تا به حال کمتر پیش آمده از ایران به عنوان جامعهای شاد یاد شود. آیا ایرانیها اصولا انسانهای غمگینی بودهاند؟
اجازه بدهید از همین ابتدای کار پیشداشتها را نقد کنیم. چرا فکر میکنید ایرانیها شاد قلمداد نمیشدهاند؟ تقریبا در سراسر تاریخ ایران زمین حجمی چشمگیر از اسناد تاریخی توسط اقوام و ملل غیرایرانی دربارهی ایرانیها تولید شده که در آن خصوصیات روانی و خلق و خوی ایرانیها توصیف شده است. تقریبا همهی این دادهها در این مورد همداستان هستند که ایرانیها –دست کم در چشم مردم فرهنگها و تمدنهای دیگر- مردمی شاد و شادخوار، پرجنب و جوش و اهل لذت بردن از زندگی بودهاند. از توصیف مورخان یونانی باستان مثل هرودوت و گزنوفون بگیرید و بیایید تا سفرنامهی شاردل و آثار جدیدتری مثل سفرنامهی سوزوکی و پولاک که در نیمهی عصر قاجاری نوشته شدهاند، در همهشان اشارههای صریح و روشنی به روحیهی بذلهگو و سبک زندگی همراه با خوشباشی و مراسم شادخواری ایرانیان میبینید. در منابع ادبی و تاریخی خودمان هم همین را میبینیم. یعنی آن روحیهی عبوس و رسمی و سختگیرانهای که در متون ادبی و تاریخی اروپاییان قرون وسطا یا چینیها و ژاپنیها میبینیم در متون همزمان ایرانیشان به کلی غایب است و به جایش مدام از سفارش به شادمانی و گزارش از شادمانی خبر میگیرید. در نتیجه این که ایرانیان در کل ملتی شاد نیستند به ظاهر شایعهای عوامانه است که از بس تکرار شده بدیهی و درست به نظر میرسد.
در دوران جدید چطور؟ طی دهههای گذشته گویا افتی در میزان شادمانی مردم بروز کرده باشد؟
باز در این مورد هم دادههای مستند و روشنی در دست نداریم. این نکته بدیهی است که طی دهههای گذشته با فروپاشی نهادهای اجتماعی، افول چشمگیر اخلاق جمعی و بحران در هویت ملی دست به گریبان بودهایم و اینها همه میتوانند شاخص شادمانی را کاهش دهند. اما در کنار همین شاخصها شواهدی هم هست که نشان میدهد گویا بدنهی مردم به شکلی خلاقانه راهبردهایی غافلگیر کننده را برای شادمانه زیستن ابداع کرده و با مهارتی چشمگیر اجرا میکردهاند. به عنوان مثال به این نکته دقت کنید که با مسلط شدن قوانین مدنیای که سختگیریای شرعی دارند، فضاهای تفریح و شادمانی جمعی از محیطهای عمومی مثل باشگاهها و کافهها به خانهها و از مناطق درونشهری که زیر نظارت عسس و محتسب است به بیرون یعنی باغهای حاشیهی شهرها و کوهستانها انتقال یافته است. تکامل الگوهایی از این دست نشان میدهد که باید قدری دربارهی صدور حکم حتنا دربارهی دهههای گذشته هم احتیاط به خرج داد.
آیا اصولا غم و اندوه و ماجراهای تراژیک نسبت به شادی کشش بیشتری برای انسان دارد؟
چنین به نظر نمیرسد. آنچه که مورد نظرتان است بازنمایی غم و اندوه در متونی ادبی و هنری است، که دقیقا به خاطر فاصلهای که مخاطب با غم و اندوه پیدا میکند، لذتبخش قلمداد میشود. یعنی کسی که یک فیلم ملودرام غمانگیز را تماشا میکند و به گریه میافتد، تا حدودی به شخصی شباهت دارد که در شهربازی سوار ترن هوایی میشود و از ترس فریاد میکشد. در هردو مورد عامل اصلی برانگیزانندهی غم یا ترس از جایی امن و با فاصلهای تجربه میشوند و به همین خاطر به جای آن که فرد را غمگین و هراسان کنند، شکلی از برانگیختگی عاطفی لذتبخش را پدید میآورند. به بیان دیگر اگر به شکلی عینی این احساسات را ردیابی کنیم، میبینیم که خودِ غم و اندوه و رنج همواره بد و نادلخواه است و خودِ شادمانی و لذت همیشه خوشایند و خواستنی. از فاصلهای امن نگریستن به امرِ خطرناک و غمانگیز تاکیدی است بر مبتلا نشدن فرد به این امور و لذتی هم که از آن بر میخیزد احتمالا به همین خاطر است و نباید آن را با ابتلا به خودِ غم و اندوه یکی گرفت.
اگر بخواهیم برای جامعهای غمگین نشانهها یا علایمی را برشمریم؛ این علایم در رابطه با جامعه ایرانی چقدر جدی هستند؟
جامعهشناسان در مکتبهای گوناگون راهبردهای متفاوتی برای ارزیابی میزان شادمانی جمعی در یک جامعه ابداع کردهاند. من از زاویهی نظریهی سیستمهای پیچیده به جوامع انسانی نگاه میکنم و به نظرم شاخصهای مورد نظرتان را میتوان در دو رده گنجاند: الف) شاخصهای فردی که شادمانی یک تن را نشان میدهد و با متغیرهایی عینی مانند نسبت استفاده از زمان فراغت و درازای این زمان، گزارش فرد از رضایتش از زندگی، نسبت زمانهایی که به فعالیتهای لذتبخش میگذرد، سبد خرید فرد و خانواده در پیوند با تفریح و خوشگذرانی، و مقدار مصرف کالاهای فرهنگی لذتبخش (فیلم، کتاب، …)؛ و ب) شاخصهای جمعی که رسوخ شادمانی در نهادهای اجتماعی را نشان میدهند، مانند شمار و تنوع و بزرگی گروههایی داوطلبانه که مردم برای لذت و تفریح در آن گرد هم میآیند، دامنهی مجاز بودن شادخواری و لذتجویی در فضاهای مدنی و مکانهای عمومی، الگوی مرزبندی میان تفریح و شادمانی جمعی قانونی و غیرقانونی و مشروع و نامشروع و شبیه اینها.
به لحاظ تاریخی و اسطورهای آیا روشهای شاد بودن مردم ایران تغییر کرده است؟
به نظر نمیرسد الگوی کلی شادمانی در جوامع انسانی چندان تغییر کند. فعالیتهایی که تولید شادی میکنند عمدتا بر چهار محور تمرکز یافتهاند: فعالیتهای بدنی آزادانه مانند ورزش و رقص، خوردن و نوشیدن جمعی، ارتباط با جنس مخالف و همآغوشی، و استفادهی فردی یا جمعی از فرآوردههای فرهنگی معنادار مثل شعر و ادب و سینما و موسیقی. ما در سراسر تاریخ ایران – و همچنین سایر نقاط دنیا- همین خاستگاههای اجتماعی را برای تولید لذت جمعی و شادمانی داشتهایم و تحولی که میبینیم بیشتر به فناورانه شدن روند ساماندهی و تولید این کارکردها مربوط میشود، وگرنه قالب کلیشان همان است.
اما چنین به نظر میرسد که ابزارهای ایجاد شادی در جامعهای مانند ایران طی سالهای اخیر دگرگون شده است. به طور مشخص واگراییای بین نقش فرد و دولت در به کارگیری و گسترش این ابزارها به چشم میخورد؟
بله، جدای از آن که الگوهای کلی شادمانی کمابیش ثابت است، در این نکته تردیدی نیست که ساختار شادمانی مردم ایران نابهنجار و کج و کوله شده و این به طور خاص طی چهار دههی گذشته رخ داده است. یعنی ما با نوعی منع شادمانی جمعی و مرزبندی شرعی و حقوقی لذت در فضاهای عمومی رسمی سر و کار داریم، که از آن سو با شکلگیری خلاقانه و منتشرِ نهادهای غیررسمی جبران شده است. اگر مدل سیستمیاش را ترسیم کنیم به این قاعده میرسیم که مدارهای قدرت سیاسی با تاکید بر نهاد دولت شادمانی را در فضاهای رسمی سرکوب کرده و در مقابل مدارهای ارتباط اجتماعی از گرانیگاه نهادهایی زیربنایی مثل خانواده و گروههای دوستی فضاهای غیررسمی را بسط داده و شادمانی را –شاید با الگوهایی خلاقانهتر و بیشک افراطیتر- در آنجا بازسازی کردهاند. به همین خاطر حکم کسانی که تنها به فضای رسمی مینگرند و ایرانیها را ناشاد میبینند، به نظرم سطحینگرانه است. باید هردوی این فضاها را کنار هم دید و با شاخصهایی عینی دربارهی حجم کلی شادمانی طرد شده یا بازسازی شده داوری کرد. من دادههای معتبری در این مورد ندیدهام اما حدس میزنم حجم شادمانی جبران شده در فضاهای غیررسمی از آنچه در فضای رسمی سرکوب شده، بزرگتر باشد.
شرایط اقتصادی و سیاسی تا چه میزان بر حزن و اندوه یا شاد بودن جامعه اثرگذار است؟
دربارهی شرایط سیاسی و شادمانی دادههای سرراست و روشنی نشان داریم که گواهی میدهد انسداد سیاسی و حکمرانیِ بیدادگرانه یا نابخردانه سطح عمومی رضایت از زندگی و در نتیجه شادمانی عمومی را کاهش میدهد. اما دربارهی رابطهی میان شادمانی و توسعهی اقتصادی پیچیدگیهای بیشتری وجود دارد. یعنی شواهدی هست که نشان میدهد سطح شادمانی بیش از آن که به حجم کلی داراییهای ملی یا الگوی توزیعشان (شاخص نابرابری) بستگی داشته باشد، به ساز و کارهای فرهنگیِ استفاده از این منابع وابسته است. به بیان دیگر با نگریستن به خیرخواهی و دادگری و کارآیی و شفافیت مالی یک نظام سیاسی میتوان حکم کرد که مردماش احتمالا از سطح شادمانی بالایی برخوردارند، اما تنها با دیدن انباشت ثروت در یک جامعه یا اندک بودن نابرابری در آن نمیتوان چنین حکمی را صادر کرد. دربارهی حوزهی اقتصاد شیوههای فرهنگی دسترسی به لذت و مسیرهای تاریخمندِ استخراج شادمانی از منابع اقتصادی است که اهمیتی کلیدی دارد. در جامعهی ما آنچه که قحط شادمانی قلمداد شده و بیشک در سطح عمومی و رسمی وجود دارد، باید با توجه به این پیچیدگیها تحلیل شود.
پیامدهای امنیتی این قحطی شادی چیست؟ یعنی آیا رابطهای میان غم و اندوه مردم یک جامعه و شیوع ارتکاب به جرم و جنایت در میانشان وجود دارد؟
شاید بتوان در جاهایی چنین ارتباطی برقرار کرد. اما بیشتر به نظر میرسد قحط لذت به ضعیف شدن متغیرهایی واسط مثل امید به آینده و وفاداری به ارزشهای اجتماعی و پایداری نظام اخلاقی منتهی شود و این عوامل میانی باشند که با جرم و جنایت ارتباط برقرار میکنند. یعنی اگر جامعهای بسیار اندوهگین باشد اما دستگاه اخلاقی و ارزشهای اجتماعیاش دست نخورده باشد، همچنان از جرم و جنایت پیراسته خواهد ماند. نمونهاش جامعهی آلمان و ژاپن پس از جنگ جهانی دوم است که به خاطر تلفات بالای جنگی و ویرانی شهرها و شکست در جنگی فرساینده شاخص شادمانی بسیار اندکی داشتند اما به همین دلیل به چاه هرج و مرج و خشونت لگام گسیخته فرو نیفتادند.
آیا دست به دست شدن صحنههای غمانگیز و دردناک از یک ماجرا (مانند آنچه در رابطه با بنیتا شاهد بودیم) در میان مردم نشانهای از شاد نبودن مردم و تمایل آنها به غم است یا حس نوعدوستی آنها را میرساند؟
دربارهی این مورد به نظرم ماجرا با شادمانی و غم ارتباطی ندارد. آنچه که دربارهی دست به دست شدن عکس بنیتا و آتنا میبینیم، بیش از آن که تمایل به بازتولید رنج و اندوهی باشد، واکنشی طبیعی است که بیشتر بر محور خبررسانی و اعلام نظر شکل میگیرد. باید این حقیقت را پذیرفت که جامعهی ایران امروز یکی از پیشروترین جوامع از نظر تکامل آرای عمومی در فضای مجازی است. یعنی تا حدودی به خاطر همان انسداد سیاسیای که حرفش در میان بود، مردم از فضاهای مجازی همچون میدانی برای رایزنی، اعلام نظر و ابراز احساسات استفاده میکنند. از آنجا که فضای مجازی و شبکههای بزرگ قوانینی دموکراتیک و ساز و کارهایی شفاف و روشن دارد، آنچه که در حال تجربهاش هستیم شکلگیری یک فضای عمومی بزرگ و گسترده است که جمعیتی چند ده میلیون نفره از کنشگران اجتماعی را در خود جای داده و ارتباطهایشان را زیر پوشش گرفته است. در این معنا ابراز سوگواری برای افشین یداللهی و مریم میرزاخانی، در کنار دلآزردگی از جنایتهایی که برای کودکانی مثل بنیتا و آتنا رخ میدهد، و اینها همه در کنار مسائلی حقوقی مثل اختلاسهای بزرگ و بیعدالتیهای سازمانی و رخدادهای سیاسی مانند انتخابات قرار میگیرد. یعنی ما با ظهور یک فضای عمومی سازمان یافته و پیچیده و عظیم روبرو هستیم که ساختارهای قدرت قدیمی و فضاهای رسمی کنترل شدهی سنتی را به حاشیههایی کوچک فرو کاسته و آنها را در زمینهی بزرگترِ کل جامعه فرو پوشانده است. از این رو تحلیل گفتمانهایی که در این میان تولید میشوند اهمیت دارد. در این حالت در مییابیم که یک الگوی گفتمانی بر مبنای دریغ از درگذشت نخبگان و تاکید بر ارزش و احترام نخبگان علمی و فکری در حال شکلگیری است. به همان ترتیبی که جریانی عدالتخواه و عقلانی در واکنش به جرم و جنایتهای جانیان منفرد (مثل ماجرای آتنا) یا جنایت سازمان یافته (مثل داعش) در بدنهی مردم دیده میشود. اینها به نظرم ربطی به بزرگداشت غم و اندوه ندارد و اصولا محتوای احساساتیشان در مقابل جنایتها اغلب خشم و دادخواهی است. روی هم رفته در ایران شاهد تکامل یک الگوی نوظهور و موثر از فضای مدنی و سپهر مدنی هستیم که حدس میزنم به زودی بسیاری از مدارهای قدرت قدیمی و مسیرهای تصمیمگیری جمعی سنتی را از میدان به در کند.