گفتار چهارم: چاندرهگوپته
وقتی اسکندر در 326 پ.م به تاکسیلا وارد شد، چانیکه در آنجا یک رهبر دینی بود و یکی از نزدیکان حاکم شهر- مردی به نام امبیک- محسوب میشد، که احتمالا از طرف داریوش سوم بر این منطقه فرمان میراند. امبیک با نزدیک شدن سپاهیان اسکندر از او هراسید و ابراز اطاعت کرد و بر عهده گرفت تا برای حمله به استانهای همسایه به وی بپیوندد. چنین مینماید که چانیکه با سیاست امبیک برای ابراز ارادت به اسکندر و متحد شدن با وی برای تاختن بر هندیان موافق نبوده باشد.
زمانی که اسکندر از رود هیداسپ گذشت و به قلمرو استان هخامنشی هند حمله برد، امبیک هم او را همراهی میکرد و احتمالا از همین جا بوده که راه چانکیه و شهربان قدیمی گنداره از هم جدا شده است. بعد از نبرد رود هیداسپ که پوروشوتره از مقدونیان شکست خورد و هندیان کشتار شدند، چانکیه برای یاری جستن از سرکردههای مستقل به هند شمالی رفت و از ناندهدْهانَه که در آن زمان بر مگده حکومت میکرد، تقاضای کمک کرد. اما او این درخواست را رد کرد.
سپاهیان مقدونی بعد از جنگ با پوروشوتامه و دیدنِ مقاومت شدید هندیان، از فرمان اسکندر سرپیچی کردند و از پیشروی به سوی رود گنگ سر باز زدند. پلوتارک نوشته که یکی از دلایل هراس ایشان، خبرهایی بود که از قدرت پادشاهی نانده به ایشان رسیده بود. به روایت وی، شاه نانده در آن هنگام دویست هزار پیاده، هشتاد هزار سوار، و شش هزار پیل جنگی در اختیار داشت و این باعث شد تا مقدونیان بازگشت را به پیشروی ترجیح دهند.[1] برخی از مورخان معاصر این اعداد را جدی گرفتهاند و فرض کردهاند که به راستی شاه مگده قدرت نظامی چنین بزرگی را در اختیار داشته، و چاندرهگوپتَه هم برای فتح این سرزمین ارتشی به همین بزرگی را سازماندهی کرده است.[2] اما این برداشت به کلی نادرست است. تا پیش از تشکیل دولت مائوریه وحدت سیاسی و نهادهای دولتیِ لازم برای سازماندهی ارتشهای بزرگ در شمال هند وجود نداشت و چنان که از گزارشهای بازمانده از سفر جنگی اسکندر بر میآید، تنها ارتشهای بزرگ و سازمان یافته به استانهای هخامنشی تعلق داشتهاند.
در آنسوی رود هیداسپ، یعنی در قلمروی که احتمالا همان استان هخامنشی هند بوده، تنها جنگاوران قبیلهای وجود داشتهاند که شمارشان دست بالا به چند هزار تن، یا در حالتی استثنایی مثل سپاهیان قبایل متحد زیر فرمان پوروشوتامه، به ده- بیست هزار تن میرسیده است. این در حالی است که میتوان فرض کرد پوروشوتامه شهربان هخامنشی استان هند بوده باشد. در این حالت امبیک که شهربان استان همسایهاش بوده و انگار دشمنیای با او داشته، انقراض هخامنشیان و ورود سپاهیان بیگانه را همچون فرصتی برای دستاندازی به استانِ کناری قلمداد کرده است. با این شرح، قوای زیر فرمان شاه مگده که امیرنشینی کوچک را زیر فرمان داشته، نمیتوانسته از چند هزار تن بیشتر باشد.
به احتمال زیاد بعد از ورود اسکندر به منطقه و درگیر شدن رهبران محلی با هم بود که چاندرهگوپتَه به شاگردی چانیکه در آمد. این احتمال هم هست که چاندرهگوپته پیش از این مقطع زمانی با چانیکه مربوط بوده باشد، و اگر چنین فرضی را بپذیریم، او را نیز باید از مقیمان تاکسیلا و یکی از شهروندان استانی هخامنشی بدانیم. اما این احتمال هم باید در نظر گرفته شود که اصولا نزدیکی او به چانکیه به بعد از هجوم مقدونیان مربوط شود و نتیجهی گریختن چانکیه از تاکسیلا باشد. به هر صورت این عضوِ جنگاور از طبقهی کشتریه، چانیکه را به عنوان استاد و راهبر خود برگزید و با مشاوره و پشتیبانی معنوی او برنامهی تاسیس دولتی بزرگ را طراحی کرد. طبق گزارش «مودرَهوَکشَسه» و «ویسَکَهدوتَه[3]» چاندرهگوپتَه ابتدا با یک رهبر قبیلهای به نام پَرَوَتکَه[4] متحد شد. در رسالهی جَینی «پَریسیشتَه پَروان[5]» هم چنین چیزی نوشته شده، و چنین آمده که که این مرد بر کوهپایههای هیمالیا فرمان میرانده است. با این وجود بعید است چاندرهگوپتَهیی که با تاکسیلا پیوندهای روشنی داشته، از سرزمینی در پشت سرِ دشمن خود یارگیری کرده باشد. از این رو برخی از مورخان معاصر این مرد را همان پوروشوتامه دانستهاند که با اسکندر جنگید و بعد از بازگشت مقدونیان در شرق رود هیداسپ توانست موقعیت خود را حفظ کند.[6] با توجه به پیوندهای چانیکه با تاکسیلا و اتحاد احتمالی با پوروشوتامه، چاندرهگوپتَه احتمالا ارتشی را زیر فرمان داشته که سربازانش از مردمِ مستقر در فاصلهی میان تاکسیلا و پتلیپوتره برخاسته بودهاند. یعنی سربازان او احتمالا همان بقایای سپاهیان استان هند هخامنشی بودهاند.
چاندرهگوپتَه در زنجیرهای از جنگها به دولت مگده که قویترین واحد سیاسی همسایهاش بود تاخت و شاه (دهانَهنانده) و سپاهبد مگده (بَدرَهسالَه[7]) را شکست داد و خودِ پتلیپوتره را فتح کرد. به این ترتیب این مرد در زمانی که تازه بیست سال داشت، یعنی در 321 پ.م، موفق شد دولت بزرگ مائوریه را تاسیس کند، و این تازه دو سال بعد از مرگ اسکندر (323 پ.م) بود. چاندرهگوپتَه پس از تثبیت قدرت خود در پتلیپوتره به سوی استانهای پیشین هخامنشی پیشروی کرد و مقدونیانی که بعد از لشکرکشی اسکندر در منطقه باقی مانده بودند را کشتار کرد. او دو تن از شهربانان منصوب شده توسط اسکندر را نیز به قتل رساند. این دو، نیکانور و فیلیپ بودند.[8] احتمالا واپسین بقایای اردوگاههای مقدونی در استانهای جنوب غربی شاهنشاهی هخامنشی در 316 پ.م سرکوب شده و سربازان باز مانده از هجوم اسکندر کشتار شده باشند. این را از آنجا میتوان حدس زد که سرداران و شهربانانی که در زمان تازش اسکندر در این منطقه به قدرت رسیده بودند، تا این تاریخ قلمرو خود را رها کردند و با ارتشهایی که باید قاعدتا اردوی مقدونیان در قلمروهای فتح شده باشد، به ایران غربی کوچیدند. در 317 پ.م اودموس که پنجاب را در اختیار داشت این منطقه را ترک کرد و به غرب رفت و در 316 پ.م پیتون پسر آگنور نیز از استان هندِ هخامنشی خارج شد و به بابل بازگشت. مورخان رومی نیز حملهی چاندرهگوپتَه و راندن مهاجمان مقدونی را مورد تاکید قرار دادهاند و گفتهاند که وقتی سلوکوس به ایران شرقی لشکر کشید، به دلیل غیاب اردوگاههای مقدونی نتوانست در میان مردم این منطقه پایگاهی برای خود بیابد و در نتیجه ناگزیر شد با او صلح کند.[9]
چنین مینماید که چاندرهگوپتَه در جریان حمله به جنوب شرقی ایران زمین همچون نیرویی رهاییبخش عمل کرده و از پشتیبانی مردم برخوردار بوده باشد. این که قلمرو او بعد از این عملیات استان هرات، هفترود (پنجاب) و گندارهی هخامنشی را در بر میگرفته، نشانگر آن است که خاستگاه قدرت وی در اصل همین منطقه بوده است. چاندرهگوپتَه در واقع نجاتبخشی بوده که به همراه استادش از منطقهی تاکسیلا برخاست، پادشاهی مگده را به عنوان گرانیگاهی برای بسیج نیرو در شمال هند فتح کرد، و بعد از آن باز به سوی تاکسیلا و استانهای جنوب شرقی هخامنشی بازگشت و آنجا را از مقدونیان پاکسازی کرد.
به این ترتیب دولت مائوریه در گوشهی جنوب شرقی شاهنشاهی هخامنشی پدیدار شد و این یکی از دولتهایی بود که بعد از فروپاشی نظم پارسی در گسترهی پهناور زیر سلطهی هخامنشیان ظاهر شد. منابع یونانی برای اشاره به این دولت از نام هند استفاده کردهاند و این گزارشی درست است، چون مرکز بسیج نیروی رهاییبخشی که این دولت را تاسیس کرد، استان هند هخامنشی بوده است. اما خطاست اگر این کلیدواژهی تاریخی را با شبهقارهی هند که مفهومی جغرافیایی و جدیدتر است، همسان بگیریم. دیوانسالاران هخامنشی نخستین کسانی بودند که در تاریخ کلمهی هند را به کار گرفتند، و با این کلمه استانی را مشخص میکردند که در جنوبیترین نقطهی گوشهی نیمهی شرقی شاهنشاهی قرار داشته و رود سند در میانهاش جاری بود.[10] این نام در میان ایرانیان تا عصر اشکانی همچنان همین دلالت را حفظ کرد. در مقابل، یونانیان از ابتدا تصویری اساطیری و مبهم از هند در ذهن داشتند، و این چیزی است که در تواریخ هرودوت نمایان است. بعدتر یونانیان و رومیان این کلمه را در زمینهای سیاسی به کار میگرفتند که دولت مائوری یا کوشانی در این قلمرو مستقر شده بود، و از این رو کل سپهر نفوذ سیاسی این دولتها را هند مینامیدند. در تمام دوران کلاسیک یونانیان و بعدتر رومیان دولت مائوریه را با نام هند (india, ) میشناختند که همان نام استان هند هخامنشی است که در منابع یونانی پیش از اسکندر مثل هرودوت نیز دقیقا در همان معنای جغرافیایی دیده میشود. این تعبیر به تدریج گسترش یافت و قلمرو بلوچستان، سیستان، افغانستان، و پاکستانِ امروزین را نیز در بر گرفت.[11] این تعمیم، ایرانی بودنِ ماهیت این دولتها و استقلالشان از بدنهی شبه قارهی هند را نشان میدهد. این نواحی بخشهایی از حریم ایرانزمین هستند و به تعبیر جدید هند –در معنای شبه قارهی هند- ارتباطی ندارد. در واقع حد نهایی آشنایی جغرافینویسان یونانی از هند، تا رود گنگ در نزدیکی پتلیپوتره بوده است.[12]
آنچه بهتر از هر دادهای ماهیت قدرت چاندرهگوپتَه را نشان میدهد، رویاروییاش با سلوکوس است. دادههایی دقیقی در مورد رویارویی نظامی این دو شاه در دست نداریم. اما از دادههای فرعی چنین بر میآید که سلوکوس از هماورد هندی خود شکست سختی خورده باشد. او در نهایت ناگزیر شد سرزمینهای جنوبی ایران شرقی را به چاندرهگوپتَه واگذار کند. بعد از این نبرد سلطهی چاندرهگوپتَه بر رخج، گدروزیا، هرات و هندوکوش (پاروپامیسادای) تثبیت شد؛[13] و این جدای از استانهای هخامنشی گنداره و پنجاب و هند است که پیشاپیش توسط نیروهای چاندرهگوپتَه فتح شده بود. تازه بودنِ فتح رخج را از اینجا در مییابیم که مگاستنس تا پیش از این نبرد در دربار شهربان مقدونی رخج ساکن بود[14] و بنابراین بخشی از سپاه اسکندر در این منطقه چیرگی داشتهاند. دایرهی جغرافیایی نفوذ چاندرهگوپتَه را در بیشتر منابع بسیار گسترده و بزرگ دانستهاند. گفتهاند که مرزهای قلمروی او در شرق به آسام و بنگال[15]، در غرب به افغانستان و بلوچستان، در شمال به نپال و کشمیر،[16] و در جنوب به دکن میرسیده است. اما این قلمروی بسیار بزرگ است و بعید است در غیاب ساختارهای سیاسی نظاممند و قدیمیتر، یک تن به تنهایی توانسته باشد چنین دامنهای را فتح کند و در قالب یک دولت سازماندهی نماید. به خصوص که بعد از چاندره گوپته هم نشانی و تاثیری از چنین دولت بزرگ مفروضی نمیبینیم. مورخان امروز در این مورد توافق دارند که بدنهی قدرتمند قلمرو چاندرهگوپتَه افغانستان و پاکستان و بلوچستان را در بر میگرفته است.[17] بنابراین میتوان با تقریبی خوب این دولت را دست کم در آغازگاه خود ادامهی نظم هخامنشی در استانهای جنوب شرقی شاهنشاهی دانست.
شکستی که سلوکوس از چاندرهگوپتَه خورد، باعث شد تا او را به عنوان شاهی همتراز به رسمیت بشناسد. مورخان یونانی نوشتهاند که او برای استوار ساختن پیمان صلح با او، و در مقابل دریافت پانصد پیل جنگی، دختر خویش کورنلیا را به عقد چاندرهگوپتَه در آورد.[18] سلوکوس همچنین سفیری مقدونی به دربار چاندرهگوپتَه گسیل کرد و این همان مگاستِنِس[19] از یونانیان بومی آناتولی بود که برای مدتی در رخج نزد شهربان سیبورتیوس اقامت داشت.[20] ارتباط دیپلوماتیک دربار سلوکی و مائوریه تا نسلهای بعد نیز همچنان ادامه داشت. چنان که در دوران بیدوسارَه سفیر دیگری به نام دِیماکوس[21] به دربار مائوریه گسیل شد. در عصر آشوکا شاه مقدونی مصر نیز سفیری به دربار مائوریه فرستاد که دیونوسیوس[22] نام داشت.[23] سلوکوس و چاندرهگوپتَه بعد از جنگ اولیهشان، روابط دوستانه و صلحآمیزی با هم برقرار کردند. در حدی که منابع یونانی از پیکی یاد کردهاند که از سوی چاندرهگوپتَه به نزد سلوکوس رفت و برایش داروی افزایندهی قدرت مردانگی را به عنوان هدیه برد.[24]
چاندرهگوپتَه زمانی به قدرت رسید که دودمان نانده مگده را به نیرومندترین قدرت منطقه تبدیل کرده بودند، اما همچنان قلمرو شمالی هند گذشته از استان هند که در اطراف رود سند قرار داشت، از امیرنشینهایی کوچک تشکیل میشد که هریک توسط سرکردهای قبیلهای رهبری میشد.[25] مگده در زمان زندگی ناندی وردنه به نیرومندترینِ این امیرنشینها در حوزهی رود گنگ تبدیل شد، اما همچنان ساخت قدرتی متمرکز و بزرگ شبیه به دولتهای قدیمیترِ درون ایران زمین در این منطقه غایب بود.
شواهد تاریخی نشان میدهد که در دوران زندگی چاندرهگوپتَه، هنوز کیش بودایی در قلمرو او رایج نبوده و نسبت به آیین جین موقعیتی فروپایهتر داشته است. مگاستنس که احتمالا در دوران زندگی چاندرهگوپتَه از دولت مائوریه دیدار کرده بود، سفرنامهای به نام ایندیکا نوشته و در آن جزئیات زیادی را دربارهی دین و جغرافیای ایران جنوب شرقی و هند شمالی شرح داده است،[26] اما هیچ اشارهای به دین بودایی ندارد.[27] از این رو چنین مینماید که تا پیش از عصر آشوکا این منش هنوز به صورت دینی فراگیر در نیامده و بیشتر در حلقههای کوچک و نخبهگرای هوادار فلسفهی بودایی رواج داشته است.[28]
چاندرهگوپتَه به این ترتیب عمر خود را به پایان برد که در سنین پیری به یک قدیس جَین به نام آچاریه بْهادْرَهبَهو[29] (حدود 433- 355 پ.م) پیوست. این شخص نویسندهی دو تا از مهمترین رسالههای جَینی به نامهای «اوپْسَرگَهَرَه سْتوترَه»[30] و «کَلپَه سوترَه[31]» است. او در بنگلادش امروزین زاده شد و میگویند بعد از دیدار با چاندرهگوپتَه او را به آیین جَین گرواند. با این وجود آرای او شباهتی با دیدگاه چانکیه دارد و بعید نیست که چاندرهگوپتَه از ابتدای کار به عنوان نمایندهی دیدگاه فلسفی مهاویره و با پشتیبانی خردمندان این نحلهی فکری به قدرت رسیده باشد. گزارشهای باستانی چنین میگوید که چاندرهگوپتَه به همراه استادش بهادرهبهو به منطقهای رفت که امروز کَرنَهتَکَه نامیده میشود. این دو در آنجا در غاری به ریاضت نشستند و با پرهیز از غذا خوردن طبق آیین زاهدانهی سالکانَه خودکشی کردند.
شواهد دیگری هم هست که نشان میدهد دوران چاندرهگوپتَه با شکوفایی کیش جین همزمان بوده است. راهبی جَین به نام استولَهبَدرَه[32] که در همین زمان نگرانِ از یاد رفتنِ تعالیم استادان قدیمی بود، شورایی را تشکیل داد تا آموزههای پوروَه[33] به صورت نوشتار تدوین شوند. اما دانش اعضای این شورا برای فهم آموزهها و متون بازمانده دربارهاش اندک بود، پس استولهبدره به نزد بهادرهبهو رفت و از او یاری طلبید. بهادرهبهو که نگرانِ فساد و تباهی در آموزههای پوروه بود، چهارده پوروهی اصلی را به این شخص آموزاند، اما او را از تعلیم دادنش به دیگران منع کرد. بعدتر که استولهبدره این آموزهها را در شورای جَین آشکار کرد، میان پیروان دودستگی افتاد. گروهی از او پیروی کردند و به فرقهی جَینی شْوِتَمبَر[34] تبدیل شدند. در مقابل گروهی از آموزههای رقیب او –آچاریا ویشَکْهَه[35]– پیروی کردند و به فرقهی دیگَمْبَر[36] مشهور شدند. بهادرهبهو مدت دوازده سال را در نپال گذراند و در آنجا روشهای ریاضت تنفسی یوگیها را تمرین کرد. او در نهایت با پیروی از روش سالِکانَه[37] خودکشی کرد. سالکانَه یا سَنتَرَه[38] در آیین جَین عبارت است از مرگ داوطلبانه از راه روزه گرفتنِ نامحدود.
جَینها اعتقاد دارند که بهادرهبهو برادری به نام وَراهَهمیهیرَه (505-587 پ.م) داشته است. زمانی که شاهِ حاکم بر قلمروی ایشان صاحب پسری شد، وراههمیهیره پیشگویی کرد که او تا صد سال خواهد زیست. اما بهادرهبهو اعلام کرد که این کودک تا هفت روز بعد با یک گربه خواهد مرد. در روز هشتم از عمر او، دری که نقش گربهای بر آن حک شده بود بر سر نوزاد افتاد و او را کشت. وراههمیهیره که از این موضوع شرمگین شده بود، قلمرو آن شاه را ترک کرد و پس از مدت کوتاهی درگذشت. میگویند او پس از مرگ به یک ویَنتَر[39] تبدیل شد، که نوعی دیو یا نیمهخدای بدخواه و آزارگر است و جَینها و به خصوص پیروان بهادرهبهو را آزار و شکنجه میدهد. بهادرهبهو در مقام پاسخ مانترایی به نام «اوپْسَرگَهَرَه سْتوترَه» را نوشت و آن را به پیروانش آموخت. به این ترتیب وراههمیهیره شکست یافت و نیروی شیطانیاش خنثا شد. این داستان احتمالا بازتاب کشمکش و رقابتی است که زمانی بین این دو تن درگرفته و به پیروزی بهادرهبهو بر برادرش و رواج بیشترِ آییناش منتهی شده است.
- Plutarch, Parallel Lives, “Life of Alexander” 62.1-4. ↑
- Mookerji, 1988 [1966]): 31, 28–33. ↑
- Visakhadutta ↑
- Parvatka ↑
- Parisishtaparvan ↑
- Marshall, 1951: 18. ↑
- Bhadrasala ↑
- Boesche, 2003: 9–37. ↑
- Junianus Justinus, Historiarum Philippicarum libri XLIV, XV.4.19. ↑
- برای شرح بیشتر بنگرید به بخش دوم از کتاب «داریوش دادگر» (شورآفرین، 1390) به قلم نگارنده. ↑
- Pliny, Natural History VI, 23. ↑
- Pliny, Natural History, Book 6, Chap 17; Chap 21. ↑
- Majumdar, 1977. ↑
- Arrian, Anabasis Alexandri v,6. ↑
- Vaughn, 2004: 440–459 [442]. ↑
- Goetz, 1955: 61–74. ↑
- Smith, 1998. ↑
- Tarn, 1940: 84–94; Bosem, 2003. ↑
- Megasthenes ↑
- Arrian, Anabasis Alexandri, v,6. ↑
- Deimakos ↑
- Dionysius ↑
- Pliny the Elder, “The Natural History”, Chap. 21. ↑
- Athenaeus of Naucratis, “The deipnosophists” Book I, chapter 32 Ath. Deip. I.32. ↑
- Shastri, 1967: 26. ↑
- McCrindle, 1877. ↑
- Dahlaquist, 1996: 386. ↑
- Vassiliades, 2005. ↑
- Acharya Bhadrabahu ↑
- Upsargahara Stotra ↑
- Kalpasutra ↑
- Sthulabhadra ↑
- Purva ↑
- Shvetambar ↑
- Acharya Vishakha ↑
- Digambar ↑
- Sallekhana ↑
- Santhara ↑
- Vyantar ↑
ادامه مطلب: گفتار پنجم: آشوکا
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب