یکی از بحثهایی که در زبانشناسی همچنان موضوع مناقشه است، تمایز میان زبان و گویش است. این موضوع به ویژه در ایران که تنوع زبانی چشمگیری دارد، اهمیت زیادی دارد. مرزبندیای که خودتان برای این موضوع قایل هستید چیست؟
دربارهی زبانها به ویژه آنهایی که به لحاظ تاریخی و جغرافیایی همسایه هستند، با دو رده از شباهتها روبرو هستیم که برخیشان تبارشناسانه است و برخیشان تبادلی. شباهتهای تبارشناسانه از آنجا ناشی میشود که دو زبان از زبان مادر یکسانی مشتق شدهاند و بنابراین بسیاری از عناصر آن زبان کهنتر را در خود حفظ کردهاند. شباهتهای تبادلی اما به اثرگذاریشان و وامگیریشان از هم باز میگردد که اغلب اولی در حوزهی دستور و دومی در قلمرو واژگان است. نمودهایی از همگرایی تکاملی زبانها و اثرپذیری از عامل سوم را هم داریم. یعنی گاهی عناصری در دو زبان بر حسب تصادف به هم شباهت پیدا میکنند و گاهی دو زبان از زبان سومی واژگان یا ساختی دستوری را وامگیری میکنند. توافقی که شکل گرفته آن است که زبانهایی که همخانواده باشند و شباهتشان از نوع همتباری باشد، و در ضمن از حدی بیشتر به هم شبیه باشند، طوری که گویندگان یکی دیگری را هم بفهمند، لهجه یا گویش نامیده میشوند. در مقابل اگر شباهتها از وامگیری ناشی شده و زبانها به قدری از هم فاصله بگیرند که در شکل گفتاری برای سخنگویان دیگری نامفهوم باشند، برچسب زبان مستقل را برایشان به کار میگیرند.
اما این که کدام سخنگویان تا چه حدودی زبان دیگری را درک کنند به هر صورت ابهامی دارد.
بله، به همین خاطر روشهایی آماری ابداع شده تا درجهی فهم پذیری متقابل زبانها را اندازه بگیرند. معیار هم زبان گفتاری است، چون نوشتارها خواناتر و یکدستتر از گفتار هستند و بخش مهمی از تنوع آواها در زبان را بازنمایی نمیکنند.
ایران در مقام یک حوزهی تمدنی چه اندوختهی زبانیای دارد؟
ایران یکی از پیچیدهترین نقشههای زبانی در جهان را دارد. چون کهنترین تمدن زندهی زمین است و زبانهایش برای مدتی بسیار بسیار طولانی نویسا بودهاند. بنابراین با لایههایی از زبان سر و کار داریم که برخیشان مثل ایلامی و سومری دو سه هزار سال پیش منقرض شدهاند و با این حال هنوز به شکل نوشتاری قابل بازیابی هستند و ردپایشان را در زبانهای امروزین میشود دنبال کرد. یعنی در ایران ما هم تنوع و پیچیدگی زبانهای همسایه در مکان را داریم، و هم چینهبندی و لایههای پیاپی زبان در زمان را. تمدنهای دیگر چنین آمیختگیای از زبانهای گوناگون و چنین بایگانیای از زبانهای کهن ندارند و به این خاطر ایران وضعیتی منحصر به فرد در این حوزه دارد.
چه خانوادههای زبانیای در ایران اهمیت داشته است؟
ما سه خانوادهی بزرگ زبانی داریم که در اصل بومی این منطقه بودهاند. مهمتر از همه زبانهای آریایی که بدنهی زبانهای رسمی کشورمان را طی سه هزار سال گذشته تشکیل میداده و هیتی و میتانی و اوستایی و سانسکریت ودایی و پالی و پارسی باستان نمونههای اولیهاش هستند. دوم زبانهای قفقازی که قدیمیترین لایهی زبانی ثبت شده در ایران هستند و امروز تنها دستور زبانشان در منطقهی قفقاز و زبان گرجی و ارمنی باقی مانده است. زبانهای سومری و ایلامی و گوتی و هوری شاخههایی متنوع از این زبان دیرینه محسوب میشدهاند. خانوادهی بومی مهم دیگر، زبانهای سامی است که خاستگاهشان جنوب غربی ایران زمین است و زبانهای اکدی، آرامی، عربی، و عبری نمونههایش هستند. این سه خانوادهی زبانی بومی با یک خانوادهی مهاجر هم تکمیل شده که زبانهای اورالی-آلتایی را بر میسازد و زبان ترکی و ترکمنی و جغتایی نمونههایش هستند و خاستگاهشان ترکستان (استان شین جیان کنونی در چین) بوده است. بنابراین ما در ایران سه خانوادهی بزرگ زبانی بومی و یک خانوادهی مهاجر داریم که نقشهی زبانها و گویشها از درآمیختگیشان نتیجه شده است.
در ایران چه تصویری از زبانها و لهجههای زندهی امروزین در دست داریم؟
در حال حاضر در حدود سی زبان در قلمرو کشور ایران کنونی سخنگو دارند که بیشترشان در سطح جهانی زبانهایی مهم و اثرگذار هستند، این زبانها نزدیک به صد گویش متمایز را پدید میآورند. اگر نگاهی دقیقتر و گستردهتر داشته باشیم و کل ایران زمین را در نظر بگیریم، با تنوعی خیره کننده از زبانها روبرو میشویم. چون نقاطی کوهستانی مثل داغستان و بدخشان و قفقاز به موزههایی فرهنگی شباهت دارند که زبانهایی از دورانهای گوناگون در آن حفظ شده است.
چرا میگویید این زبانها در سطح جهانی مهم هستند؟
دربارهی برخیشان بحث چندانی نیست. مثلا زبان پارسی دری که طی هزار سال گذشته زبان ملی پهنهی ایران زمین –از آناتولی تا شمال هند- بوده، یکی از کهنترین زبانهای زندهی دنیاست و خزانهی متون ادبیاش بینظیر است. یا مثلا زبان آرامی آسوریان یا زبان صابئیان است که قدمتش به دوران زندگی مسیح باز میگردد و نزدیکترین زبانها به بافت فرهنگی آن دوران است. برخی از زبانها مثل طبری-مازنی و کردی سنت نوشتاریای دارند که از کل زبانهای اروپایی زندهی امروزین کهنتر است و گاه به سیزده چهارده قرن بالغ میشود. یعنی ما هم زبانهایی بسیار کهن داریم و هم متونی بسیار مهم که در این زبانها نوشته شده و باقی ماندهاند.
به زبان ملی اشاره کردید. آیا میتوان زبانهایی مثل عربی یا ترکی را هم زبان ملی دانست؟ با توجه به این که برای زمانی طولانی سلسلههایی از سلطانهای ترک یا خلفای عرب بر ایران حکومت میکردهاند؟
نه، زبان ملی تعریفی مشخص دارد و عبارت است از زبان واسطهای که در سراسر یک پهنهی دارای هویت ملی مشترک، به کار گرفته میشود و متون اصلی در آن فرهنگ بدان نوشته میشوند و معمولا زبان دیوانی هم هست. زبان عربی تنها برای مدتی کوتاه در دوران اموی همچون زبان دیوانی به کار گرفته شد و به سرعت کنار گذاشته شد، و به قلمرو زبان دینی مسلمانان عقبنشین کرد. زبان عربی البته در سرزمینهایی که هویت ملی مستقلی نداشتهاند –مثل شمال آفریقا- نقش زبان ملی را ایفا کرده است. اما در ایران زمین هرگز چنین نقشی بر عهده نگرفت و به زمینهی دین و علم، آن هم در میان مسلمانان محدود ماند. به همان شکلی که زبان سریانی نزد مسیحیان و سغدی نزد بوداییان و عبری نزد یهودیان اهمیت داشت. زبان ترکی هم هرگز به این موقعیت نزدیک نشد، یعنی هرگز زبان دیوانی و واسطه نبوده و نویسا شدناش هم بسیار دیر انجام پذیرفت و نخستین متون ادبی در آن در عصر تیموری پدید آمد. زبان ملی در ایران همیشه آریایی بوده است و به یک خط دودمانی مشترک تعلق دارد. در ابتدای شکلگیری دولت ملی در عصر هخامنشیان پارسی باستان بود، در دوران اشکانی پارتی و در عصر ساسانی تا قرن سوم و چهارم هجری پارسی میانه یا پهلوی بود و بعد هم به پارسی دری تحول یافت. این زبانها شباهتی چشمگیر هم به هم دارند. طوری که گفتار یک سخنگو به پارتی یا پهلوی را تا حدودی امروز هم میتوان درک کرد.
در کتابهایی همچون دستور دبیری، المعجم، مرصادالعباد و بسیار کتب دیگر که معمولاً تا قرن ششم نوشته شدهاند، میبینیم که به لهجههای گوناگون ارجاع داده میشود. اما این تنوع لهجه رفته رفته دیگر در کتب مشاهده نمیشود مگر به ندرت، چه اتفاقی میافتد که لهجه معیار شکل میگیرد؟
در واقع این الگویی عام است. یعنی همیشه گویشهای محلی به درون زبانهای مرکزی سرریز میشوند و همه با هم ادغام میشوند تا گویشهای گستردهتر یا زبانهای محلی نو را ایجاد کنند. از سوی دیگر زبانهای یکپارچه در گذر زمان در قلمروهای حاشیهایشان گویشهای تازه پدید میآورند که گاهی به زبانی نو دگردیسی مییابد. همین ماجرا دربارهی وامگیریهای گسترده هم میتواند اتفاق بیفتد. مثلا زبان بلوچی و زبانهای شمال غربی ایران مثل تاتی خویشاوند هستند و طی هزار سال گذشته از هم جدا شدهاند. به همین ترتیب زبان کردی و زبانهای شمال شرقی ایران مثل گیلکی و مازنی خویشاوندند. یا مثلا زبان ارمنی با آن که ساختار دستوری دیرینهی قفقازیاش را حفظ کرده، تقریبا کل نظام واژگانیاش را از پارتی وامگیری کرده و خزانهی لغات پارتی همچنان در آن زنده باقی ماندهاند.
اساساً به نظر شما میتوان از لهجهای به نام لهجه معیار صحبت کرد؟
معمولا آن گویشی که نوشته میشود، جنبهی مرجعیت پیدا میکند و معیار فرض میشود. اما باید توجه داشت که خیلی وقتها این فرض پشتوانههای سیاسی هم دارد. نمونهی برجستهاش زبان کردی است که امروز به نادرست همچون برچسبی عمومی برای چندین زبان به کار گرفته میشود. در کردستان ما زبان اورامی و گورانی و زازا داریم که هریک هویتی جداگانه دارند و اغلب همگی با زبان کُرمانجی و سورانی ترکیب میشوند و با یک برچسب نامیده میشوند. در حالی که به این ترتیب تنوع زبانی این منطقه و این حقیقت که مثلا زبان گورانی از دیرباز نویسا بوده و خزانهی ادبیای حتا غنیتر از کرمانجی دارد، نادیده انگاشته میشود.
کدام لهجهی امروزی به لهجههای باستانی شبیهتر است؟
در واقع نمیشود به این پرسش جواب دقیقی داد. ما مثلا زبان پارسی دری را به خاطر این که در زمانهمان رواجی گسترده دارد روزآمد و امروزین قلمداد میکنیم. در حالی که همین زبان هزار سال است به همین شکل به کار گرفته میشده و پایداری و سیر تکاملاش در این زمان طولانی شگفتانگیز است. یعنی خود زبان پارسی دری را باید یک گویش باستانی خراسانی دانست که طی قرون پایانی عصر ساسانی و آغازین دوران اسلامی به مرتبهی زبان ملی برکشیده شده و اگر با زبانهای دیگر کرهی زمین مقایسهاش کنیم، بسیار کهنسال است. از سوی دیگر زبانهایی مانند کردی و بلوچی و طبری بسیاری از عناصر آوایی در واژگان یا حتا ساختهای دستوری کهن را در خود حفظ کردهاند که به پهلوی و پارتی نزدیکشان میکند. در این بین زبانهایی به نسبت منزوی و دور افتاده مثل سریکُلی را داریم در کاشغرِ ترکستان که امروز زیر سلطهی کشور چین قرار دارد و عناصری از زبان سکایی قدیم را در خود حفظ کرده است. همین زبان سکایی در گوشهی دیگر قلمرو نفوذ تمدن ایرانی در آلبانی و داغستان به شکلی دیگر باقی مانده است. یعنی در کل زبانها و گویشهای قلمرو تمدن ایرانی بسیار قدیمی هستند و رواج و روزآمد بودن برخیشان نباید باعث شود آنها را تازه و جوان قلمداد کنیم.
امروزه لهجه معیاری گویی برتریای دارد و قدرتی به صاحب لهجه میدهد از کی چنین طبقهبندیای شکل گرفته است؟ آیا در ایران قدیم هم داشتن لهجهای خاص ابزاری برای داشتن قدرت میشده؟
اصولا باید به این نکته توجه کرد که زبان یکی از مهمترین شاخصهای تعیین هویت است. یعنی در حالت پایه مردم با شنیدن زبانی که شخصی بدان گفتگو میکند، با دقتی چشمگیر قومیت و زادگاه جغرافیایی و حتا طبقهی اجتماعیاش را تشخیص میدهند. به همین خاطر در همهی جوامع انسانی زبانی که توسط طبقهی فرهیختهتر یا لایهی مسلط سیاسی و اقتصادی به کار گرفته میشده، برای گروههای دیگر جذابیت داشته و مورد تقلید واقع میشده است. این چارچوب در ایران زمین هم وجود داشته و دارد و امری جهانی است. با این تفاوت که ایران اولین تمدنی است که زبان ملی ایجاد کرد. یعنی یک زبان فراگیر و عمومی که همه با دانستناش به هم متصل میشوند و به هویت جمعی یکپارچهای دسترسی پیدا میکنند. در ایران همین زبان ملی مبنا و محور شأن اجتماعی بوده و جالب آن که با زبان حاکمان سیاسی تفاوت داشته است. تقریبا در کل هزار سال گذشته سلسلههایی ترک و مغول و تاتار بر ایران حکومت کردهاند و اینها نه تنها به الزامات این زبان ملی تن در دادهاند، بلکه برخیشان مثل سلجوقیان و صفویان و عثمانیان و گورکانیان از انتشار دهندگان پرشور زبان پارسی در قلمروشان بودهاند. یعنی در تمدن ایرانی زبان و فرهنگ بر اقتدار سیاسی چیرگی داشته و دومی از اولی پیروی میکرده است.
با گسترده شدن رسانههای عمومی و مدرن شدن فضای فرهنگی بسیاری از این گویشها و زبانهای محلی در خطر انقراض قرار گرفتهاند. برخی معتقدند که این سرنوشت طبیعی زبانهای قدیمی و حاشیهایست و باید همه را به نفع زبانی ملی کنار گذاشت. برخی هم از حق آموزش زبان مادری دفاع میکنند. موضع شما در این مورد چیست؟
این ماجرا که میگویید در واقع دو جریان در هم تنیده و موازی است. از یک سو ما یک جریان نواستعماری مدرن را داریم که هدفش تجزیه کردن تمدنهای کهن به واحدهای قومی کوچک است، با این هدف که ابرقدرتهای سیاسی بتوانند بر آنها به شکلی پایدار غلبه پیدا کنند و منابعشان را استثمار کنند. این سیاست را طی قرن گذشته روسها در مناطق شمالی ایران زمین و انگلیسیها در مناطق جنوبی به کار بستند. در نتیجه کشورهایی نوظهور پدید آمدند که تاریخشان به اندازهی عمر استعمار است و زبان عمومیشان زبانی قومی و تهی از هویت ملی دیرینه است. بدیهی است که در این شرایط این خردهکشورها به درگیریهای قومی و مذهبی با هم مشغول میشوند و در این شرایط آنگلوساکسونها میتوانند به سادگی امارات و عربستان سعودی و عراق و هند و پاکستانی را کنترل کنند که تاریخشان کمتر از یک قرن است و هویت ملیشان محدود به هویت قومی لاغری است که مدام هم با قومهای همسایه جنگ و جدل دارد. در شمال هم داستان به همین ترتیب است و ازبکها و تاجیکها و ارمنها و آرانیها به جای آن که در بافت ملی دیرینهشان هویت قومی خود را داشته باشند، دومی را به جای اولی گرفتهاند و در این حالت به کشورهایی ریز و ضعیف تبدیل شدهاند که اقمار دولت روسیه محسوب میشوند. در این بافت شعار آموزش به زبان مادری که این روزها زیاد شنیده میشود، دستاویزی است برای چنین جریانهایی که خواهان تجزیهی دل ایرانشهر یعنی کشور کنونی ایران هستند، و این تنها بخشی است از قلمرو ایران زمین که هرگز مستعمره نبوده است.
یعنی شما با این شعار مخالف هستید؟
من با هر شعاری که به اقتدار زبان پارسی و کارکردش در مقام زبان ملی خدشه وارد کند، مخالف هستم. من در ضمن با هر نیرویی که زبانهای قومی و گویشهای محلی را ریشهکن کند هم مخالفم، و باید توجه داشت که جریان تجزیهگرای قومپرست یاد شده اتفاقا بزرگترین خطر برای زبانهای محلی و قومی است. در آران قدیم که امروز اسم آذربایجان را جعل کرده و خود را جمهوریای ترک میپندارد، زبانها و گویشهای بسیار متنوعی داشتهایم که بخش عمدهاش طی دهههای گذشته با حاکمیت قومگرایان منقرض شده است. در ترکیه که وضعیتی مشابه را در ابعادی بزرگتر دارد دقیقا همین الگو را دربارهی زبان کردی و آسوری و ارمنی میبینیم و ادبیات این زبانها عملا در این قلمروها منسوخ شدهاند. یعنی شعارهای قومگرایانه پوششی استعماری برای هویتزدایی در همهی سطوح هستند. هم در سطح ملی با اهدافی سیاسی، و هم در سطح قومی با اهدافی فرهنگی. مردم آران تا وقتی زبانشان پارسی بود و قومیتشان تاتی و آرانی و کرد و آسوری و ارمنی، هویتی ایرانی داشتند و متحد بودند و در مقابل دستاندازی تزارها به قلمروشان مقاومت میورزیدند. وقتی به وضع کنونی در آمدند اما روزگارشان چنان شد که امروز میبینیم. من اتفاقا هوادار حفظ و تثبیت و گسترش خزانهی زبانهای قومی و گویشهای محلی هستم. اما این کار تنها در بافتی تکاملی و در همان ظرف کلانتر هویت ملی ممکن میشود. زبانهای قومی و گویشها تنها در جریان تبادل محتوا با زبانهای قومی همسایه و به ویژه تکیه به زبان ملی است که تداوم پیدا میکنند و غنی میشوند. الگوی نویسا شدن و شکوفایی زبانهای کردی و طبری و بلوچی و ترکی و ارمنی را بنگرید و همین الگو را به روشنی میبینید. من هوادار تداوم این روند، یعنی تثبیت هویت کلان ملی و ترویج زبانهای محلی و قومی در پیوند با آن هستم. مسیرهایی جز این، یا از سر نادانی پیچیدگی تمدن ایرانی را نادیده میگیرد و نوعی خطای پرهزینه است، و یا –بدتر- فریبکاری و دروغپردازی و جعل سیاستبازانی است که طرحی بلندمدت برای غارت منابع مردم ایران زمین دارند.
درود بر شما. در این دوران چنین دید شیوا و خردگرانه ای از هویت ایرانی اهمیتی حیاتی دارد.