یکشنبه , آبان 27 1403

یالوم و ایرانیان

 

 

 

 

 

 

 

نخستین کتابی که از اروین یالوم خواندم، «و آنگاه نیچه گریست» نام داشت. رمانی تاریخی که بعدتر (در ۱۳۸۶/ ۲۰۰۷.م) فیلمی هم بر مبنای آن ساخته شد. از طرفی از دیرباز دوستدار اندیشه‌ی نیچه بودم و در بسیاری از زوایا با او همداستان، و از سوی دیگر تاریخ ظهور اندیشه‌های فلسفی و روانشناسانه‌ی مدرن در اواخر قرن نوزدهم برایم جذاب بود و درباره‌اش مطالعاتی داشتم. کتاب را با توجه به این پیش‌زمینه، همچون متنی در دست گرفتم که چیزهایی آشنا را به شکلی تکراری روایت خواهد کرد. با این حال از همان ابتدای کار متن مرا شیفته‌ی خود ساخت. متنی که داستان‌گونه بود، اما دقت تاریخی‌اش چشمگیر بود و تکان دهنده.

پس از آن هر اثری که از یالوم انتشار می‌یافت را می‌گرفتم و می‌خواندم، و به ندرت کاری از او می‌دیدم که انتظار بالای اولیه‌ام را برآورده نکند. آنچه در اینجا در پی توضیح دادن‌اش هستم، نخست آن است که چرا کتابهای یالوم خواندنی و جذاب است، و دوم آن که چرا مخاطبان ایرانی چنین استقبال پرشوری از او کرده‌اند؟

اروین د. یالوم، روانشناسی از پیروان مکتب اصالت وجود است که امسال هشتاد و هشت ساله می‌شود. پدر و مادرش مهاجرانی یهودی بودند که از روسیه به آمریکا کوچ کردند، و خودش همچون یک آمریکایی پرورده شد و هویت یافت. در رشته‌ی پزشکی تحصیل کرد و در همین رشته استاد دانشگاه شد، و بعد به سمت روانپزشکی گرایش یافت و با تاثیری که از ژان پل سارتر گرفته بود، سبک خاص خود در روانشناسی اگزیستانسیالیستی را بنا نهاد. سبکی که چالشهای اصلی روانی آدمیان را در چهار رکنِ تنهایی، پوچی، مرگ و آزادی خلاصه می‌کرد، و زندگی اجتماعی را روشی برای غلبه بر این مسائل و پاسخگویی به این معماها قلمداد می‌کرد. او به همین خاطر در زمینه‌ی روانشناسی گروه آثاری بانفوذی از خود به جا گذاشت و به ویژه در گروه‌درمانی صاحب سبک شناخته می‌شود.

یالوم از اواخر دهه‌ی ۱۳۶۰ (۱۹۸۰.م) شروع کرد به نوشتن داستانهایی که مضمونی روانکاوانه داشتند، و اینها به نظرم اثرگذارترین متونی هستند که پدید آورده است. هرچند در حوزه‌ی روانشناسی از زاویه‌ی رویکرد سیستمی و چارچوب شناختی به مسائل می‌نگرم منتقد روش‌شناسی و نتیجه‌گیری‌های روانکاوانه هستم، اما همیشه نکته‌سنجی و ژرف‌نگری روانکاوان را ستوده‌ام و از مطالعه‌ی ادبیاتی که پدید آورده‌اند لذت برده و آموخته‌ام، ولو آن که در روش و اصول موضوعه و تفسیرها همداستانی‌ای نداشته باشیم. یالوم در این میان یکی از نمونه‌هایی است که ترکیب ژرف‌نگری و نکته‌سنجی روانکاوانه را به خوبی نمایش می‌دهد. او البته با بهره‌گیری از آرای اگزیستانسیالیست‌ها تا حدودی از جریان اصلی روانکاوی خروج کرده است، با این همه دلبستگی‌اش به آثار فروید و تفسیرهای شاگردان وی از روان انسانی را در آثارش به روشنی می‌توان بازیافت.

به نظر من موفق‌ترین آثار یالوم آنهایی هستند که در آن شخصیتی تاریخی –اغلب از فیلسوفان اروپایی- را گرفته و زندگینامه‌ای تخیلی درباره‌شان نگاشته است. اوج این سبک ادبی بی‌شک همان کتاب «و آنگاه نیچه گریست» است که در سال ۱۳۷۱ (۱۹۹۲.م) نوشته شده و مایه‌ی شهرت و اعتبار یالوم در این حوزه‌ی ادبی شد. «درمان شوپنهاور» (۱۳۸۴/ ۲۰۰۵.م) و کتاب اخیرش «معمای اسپینوزا» (۱۳۹۱/ ۲۰۱۲.م) نمونه‌هایی از این آثار یالوم هستند و سه‌گانه‌ای را می‌سازند یک سر و گردن از آثار دیگرش سرفرازترند، و در ضمن بافت فلسفی سایر آثارش و دلبستگی‌اش به فیلسوفان جسور ژرمنی-هلندی را هم نشان می‌دهد.

وجه مشترک این آثار مهم یالوم، آن است که روایتی شخصی از مسئله‌ی کلیدی فیلسوفان نامدار به دست داده، و با مرور دقیق زندگینامه‌شان کوشیده تا روند شکل‌گیری آن مسئله را نزدشان ردیابی کند. مسائل کلیدی مورد نظر او البته به پیش‌داشتهای خودش باز می‌گردد و در مربع آزادی-مرگ-پوچی-تنهایی چرخش می‌کند، و خوانشی که از زندگی این اندیشمندان دارد هم جای چون و چرای بسیار دارد و با افزوده‌های تخیلی فراوان همراه است. گاه این افزوده‌ها رنگ کلیشه‌های سیاسی حاکم بر ادبیات عامیانه‌ را به خود می‌گیرند. چنان که مثلا در «معمای اسپینوزا» دلایلی برای دلبستگی روزنبرگ (نظریه‌پرداز نازیسم) به اسپینوزای یهودی به دست داده، که به کلی غیرتاریخی و پرت است و نشان می‌دهد آنقدر که برای خواندن اسپینوزا وقت صرف کرده، آثار روزنبرگ را نخوانده است.

اما با همه‌ی این کاستی‌ها، آثار یالوم سه نقطه قوت مهم دارند که باعث می‌شوند حتا همین روایتهای شخصی و گاه تحریف‌آمیزش هم خواندنی باشد. نخست آن که او روایتگری چیره دست است و داستانش را روان و دلکش تعریف می‌کند. حتا در آنجا که مثل «معمای اسپینوزا» مطالبی کلیشه‌ای و به لحاظ تاریخی نادرست را پیش می‌کشد، هدفش جذاب کردن روایت است و افزودن ماجراهایی هیجان‌انگیز (مثل برنامه‌های مخفی رهبران نازی) به بدنه‌ی بحثش، که ممکن است مثل بافت نوشتارهای اسپینوزا برای مخاطبان عام خشک و جدی و ملال‌انگیز جلوه کند.

دومین نقطه‌ی قوت آثارش آن است که پیش از نوشتن مطالعات تاریخی پردامنه‌ای انجام می‌دهد و بنابراین بسیاری از گوشه‌های آثارش از نظر تاریخی دقیق و جذاب هستند و مخاطب را با خود به حال و هوای زمانه‌ای می‌برد که روایت می‌شود. شرح ریزه‌کاری‌هایی مثل نوع پیراشکی‌هایی که مردم وین در دوران زندگی نیچه در کافه‌ها می‌خوردند، در نگاه اول اهمیتی ندارد، اما وقتی با شبکه‌ای از عناصر مشابه چفت و بست شود، فضایی باورپذیر و آشنا پدید می‌آورد که داستان را خواندنی و جذاب می‌سازد. خواه ناخواه عناصری تخیلی و غیرتاریخی هم در این داستان حضور دارند که مثل ارتباط میان فروید و نیچه جای چون و چرا دارند، یا مانند انگیزه‌های روزنبرگ از خواندن اسپینوزا، آشکارا نادرست هستند.

با این همه این خروج از مسیر تاریخ در روایتی تاریخی ایرادی ندارد، به ویژه وقتی که هدف اصلی اشاره به مسئله‌ای کلیدی و چالشی بنیادی در ساخت روانی انسان باشد، و این سومین نقطه‌ی قوت کارهای یالوم است. او مهارتی در تشخیص و جداسازی مسائلی دارد که ذهن آدمیان را به خود مشغول می‌دارد و پرسشهایی وجودی را با شفافیت مطرح می‌کند، که مردمان اغلب آن را در ذهن‌شان پس می‌زنند، و با این حال با آن درگیر هستند. می‌توان بحث کرد و چون و چرا انگیخت که این مسائل در چهارگانه‌ی محبوب یالوم خلاصه نمی‌شوند، یا نمودهایی عمیقتر و مهمتر را نیز در بر می‌گیرند. با این حال، در اهمیت چهار رکنی که یالوم هدف گرفته و برجستگی‌اش در روندهای زندگینامه‌ای تردیدی وجود ندارد.

به این ترتیب، تا حدودی می‌توان دریافت که چرا داستانهای یالوم تا این اندازه در سطح جهانی از اقبال برخوردار شده است. او با مطالعه و مسلح به داده‌هایی ریزبینانه، با مهارت داستان‌سرایی بالایی به زندگینامه‌های افراد می‌نگرد و چهار مسئله‌ی بنیادی مورد نظرش را در آن ردیابی می‌کند، و این برای کسانی که در زندگینامه‌های شخصی‌شان با مسائل مشابهی دست به گریبان‌اند، جذاب و آموزنده است. به این خاطر است که اروین یالوم نویسنده‌ای چنین خوب و پرمخاطب است.

اما درباره‌ی آثار یالوم یک نکته‌ی جالب توجه دیگر هم در کار است، و آن به استقبال ایرانیان از آثارش مربوط می‌شود. انتشار «و آنگاه نیچه گریست» در ایران با موجی از اقبال و توجه به یالوم همراه بود که به ترجمه‌ی تدریجی بخش عمده‌ی آثار داستانی‌اش به پارسی دنبال شد و دامنه‌ی این توجه و علاقه را گسترده‌تر نیز ساخت. اما به راستی چرا مردم ایران به داستانهایی که یک روانپزشک آمریکایی درباره‌ی زندگینامه‌های اندیشمندان اروپایی نوشته، تا این اندازه علاقه نشان می‌دهند؟

یک نکته که پیشاپیش باید دریافت، آن است که ایرانیان در کل ذوق و سلیقه‌ای برای تشخیص داستانهای خوب دارند، و حتا داستانهای ساده و پیش پا افتاده‌ را هم موقع ترجمه کردن به روایتهایی دلکش و جذاب‌تر از اصل متن تبدیل می‌کنند. این اقتداری است فرهنگی و مهارتی است شخصی که از پیشینه‌ی پنج هزار ساله‌ی تمدن ایرانی ناشی می‌شود، و انباشت لایه‌هایی پیاپی و پیچیده از روایتهای داستانی که دامنه‌اش از گیلگمش شروع می‌شود و از یادگار زریران گذر می‌کند و تا صادق هدایت و گلشیری تداوم می‌یابد. ایرانیان ملتی قصه‌گو هستند و در فراز و فرود تاریخ خود، در بسیاری از گدارهای مرگبار مانند شهرزاد قصه‌گو با روایت کردن داستان خویش توانسته‌اند بر مرگ غلبه کنند. از این روست که میلی عمومی به داستان خواندن در مردمان ما هست، که مشابهش در همه جای دنیا یافت می‌شود، و ذوقی و سلیقه‌ای با آن آمیخته است، که لزوما در همه جا دیده نمی‌شود و برکتی است برخاسته از این فرهنگ دیرینه. از این رو نفس این حقیقت که یالوم سخن خود را در قالب داستان –و آن هم داستانی جذاب- روایت می‌کند، کافی است تا مقبول طبع صاحبنظران قرار گیرد.

اما ماجرای ما و یالوم به اینجا ختم نمی‌شود. چهار معمای بنیادین روان که مورد نظر یالوم است، هرچند به نظر من فهرستی ناقص و تفسیری ویژه می‌نماید، اما موشکافانه و دقیق است. اگر بخواهم این چهار را در چارچوب رویکرد سیستمی خودم (دیدگاه زُروان) بازخوانی کنم، هریک را چالشی در برابر یکی از متغیرهای مرکزی سیستمهای تکاملی انسانی می‌بینیم.

در دستگاه نظری‌ای که پیشنهاد کرده‌ام و با نام زُروان شهرت یافته، امر انسانی امری سلسله مراتبی است که در چهار لایه‌ی پیچیدگی جریان می‌یابد که عبارتند از زیستی و روانی و اجتماعی و فرهنگی. در هریک از این لایه‌ها یک سیستم تکاملی خودسازمانده و خودزاینده وجود دارد که به ترتیب عبارتند از بدن زنده، نظام شخصیتی، نهاد اجتماعی و منشها که عناصر فرهنگی هستند. هریک از این سیستم‌ها، متغیری مرکزی دارند که برای بیشینه کردن آن رفتار خود را سازماندهی می‌کنند، و این متغیرها به ترتیب عبارتند از بقا و لذت و قدرت و معنا، که با سرواژه‌ی «قلبم» برچسب خورده است.

چهار مسئله‌ی بنیادی مورد نظر یالوم به گمانم شرحی از این چهار متغیر و شکننده بودن‌شان هستند. پوچی آشکارا در برابر معنا و مرگ در برابر بقا قرار می‌گیرد. دو تای دیگر اما قدری ابهام دارند و حدسم آن است که آزادی را در برابر قدرت و تنهایی را در برابر لذت قرار می‌دهد، که البته خوانش‌هایی بحث‌برانگیز از متغیرهای مرکزی این لایه‌ها هستند.
یالوم به دستگاه نظری منسجم و رسیدگی‌پذیری مسلح نیست که با رویکردهای سیستمی و دیدگاه زروان یارای رقابت داشته باشد، با این همه به گمانم با هوشمندی و ژرف‌نگری همان چهار متغیر مرکزی سیستمهای انسانی را به شکلی تجربی تشخیص داده، و آنها را در بستر پیش‌داشتهای اگزیستانسیالیستی خود به این ترتیب تفسیر کرده است.

بر این مبنا یکی از دلایل دیگری که اقبال به آثار یالوم را رقم زده است، آن است که او در روایتهای داستانی خود از مسیر تحول روانی چهره‌های نامدار یا شخصیتهای تخیلی، به گرانیگاه‌هایی مهم و متغیرهایی کلیدی اشاره می‌کند، ولو آن که پشتوانه‌ی نظری دقیقی برای صورتبندی‌شان نداشته باشد، یا با ابهام روایتشان کرده باشد. یالوم به این دلیل خواندنی است، و ایرانیان به این دلیل یالوم را می‌خوانند.

 

همچنین ببینید

ادبیات علمی- تخیلی- اساطیری: بایدها و شایدها

ادبیات امروز ایران، خوشه‌ای بارور و امیدبخش از فرهنگ جهانی است که می‌رود تا جایگاه شایسته و سزاوار خویش را در زمینه‌ی زبان‌ها و فرهنگ‌هایی نوخاسته و نوباوه بازیابد. در روزگاری که ابراز ناامیدی به هنجاری روشنفکرانه بدل شده و نالیدن از نارسایی‌های زبان فارسی و انحطاط فرهنگ‌ ایرانی به زیور قلبی رایج برکشیده شده، شاید این سخن غریب بنماید. اما تمام شواهد نشانگر آن هستند که ادبیات فارسی و خزانه‌ی غنی و کهنسالِ فرهنگ ایرانی، با روندی ژرف و دیرپا دست به گریبان است که می‌تواند به یک باززایی و بازآفرینی‌ ریشه‌ای منتهی گردد...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *