گفتار چهارم: ایلام و بذر شاهنشاهی
دوران دیرپای پادشاهی در ایران زمین با ظهور شخصیتی تاریخساز و بسیار مهم پایان یافت که تاریخ سیاست را در سطحی جهانی به پیش و پس از خود تقسیم میکند. این شخص کوروش بزرگ است که هم بنیانگذار کشور ایران است و هم موسس شکلی یکسره متفاوت از سیاست، و در نتیجه آفرینندهی سازمانی نو از دولت. نکتهای که اغلب دربارهی او نادیده انگاشته میشود، آن است که این نخستین شاهنشاه ایرانی، در ضمن آخرین شاه دولت ایلام قدیم هم بوده است.
این بدان معناست که دولت هخامنشی یک نهاد سیاسی نوظهور و بیسابقه نبوده، و به شکلی صریح و روشن از گسترش و توسعهی دولت ایلام برآمده است. به همین خاطر پیش از ورود به بحث کشور متحد ایران، باید نخست به این خاستگاه مهم تاریخی یعنی ایلام دقیقتر بنگریم.
کوروش شاه جایی به نام انشان بوده که در نزدیکی شیراز امروزین قرار داشت و یکی از مهمترین و بزرگترین شهرهاي جنوب غربي ايرانزمين و یکی از دو گرانیگاه دولت ایلام قدیم محسوب میشد. از ابتداي تاريخ مدون ايلام، انشان بخشي مهم و جدانشدني از اين کشور بود و نويسندگان جهان باستان مردم انشان را ايلامي ميدانستند.[1] چنانکه در مورد تمام قدرتهاي بزرگ جهان باستان رواج داشته، گهگاه به دنبال آشوبهاي ناشي از نبردهاي ميان ايلام و سومر يا ايلام و اکد، گرانيگاه قدرت از شوش به انشان منتقل ميشد و شاهزادگاني که از آن خطه برخاسته بودند بر سراسر ايلام فرمان ميراندند.
انشان در ضمن یکی از کهنترین شهرهای کرهی زمین هم هست. زندگی یکجانشینانه و مستقر در این منطقه طی دورهي بانش قديم شکل گرفت که به نخستین قرن تاریخ (۳۳۰۰-۳۴۰۰ پ.م.) باز میگردد.[2] یعنی انشان را ميتوان يکي از مراکزی دانست که در امر ابداع سبک زندگي کشاورزانه پيشتاز بوده است. چون زمان ياد شده با تاريخ پيدايش نخستين شهرهاي مشهور جهان باستان در ميانرودان و درهي سند و کرانهی نيل همزمان است. در دورهي بانش ميانه (سالهای ۳۳۰ تا ۳۹۰ تاریخی/ ۳۰۵۰-۲۹۰۰ پ.م.) انشان به مرکز جمعيتي بزرگي تبديل شد و مساحت سكونتگاههاي آن به ۴۵ هکتار رسيد که تقريباً با مساحت اوروک در سومر برابر است.[3] یعنی در نخستین قرنهای پیدایش شهرنشینی بر کرهی زمین، انشان که زادگاه هخامنشیان است به همراه اوروک یکی از بزرگترین شهرهای کرهی زمین محسوب میشده است.
کشور باستاني ايلام در واقع از دو بخش تشکيل میشد: منطقهي سوزيان که دشتهاي خوزستان کنوني را در بر ميگرفت، و منطقهي کوهستاني انشان که در شرق اين منطقه قرار داشت. از دید سومریها، انشان دولتشهری مستقل محسوب میشده، چون در اسناد سومری قرن سیزدهم(ق ۲۱ پ.م) میبینیم که برای فرمانروای این منطقه لقب «انسی» به کار گرفته شده است.[4] احتمالا برای دیرزمانی هم چنین بوده، چون ساختار سیاسی ایلام به زیرسیستمهایی با خودمختاری نسبی میدان میداد، و بافتی شبکهای داشت.
ایلامیها هم درست مثل سومریها تمایزی میان سطح سیاسی دولتشهر و پادشاهی قایل بودهاند. در حالی که برای حاکمان شهرها لقب انسی به کار میرفت، شاهان ایلام همواره خود را لوگال مینامیدند که گفتیم به معنای پادشاه است.
این لقب برای نخستین بار در حدود قرن چهاردهم تاریخی (اوایل هزارهی دوم پ.م.) در اسناد شوش پدیدار میشود و مُهرِ کسی به نام ایمازو پسر کیندادو را داریم که لقبش لوگالِ انشان است.[5]
این کیندادو احتمالاً همان کینداتّو است که در فهرست شاهان شیماشکی اسمش ذکر شده است. این فهرست در شوش نوشته شده و شاهان دودمان اوان را به دست میدهد که اولین دولت پادشاهی را در قلمرو ایلام تاسیس کردند.
کینداتو از خاندان شیماشکی یکی از شاهان مقتدر ایلامی است که در انقراض دودمان سومریِ اور سوم نقشی برجسته ایفا کرد و دور نیست که این ایمازو شاه انشان، فرزند او بوده باشد. نام این کینداتو را در «سرود ایشبیاِرا» از شهر نیسین نیز میبینیم که در آنجا «مردی ایلامی» (لو اِلام) خوانده شده است.[6]
از ابتداي ظهور پادشاهی ایلام، فرمانروایان این قلمرو خود را «شاه شوش و انشان» (سونکیکّی اَنزان شوشونکا)[7] ميناميدند و بر اتحاد اين دو منطقهي کوهستاني و جلگهاي تأكيد داشتند. لقبِ «شاه شوش و انشان» و «کاهن شوش و انشان» به ویژه از دوران اِپارتی دوم از دودمان سیماشکی رواج پیدا کرد.[8] لقب شاه انشان و شوش از حدود سال ۲۰۰۰ تاریخی (۱۴۰۰ پ.م.) و با روی کار آمدن شاهان دودمان کیدینو به صورت عنوان رسمی شاه ایلام اعتبار یافت و در دودمان بعدی یعنی ایگیهالگیها هم کاربرد خود را حفظ کرد.
ترتیب آمدن اسم شوش و انشان البته هر از چندی دگرگون میشد. مثلا لقبِ اونتاش ناپیریشیا، سازندهی معبد چغازنبیل، شاهِ «انشان و شوش» بوده[9] در حالی که متون همزمان اکدی معمولاً از «شاه شوش و انشان» یاد کردهاند.[10] در دوران نوآشوری، در اسناد میانرودانی دیگر نشانی از «شاه شوش و انشان» نمیبینیم و در مقابل همه جا به «شاه ایلام» ارجاع داده شده است.[11] با این همه روشن است که با همان ساخت قدرت کهن ایلامی سروکار داریم که شوش و انشان در قلب سیاستاش برنشسته بودهاند.
پس روشن است که از همان ابتدای کار، انشان یکی از مراکزی بوده که حاکمش پادشاه ایلام دانسته میشده است. در سراسر تاریخ ایلام انشان اهمیت خود را حفظ کرد، اما شهر شوش در چشمانداز شاهان میانرودان اغلب برجستگی بیشتری داشته است. این شاید به نظمی سلسله مراتبی در سیاست ایلامی مربوط باشد، چون ولیعهد پادشاه ایلام، حاکم شوش محسوب میشد، نه انشان. تا آن که در حدود دوران کوروش و پس از فتح و غارت شوش به دست آشوربانیپال، بار دیگر گرانیگاه قدرت ایلام به سمت انشان چرخید.
کوروش که شاه مشروع انشان شمرده میشد و پدرانش هم شاه همانجا بودند، در استوانهی حقوق بشر خود و نیاکانش را «پادشاه» (لوگال) مینامد و لقب باستانی «شاه شوش و انشان» را به کار میبرد. یعنی که کوروش بیشک (و پدرانش به احتمال زیاد) شاهان دولت پادشاهی ایلام بودهاند، در دورانی که مرکز قدرتش از شوش به انشان جابهجا شده بود.
برخی از پژوهشگران معاصر که اسناد میانرودانی را مرجع میگیرند و نص آن را حتا بر متون خود ایلامیها ترجیح میدهند، در پیوند میان شوش و انشان شک روا داشتهاند. مثلا دِ میروشجی بین انشان و ایلام تمایز قایل شده و میگوید انشان به استان فارس امروزین اشاره میکند و با ایلام به مرکزیت شوش متفاوت است.[12]
میروشجی نوشته: «انشان تنها برای شش قرن – بین ۲۴۰۰ تا ۱۷۵۰ پ.م. [۱۰۰۰ تا ۱۶۳۰ تاریخی] ــ بخشی مهم از ایلام بزرگ محسوب میشد و بعد از آن عضویتش در اتحادیهی ایلامی مختل شد و دستبالا تا میانهی قرن هفتم پ.م. به کلی خاتمه یافت».[13] اما دلایل د میروشجی برای متمایز پنداشتن انشان و ایلام پذیرفتنی نمینماید. از سویی، اسم ایلام در مقام واحدی سیاسی، یا شکلِ بومیاش (هَلتَمتی) به عنوان سرزمینی با دلالت دینی، عنوانی دیرینه و فراگیر است که نشانی از محدود بودناش به شوش در دست نداریم. در ضمن همهی اسناد ایلامی تاکید دارند که این دولت در بدنهی تاریخِ مدوناش دو گرانیگاه قدرت مهم داشته و «شاه شوش و انشان» لقب رسمی شاهان اصلی دودمانهای ایلامی بوده است.
در کتیبههای تپتیهومبان اینشوشیناک[14] و آتاهَمیتی اینشوشیناک[15] نام ایلام ظاهراً محدودهی جغرافیایی خاصی را نمیرساند و بیشتر به واحدی سیاسی و فراگیر دلالت میکند که محبوب نظر خدایان است. هم این شاهان و هم شاهان نو ایلامی در هزارهی بعدی وقتی با ارجاعی جغرافیایی به موقعیت سیاسی خود اشاره میکنند، تعبیر «شاه شوش و انشان» را به کار میگیرند. کارکردهای سلطنتی هم به همین ترتیب بیان میشود. مثلاً هالوتوش اینشوشیناک مینویسد که «من قلمرو شوش و انشان را گسترش دادم».[16] این لقب تنها به شاهان مقتدری مثل شوتروک ناخونتهی دوم منحصر نیست که سیطرهاش بر این دو شهر با اسناد بیرونی هم اثبات میشود. حتا شاهی به نسبت ناتوان مانند آتاهمیتی اینشوشیناک هم چنین ادعایی دارد، هر چند برگهای دربارهی نفوذش در انشان در دست نیست. تنها در زمانهای دیرتر و درست پیش از تأسیس دولت هخامنشی و بعد از ویرانی شوش به دست آشوریهاست که -به روایت اسناد میانرودانی- انگار انشان ماهیتی مستقل پیدا میکند،[17] اما این هم از اشارههای پراکندهی میانرودانی برمیآید که نسخههای آشوریشان مدعی ویران کردن شوش بودهاند و بنابراین ترجیح میدادهاند انشانِ مقتدر و پابرجا را از آن منفک بدانند. در نهایت مرجع اصلی این جدا پنداشتن شوش و انشان اسناد باستانی – حتا میانرودانی- نیست، بلکه نوشتههای پژوهشگران معاصر و مفسران شرقشناس است. دربارهی اغراقآمیز بودن برخی از گزارشهای آشوری جای تردید نیست. مثلا آشوربانیپال میگوید شوش را با خاک یکسان کرده است. در حالی که این شهر بیشک پس از حملهی آشوریها خالی از سکنه نبوده و همچنان زنده و فعال باقی مانده و پیوندهایش با انشان هم پس از آن به قوت خود باقی بوده است.
بنابراین این گزارهی بسیار تکرار شده که «پس از حملهی آشور بانیپال دولت ایلام و شوش از بین رفتند و به جایش پادشاهی انشان پدید آمد»، نادرست است. شوش در این هنگام از بین نرفته، دولت ایلام وجود داشته، و کوروش هم در کتیبههایش خودش و هم در اسناد بابلی شاه ایلام دانسته شده است.
شش قرنی که د میروشجی از آن سخن میگوید همان دورانی است که مستندات فراوانی از دولت ایلامی در دست داریم و به واقع تا دوران کوروش شاهد استواری نداریم که استقلال انشان یا ناهمخوانیاش با سیاست ایلام بزرگ را نشان دهد. غیاب جنگهایی که قاعدهی حاکم بر روابط دو واحد سیاسی همسایه است، نشان میدهد که میان انشان و شوش پیوندی استوارتر از دو دولتشهر همسایه برقرار بوده است. دولتشهرهای بزرگ همسایه همواره با تداخل مدارهای منافعشان دست به گریباناند. به همین خاطر هم میان دولتشهرهای بزرگ همسایه همواره تاریخی دیرپا و دراز از کشمکش و جنگ و خونریزی را در میانهی خود خلق میکنند. این را دربارهی نیسین و لارسا، بابل و آشور، آتن و اسپارت، رم و کارتاژ و تقریباً هر جفت دولتشهر مهم دیگری میتوان دید.
به همین ترتیب، حتا روند توسعهی دامنهی اقتدار سیاسی دولتشهرها را میتوان با نابودی شهرهای مستقل همسایه صورتبندی کرد. چنانکه آتن ابتدا با آیگینا و بعد با اسپارت دشمنی میورزد و رمیها ابتدا با سابینها میجنگند و بعد از حل کردن ایشان در خود، با کارتاژ وارد رقابت میشوند. آنچه باعث لغرش دِمیروشجی شده، باقی ماندن نام انشان در اسناد تاریخی و محترم شمرده شدنِ هویت مستقل این شهر است.
قاعدهی حاکم بر پویایی سیاسی شهرهای همسایه آن است که اگر نام و نشان شهرها و به خصوص فرمانروایی سیاسی را بر صدر امورشان ببینیم، باید انتظار جنگ و کشمکش را هم بینشان داشته باشیم. تنها استثنای برجسته و مهمی که من دربارهی این قاعده یافتهام، مورد شوش و انشان است. این دو شهر دستکم از حدود سال ۱۰۰۰ (۲۴۰۰ پ.م) -و بیشک از چند قرن پیش از آن نیز- واحدهای سیاسی پرجمعیت و نیرومندی بودهاند. با این حال هیچ شاهدی در دست نداریم که هرگز جنگی پردامنه و خونین میانشان درگرفته باشد. هردوی این شهرها تا زمانی که کوروش بزرگ به عنوان آخرین «شاهِ شوش و انشان» چشم از جهان فروبست، گرانیگاههای سیاسی دولت پادشاهی ایلام بودهاند.
یعنی دو شهرِ همسایه را داریم که برای حدود دو هزار سال اسمهایشان باقی بوده و در دل یکدیگر حل نشده بودند. پس برخلاف آنچه دربارهی سایر جفت شهرها میبینیم، یکیشان دیگری را از میدان به در نکرده و حتا برگهای دربارهی رقابت و دشمنیشان هم در دست نیست. چنین الگویی در پویایی اقتدار شهرها در جهان باستان به کلی استثنایی است. تنها توضیحی که در این مورد وجود دارد آن است که هردوی این شهرها بخشی از یک واحد سیاسی بزرگتر بودهاند و در منافعشان در پیکرهای کلانتر با هم پیوند میخورده است.
اگر دولتشهرها زیر چتر دولتی بزرگتر نباشند، حتما با هم میستیزند و اغلب همدیگر را از بین میبرند. نمونهی مشهور میانرودانیاش آشور است که اول بابل را فتح و ویران کرد و در نهایت خود به دست بابلیها (که با مادها متحد شده بودند) از بین رفت. نمونهی یونانیاش آتن است که آیگینا را کاملاً نابود کرد، یا پلا پایتخت مقدونیه که با رهبری اسکندر گجسته شهر تبس را از پهنهی روزگار محو کرد. رم به همین ترتیب سابینها و بعدتر اتروسکها را به عنوان یک هویت مستقل سیاسی در خود هضم کرد و از میان برد و بعدتر هم کارتاژ را با خاک یکسان کرد.
در این بین حتا یک سند دربارهی درگیری میان شوش و انشان نداریم و این بسیار بسیار غیرعادی است. این دو شهر انگار در مواقعی مستقل از هم عمل میکنند و در مواقعی دیگر متحد هستند و در دورانهای بحران و جنگ همواره اتحادشان را میبینیم. این بدان معناست که در اینجا با شکلی دیگر از پویایی قدرت روبهرو هستیم که با رویارویی جنگمدارانهی شهرهای دیگر تفاوت دارد. این پویایی همافزا و صلحجویانهی قدرت را در سراسر ایران مرکزی میبینیم و چنین مینماید که ایلام نه استثنایی تک افتاده، بلکه گرانیگاهی شاخص در شبکهای گسترده بوده باشد.
مشابه این ماجرا را دربارهی لولوبیهایی میبینیم که پایتختشان در کرمانشاه است و برای مدتی شمال میانرودان را میگیرند، اما هیچ اشارهای نیست که نشان دهد با ایلام درگیریای دارند. یا گوتیهای مقتدری که چند نوبت میانرودان را فتح کرده بودند، در زمان جنگ اغلب متحد ایلام هستند، اما هرگز از حملهشان به ایلام یا جنگ دفاعیشان در برابر ایلامیها سخنی در میان نیست. در سرزمینهای شرق زاگرس نیز با شمار دیگری از شهرها و شاهان روبهرو هستیم که به ظاهر مستقل هستند اما خود را بخشی از ایلام محسوب میکنند. چنانکه مثلاً هانی، شاه آیاپیر (ایذه)، چندان نیرومند و ثروتمند بوده که دیوارنگارههایی بزرگ از خویش به جا گذارد، اما در عین حال تأکید دارد که سرزمینش بخشی از ایلام محسوب میشود.[18]
نتیجه آنکه گذار از نظم پادشاهی به شاهنشاهی که جهشی نو در سطح پیچیدگی را نشان میدهد، در ایران زمین با گسستی سیاسی همراه نبوده است. به همان ترتیبی که دولتشهرهایی مثل شوش و انشان در دل نظام پادشاهی ایلامی به بقای خود ادامه دادند و نظام پادشاهی را با حفظ ساختار کهن بر دوش دولتشهرهای قدیمی بنا نهادند، دولت فراگیر ایرانی که شاهنشاهی خوانده میشود نیز از گسترش پادشاهی ایلام حاصل آمد و ادامهی مستقیم آن بود و سنتهای سیاسی پادشاهیهای تحول یافته در قلمرو ایران زمین را با هم ترکیب میکرد و متحد میساخت، بیآنکه در جریان سازماندهی به واحد سیاسی نوظهور و غولپیکر هخامنشی، نابودشان کند.
- Johnson, 1987: 107-139. ↑
- Johnson, 1987. ↑
- پورولي، ۱۳۸۱: ۲۶-۳۵. ↑
- Potts, 1999: table 5.2. ↑
- Potts, 1999: 145. ↑
- Potts, 1999: 143-145. ↑
- Henkelman, 2008 (a): 599. ↑
- Potts, 1999: table 5.5. ↑
- Potts, 1999: table 7.7. ↑
- Potts, 1999: 211. ↑
- Potts, 1999: 268. ↑
- De Miroschedji, 2003: 17-38. ↑
- De Miroschedji, 2003: 36. ↑
- Malbran-Labat, 1995: no. 62; Konig, 1965: 80. ↑
- Konig, 1965: 86. ↑
- Malbran-Labat, 1995: 58; Konig, 1965: 77. ↑
- Waters, 2003: 289. ↑
- Konig, 1965: 76. ↑
ادامه مطلب: گفتار پنجم: گذار به شاهنشاهی
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب