شامل می‌شود، اشاره‌های زیادی به این کلمه داریم و چنین می‌نماید که مفهومی نزدیک به «برده‌ی سرکش» یا «یاغی» داشته باشد.

ارتباط کلمه‌ی آپیرو در منابع باستانی با «عبری» توراتی درست معلوم نیست. بلنکینساپ می‌گوید که «عبری» توراتی هم معنای قومی نداشته و به همین ترتیب به طبقه‌ای از بردگان اشاره می‌کرده است.[9] این پیشنهاد را هم داریم که گروهی از وابستگان به همین طبقه به همراه میدیانی‌ها و عمالیق‌ها و شاشوها و کنعانی‌ها موزائیکی جمعیتی را پدید آوردند که بعدتر در متن تورات یهودی-عبرانی خوانده شد.[10]

نام‌هایی مانند آپیرو یا شاشو از نظر زمانی با دوران خروج عبریان از مصر فاصله دارند و قرن‌ها پیش از آن به کار گرفته شده‌اند. با این همه به موزائیکی جمعیتی اشاره می‌کنند که در قلمرو آسورستان جای داشته و به خاطر نانویسا بودن مردمش اطلاعاتی اندک درباره‌اش در دست داریم. مهم‌ترین نیروی قومی در این قلمرو که یهودیان در میانه‌شان زاده شدند، کنعانی‌ها بودند.

در قرن ۱۹ تاریخی (ق ۱۵ پ.م) اشاره‌هایی جسته و گریخته به سرزمین کنعان را در متون کشف شده در ماری و آلالاخ می‌بینیم و فرعون آمنوفیس دوم هم در نوشتاری به این اسم اشاره کرده است. در این میان مفصل‌ترین و روشن‌ترین اشاره در زندگینامه‌ی امیری محلی به نام ایدریمی دیده می‌شود. اما متون اصلی‌ای که به سرزمین کنعان اشاره می‌کنند و ابهامی ندارند به حدود یک قرن بعد مربوط می‌شود و به ویژه در بایگانی مصری العمرنه حفظ شده است.

با این همه جغرافیای کنعان همچنان در متون العمرنه مبهم است و تنها معلوم است که سرزمینی بوده در میان مصر و قلمرو آموروها، که ساحلی به دریای مدیترانه داشته و بخشی از قلمرو سیاسی مصر به حساب می‌آمده است. اما درباره‌ی این که کدام شهرها در این قلمرو قرار می‌گرفته‌اند چون و چراهایی در کار است. مثلا برخی شهر مهم اوگاریت را بر مبنای نامه‌ی اَبی میلکو شاه صور بخشی از کنعان دانسته‌اند، در حالی که برخی دیگر به متنی اوگاریتی استناد می‌کنند که از تعیین خون‌بهای بازرگانی کنعانی که در این شهر کشته شده حکایت می‌کند و بنابراین معلوم می‌شود که اوگاریت خارج از این قلمرو بوده[11] و کنعان قلمروی سیاسی و مشخص به حساب می‌آمده است.

حتا درباره‌ی ارتباط آمورو و کنعان هم جای بحث هست. چنان که هلک سرزمین آمورو را مانند کنعان استانی مصری دانسته که در شمال آسورستان و بالای کنعان قرار داشته، در حالی که برخی آن را جزئی از کنعان در نظر گرفته‌اند. نعمان، نوران و ردفورد هم اصولا در نفوذ مستقیم دیوانسالاری مصر در کنعان تردید روا داشته‌اند و گفته‌اند که کنعان تابعیتی ضمنی از مصری‌ها داشته اما استانی مصری محسوب نمی‌شده است.[12]

چنین می‌نماید که یهودی‌ها در میانه‌ی این بافت جمعیتی هویت خود را بر اساس پایبندی‌شان به دینی یکتاپرستانه مرزبندی کرده باشند و این در آن روزگار ترتیبی غیرعادی محسوب می‌شده است. چون آشکار است که یهودیان از نظر نژادی و زبانی و خویشاوندی بخشی از کنعانی‌ها محسوب می‌شده‌اند. به همین دلیل مقطع زمانی‌ای که مرزبندی یاد شده صورت می‌گیرد، جای چون و چرا دارد. دست کم در اسناد بیرونی شاهدی نداریم که یهودی‌های تا عصر هخامنشی جمعیتی مستقل و جدای از همسایگانشان دانسته شده باشند.

عقاید دینی البته تنها معیار مرزبندی نبوده و محور اصلی به سبک زندگی و سازماندهی اجتماعی این مردم بازمی‌گشته است. در این راستا دیوید جیمیسون دریک[13] در کتاب نامدارش بحث کرده که اسرائیلی‌های اولیه قبیله‌ای بیابانگرد بوده‌اند که با نهادهای شهری و مدنی کنعانی‌ها دشمنی می‌ورزیدند و از این جا نتیجه گرفته که سنت کاتبان و شیوه‌ی دبیران کنعانی به یهودیان منتقل نشده و در تدوین تورات اثر نگذاشته است.[14]

این نکته درست است که در زمان تدوین تورات -که احتمالا دیرآیند است- تقابلی میان هویت عبرانی و کنعانی وجود داشته است. اما چنین مرزبندی‌ای را به گذشته‌ نمی‌توان تعمیم داد. جدای آن که سبک نگارش و محتوای تورات شباهتی چشمگیر با متون کنعانی و اوگاریتی دارد، این نکته را باید در نظر گرفت که شواهد باستان‌شناسانه نشان می‌دهد اسرائیلی‌های اولیه در اصل زیرسیستمی از کنعانی‌ها بوده‌اند، و نه قومی مستقل و مجزا. یعنی تقابل میان این دو که در تورات مورد تاکید است، سنتی دیرآیند بوده که بر پاکدینی و اصالت یکتاپرستی یهودی پافشاری داشته و شکلی از تعصب مذهبی را از دوران یوشع به بعد صورتبندی می‌کرده است، بی آن که لزوما ریشه‌ای در واقعیت‌های پیشین تاریخی داشته باشد.[15]

ویلیام مارو در پژوهش مشهوری که در این مورد انجام داده، کوشیده وضعیت یهودیه و فلسطین دوران شکل‌گیری تورات را با آنچه در جریان عصر استعمار رخ داد، نظیره‌سازی کند. او از مفهوم «دورگه‌گیری»[16] برای توضیح دادن ارتباط کاتبان اولیه‌ی کتاب مقدس و بستر فرهنگی اکدی پیرامونشان استفاده کرده است. این مفهوم در مطالعات عصر استعمار به شرایط مربوط می‌شود که فرهنگی بومی در برابر استیلای استعمارگران مقاومت می‌ورزد، اما همزمان بخش‌هایی از فرهنگ غالب ایشان را وامگیری می‌کند و به این ترتیب به گفتمان‌ها و پیکره‌های معنایی دورگه‌ای دست می‌یابد.

مارو با پژوهشی استوار نشان داده که متون مرجع اکدی که به خط میخی نوشته می‌شده‌اند، مرجع کاتبان اولیه‌ی کتاب مقدس نبوده‌اند. یعنی با نظریه‌ی مهم و جا افتاده‌ای مخالفت می‌کند که متن عهد عتیق را ادامه‌ی متون دینی و اساطیری میانرودانی در نظر می‌گیرد.[17] او بحث خود را بر دو کانون -اورشلیم و اوگاریت- متمرکز کرده و ارتباط میان متون فنیقی اولیه در اوگاریت و شکل اولیه‌ی عهد عتیق را با اسناد میانرودانی وارسی کرده است.

ویلیام اشنیده‌ویند به تفصیل بحث مارو را نقد کرده و به استواری نشان داده که دست کم در سه حوزه نتیجه‌گیری‌های او نادرست می‌نماید.[18] بحث اشنیده‌وید را می‌توان با افزودن چند نکته به شکلی تازه از نو به این ترتیب صورتبندی کرد: نخست آن که پایان عصر برنز -که از دید مارو و اشنیده‌ویند زمان شکل‌گیری روایت‌های توراتی است- دولت‌های میانرودانی در جنوب آسورستان و فلسطین برتری سیاسی و فرهنگی نداشته‌اند. یعنی رابطه‌ی بابلی‌ها و آشوری‌ها با کنعانی-عبرانی‌ها را در قرون ۲۲-۲۴ تاریخی (ق ۱۰-۱۲ پ.م) نمی‌توان استعماری دانست. در شمال آسورستان یعنی منطقه‌ی فنیقیه و اوگاریت هم که نفوذ سیاسی آشوری‌ها و هوری‌ها وجود داشته، اکدی زبان رسمی ایشان نبوده و تنها یکی از زبان‌هایی محسوب می‌شده که در محیط چند زبانه‌ی آن منطقه رواج داشته، و احتمالا مرجع طبقه‌ی کاتبان و بستر اصلی سوادآموزی ایشان بوده است. زبان اصلی طبقه‌ی نخبه‌ی سیاسی و نظامی منطقه در آن دوران هوری بوده که نه اکدی است و نه کنعانی. در مقابل در جنوب آسورستان و فلسطین چنین جنب و جوش فرهنگی و غنای زبانی‌ای وجود نداشته و اکدی زبانی بیگانه محسوب می‌شده که علامت اعتبار و سواد نخبگان بوده است.

دوم آن که در فلسطین نیروی اثرگذار اصلی مصر بود و زبان اکدی و خط میخی بیشتر همچون نوعی ابزار هویت‌بخش در برابر مصریان به کار گرفته می‌شد، نه آن که خود نماد استیلای قومی بیگانه باشد. به همین خاطر در روایت توراتی هم تبارنامه‌ها و عناصر هویتی به شکلی سازمان یافته به میانرودان منسوب شده‌اند و تلاش شده بند ناف جمعیتی و هویتی سامیان فلسطینی با مصریان گسسته شود. به عنوان مثال ابراهیم و یعقوب و حتا موسی هویت پایه‌ی خود را در میانرودان و خارج از خاک مصر تعریف می‌کنند و مصر همیشه همچون «دیگری» دغدغه‌برانگیزی برایشان مطرح است.

سومین نکته آن که دست کم در اوگاریت شواهد باستان‌شناسانه‌ی روشنی در دست داریم که نشان می‌دهد کاتبان تعلیم عمومی خود را با زبان اکدی و خط میخی اکدی آغاز می‌کرده‌اند و درست مثل کاتبان بابلی فهرست‌هایی طولانی از کلمات به خط میخی اکدی را حفظ می‌کرده‌اند. با این تفاوت که اینجا برابرنهادهای اوگاریتی‌اش هم مطرح بوده است. این درهم تنیدگی سنت کاتبان اوگاریتی و اکدی البته با یافته‌ی اصلی مارو تعارضی ندارد. او می‌گوید ادبیات اوگاریتی – مثل حماسه‌ی بعل و یم- از ادبیات اکدی تاثیر چندانی نپذیرفته، و درست هم می‌گوید. اما ادبیات که بازتاب اساطیر رایج در میان مردم است، با سنت کاتبان که ویژه‌ی طبقه‌ی فرهیخته و نخبه است تفاوت دارد.

اشنیده‌ویند در نهایت -به نظرم به درستی- نتیجه گرفته که هرچند روایت‌های توراتی رونویسی مستقیم و وامگیری سرراست از ادبیات میانرودانی نیستند، اما بی‌شک زیر تاثیر آن تدوین شده‌اند و روایتگران اولیه‌اش از داستان‌های کهن‌تر و بانفوذتر سومری و اکدی‌اش آگاهی داشته‌اند. نمونه‌هایی از این متون -مثل داستان آداپا یا گیلگمش- هم بر الواح یافته شده از آسورستان کشف شده که نشان می‌دهد بی‌تردید چنین آگاهی‌ای در میان کاتبان و دبیران وجود داشته است.

در نهایت داده‌های اصلی ما درباره‌ی مرزبندی میان عبرانیان و کنعانیان به خودِ عهد عتیق باز می‌گردد. در این متن است که اصرار و پافشاری تندخویانه‌ای بر تفکیک کردن قبایل بنی‌اسرائیل از همسایگان‌شان به چشم می‌خورد. زمان دقیق شکل‌گیری این حصاربندی قومی درست روشن نیست و هیچ بعید نیست که دیرآیند باشد و پس از تاسیس هیکل دوم آغاز شده باشد. با این حال با مرور این مرزبندی می‌توان به تصویری دقیق‌تر درباره‌ی جایگیری یهودیان در میانه‌ی بستر قومیتی اطرافشان دست یافت.

در واقع اگر به بافت تاریخی و مدارهای قدرت منطقه‌ی آسورستان بنگریم، به روشنی معلوم می‌شود که مرزبندی مورد نظر باید در زمان کوروش بزرگ رخ داده باشد. در این دوران بوده که اورشلیم جایگاه مرکزی‌ای که در تورات می‌بینیم را به دست آورده و به احتمال زیاد معبد آن برای نخستین بار با پشتیبانی پارسیان ساخته شده است. هدف کوروش از نوسازی اورشلیم ایجاد سدی در برابر نفوذ مصریان بوده و به همین دلیل از کوچ یهودیان به آن منطقه پشتیبانی کرده است. گفتمان ضدمصری تورات و هویت عبرانی که در تقابل با مصریان تعریف شده در همین بافت معنادار است. چون در حالت پایه قبایل آسورستان روابطی دوستانه و ستایشگرانه با فرعون مصر داشته‌اند و این موضع سیاسی تورات غیرعادی است و نیازمند توضیح.

مرزبندی میان عبرانی‌ها و کنعانی‌ها هم در همین بافت توجیه می‌شود. کنعانی‌ها که در این هنگام با فنیقی‌ها در پیوند بودند، هوادار پرشور سیاست پارسیان بودند. اما همچنان تجارتی پرسود با مصر را حفظ کرده بودند و زیر نفوذ نمادهای سیاسی فراعنه قرار داشتند. کوروش در واقع شاخه‌ای جنوبی از این مردم را با گفتمانی نو و ضدمصری تجهیز کرد و از ایشان همچون ایستگاهی برای فتح مصر بهره برد. در نهایت هم یهودیان ستون فقرات نیروهای هخامنشی در مصر شدند و پادگان مشهور یهودیان در الفانتین نشان می‌دهد که بدنه‌ی سربازان وفادار به شاهنشاه که تا جنوبی‌ترین نواحی مصر مستقر شده بودند، یهودی بوده‌اند. این ماجرا تا پایان عصر هخامنشی و بعد از آن هم ادامه داشت و وقتی شهر اسکندریه گسترش یافت، جمعیت یهودی آن جبهه‌ی هوادار ایران و مقاوم در برابر نفوذ روم محسوب می‌شد، و به همین خاطر هم در جریان مسیحی شدن مصرِ رومی این مردم به شدت کشتار شدند.

به بیان دیگر شکل‌گیری هویت یهودی اگر در بافت مدارهای قدرت نگریسته شود، تنها با دوران کوروش بزرگ سازگاری دارد. در این هنگام بوده که هم مرزبندی با کنعانِ دوستدار مصر و هم گفتمان ضدمصری دلایل سیاسی پذیرفتنی پیدا می‌کند. اسناد باستان‌شناختی به توسعه و شهری شدن اورشلیم در این دوران گواهی می‌دهد و خود تورات هم گزارش روشن و صریحی درباره‌ی تدوین این متن در این دوران به دست داده است.

با در نظر گرفتن این نکته، می‌توان پیوندهای پیشین میان عبرانی‌ها و اقوام دیگر آسورستان را بهتر درک کرد. یکی از اقوام بسیار مهمی که در همین قرن‌ها در منطقه‌ی آسورستان می‌زیستند و نامشان در اسناد آشوری و بابلی فراوان تکرار می‌شود، آرامی‌ها هستند. نام آرامی‌ها برای نخستین بار در حدود سال ۲۳۰۰ تاریخی (۱۱۰۰ پ.م) در اسناد میانرودانی نمایان می‌شود. قوم آرام در آن هنگام قبیله‌ای نوآمده و نیرومند هستند که به تدریج در آسورستان استقرار می‌یابند و شهر مرکزی‌شان دمشق است. آرامی‌ها چندان نیرومند بودند که پیشروی آشور به سمت غرب را مهار کردند و زبانشان در دولت آشور فراگیر شد و بعدتر پارسیان هم خط رسمی دیوانسالاری هخامنشی را بر مبنای خط آرامی بازتعریف کردند.

در متن الوهیم (E) آشکار است که یهودیان و آرامیان تبار مشترکی داشته‌اند، و در ضمن رقابتی هم میانشان بوده است. یعقوب که نیای یهودیان است در جایی «آرامی سرگردان» توصیف شده[19] و لابان که نیای آرامی‌هاست در ابتدای کار عضوی از خاندان یعقوب است و پس از اختلاف افتادن میانشان و جدایی از او قرار می‌شود مرزی میان قلمروهایشان بکشند[20] و این احتمالا بازتابی است از درگیری‌های دولت اسرائیل و آرامی‌های دمشق در قرن ۲۵ و ۲۶ تاریخی (ق ۸-۹ پ.م).[21]

قبایل مهم دیگری که در همسایگی یهودیان می‌زیستند و خویشاوندشان محسوب می‌شدند، موآبی‌‌ها و آمونی‌ها هستند. دشمنی نویسندگان تورات و قلمروهای همسایه‌ی موآب و آمون را از اینجا می‌توان دریافت که داستانی شرم‌آور درباره‌ی خاستگاه این مردم ابداع کرده‌اند. بر مبنای گزارش تورات دو دختر لوط که پس از ویرانی سودوم و گومورا همراه با پدرشان به بیابانی گریخته و در انزوا می‌زیستند، چون دسترسی به مرد نداشتند، دسیسه‌ای چیدند و لوط را مست کردند و با او همبستر شدند و از پدرشان باردار شدند و از این زنای با محارم آمون و موآب به دنیا آمدند.[22]

قوم دیگری که وضعیتی همسان داشتند، اَدومی‌ها هستند که باید آنان را هم مانند موآبی‌ها و یهودی‌ها همچون شاخه‌ای از جمعیت کنعانی در نظر گرفت. در متن یهوه (J) کشمکشی همسان میان قبیله‌ی جنوبی یهودا و ادومی‌ها در قالب داستانی متین‌تر روایت شده است. در اینجا می‌بینیم که ربکا از اسحاق بار می‌گیرد و دوقلویی از او زاده می‌شوند. یهوه در زمانی که ربکا باردار است به او می‌گوید که «دو ملت از بطن او زاده خواهند شد که مهتر کهتر را خدمت خواهد کرد».[23]

پس از زایمان معلوم می‌شود که مهتر عیسو و کهتر یعقوب است که به ترتیب نیای ادومی‌ها و یهودی‌ها محسوب می‌شوند. این اشاره در ضمن حدی زمانی برای تدوین متن به دست می‌دهد. نخستین اشاره به ادومی‌ها در مقام واحدی سیاسی به منابع آشوری قرن ۲۶ تاریخی (ق ۸ پ.م) باز می‌گردد. با این همه داده‌های باستان‌شناختی نشان می‌دهد که قلمرو ادوم تا میانه‌ی قرن ۲۷ (ق ۷ پ.م) جمعیتی پراکنده و نامنسجم داشت و تازه در این هنگام بود که شهرنشینی در آن شکل گرفت. شهر مرکزی این قلمرو که بُزرَح نامیده شده هم کشف شده و حفاری‌ها نشانگر آن است که این شهر در اواخر عصر آهن ۲ شکل گرفته و تازه در دوران آشوری نو فعال شده است.[24] در نتیجه متن یاد شده باید در فاصله‌ی اواخر قرن ۲۷ تا اوایل قرن ۲۸ (ق ۶-۷ پ.م) نوشته شده باشد، یعنی زمانی که ادومی‌ها در مقام بازیگری نیرومند در منطقه فعال بوده‌اند.

گروهی قومی مشابه دیگری که در تورات اشاره‌های زیادی درباره‌شان می‌بینیم، میدیانی‌ها[25] هستند. یکی از داستان‌هایی که به این مردم مربوط می‌شود، از رده‌ی روایت‌هایی است که برای تثبیت اهمیت هارونی‌ها در قبیله‌ی لاوی تدوین شده و در سِفر اعداد ثبت شده است. بر مبنای این روایت سیهون[26] كه رهبر قبایل اَموری[27] بود به قلمرو موآبی‌ها[28] و اِدومی‌ها[29] و آمونی‌ها[30] حمله كرد و بخش‌هایی از سرزمین ایشان را تصرف كرد.

در این میان آمونی‌ها و ادومی‌ها به دلیل آن كه لوط[31] از سرزمین آمون و از قبیله آمون برخاسته بود، خویشاوند یهودیان محسوب می‌شدند. به همین دلیل یهودیان هنگام فتح كنعان از حمله به قلمرو ادون، آمون و موآب خودداری كرده بودند اما پس از آن كه اموری‌ها به این قلمرو تاختند، تصمیم گرفتند مداخله كنند و سرزمین‌هایی را برای خود به چنگ آورند. به این ترتیب یهودیان به شمال سرزمین آمون حمله كردند و شهر باشان[32] را درآن‌جا فتح كردند و این قلمرویی بود كه به دلیل جنگل‌های بلوط بارورش شهرت داشت.

شاه شهر باشان در این زمان اُگ[33] نامیده می‌شد كه به همراه همه‌ی مردمش به دست یهودیان كشته شد. در جریان توسعه‌طلبی یهودیان شاه موآبی‌ها كه بالاك[34] نامیده می‌شد سفیری نزد قبیله میدیانی فرستاد و از ایشان خواست تا پیامبرشان بَلعام ابن بِعور[35] را به نزد وی بفرستند. بلعام یكی از پیامبران مشهور فلسطینی بود كه به خاطر كرامات و معجزات شگفت‌انگیز خود، آوازه‌ای بلند داشت. بلعام ابتدا با تردید بسیار درخواست میدیانی‌ها را شنید و به بالاك گفت كه فرشتگان خداوند به او امر كرده‌اند كه یهودیان را نفرین نكند، اما از سوی دیگر در مال تعجب می‌بینیم كه خداوند از او خواست تا به قلمرو موآبی‌ها برود و در برابر قوم یهود به ایشان كمك كند.

در نتیجه بلعام به همراه گروهی از میدیانی‌ها به سرزمین مو‌آبی رفت و برای بَعل[36] خدای محلی كنعانی‌ها در هفت مذبح سه بار قربانی گذارد. اما نفرین او برای از میان بردن یهودیان كارساز نیفتاد چرا كه یهوه با ایشان همراه بود. در همین میان زنانی از قبیله میدیان با مردانی یهودی ازدواج كردند و در نتیجه گروه زیادی از یهودیان به بت‌پرستی و پرستش یعل یعنی خدای میدیانی‌ها روی آوردند. موسی كه از این آمیختگی دین خود با عقاید كهن كنعانی خشمگین بود، دستور داد تا تمام زنان میدیانی و تمام مردانی كه دین خود را تغییر داده بودند، كشتار شوند. در نتیجه خون‌‌ریزی بزرگی در میان یهودیان برخاست و پیروان راستین موسی، زنان میدیانی و مردان یهودی را کشتار کردند، هرچند در آغاز کار مایل به این کار نبودند و از این فرمان سرپیچی می‌کردند. این کشتار همچون تزکیه‌ای برای گناه بت‌پرستی‌شان عمل ‌کرد. چون یهوه که به خاطر سرپیچی یهودیان از پرستش خویش خشمگین شده بود، طاعونی را بر این مردم فرو فرستاده بود. تا آن که بیست و چهار هزار تن از یهودیان به خاطر طاعون کشته شدند، و در نهایت قوم بنی‌اسرائیل ناگزیر شد دستور موسی را اجرا کند و چنین کشتاری به انجام رسید.

برداشته شدن نفرین خداوند از قوم یهود بدان دلیل بود که یکی از نوه‌های هارون که فینِحاس[37] نامیده می‌شد، در کشتار یهودیان بت‌پرست کوششی فراوان به خرج داد و یکی از زنان میدیانی را هنگامی که شوهرش می‌کوشید از او دفاع کند با یک نیزه به هم دوخت و به این ترتیب هر دو را به قتل رساند. یهوه با دیدن این حرکت شادمان شد و به این ترتیب طاعون از قوم یهود برداشته شد.[38] آنگاه یهوه فرمان داد تا به پاس خشونت و صلابتی که فینحاس در دفاع از قوم یهود انجام داده بود، انحصار اجرای مراسم دینی از آن به بعد در خاندان هارون باقی بماند و به این ترتیب شاخه‌ی هارونی قبیله لاوی به صورت طبقه متمایز و انحصاری کاهنان یهودی درآمد.[39]

ادامه ماجرای درگیری یهودیان و مردم میدیان آن است که موسی سپاهی را برای کشتار میدیانی‌ها گسیل کرد. ایشان تمام مردم میدیان را کشتار کردند و تنها دختران باکره را به عنوان کنیز، زنده نگه داشتند. پنج تن از شاهان و امیران میدیانی که اِوی[40]، رِکِم[41]، زور[42]، هور[43] و رِبا[44] نام داشتند به همراه بلعام بن بعور در این میان به قتل رسیدند.‌ این درست پیش از درگذشت موسی بود و پس از آن بود که یوشع بن نون به عنوان جانشین موسی برگزیده شد. موسی در صد و سی سالگی درگذشت و پیش از مردن، اسفار سِفر تثنیه را به روسای قبایل یهودی اهدا کرد.

آشکار است که روایت خشن و خونین یاد شده به مردمی تعلق دارد که هنوز دستگاه اخلاقی منظمی ندارند و از این رو نادرست است اگر امروز با معیارهای جهانی پسازرتشتی رفتارهای موسی و یهوه را نکوهش کنیم. این روایت و داستان‌های مشابه نشان می‌دهند که در زمان تدوین شدن‌شان، هرچند قرن‌ها از دوران ظهور زرتشت می‌گذشته، اما هنوز این کهن‌ترین نظام اخلاقی جهان از ایران شرقی به ایران غربی انتقال پیدا نکرده بوده و یهودیان مثل یونانیان و هندیان و اکدیان باستانی در فضایی پیشااخلاقی قهرمانان و ایزدان خویش را تصویر می‌کرده‌اند.

این روایت وحشتناک در ضمن نشانگر اصرار و سرسختی کاهنان یهودی است که بر مرزبندی نژادی‌شان با میدیانی‌ها تاکید می‌کرده‌اند، و در ضمن بر خویشاوندی نزدیک و درآمیختگی‌ تاریخی‌شان هم آگاهی داشته‌اند. روایت‌های مشابه دیگری هم داریم که درگیری میان یهودیان و سایر قبایل سامی ساکن فلسطین و سوریه را نشان می‌دهد. یکی از مهم‌ترین قبایلی که درگیری‌ آن‌ها با اقوام عبرانی شهرت بسیار دارد، عَمالیق[45] هستند.

طبق تبارشناسی تورات، اِلیفاز[46] فرزند اِساو[47] با زنی هوری[48] به نام تیمناه[49] ازدواج کرد و فرزند او عَمالِق یا عمالیق[50] نامیده شد. چنان که از مرور منابع یهودی برمی‌آید عمالیق مهم‌ترین شاخه از قبایل ادومی[51] بودند که در جنگ‌ها رهبری این مردمان را بر عهده داشتند. از سِفر پیدایش چنین برمی‌آید که سرزمین ایشان در قلمروی بعدی پِترا[52] قرار داشت که در دوران امپراتوری روم برای خود دولتی مستقل تشکیل داد.

مسعودی در تاریخ خود می‌نویسد که خاستگاه اصلی این مردمان شهر مکه بود، اما از زمان نبوت ابراهیم[53] به قلمرو جنوبی فلسطین کوچیدند و در سرزمینی که بعدها پِترا نام گرفت، ساکن شدند. بیشتر منابع کهن در مورد قدمت زیاد عمالیق و این که بومی این منطقه بوده‌اند، اشاراتی دارند. مثلا در سِفر اعداد می‌خوانیم که این مردم یکی از کهن‌ترین اقوام دنیا هستند و در میان قبایل جهان باستان، نخستین و پیش‌قدم محسوب می‌شوند.[54] ناخمانیدِس در شرحی که بر تورات نوشته، اشاره کرده که تبارشناسی عمالیق که ایشان را به عیسو منسوب می‌دارد نادرست است و ایشان قومی بود‌ه‌اند که قبل از عیسو نیز وجود داشته‌اند.[55]

بر مبنای توصیفی که از ایشان در سِفر خروج وجود دارد می‌توان حدس زد که ایشان قبیله‌ای کوچ‌گرد بودند که به یهودیان مستقر شده در ناحیه رِفیدیم[56] در شمال صحرای سینا حمله می‌بردند.[57] در مورد قلمرو جغرافیایی ایشان این را می‌دانیم که شهر رَقمو (پِترا) یکی از مراکز جمعیتی اولیه ایشان محسوب می‌شده است. همچنین به نظر می‌رسد که قلمرو ایشان از منطقه شور[58] تا هاویلاه[59] را در بر می‌گرفته[60] و شاه این مردم با لقب آگاگ[61] شناخته می‌شده است.[62]

درگیری میان عمالیق و یهودیان بسیار ریشه‌دار و خونین بود. زمانی که شائول[63] به رهبری قبایل یهودی برگزیده شد، به عمالیق حمله کرد و بخش عمده‌ای از ایشان را به قتل رساند، اما همه آنها را نابود نکرد. تا آن که شموئیل[64] بعدتر به فرمان یهوه تمام عمالیق را از روی زمین برداشت و تاکید کرد که شائول به دلیل کوتاهی در کشتن مردم غیرنظامی عمالیق، دست‌خوش نفرین یهوه شده است.[65]

چنین می‌نماید که در دوران داود[66] که نخستین دولت متمرکز یهودی در منطقه فلسطین تشکیل شد، عمالیق به عنوان یک قومیت مستقل مضمحل شده و از میان رفته باشند. با این حال گویا بخشی از ایشان از کشتار یهودیان جان سالم به در برده و به کوه سِعیر[67] گریخته باشند. از کتاب حَزقیال چنین برمی‌آید که یکی از پسران ایشی[68] رهبری پانصد تن از جوانان شمعونی[69] را بر عهده گرفت و به کوه سعیر تاخت و بقایای ایشان را نیز کشتار کرد.

در سده‌های نوزدهم و بیستم میلادی این عقیده وجود داشت که مردم عمالیق از تبار ارمنی بوده‌اند. در کتاب اِستر[70] چنین می‌خوانیم که هامان[71] وزیر خشایارشا که توطئه کشتار همه یهودیان را در سر می‌پخت، از تبار عمالیق بوده‌ است. در منابع یهودی اشاره‌های فراوانی به دشمنی ریشه‌دار میان یهودیان و عمالیق دیده می‌شود. یهودیان ارتودوکس باید ۶۱۳ قانون دینی[72] را رعایت کنند که سه تا از آن‌ها به عمالیق مربوط می‌شوند. این قوانین عبارتند از: نخست، عمالیق را به یاد بیاور؛ دوم، از یاد نبر که عمالیق با یهودیان چه کردند؛ و سوم، همه عمالیق را نابود کن.

انعکاس این دشمنی تا دوران جدید نیز باقی مانده بود چنان که در سال ۵۲۷۷ (۱۲۷۷خ/ ۱۸۹۸.م) وقتی قیصر ویلهلم[73] از فلسطین بازدید کرد، یوسف خَیِّم زونِن فِلد[74] اعلام کرد که مردم آلمانی از تبار عمالیق هستند و این عبارتی بود که کمی بعدتر برای اشاره به نازیان در میان محافل یهودی کاربرد یافت.

 

 

  1. Hasel, 2003: 32–33.
  2. Nestor, 2010: 185.
  3. Miller, 2012: 94.
  4. Astour, 1979: 18.
  5. Youngblood, 2005: 134-135.
  6. Kuhrt, 1995: 290.
  7. Naʼaman, 2005: 112.
  8. Mendenhall et al.,1983: 200.
  9. Blenkinsopp, 2009: 19.
  10. Moore and Kelle, 2011: 125.
  11. Sparks, 1998: 98-99.
  12. Sparks, 1998: 100-102.
  13. David Jamieson-Drake
  14. Jamieson-Drake, 1991.
  15. Schniedewind, 2005: 56-57.
  16. hybridity
  17. Morrow, 2008: 321–339.
  18. Schnidewind, 2019: 11-12.
  19. سفر تثنیه، باب ۲۶، آیه‌ی ۵.
  20. سفر پیدایش، باب ۳۱، آیه‌های ۵۱-۵۴.
  21. Finkelstein and Silberman, 2001.
  22. سفر پیدایش، باب ۱۹، آیات ۳۱- ۳۶.
  23. سفر پیدایش، باب ۲۵، آیه‌ی ۲۳.
  24. Finkelstein and Silberman, 2001.
  25. Midian
  26. Sihon
  27. Amorites
  28. Moab
  29. Edomite
  30. Amon or Arnon
  31. لوط (Lot) نام پیغمبری از بنی‌اسرائیل است كه از موتفکات و او پسر خواهر ابراهیم (یعنی لوط‌بن‌هاران‌بن تارخ) مي‌باشد. هم‌چنين برادر سارا همسر ابراهیم است. قوم او در سودوم زندگی می‌کردند و شهرهای قوم، به نفرین او به زمین فرو شدند.
  32. Bashan
  33. Og: در عربي؛ عوج
  34. Balak
  35. بلعم باعور (Balaam son of Beor) شخصیتی در داستان‌ها و روایت‌های یهودی و اسلامی است. او را داننده اسم اعظم دانسته‌اند که از این دانش خود سوء استفاده کرد. برخی او را با بلعام بن بعور که داستان آن در فصل ۲۲ سفر اعداد آمده‌است یکی دانسته‌اند. در قرآن در آیات ۱۷۵ و ۱۷۶ سوره اعراف چنین آمده‌است: «و خبر آن کس را که آیات خود را به او داده بودیم برای آنان بخوان که از آن عاری گشت آن‌گاه شیطان، او را دنبال کرد و از گمراهان شد. (۱۷۵) و اگر می‌خواستیم، قدر او را به وسیله آن [آیات‏] بالا می‌بردیم، امّا او به زمین [دنیا] گرایید و از هوای نَفْس خود پیروی کرد. از این رو داستانش چون داستان سگ است [که‏] اگر بر آن حمله‌ور شوی زبان از کام برآورد، و اگر آن را رها کنی [باز هم‏] زبان از کام برآوَرَد. این، مَثَل آن گروهی است که آیات ما را تکذیب کردند. پس این داستان را [برای آنان‏] حکایت کن، شاید که آنان بیندیشند. (۱۷۶)» غالب مفسرین از جمله علامه طباطبایی، شخصیت این داستان را بلعم باعورا دانسته‌اند.
  36. بعل (Baal) نام خدایی است که جوامع باستانی بسیاری در سرزمین میان‌رودان، آنرا می‌پرستیدند. به ویژه کنعانیان که او را خدای «باروری» و «حاصل‌خیزی» و از مهم‌ترین خدایان پرستش‌گاه می‌دانستند. گرچه واژه بعل که یک اسم عام سامی به معنای «مالک» یا «سرور» است و می‌توانست به هر خدا یا انسان صاحب‌مقام و یا مخلوقی نسبت داده شود، لیکن این بی‌ثباتی در به‌کار بردن واژه بعل، مانع اطلاق آن به خدایی با صفات متمایز نمی‌شد. بعل، فی‌نفسه در مقام خداوندِ باروری گماشته شده بود و در آن حیطه، «شاهزاده، ارباب زمین» خوانده می‌شد. او را هم‌چنین خدای باران و شبنم خطاب می‌کردند، دو قالبی از رطوبت که برای باروری و حاصل‌خیزی خاک سرزمین کنعان، لازم و حیاتی بود. در زبان اوگاریتی و در کتاب عهد عتیق بعل که خدای طوفان لقب گرفته، بر ابرها سوار است. هم‌چنین در قرآن و در آیه‌ای از عهد عتیق، بعل به عنوان خدای کاذب یاد شده است. بعل یکی از سه خدای بزرگ مورد پرستش همه سومریان ، همان خدای زمین است که صورت اکدی بَعل سامی‌های عربی است. دو خدای دیگر آنو و ائا به ترتیب آقای آسمان و صاحب درۀ عمیق هستند.
  37. Phinehas
  38. سِفر اعداد، باب ۲۵، آیه‌های ۱-۱۳.
  39. سِفر اعداد، باب ۳۱، آیه‌های ۱۷-۱۸.
  40. Evi
  41. Rekem
  42. Zur
  43. Hur
  44. Reba
  45. عمالیق، ( Amalekites) نام تباری از کنعانیان و اموریان بوده است. نام ایشان در سفر تثنیه (۳:۱۱) از کتاب مقدس آمده است: مانند غول‌ها بلند و دراز هستند، در خاور و باختر رود اردن می زیند. واژه عملاق بالا و بلند و دراز معنی می‌دهد.
  46. Eliphaz
  47. Esau
  48. Horites or Horim
  49. Timna
  50. Amalek
  51. Edomite
  52. پترا ( به عربی: البتراء) شهری تاریخی در اردن امروزین است که در اصل رقمو نام داشته و پایتخت حکومت باستانی نَبَطی‌ها بوده است. این شهر باستانی در ۲۶۲ کیلومتری جنوب شهر عمّان پایتخت اردن و در غرب راه اصلی بین این شهر و بندر عقبه واقع شده‌است. پترا شهری است کامل که همه آن در کوه و در تخته سنگهایی به رنگ گُل سرخ یا رنگ صورتی تراشیده شده‌است. از اینجاست که نام این شهر زیبا پترا نهاده شده‌است. کلمه پترا به زبان یونانی به معنی صخره است و چون این شهر باستانی تماماً در سنگ (صخره) کنده شده‌است آنرا پترا نامیده‌اند. همچنین این شهر تاریخی و زیبا را به خاطر گل سرخ گون بودنش به‌نام المدینه الورديه نیز نامیده شده‌است. نام قدیم این شهر سلع بود، یعنی صخره، رومیان نامش را به زبان خودشان ترجمه نموده‌اند. پترا در قرن اول قبل از میلاد و در عهد شاه غسانی حارث سوم درخشید.
  53. ابراهیم (به معنی پدر یا رهبر امت‌های بسیار در زبان عبری) شاه‌پدر یهودیت، مسیحیت و اسلام است. داستان او در کتاب پیدایش تورات و پی‌آیند آن در قرآن آمده است. بر اساس روایت تورات، نام ابراهیم در ابتدا ابرام بوده‌است و در قرآن نیز از دو رسم الخط ابراهیم و ابراهم برای ذکر نام وی استفاده شده ‌است.
  54. سِفر اعداد، باب ۲۴.
  55. Nachmanides
  56. Rephidim
  57. سِفر خروج، باب ۱۷، آیه‌های ۸-۱۰.
  58. Shur
  59. Havilah
  60. سِفر اعداد، باب ۱۳، آیه‌ی ۲۹؛ کتاب اول شموئیل، باب ۱۵، آیه‌ی ۷.
  61. Agag
  62. سِفر اعداد، باب ۲۴، آیه‌ي۷؛ باب ۱۵، آیه‌ی ۸.
  63. Saul
  64. Samuel
  65. سِفر اعداد، باب ۳۳، آیه‌ی ۱۵.
  66. David
  67. Seir
  68. Ishi
  69. Simeonites
  70. کتاب استر (Book of Esther / Megillah) یکی از بخش‌های عهد عتیق و تنخ یهودی است. شخصیت‌های محوری کتاب، اخشورش، ملکه استر، مردخای و هامان است. کتاب استر به ملکه شدن یک دختر یهودی و تلاش او برای جلوگیری از کشتار یهودیان به دستور هامان وزیر اخشورش اشاره دارد. مطابق کتاب استر، با لغو شدن حکم اعدام یهودیان، هامان وزیر به دار آویخته شد، و دشمنان یهود کشتار شدند. هر ساله عید پوریم توسط یهودیان به یادآوری این واقعه، گرامی داشته می‌شود. نویسنده و تاریخ نگارش این کتاب معلوم نیست اما از تأکید نویسنده بر منشأ اعیاد یهودی و پیوندش با نوروز می‌توان دریافت که او نماینده‌ی یهودیانی‌ بوده که بر هویت مشترک با ایرانیان تاکید داشته‌اند. وقوع داستان در تختگاه شوش و اشاره نکردن به یهودیه یا اورشلیم بیانگر این است که او ساکن یکی از شهرهای ایران بوده‌است. زودترین تاریخ پیشنهاد شده برای کتاب کمی پس از مرگ خشایارشاه است که آن را ۴۶۰ قبل از میلاد دانسته‌اند. برخی نیز تاریخ نگارش کتاب را به پیش از بازگشت عزرا به اورشلیم و بازسازی آن توسط نحمیا دانسته‌اند. کتاب استر بیانگر این است که عید پوریم مدتی پیش از نگارش کتاب نیز برگزار می‌شد. بعضی محققین کتاب مقدس تاریخ نگارش کتاب را به دوران سلوکی‌ها مربوط می‌سازند ولی از دید عده‌ای غیاب کلمات یونانی و زبان محلی عبری نویسنده بیانگر این است که کتاب قبل از شکست ایران از سپاه اسکندر نوشته شده‌است. در این کتاب نویسنده به دعا و قربانی و عقاید یهودی به طور آشکار نپرداخته‌است، با این حال بعضی محققین داستان استر را با وقایع تاریخی در تضاد دانسته‌اند و در صحت آن تردید کرده‌اند. امروزه نظر غالب آن است که منظور از اخشورش در کتاب استر، خشایارشاه است، اما بر اساس تاریخ خشایارشاه پس از جنگ با یونانی‌ها در سال ۴۸۰ قبل از میلاد، با اُرتمیس ازدواج کرد. تأکید نویسنده کتاب استر بر صد و بیست ایالت شاهنشاهی ایران با واقعیت تاریخی بیست ساتراپی در تضاد است. بیشتر نام‌هایی که در این کتاب به کار رفته‌است، نام‌های سامی و عبری است و نه آریایی.
  71. هامان(در عبری به معنی شکوهمند) شخصیتی در کتاب استر در عهد عتیق است. او پسر همداتای اجاجی و وزیر اَخْشُورُش (خشایارشا) پادشاه ایران بود. از آنجایی که اجاج لقب شاهان عمالیقی بود، علمای یهودی تصور کرده‌اند که هامان از نسل خاندان سلطنتی عمالیقی باشد و او یا پدرش به صورت اسیر وارد سرزمین پارس شده باشد. سجده نکردن مردخای در برابر او، باعث بدبینی او به یهودیان شد و توانست رضایت اخشورش را برای قتل یهودیان جلب کند. ملکه استر که همسر پادشاه و یهودی بود، پادرمیانی کرده و نقشه هامان خنثی شده و در نهایت هامان به دستور پادشاه اعدام شد. یهودیان سالروز اعدام هامان را (بر اساس کتاب استر) در عید پوریم جشن می‌گیرند.
  72. Mitzvot
  73. ویلهلم دوم (Kaiser Wilhelm II) واپسین قیصر آلمان و پادشاه پروس (از ۱۸۸۸ تا ۱۹۱۸) بود که با پایان جنگ جهانی یکم و شکست آلمان، از پادشاهی کنار گذاشته شد و به دربار هلند پناه برد.
  74. Yosef Chaim Sonnenfeld

 

 

ادامه مطلب: گفتار ششم: امیران قبیله‌ی یهودا

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب