گفتار چهارم: آزادی و نهادهای ایرانی
گرانیگاه تاریخی سازمانیافتگی تمدن ایرانی، یعنی مهمترین نقطه عطف این سیستم تکاملی، بیشک میانهی قرن ششم پیش از میلاد است و این برشی سرنوشتساز در کل تاریخ جهان محسوب میشود. ظهور دولت هخامنشی به معنای تک قطبی شدن سیاست جهان آن روزگار بود و در عمل کل سرزمینهای متمدن و کشاورز را در یک نظم سیاسی عظیم جای داد و شبکهای گسترده از تجارت، داد و ستد فرهنگی و نظم سیاسی را در آن به شکلی استانده تبلیغ کرد. دولت هخامنشی پنج و نیم میلیون کیلومتر مربع مساحت و حدود سی میلیون نفر شهروند را به طور مستقیم زیر فرمان داشت و بهکلی با هر دولتی که پیش از آن بر زمین پدید آمده بود، تفاوت داشت. این تفاوت را زمانی در مییابیم که توجه کنیم مقتدرترین دولت جهان در دوران پیشاهخامنشی آشور بود که ۴/۱ میلیون کیلومتر را زیر فرمان داشت و مصر که در آن زمان تنها حوزهی تمدنی دیگر کرهی زمین محسوب میشد، بزرگترین دولتی که در دل خود پدید آورده بود (دودمان هجدهم در ابتدای عصر پادشاهی نو) قدری بیش از یک میلیون کیلومتر مربع وسعت داشت. دولت هخامنشی تنها به عنوان بنیانگذار اهمیت نداشت، بلکه مهمتر از آن نظامی سیاسی و بافتی از هویت ملی را تأسیس کرده که تا به امروز تداوم یافته است. دولت ساسانی و اشکانی و سلجوقی و صفوی در واقع تناسخهایی از آن هستند و هریک بین سه تا چهار میلیون کیلومتر مربع وسعت داشتند و بدنهی جغرافیایی ایرانزمین را پوشش میدادند.
دستاورد این نظم پارسی چشمگیر و تعیین کننده بود و گسستی تاریخی را با دورانهای پیشین ایجاد کرد. نویسا شدن ناگهانی همهی این سرزمینها، رواج یافتن پول، و ظهور جنبشی دینی و فلسفی نمودهایی از این تحول ریشهای بود که در ضمن با بهسازی فناوری آبیاری، فراگیر شدن صنعت آهن، شخم عمیق خاک و بنابراین افزایش جمعیت همراه بود. نویسندگان فرنگی که اشاره به ایران را بهویژه طی دهههای گذشته نوعی تابو پنداشتهاند، به شکل شگفتانگیزی کوشیدهاند از نقش تعیین کنندهی سیاست ایرانشهری که در این هنگام تأسیس شد، غفلت کنند. به همین خاطر در کتاب مهم و اثرگذار یاسپرس «خاستگاه و هدف تاریخ»[1] این دوران با برچسب «عصر محوری»[2] برچسب خورده و نویسنده از این که همهی این دگرگونیها همزمان صورت گرفته، شگفتزده شده، بی آن که پس از آن پرسشی دقیق طرح کند و به شکلی روشمند در صدد پاسخگویی بدان برآید.
این پرسش که چرا متون افلاطونی و ارسطویی و بودایی و تورات همه همزمان نوشته شدهاند، یا متون مقدس جهان باستان ناگهان به صورت نوشتار در آمدند، اغلب با چیز مبهم و موهومی مثل روح تاریخ هگلی توضیح داده شده که ناگهان تجلی کرده و تمدنهای انسانی را دستخوش تحولی ریشهای کرده است.[3] این در حالی است که عصر محوری یاسپرس وی بینیاز از نامگذاری مجدد است. چون پیشاپیش اسم مشخصی دارد و دوران هخامنشی نامیده میشود. دلیل همزمانی تمام این دستاوردهای درخشان هم گذار در پیچیدگی ساختارهای اجتماعی است که در قالب ظهور دولت هخامنشی تحول یافته و با شکلگیری سیاست ایرانشهری تثبیت شده و گسترش یافته است. یاسپرس و مارکس و بسیاری دیگر بهای نادیده گرفتن ایرانزمین را با پایبندی به شکلی از خرافات متجددانه پرداخت کردند. چون تاریخ بدنی زنده است و روحی مجزا ندارد که بخواهد ناگهان به شکلی توضیحناپذیر در جایی حلول کند.
ساخت سیاسی ایرانشهری از ابتدای شکلگیریاش در آغازگاه دوران هخامنشی تا پایان دوران قاجار، همواره شکل و قالبی ویژه و کمابیش یکدست داشته که باید مورد توجه قرار گیرد. این ساختار سیاسی از شبکهای پیچیده از واحدهای جمعیتی محلی تشکیل میشده که بسته به شرایط بومشناختی و اجتماعیشان درجههایی متفاوت از خودمختاری و استقلال از مرکز را از خود نمایان میساختند. تقریباً در همهی کتابهای تاریخی کلاسیک این ساختار بومی و باستانی که هم به شکلی درخشان کارآمد بوده و هم پایدار و دیرپا، نادیده انگاشته شده است.
چنین مینماید که نویسندگان این تاریخها ساخت سیاسی دولت روم را طبیعی و بدیهی قلمداد کرده و کوشیدهاند بر اساس آن تاریخ ایران را فهم کنند. غافل از آن که روم قالبی خاص، به نسبت ساده، متأخر و از نظر تاریخی ناموفق بوده است. امپراتوری روم از نظر شالودهی سیاسی دنبالهی دولت مصر محسوب میشود و وامگیریهایی هم از آشوریها و فنیقیها (با واسطهی اتروسکها و کارتاژیها) کرده است، روم البته در پهنهای بسیار گستردهتر تاخت و تاز میکرد، اما در هیچ منطقهای نظمی سیاسی پدید نیاورد که مردم بومی را در خود جذب کند. برعکس، نظم رومی با ریشهکنی جمعیتهای بومی و ویران کردن شهرها و مراکز فرهنگیشان به کرسی مینشست. آنچه به عنوان گسترش فرهنگ رومی میبینیم، در واقع تأسیس کوچنشینیهای رومی در سرزمینهای ویران شدهی اشغالی است و نه انتشار فرهنگی برتر در میان مردمی مشتاق. نمونهی مشهورش را در سرزمین پانونیا و ایلوریا میبینیم که به ریشهکنی جمعیت بومی (داسیهای دلیر، که ایرانیتبار هم بودند) منتهی شد و جامعهی رومانی امروز را پدید آورد که نوادگان کوچندگان رومی به این منطقه هستند و هنوز زبانشان ادامهی لاتین محسوب میشود.
دولت روم هرچند ایدهی فرمانروای خدایگونه و نظام کشاورزانهی بردهدارانه را از مصریان وام گرفت، اما از نظر ساخت نظامی وارث آشور بود. نظامیگری سرسختانهی متکی بر پیادهنظامِ منضبط و خشن، ایجاد جامعهای سربازخانهای و تبدیل کل شهروندان (یعنی مردان بالغ) به سربازان دولتی تدبیرهایی بود که چند قرن پیشتر آشوریها آزموده بودند.
همین شیوهها برای تولید قدرت پیشتر از آن توسط مصریان صورتبندی شده بود. به همین خاطر تمرکز سیاسی و بزرگداشت اغراقآمیز شاه، که در ضمن فرماندهی نظامی هم هست، سرکوب شدید اقوام زیر سلطه و غارت منظم و سازمانیافتهشان، و ایجاد یک طبقهی پرجمعیت برده برای انجام کار کشاورزانه ویژگیهایی هستند که بین روم و آشور و مصر مشترکاند.
در مقابل، دولت هخامنشی ادامهی مستقیم ایلام باستان محسوب میشود و ویژگیهایی بهکلی متفاوت دارد: محترم شمردن آداب و سنن محلی، دستنخورده گذاشتنِ شالودهی سیاست محلی و ارتباط دوستانه با امیران و سرکردههای قبیلهای، و از این رو تأکید بر هویت مشترک ملی و دستیابی به ساختاری پیچیدهتر و دیوانسالارانه که این قدرتهای محلی را در سطحی نوخاسته از پیچیدگی با هم همگرا و متحد سازد.
به همان اندازهای که آشوریان با اثرپذیری از آرامیها و فتوحاتشان در آسورستان، سیاست مصری را جذب کردند، هخامنشیان وارث نظمی ایلامی بودند که طی هزارهها از شبکهی شهرهای بازرگان در دل ایرانشهر بیرون جوشیده بود.
بر این مبنا چکیدهی تمایز میان ساخت سیاسی روم و ایران را میتوان به این ترتیب خلاصه کرد:
خطای نمایانی در روند فهم تاریخ ایران باستان رخ داده و آن هم کوششی عبث است برای منطبق ساختن آن بر قالبهای تاریخ اروپایی. این کوششها به سرانجام نرسیده و نمیرسد، چرا که تا پیش از عصر نوزایی جامعهی ایرانی از جامعهی اروپایی بسیار پیچیدهتر بوده و دامنهی وسیعتری از امکانها را پیموده است. فرو کاستن سیستمی پیچیده به سامانهای ساده و مدل کردن چیزی بغرنج به کمک سرمشقی ابتدایی به لحاظ روششناسانه اشتباه است و ناممکن، و این سودایی است که اغلب مورخان مدرن دارند و به همین دلیل از دستیابی به یک نظریهی تمدنی ملموس و شفاف بازماندهاند. بر همین مبنا پژوهندگانی که انتظارِ دیدن چیزی شبیه به امپراتور روم را داشتهاند، از فهم پیچیدگی و کامیابی ساخت سیاست در ایرانزمین باز ماندهاند و به ناگزیر آن را با برچسبهایی ناکارآمد و گمراهکننده مانند فئودالیسم مشخص ساختهاند. در حالی که در ایرانزمین اصولاً زمین به قدر اروپا ارزش نداشته و آنچه در شکوفایی کشاورزی اهمیت بیشتری داشته، آب و فنون آبرسانی مانند کاریزها بوده است. مفهومی که در اروپا به کلی بیگانه بوده است. به این ترتیب، در ایرانزمین مالکیت زمین در کنار مالکیت منابع آبی تعریف میشده که با کار جمعی روستاییان و ساماندهی مداوم شریانهای آبرسانی همراه بوده است. بر این مبنا، اصولاً مالکیت کشاورزانه در ایرانزمین مانند اروپا امری انفعالی و قراردادی نبوده که خود به خود به تولید اقتصادی بینجامد. چون کشتزاری که به طور طبیعی آمادهی بهرهبرداری باشد در کار نبوده است. در ایرانزمین مالکیت زمین کشاورزی مفهومی پیچیده بوده که با آبادسازی زمین و مدیریت منابع آبی همسرشت بوده و از این رو، کنشی فعال، خلاقانه و گروهی محسوب میشده که راه را بر تکامل اقتدار طبقاتی فئودالی به سبک اروپایی میبسته است. به همین خاطر است که در کتابهای فقهی زرتشتی به اندازهی مالکیت زمین و حتا بیش از آن به مالکیت آب و قوانین مربوط به قنات و کاریز تأکید شده است.[4] همین پیچیدگی ساخت اجتماعی ایرانزمین بوده که لایهلایه شدن نهادهای سیاسی و پویایی دولت را به دنبال داشته است. اگر مساحت قلمرو سیاسی را در شمار سالهایی که یک خاندان مشخص در اختیار داشته ضرب کنیم، به شاخصی عینی دربارهی پایداری و اقتدار خاندانها میرسیم. قاعدهی تاریخی آن است که خاندانهای دیرپا طی زمانی طولانی بر قلمروهای کوچک و قبیلهای حکومت میکنند و خاندانهایی که قلمرویی بزرگ و گسترده را به دست میآورند اغلب پیش از رسیدن به نسل پنجم آن را از دست میدهد. اگر این قاعدهی عام را در نظر بگیریم، درمییابیم که مقتدرترین و پایدارترین خاندانهای سلطنتی دنیای قدیم اشکانیان و ساسانیان پس از آنها هخامنشیان و دیلمیان و سلجوقیان و صفویان بودهاند و این سه دودمان اخیر همتای دولتهای پارسی زبان خارج از قلمرو ایرانزمین –یعنی روم عثمانی و هند گورکانی و امپراتوریهای اروپایی جدید یعنی سلسلههای هاپسبورگ و رومانف هستند.
ایران علاوه بر پایداری چشمگیر دولتاش، گستردگی شهرنشینی و پیچیدگی نظام اجتماعیاش، و هویت ملی متمایز و نیرومندی که پدید آورده، از یک نظر دیگر هم با تمدنهای چین و روم تفاوت دارد و آن هم این که هرگز کشوری نظامیگرا محسوب نمیشده، و با این همه برای بخش عمدهی تاریخ زمین نیرومندترین ارتش دنیا را داشته است. باید توجه داشت که هم جمعیت و هم شمار کل اعضای طبقهی جنگاوران در ایران نسبت به چین و روم بسیار کمتر بوده و هست. در دوران ساسانی به احتمال زیاد جمعیت ایرانزمین بین ده تا دوازده میلیون نفر نوسان میکرده است. حدی جمعیتی که در سراسر دوران پیشامدرن تا اواخر عصر ناصری باقی ماند. این در حالی است که جمعیت روم و چین به پنجاه تا صد و پنجاه میلیون تن بالغ میشد. البته نظم سیاسی و سیطرهی دولت روم و چین بر این جمعیت بزرگ بسیار شکننده و ناپایدار بود و شاید به خاطر همین بزرگیِ جمعیت اغلب با جنگ داخلی در این سرزمینها سر و کار داریم. اما به هر صورت حجم کلی جمعیت و بزرگی ارتشهای بسیجشده در روم و چین بسیار فراتر از ابعاد ایرانزمین بود. این ارتشهای بزرگ دستکم در روم اغلب وقتی سازمان مییافتند با سودای غارت به سوی ایرانزمین هجوم میبردند. بافت گفتمانی این هجوم البته در هر دوران شکلی داشته است. زمانی گسترش امپراتوری روم به غرب مورد نظر بود، و بعد از آن جنگهای صلیبی و نبرد با کفار غیرمسیحی، و در نهایت عصر استعمار و رسالت تمدنسازِ انسان غربی. اما جالب است که ایران همواره در برابر ارتشهای مهاجم مقاومتی شگفتانگیز نشان میداده و در تاریخ دیرپای بیست و شش قرنی تمرکز سیاسی خود، تنها سه بار (به دست مقدونیان، مغولان و روس-انگلیسیها) به شکلی ناقص تسخیر شده است. در حالی که به لحاظ آماری تقریباً در هر سی تا پنجاه سال یک حملهی بزرگ –اغلب از غرب- به آن انجام میشده است.
از همینجا معلوم میشود که چیرگی پیاپی ارتشهای اشکانی و ساسانی بر رومیان و پایداری موفقشان در مرزهای شرقی در برابر هونها، به کیفیت این ارتشها و فناوری پیشرفتهتر و پیچیدگی افزونترِ هنرهای رزمیشان مربوط میشده است، و نه بزرگی عددیشان. این قاعده در تاریخ عصر اسلامی نیز بهقوت خود باقی بوده است و همان است که باقی ماندن کشور ایران در اوج عصر استعمار و مقاومت سرسختانهی این قلمرو در برابر اشغالگران را رقم زده است.
چنین مینماید که این کارآیی چشمگیر تمدن ایرانی در حفظ بقای خود، به سیر تکاملی ویژه و منحصر به فردش مربوط باشد، که مشابهش را نزد تمدنهای دیگر نمیبینیم. یک راه بازنمودن این مسیر استثنایی، مقایسهی ایران با تمدن دیرینهی همزاد و موازیاش یعنی مصر است.
چنان که گفتیم، انقلاب کشاورزی برای نخستین بار در دو قلمرو ایرانزمین و مصر نمود یافته است. این تمدنها نسبتا با سرعت لایهی ملی خود را پدید آوردند و این امری بود که با تأسیس کهنترین پادشاهیها در هزارهی سوم پیش از میلاد ممکن شد. مصر در این زمینه از ایرانزمین پیشتر بود و به خاطر حضور رود نیل که همچون ستون فقراتی سازمان دهنده عمل میکرد، در ابتدای هزارهی سوم پیش از میلاد به دولتی مستقر و مفهومی از هویت ملی دست یافت و زودتر از ایران به مرتبهی پادشاهی ورود کرد. هرچند پس از آن در همین مرتبه جایگیر شد و تا پایان عمر سه هزار سالهاش به مرتبههای بالاتر پیچیدگی گذر نکرد.
تمدن مصری البته قلمرو گستردهتر از دولت مصر داشت و از جنوب تا اتیوپی و سودان و از غرب تا لیبی و از شمال تا کرت و دریای اژه گسترش یافته بود. در ایرانزمین الگوی تحول هویت ملی دگرگونه بود. از همان ابتدای هزارهی سوم پ.م دولتشهرهای پیچیدهای در ایرانزمین وجود داشتند، که مستقل از هم عمل میکردند و تا هفتصد سال بعد به آن یکپارچگی دولت مصری دست نیافتند.
تمدن مصری و ایرانی از بسیاری جنبهها به ضد همدیگر شباهت دارند. تقریباً هر هشت ویژگیای که دربارهی تمدن ایرانی برشمردیم، به شکلی واژگونه در تمدن مصری وجود دارد. مصریان بسیار دیر شهرنشینی را آغاز کردند، بسیار زود پادشاهیشان را تشکیل دادند، و هرگز «من»هایی مستقل از «نهاد» را به رسمیت نشمردند و شاید به همین خاطر به هیچ نوآوری فناورانهای فراتر از ساخت بناهای کلانسنگی دست نیافتند. در ایرانزمین دقیقاً برعکس این اتفاقها افتاد و بعد از آغازگاه بسیار دوردستی در گوبکلیتپه، تنها عنصر برجستهی تمدن مصری یعنی سازههای عظیم کلانسنگی هرگز پدید نیامد، چرا که جمعیتی برده که بتوان در ابعاد بزرگ به کار اجباریشان گماشت، در این سرزمین غایب بود. برای فهم دلیل ظهور نخستین شهرها در ایرانزمین، باید نخست به این نکته توجه کرد که نخستین راهها هم در ایرانزمین شکل گرفتهاند. در واقع دو تمدن پیشگام تاریخ بشر –ایران و مصر- هریک در اطراف محوری ویژه از ترابری شکل گرفتهاند و تا حدودی بر همین مبنا ریخت و بافتی متمایز پیدا کردهاند. تمدن مصری در اطراف یک مسیر آبی بزرگ که رود نیل باشد سازمان یافته است. ایرانزمین اما بافتی پیچیدهتر دارد و مسیرهای آبی رودهای بزرگش تنها دسترسیهای محلی ایجاد میکرده، که گستردهترین نمونهاش به ایران غربی و رودهای دجله و فرات و کارون و کرخه و دز و زاب و دیاله مربوط میشود. در ایرانزمین راه اصلی زمینی بوده و از آنجا که کویر مرکزی عبورناپذیر مینموده، در اطراف این هستهی مرکزی فشردگی یافته است. یعنی ایرانزمین (بر خلاف مصر) یک شاهراه مرکزی آبی نداشته، و در مقابل مانعی بزرگ مثل کویر باعث میشده تا راههای زمینیاش در حاشیهی این برهوت مرکزی فشرده شوند و همپوشانی پیدا کنند. به همین خاطر به شکلی نامنتظره، شبکهی ترابری در ایرانزمین بسیار پیچیدهتر، گستردهتر و کارآمدتر از مصر از آب در آمده و پیامدهای جامعهشناختیاش در تاریخ جهان مهمتر بوده است.
رود نیل که شاهراه اصلی ترابری در مصر است، خیلی زود به جابهجایی ارتشهای محلی (بیشتر در محور جنوب به شمال) دامن زد و زودتر از ایران دولتی متمرکز را در این قلمرو پدید آورد. اما همین دولت متمرکز که ماهیتی جنگاور و سرکوبگر هم داشت، جلوی توسعهی طبیعی مسیرهای تجاری را گرفت. نیروی کار مصریان با سرپرستی این دولت متمرکز صرف انجام طرحهای عظیم معماری شد که محورهای اصلیاش ایجاد غلافی کلانسنگی و باشکوه برای جای دادن تندیس ایزدی یا جسد فرعونی بود. یعنی بناهایی باشکوه و عظیم را پدید میآورد که در نهایت سازههایی بهکلی غیرکاربردی بود و حتا در همین شکل نمادیناش هم مکانهایی دور از دسترس مردم محسوب میشد. این شیوه از استثمار نیروی کار و غارت منظم تولید کشاورزانه توسط دیوانسالاری دولتی متمرکز، در عمل شکلگیری شهرها در مصر را دو هزار سال مهار کرد. طنزآمیز آن که مصریان به همین خاطر حتا نیروی دریایی نیرومندی هم تشکیل ندادند و فناوری قایقرانیشان بر نیل به شکلی باورنکردنی ابتدایی و ناکارآمد باقی ماند.
در واقع شبیه به بحثی که جیرد دایموند دربارهی تأثیر جغرافیای سرزمینی بر سرعت پیچیده شدن تمدنهای اروپایی و آمریکایی گفته، به شکلی دیگر دربارهی تمدن ایرانی و مصری نیز صادق است. تمدن مصری با گسترش شمالی-جنوبیاش و نزدیکیاش به خط استوا، به یک منبع آبی مرکزی که نیل باشد وابسته بود و ترابریها و تراکنشهای اقتصادی و سیاسی همگی بر اساس این ستون فقرات تنظیم میشد. در مقابل تمدن ایرانی با گسترش شرقی-غربیاش و رودهای بزرگی که گرداگرد کویر مرکزیاش جریان داشتند، پیکربندی جمعیتی و سیاسی بهکلی متفاوتی را رقم زد و به پیدایش چندین کانون همزمان و متصل به هم انجامید که در نهایت بدون غلبهی پایدار یکی بر دیگری، در رقابت و داد و ستدی پایدار، پیچیدگیهای درونیشان را افزون ساختند، تا جایی که توانستند به شکلی همافزا در هم جوش بخورند و دولت هخامنشی را پدید آورند.
جغرافیای ایرانزمین به شبکهای از مراکز رقیب دامن میزند و وحدتی که از دل این کثرت بیرون میآید باید لزوماً همافزا باشد و در سطحی کلان نظمی استوار ایجاد کند. این شرطی بود که دیر برآورده شد، اما وقتی در عصر کوروش تحقق یافت، گذاری برگشتناپذیر در راستای پیچیدگی را رقم زد. این جغرافیای پیچیده باعث شد تمدن ایرانی بسیار دیرتر از مصر به وحدت سیاسیدست یابد.
در قرن بیست و چهارم پیش از میلاد بود که با تأسیس دولت اکد و ایلام نظمی سیاسی همپایهی مصر در ایرانزمین هم تأسیس شد و به سرعت به پیدایش پادشاهیهای رقیبی انجامید که شمارشان تا دو هزار سال بعد بین پنج تا هفت نوسان میکرد. این دولتهای رقیبِ همسایه، پویایی پیچیدهتر و سرعتی شتابزدهتر از دگردیسی اجتماعی را ایجاد کردند که مصریان با نظم آهنین و محافظهکارانهی پیشرو ولی ایستایشان از آن محروم ماندند. نتیجهی این اندرکنشها تأسیس دولت هخامنشی بود که به سرعت و با سادگی نظم مصری را فرو بلعید. به این ترتیب طی سه هزار سال آغازینِ شکلگیری تمدنهای انسانی کانون ارتقای نظم – با استثنای تأسیس دولت پادشاهی متمرکز- در ایرانزمین قرار داشته و پلههای اصلی تحول اجتماعی و انباشت نظم و لایهبندیهای تازه پیچیدگی نیز در این قلمرو درونزاد بوده است.
- . Vom Ursprung und Ziel der Geschichte ↑
- . Achsenzeit: Axial age ↑
- .Jaspers, 2011. ↑
- . نمونهاش: ماتیکان هزار داتستان، فصل ۲۲. ↑
ادامه مطلب: گفتار پنجم: پیوندگاههای بینا تمدنی
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب