گفتار چهارم: در بصره
سهل شوشتری هرچند شخصیتی نیرومند و تاثیرگذار بود، اما تنها برای زمانی کوتاه در موقعیت استادی حلاج نقش ایفا کرد. حسین بن منصور در زمانی که نوجوان بود در حلقهی مریدان او جای داشت و گفتیم که به همین دلیل به همراه او مقیم بصره شد. اما دوران اقامت حلاج در بصره بسیار کوتاه بود و تنها یک سال به درازا کشید. در همین مدت کوتاه با هواداران گروههای مختلف در این شهر ارتباط برقرار کرد و در نهایت از محفل سهل شوشتری خارج شد و به جرگهی پیروان صوفی دیگری پیوست که ابوعبدالله عمرو بن عثمان مکی نام داشت.
سفر حلاج به همراه استاد و بعد کنارهگیری از او را باید در بافتی جامعهشناسانه درک کرد، و آن به موقعیت شهر بصره در جغرافیای اندیشهی این دوران مربوط میشود. بصره و کوفه دو شهر نوسازی بودند که در جریان فتوحات ساخته شدند و در اصل پایگاه سپاهیان مهاجم عرب بودند و مرکزی برای سازماندهی و گسیل سپاهیان، و تبادل و فروش اموال غارت شده در جریان نبردها.
در میان این دو کوفه بیشتر شهری دیوانی بود و دانشمندان و پیروان ادیان زرتشتی و مانوی در آن مستقر بودند. در حالی که بصره بیشتر زیر نفوذ مسیحیان قرار داشت و جنبهی نظامیاش هم نیرومندتر بود. نتیجهی نزدیکش آن که طی قرن اول و دوم هجری جنگهای مدعیان خلافت اغلب برای غلبه بر کوفه درمیگرفت، و نه بصره؛ و کوفه بود که کانون جنبشهای انقلابی مثل قیام مختار ثقفی بود. نتیجهی دیرآیندتر هم آن که در کوفه خط کوفی و در بصره عرفان اسلامی شکل گرفت. از سویی بصریان نوشتن و تکیه بر متون کهن را خوار میشمردند، و از سوی دیگر این زبانزد وجود داشت که «الکوفی لاصوفی»، و این اشاره به رواج تصوف در میان اهالی بصره بود.
بصره از سوی دیگر شهری پادگانی بود که به تازگی در جریان فتوحات ساخته شده و ایستگاه حرکت سپاهیان اسلام برای فتح ایران زمین بود. غیاب سنت شهری و تاثیر صومعههای مسیحی و اخلاق صحراگردان در آنجا نمایان بود و عرفانی هم که پدید آورد، دنیاگریز و خاکسارانه و زاهدانه از آب در آمد. در ضمن بصره به مراکز قدرت قدیم و جدید (تیسفون و بغداد) نزدیک بود و جریانهای سیاسی بیشتر بر آن اثرگذار بودند. حجاج با مستقر شدن در واسط میخواست هردوی این شهرها را زیر نظر داشته باشد، اما چنان که گفتیم بصره را بر کوفه ترجیح میداد و در جلب نظر مردمش میکوشید. این سیاستی بود که بعد از او بقیهی خلفای اموی نیز بدان پایبند ماندند.
به این ترتیب ظهور تصوف عراقی و تمرکز علم حدیث در بصره در اصل رخدادی سیاسی بود. بصریان در پاسخ به نواختهای حجاج و خلفای اموی نرمافزاری برای حکومت امویان پدید آوردند، که سخت از زهد مسیحی و قالبهای جبرانگار رومی-مصری تاثیر پذیرفته بود. رهبر این جریان فرهنگی هوادار حکومت که معاصر حجاج هم بود، حسن بصری نام داشت و او استاد عمرو بن عثمان دومین استاد حلاج بود.
سهل پس از خروج از شوشتر -که هنوز شهری زرتشتینشین بود- برای این به بصره نقل مکان کرد که همفکران و هممسلکانش در آنجا بیشتر حضور داشتند. در میان شاگردان و نزدیکان به او، مقتدرترین و مشهورترین شخص جنید بغدادی بود که در سال ۴۲۱۴ (۲۲۰ق) زاده شده بود و یک نسل از شوشتری جوانتر و یک نسل از حلاج پیرتر بود. سالها بعد شوشتری در بستر مرگ او را در مقام وارث فکری و جانشین خویش معین کرد.[1] در این هنگام گروهی از پیروان جنید با رهبری کاتب او ابویوسف اقطع در بصره مقیم بودند. بنابراین سهل به شهری وارد شده بود که در دوران اموی خاستگاه تصوف عراقی بود و گروهی از پیروانش نیز در آنجا مستقر بودند.
حلاج پس از ورود به بصره از استاد خود جدا شد و به پیروان مکتب رقیب یعنی شاگردان حسن بصری پیوست. اولین استاد او به جریانی از عرفان تعلق داشت که با خلافت اموی و سرمشق آن عصر مخالفت داشت و طیفی را در برمیگرفت. از خود سهل که به صفاریان نزدیک بود، تا شاگردش جنید که با خلیفهی عباسی پیوند داشت. در مقابل مکتب حسن بصری از دوران اموی باقی مانده بود و هستهی مرکزی آن آرا را در خود حفظ کرده بود. هردوی این جریانها زاهدمسلک و دنیاگریز و سیاسی بودند و دولایهی تاریخی متفاوت از تصوف عراقی را تشکیل میدادند که به عصر اموی و عباسی تعلق داشت. درست دانسته نیست که این تمایز برای حلاج نوجوان تا چه اندازه معلوم و مهم بوده است.
با توجه به سیر زندگی حلاج روشن است که از سنی بسیار پایین درکار دین کنجکاو و در دستیابی به انضباط و دانش کوشا بوده است. با این حال با صوفیان دیگری که در سنین پایین مسیری مشابه را میپیمودند، تفاوتی مهم داشت و آن هم غیاب خانواده بود. چون بعد از سفرش به شوشتر و دوازدهسالگیاش دیگر سخنی از پدر و مادر و خانوادهاش نمیشنویم و چنین به نظر میرسد که از نوجوانی به بعد روی پای خود بوده و به تنهایی زیسته باشد. یعنی حلاج گویی با گذر از استادی به استادی، خانوادههایی معنوی هم مییافته و میآزموده و وا مینهاده است.
حلاج در بصره به گروه پیروان عمرو بن عثمان مکی پیوست و او صوفی نامداری بود که در مکتب حسن بصری پرورده شده بود و مانند او اهل زهد و ریاضت بود و سخنانش به ستایش رنج و خوارداشت نفس آغشته بود. یکی از ارکان تعالیمش توبه بود. یعنی معتقد بود مردمان همگی گناهکارند و باید توبه کنند. این عقیده به گناه آغازین مسیحیان و بدبینی ایشان دربارهی گناهکاری ذاتی بشر شباهت دارد. هرچند دیدگاه شوشتری پیچیدهتر بوده و میگفت انسان باید چنان توبه کند که عاصی از معصیت و طاعی از طاعت گردد، و در این مورد رسالهای داشته است.[2]
عمرو از مردم یمن بود. اما برای مدتی دراز در مکه زیسته بود، و به همین خاطر لقب مکی پیدا کرده بود. او متکلم هم بود و با زبانی فلسفی از اسلام دفاع میکرد. میگویند نوبتی مردم مکه به خاطر همین علاقهاش به کلام او را از شهر بیرون کردند و او به جده رفت و آنجا منصب قضاوت به او دادند.
نسلهای بعدی عمرو بن عثمان را بیشتر در ردهی صوفیان جای میدادند و او را به خاطر زهد و ریاضتهایی که میکشید بزرگ میداشتند. از کتابهایی هم که نوشته چنین مضمونی نمایان است. چون ابونصر سراج در «اللمع» میگوید کتابی به اسم «مشاهده» داشته[3] و هجویری هم از کتاب دیگرش به اسم «محبت» یاد کرده است.[4] حلاج هم قاعدتا در چنین بافتی با او ارتباط برقرار کرده و هرچند در این هنگام جوانی هجده ساله بود، توجه عمرو را جلب کرد. در حدی که عمرو بعد از حدود یک سال به او خرقه داد، و این با معیارهای ارتقای مقام صوفیانه در آن دوران برای جوانی نوآمده امری استثنایی بود.
شگفت آن که خود حلاج این اعتباریابیها را به چیزی نمیگرفت و جسورانه راه خود را میرفت. همراهی او با عمرو بن عثمان تنها هجده ماه به درازا کشید و بعد از آن به حلقهی رقیب او پیوست که یکی از نزدیکان به جنید بود. جنید که گفتیم خود وارث فکری شوشتری بود، در بغداد برای خود دم و دستگاهی داشت و از رهبران بانفوذ تصوف عراقی بود. در حدی که بعدتر نیای مشترک اغلب سلسلههای صوفیانه قلمداد شد. او در ضمن با دستگاه خلافت عباسی نیز ارتباطی دوستانه داشت و از پشتیبانی حکومت برخوردار بود.
یکی از افراد نزدیک به جنید که در این هنگام در بصره میزیست، کاتبش ابویعقوب الاقطع صوفی بود که خود صوفی مشهوری بود و کراماتی به او نسبت میدادند. مولوی بلخی در دفتر سوم مثنوی داستان زندگی او را آورده و میگوید که برای دیرزمانی در کوهستان زندگی میکرد و با خدا پیمان بسته بود که هرگز از کسی چیزی نخواهد و به همین خاطر حتا از درختان میوه نمیچید و تنها از میوههایی تغذیه میکرد که میرسیدند و باد از شاخه بر زمین میریخت.
لقبش یعنی اقطع را هم چنین تعبیر کرده که نوبتی ناپرهیزی کرد و میوهای از درخت چید و خورد، و کمی بعد به اشتباه تهمت دزدی به او زدند و با این گمان دستش را قطع کردند. این داستان البته ساختگی است، اما چنین مینماید که یک دست ابویعقوب بریده بوده باشد و به همین خاطر چنین لقبی گرفته است. اشارت مولانا را میتوان چنین تعبیر کرد که شاید او نیز مثل فضیل عیاض سابقهای در عیاری و راهزنی داشته و شاید در این جریان یک دستش را از دست داده باشد.
اغلب نویسندگان با توجه به شهرت جنید گمان کردهاند که حلاج مصاحبت با او را میطلبیده و در این مقطع به حلقهی پیروان او پیوسته است. اما حلاج هفده هجده سالهای که در بصره میزیست، با ابویوسف اقطع در تماس بود و نه با جنید. بعدتر هم وقتی نخستین برخوردها میان او و جنید رخ داد، دعوایشان شد. بنابراین حدسم آن است که حلاج اصولا هرگز پیرو جنید نبوده باشد. او احتمالا به این خاطر در بصره از هواداران عمرو بریده و به پیروان ابویوسف پیوسته، که وی با استاد پیشینش شوشتری پیوندی نزدیکتر داشته.
استقبال این استاد تازه از او نشان میدهد که در این سن و سال شخصیتی گیرا و جذاب داشته است. چون عملا بر سر او بین عمرو و ابویوسف دعوایی درگرفت. حلاج قاطعانه جرگهی ابویوسف را برگزید و در حدی با او نزدیک شد که با دختر او ام حسین ازدواج کرد. این تنها پیوند زناشویی سراسر عمرش بود و همهی فرزندانش را هم این زن زاد. این فرزندان عبارت بودند از سه پسر و یک دختر که در میانشان حمد بن حسین حلاج شهرت بیشتری دارد و خاطرات و تاریخ زندگی پدرش را نوشته است.
همهی زندگینامهنویسان حلاج گفتهاند که عمرو بن عثمان از ازدواج حلاج و دختر ابویوسف اقطع خشمگین شد و به بدگویی دربارهی وی پرداخت. بعید است موضوع این درگیری به ازدواج مربوط بوده باشد. ماجرای اصلی احتمالا رقابت عمرو و ابویوسف در بصره بوده است. عمرو شاگرد و نمایندهی مکتب حسن بصری بود که در دوران اموی بنیانگذار و رهبر صوفیان بصره بود، از سوی دیگر ابویوسف کاتب و نمایندهی جنید بغدادی بود که به نسلی جوانتر و دوران عباسی تعلق داشت و رهبر صوفیان بغداد قلمداد میشد.
مرکز قدرت سیاسی طی قرن گذشته از کوفه- بصرهی عربزبان و اموی به بغداد- تیسفون پهلویزبان و عباسی چرخش کرده بود و ابویوسف در بصره نمایندهی این گذار بود. عمرو بن عثمان قاعدتا به این خاطر چنین خشمگین شده بود که شاگردی درخشان و هواداری اثرگذار را به رقیب باخته بود، نه به خاطر وصلت حسین بن منصور هجده ساله با دختری به اسم ام حسین.
بصره در نهایت شهر بصریان بود و بغدادیان در آن مهمان بودند. به همین خاطر عمرو در آنجا نفوذی بیشتر داشت. چندان که موفق شد حلاج را از فضاهای فعال بصره طرد کند. حلاج برای مدتی در محلهی تمیم بصره ساکن شد، و این هم جای توجه دارد. از نام این محله برمیآید که روزگاری ایستگاه استقرار اهالی بنیتمیم بوده که برای جهاد و حمله به ایران شرقی از شبهجزیره خروج کرده و به سمت خراسان میشتافتهاند. این قبیله پیش از دوران اسلام هم پیوندهای نزدیکی با شهرهای ایرانی داشتند و بعد از مسلمان شدن هم پیوندهای نزدیکشان را به ویژه با طبقهی اسواران حفظ کردند.
بنیتمیم از قبایل پرجمعیت و جنگاوری بودند که به ویژه در خراسان مقیم شدند و در جریان شورش ابومسلم خراسانی بسیاریشان به او پیوستند. در میان قبایل عرب، بنیتمیم بیش از بقیه نمایندهی جناح ایرانگرایی بودند که هوادار بازگشت به سیاست ایرانشهری و فاصلهگیری از خلافت امویان دمشق بودند. این که حلاج در جریان این درگیری به محلهی ایشان پناه برده، معنادار است. چون قاعدتا همین گروه هواداران سیاست بغداد در بصره بودهاند و پشتیبانان اصلی ابویوسف اقطع و جنید.
- انصاری، ۱۳۶۲، ج.۱: ۲۰۱. ↑
- اصفهانی، ۱۳۵۱-۱۳۵۷ق، ج.۱۰: ۲۱۰. ↑
- سراج، ۱۳۸۰ق: ۱۰۱. ↑
-
هجویری، ۱۳۸۳، ج.۱: ۳۹۹. ↑
ادامه مطلب: گفتار پنجم: محدثان
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب