دنیای امروز ما از تصویرهایی رنگین از ابرقهرمانان پر شده است. به هر سو که مینگری شخصیتهایی داستانی را میبینی که با جامههایی خاص و ویژه از آدمهای عادی متمایز میشوند، و به خاطر داشتن توانمندیهای غیرعادی و شگفتانگیز از قهرمانان عادی داستانهای انسانی فراتر میروند و والاتر پنداشته میشوند. از فیلمهای پرخرج هالیوودی تا عکس برگردانهای چسبانده شده بر دفتر مشق کودکان، بتمن و سوپرمن و مرد عنکبوتی است که در تجلی است بر در و دیوار، و چه بسا مردمانی که گمان کنند این زاد و ولد لگام گسیختهی ابرقهرمانان و انفجار اقبال به داستانهای شگفتانگیزشان امری نوپدید و بیسابقه باشد. اما حقیقت آن است که چنین نیست.
ابرقهرمانان شخصیتهایی داستانی با روایتهای جذاب و پرطرفدار هستند، که ویژگیهایی مشترک دارند. همهشان اسم و رسمی دارند و شهرتی، و توانمندی غیرعادی و نیروهایی شگفتانگیز، که اغلب در پی از سر گذراندن تجربههایی مرگبار برایشان حاصل آمده است. ابرقهرمانان مشهور امروزین یک ویژگی مشترک دیگر هم دارند، و آن هم این که خاستگاهی غربی دارند. یعنی تقریبا همهشان از بافت فرهنگی اروپایی (و البته مستعمرههای بومیزدودهاش یعنی آمریکا و استرالیا) برخاستهاند.
اصالت نظام فرهنگى یک جامعه، در ابرقهرمانان تولید شده در آن جامعه متبلور مىشود. ساخت اخلاقى، نظام اعتقادى، و چارچوب معنایى هر جامعه، گرانیگاههایى معنایى را به عنوان سرمشق و الگو براى اعضایش پدید مىآورد، و این گرانیگاهها هستند که با سازمان دادن به رفتار اعضاى آن جامعه، و متمایز کردن گزینههاى رفتارىِ شایسته از ناشایست، هنجارهاى رفتارى را تولید و تثبیت مىکنند. ابرقهرمانان، گرانیگاههایى هستند که تغییرشان نشانهى تحولات عمیق فرهنگى است. هویت ابرقهرمان، به نوعى هویت آرمانىِ جامعه است، و با تحلیل و وارسى ابرقهرمانان یک جامعه مىتوان با دقتى زیاد، شالودهى رفتارىِ مردمان آن جامعه را حدس زد.
غرب و اروپا، همگام به وارد شدن به عصر صنعتى، الگوى خاص خود را از ابرقهرمانان پدید آوردند. ابرقهرمانان جنگاورى که در دوران قرون وسطا به نبردهاى صلیبى و جهادهاى مذهبى و مبارزه با اژدهاها و دیوها میپرداختند، و با همتاهاى شرقىِ خود شباهت بسیار داشتند، با حضور نیروهاى اجتماعى جدید و فرا رسیدن بامداد مدرنیته به سایههاى ناخودآگاه مردمان عقب نشینى کردند و بازماندگانشان به موجودات مفلوکى همچون دون کیشوت تبدیل شدند. گذارِ جامعهى غربى به مدرنیته، همراه بود با دگردیسى در ابرقهرمانانشان. وارسى سیر تحولات ابرقهرمانان، موضوعى است که مىتواند به عنوان یک رویکرد نظرى براى تحلیل تاریخىِ تحولات فرهنگى مورد استفاده واقع شود. آنچه که در اینجا مینگاریم تنها مقدمهایست بر بررسیهاى دقیقتر و عمیقترِ بالقوه.
غربِ صنعتى، همزمان با دگرگون شدن ساختهاى قدرت در جامعه، و همگام با تحول در نیروهاى تولید و دگردیسى در نظامهاى توزیع لذت در جامعه، ابرقهرمانان باستانى خود را نیز از دست نهاد و موجوداتى جدید را به عنوان سرمشق و الگو خلق کرد. فائوستوس که به قول برمن سرنمونى از انسان مدرن است، به شخصیتهایى داستانى همچون ژانوالژان و آرسن لوپن و شرلوک هولمز منتهى شد و در نهایت بازار فرهنگِ نیمهى دوم قرن بیستم به کارخانهاى بزرگ تبدیل شد که در کار تولید انبوه ابرقهرمانانِ فراوان براى مشتریان گوناگون بود. به تدریج شخصیتهایى که سویههاى مثبت و منفى، قانونمند و قانونشکن، و هوشمند یا زورمندِ ابرقهرمانان قدیمى را بازنمایى میکردند، با گسترشى که طرز فکر رمانتیک در خیالها ایجاد کرد، چنان تناور و بالغ شدند که کارکردهاى اساطیرى آن ابرقهرمانان باستانى را بر عهده گرفتند، و به این ترتیب بنهور پا جاى پاى زیگفرید گذاشت و شرلوک هلمز جایگزینِ مرلین خردمند گشت.
جامعهى صنعتى غربى، به تدریج دریافت که میتواند منشها را نیز به عنوان کالایى فروختنى تولید کند، و از آن هنگام بود که اقتصاد فرهنگ با لایهبندى بغرنج و پیچیدگیهاى روزافزونش پاى به عرصه نهاد. در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، بسیارى از نویسندگان -مثل کونان دویل- با خلق شخصیتهایى داستانى و قهرمانانى مشهور به ثروت و شهرت دست یافته بودند. رویکرد تمام این نویسندگان به امر خلق ابرقهرمان، کیفى بود. یعنى هر نویسنده در کل عمرش اغلب یک و گاهی دو یا سه شخصیت اصلى را خلق میکرد و آثار فراوانى را براى تکمیل تصویر قهرمانش ارائه میکرد. به این ترتیب چهرههایى پرداخته و ماندگار را پدید آوردند. یکى از نتایج این راهبرد کیفى، این بود که ابرقهرمان از آفرینندهاش مشهورتر میشد و این یکى از معدود نمونههاى چیرگى متن بر مولف در این دوره است.
در اوایل قرن بیستم، رسانهای نو در آمریکا پدید آمد و آن مجلات کمیک استریپ بود. کمیکها به عنوان پدیدهاى حاشیهاى در روزنامهها و مجلات پدیدار شدند، و در مدتى کوتاه به چند نیاز اصلى پاسخ دادند. پیش از هرچیز، رسانهى کمیکها، بیش از آن که نوشتار باشد، تصویر بود، و به این ترتیب پیش از جا افتادن صنعت سینما و اختراع تلویزیون، کمیکها اولین رسانهاى بودند که منشهایى داستانى را از مجراى دیدن و نگاه کردن -و نه خواندن و شنیدن- به مخاطبانشان منتقل میکردند. کمیکها را با توجه به شمارگان بالا و اثرگذارى فراوانشان، میتوان یکى از مقدمهها و پیشدرآمدهاى تصویرى شدنِ فرهنگ معاصر دانست.
دومین نیازى که کمیکها بدان پاسخ مىدادند، جنبهاى اقتصادى داشت و به تولید و تکثیر انبوه منشها مربوط میشد. کمیکها به دلیل حجم اندک، روند تولیدِ ارزان، و استثمار هنرمندان در ابتداى کار، میتوانستند از شمارگان بالایى برخوردار باشند. در نیمهى قرن بیستم کتابهایى که در کمتر از یک سال بیش از یک میلیون نسخه فروش کنند، اندک بودند، و بخش مهمى از کمیکها چنین امکانى را در دست داشتند. به این ترتیب میتوان کمیکها را پاسخگوى نیازى اقتصادى به توزیع و تکثیر انبوه منشهایى کوچک تلقى کرد.
کمیکها، به گمان من نوعى از نشریات یا ژانرى ادبى نیستند. آنها به دلیل شالودهى ساختارى خاصشان -که غیرنوشتارى و تصویرى است،- با نشریات و اصولا ادبیات تفاوت دارند. آنها شکلى مقدماتى از کارتون یا فیلم هستند، که به شکلى گسترده، ثابت و چیده شده در سطوح سازمان یافتهاند. به بیان دیگر، به گمان من، کمیک نوعى رسانه است.
پیدایش رسانهاى با این برد وسیع و موفقیت، خواه ناخواه به زودى امکانِ معرفى ابرقهرمانان را هم پدید میآورد. آنچه که در شش دههى پیش در غرب شاهدش بودهایم، جابجایى رسانهى معرفى کنندهى ابرقهرمانان بوده است. در کل قرن نوزدهم و ابتداى قرن بیستم، کتاب مهمترین رسانهى برسازندهى ساختار ابرقهرمانان بود. در ثلث نخستِ قرن بیستم جوامع صنعتى چرخشى را به سوى رسانههاى تصویرى و نمایشى تجربه کردند. پیشاهنگ این تحول، کمیکها بودند. شاید بدون حلقهى واسطِ کمیکها، جا افتادن صنعت سینما به این سادگى ممکن نمیشد، و مقاومتى که هم اکنون نیز از سوى هواداران رسانههاى نوشتارى در برابر رسانههاى تصویرى وجود دارد، پردامنهتر میبود.
هنگامى که در اواخر دههى سى میلادى کمیکِ سوپرمن منتشر شد و عصر زرینِ کمیکها را آغاز کرد، ابرقهرمانان ناگهان مجرایى جدید براى اثرگذارى یافتند. کمیک، به تدریج جایگزین کتاب شد، و ابرقهرمانانِ کمیکى که در ابتدا از کتابها وامگیرى میشدند، به تدریج توسط سازندگان کمیک خلق شدند و بعدها به کتابها و فیلمها راه یافتند. به گمان من، رسانهى اصلىِ پشتیبان ابرقهرمانهاى آمریکایى در دهههاى میانى قرن بیستم، -به ویژه از دههى سى تا پنجاه، کمیکها بودهاند. این مرکزیت کمیکها حتى امروز هم حفظ شده است و صنعت سینما بیش از آن که ابرقهرمانانى جدید را معرفى کند، به بازسازى موجوداتى میپردازد که همدم و الگوى دورانِ نوجوانىِ کارگردانان بزرگ امروز بودهاند. از این روست که در سالهاى ابتدایىِ هزارهى سوم میلادى همچنان شاهد ساخت فیلمهاى پرخرجى از روى مرد عنکبوتى، بتمن، و مردان ایکس هستیم.
کمیکها، آزمایشگاهى کم هزینه هستند که همهى هنرمندان و افراد خلاق میتوانند استعداد تعریف ابرقهرمان خود را در آن محک بزنند و بدون صرف نیرو و هزینهى زیاد، ابرقهرمانانى را به فضاى عمومى پیشنهاد کنند. انتخاب طبیعىِ فشردهاى که در میان این ابرقهرمانان وجود دارد، در نهایت برخى را از سایرین ممتاز میکند و به این شکل ابرقهرمانانِ پیروزمند مجال مییابند تا به رسانههاى دیگر نیز راه یابند. نمایشنامههاى رادیویى و سریالهاى تلویزیونى از ماجراهایشان ساخته میشود و کاریکاتورها و جوکهایى در موردشان ساخته میشود، و اگر تمام این تمرینها پاسخى مساعد داد، صنعت پرخرج فیلمسازى پا به میدان میگذارد و واقعنمایانهترین نسخه از ابرقهرمان را به مخاطبان عرضه میکند. به این ترتیب روندى به نسبت دموکراتیک -و البته سازمان یافته توسط کارتلهاى اقتصادى- پدید میآید که منشها و اندیشهها را از سطح جامعه گردآورى میکند و آنها را به شکل پرداخته و منظمى در قالب ابرقهرمانان به نوجوانانى که در سن جامعهپذیرى هستند ارائه مىکند.
به این ترتیب چند هدف به طور همزمان برآورده میشود. از یک سو چرخ اقتصادى بزرگى به نام صنعت کمیکها به چرخ دندههاى جامعهى صنعتى اضافه میشود، و از سوى دیگر روند درونى کردن ارزشهاى اجتماعى و اخلاق مدنى در جوانان ممکن مىگردد.
نگاهى کوتاه به الگوبندىِ شخصیت ابرقهرمانان، نشان میدهد که این موجودات بازتابندهى ارزشهاى مردان سفیدپوستِ طبقهى متوسط آمریکایى هستند. ابرقهرمانان هرگز در مورد مسائل فلسفى و پیچیده پرسش نمیکنند، هرگز در بدیهیات شک نمیکنند، دوستدار خانواده و نهادهاى مدنى هستند، همواره به پلیس و نظم و قانون احترام میگذارند، و ناسیونالیستهایى دوآتشه هستند. هیچ اثرى از تردیدهاى فلسفى، فعالیتهاى ذهنى شدید، یا خروج از هنجارهاى جامعهى سرمایهدارانه در ایشان دیده نمیشود. مشارکت سیاسى ایشان تقریبا به دفاع از نهادهاى سیاسى موجود منحصر میشود، و هیچ اثرى از لغزش مذهبى، پرسشهاى هستىشناختى، و انتقاد به نهادهاى اقتدارِ موجود در رفتارشان دیده نمیشود. جالب آن است که تمام این عناصر در رفتار ضدقهرمانان وجود دارد. ضدقهرمانان معمول؛ رنگینپوست، مربوط به طبقات خیلى بالا یا پایین جامعه، و داراى آرمانهاى سیاسى یا دینىِ غیرهنجار هستند.
تمایز بین زن و مرد در کمیکها به خوبى دیده مىشود. زنان ملایم، مهربان، آرام و خانهدار هستند و حتى اگر ابرقهرمان باشند معمولا نقشى حاشیهاى را ایفا میکنند. وقت ایشان به آرایش و تخیلات رمانتیک و حسادت به یکدیگر میگذرد و گریستن یا تظاهرات عاطفى دیگر در میانشان زیاد دیده مىشود. زنان ابرقهرمان در کمیکها عمرى کوتاهتر از مردان دارند و معمولا به گروگان گرفته میشوند و شکنجه شده و گاه میمیرند.
در همهی جوامع –چه مدرن و چه سنتی- نوجوانان مخاطبان اصلی روایتهای ابرقهرمانی هستند. چرا که باید در تماس با این روایتها و در همذاتپنداری با ابرقهرمانان نقشهای اجتماعی آیندهی خود را انتخاب کنند. با این همه در جوامع کهنسالی مثل ایران، داستانهای ابرقهرمانانی مانند جمشید و کرشاسپ و سندباد لایههای پیچیدهی مفهومی و دلالتهای اساطیری پرباری داشت که آن را برای تمام سنین و همهی طیفهای فکری و حتا برای عمیقترین فیلسوفان الهامبخش میساخت. به این خاطر است که میبینیم شاعری چیرهدست مثل فردوسی که در ضمن حکیم و فیلسوف هم هست و در اسطورهشناسی و داستانسرایی توانمندی کمنظیری دارد، چنین شیفتهی رستم میشود و قرنی پس از او سهروردی که بزرگترین فیلسوف زمان خود در سطح جهانی است تفسیری بر داستانهای رستم مینویسد.
در جوامع مدرن اما ابرقهرمانان تا حدودی سطحی و پوک و توخالی هستند. تاکید بر نوجوانی مخاطبان کمیکها باعث شده که روایتهای ابرقهرمانی مدرن تا حدودی تخت و مسطح و کممایه از آب در بیایند. این امر حتا در ساختار داستانی و شخصیتپردازیها هم رسوخ کرده و نوعی از سلطهی بازار بر روایتها را رقم زده است. مثلا نوجوانانی که مخاطب کمیکها هستند باید بتوانند با ابرقهرمانانی که اغلب مردانی بالغ و پخته هستند همذاتپندارى کنند. به همین خاطر در بیشتر کمیکها ابرقهرمانانى کودک یا نوجوان را هم به عنوان همکار و وردست براى ابرقهرمانان اصلى تعریف مىکنند. اینها در واقع قلابهایى هستند که اتصال نوجوانان به فضاى داستان را ممکن مىسازند و درونى شدن ارزشهاى ارائه شده در کمیکها را آسان میسازند.
تلاشهایى که در راستاى شکستن این قالب مرسوم انجام شده است، اندک و حاشیهاى بوده است و نتیجهشان هم چندان چنگی به دل نمیزند. ابرقهرمانان رنگین پوست، زن و فیلسوفمآب، گاه توسط نویسندگان و ناشرانى که آرمانهاى اجتماعى اصلاحطلبانه داشتهاند، به مخاطبان معرفى شدهاند. یکى از پیشگامان در این زمینه مجلهى twogunwestern بود که در اواخر دههى سى قهرمانى به نام Apache kid را به مخاطبان معرفى کرد. این نخستین قهرمان سرخپوستِ کمیکها بود و به دلیل تصویر کردن چهرهاى صلحجو و مثبت از سرخپوستان و پرهیز از دامن زدن به درگیریهاى نژادى پیشرو بود.
توجه داشته باشید که در این سالها هنوز مسئلهى اسکان سرخپوستان پایان نیافته بود و سیاست کوچاندنِ قبایل سرخپوست به زمینهاى بیحاصل و سرکوب کردنِ شورشهاى گاه و بیگاهشان همچنان تداوم داشت. در این مجله سرخپوستان به عنوان مردمى جنگجو و دلیر و جوانمرد نشان داده شده بودند. تصویرى که بعدها -بعد از تکمیلِ کار سرکوب قبایل اصیلِ سرخپوست،- به صورت دستمایهاى براى فیلمهاى وسترنِ هالیوودى در آمد. با این همه این نوآورى در کمیکها در برابر بخش عمدهى کمیکهاى وسترن قرار گرفت که به ستایش از سفیدپوستان مهاجم و تخریب چهرهى سرخپوستان مىپرداختند، و تأثیر چندانى در تغییر افکار عمومى نداشت. افکار عمومى آمریکاییان تنها زمانى در مورد سرخپوستان اصلاح شد که تمام زمینهایشان را از چنگشان در آوردند و عملا منقرضشان کردند و بعد از اطمینان از نبودنشان، از خطرناک نبودنشان اطمینان یافتند!
با این شرح، میتوان اهمیت کمیکها را در سازماندهى خلق و خوى عمومى مردم در جوامع پیشرفتهى صنعتى دریافت. بررسى سیر تحول جنگافزارها، تغییر شکل لباسهاى نظامى، و تحول در شکل کلاهخودها و لباس پلیسها نشان میدهد که شکل ظاهرىِ این نمادهاى تعیین کنندهى قدرت عریان به شکلى آشکار به سوى سرمشقهاى ارائه شده در کمیکها تحول یافتهاند و این امر را به خوبى میتوان در نطق جرج بوش بعد از واقعهى بیست شهریور (یازده سپتامبر) مشاهده کرد. عناصر قهرمانیاى که بوش بر آنها تأکید میکرد همان شاخصهایى بودند که توسط جامعهى غربى از اصول قهرمانىِ یونان باستان وامگیرى شده بودند و از صافىِ کیدواژگان و نمادهاى کمیکها گذشته بودند.
از تمام آنچه که گذشت، نباید خوب یا بد بودنِ ابرقهرمانان و رسانهشان یعنی کمیکها را نتیجه گرفت. کمیک یک رسانهى نیرومند است که روایتی نیرومند –یعنی داستانهای ابرقهرمانی- را منتقل میکند. رسانهاى نیرومند که در نهایت براى هنجار کردن نقشهای اجتماعی آدمیان تخصص یافته است. بسته به این که این هنجار نیرومند یا ضعیف باشد و ساخت لذت سوژههاى خود را بسط دهد یا چروکیده سازد، میتواند خوب یا بد ارزیابى شود. در کل، چنین مینماید که کمیکها در غرب خوب بودهاند، چون ساخت اقتدار و نظام توزیع پاداش در آن منطقه را به شکلى که براى بخش عمدهى مردم دنیا خوشایند جلوه میکند، سازمان دادهاند.
در ایران، ما از دیرباز با مجموعهاى غنى و پیچیده از ابرقهرمانان روبرو بودهایم. تاریخ درازپاى کشورمان، جایگاه جغرافیاییاش به عنوان محل تلاقى شرق و غرب، و توانمندىاش براى زایش اسطوره و دین، ایران را در چشمانداز تاریخى به یکى از نقاط داغِ تعریف ابرقهرمانان تبدیل کرده است. ایران کشورى است که از عصر ایلامیها تا به امروز، شبکهاى بسیار غنى از منشهاى بومى و مهاجم را در نظامى بغرنج، چند سویه و گاه ناهمساز با هم ترکیب کرده است. فرهنگ ما از دیربار در دریافت و درونى کردن عناصر اساطیرى قابلیتى چشمگیر از خود نشان داده است.
ابرقهرمانان، شحصیتهایى تعریف شده، آشنا، و متعین هستند که میتوانند واجد یا فاقد هویتى تاریخى باشند. با این مقدمه، ابرقهرمانان ایرانى، چند خصلت مشترک اصلى را دارا هستند؛
الف) مدعى یا صاحب اقتدار حکومتى هستند.
ب) صاحب توانمندى بدنى غیرعادى و زورآور و جنگجو هستند.
پ) به نوعى عصیانگر محسوب میشوند، یعنى در برابر قدرتهاى برترِ سیاسى یا مذهبى سرکشى نشان مىدهند.
ت) با امر قدسى پیوند میخورند و هویتى دینى و فرهمند دارند.
ث) در نهایت به شکلى تراژیک و در اثر خیانت فرد یا افراد مورد اعتمادشان کشته مىشوند.
سیر تحول ابرقهرمانان در کشورمان، تابع دگرگونیهاى سیاسى، مذهبى و فرهنگى بوده است. ابرقهرمانان عمدهاى که در مسیر تاریخ در ایران داشتهایم را میتوان در چند گروه تقسیم کرد؛
الف) قهرمانان عصر پیشدادى. مانند کیخسرو، جمشید و کیقباد.
ب) قهرمانان پیش از اسلام، که میتوانند به دو گروهِ دینى (مانند زرتشت، زریر، اسفندیار) یا ملى (مانند آرش، رستم، سورنا و اردشیر بابکان) تقسیم شوند.
پ) قهرمانان عصر اسلامى اولیه، که هنوز مقاومت ایرانیان در مقابل اعراب مهاجم نیرومند بود. مانند بابک خرمدین، مازیار قارن، و در نهایت ابومسلم خراسانى.
ت) قهرمانان عصر اسلامى متأخر. که با ترکیب عناصر ایرانى و اسلامى همراه است و در نهایت به شیعهگرىِ صفویه منتهى میشود. این قهرمانان را میتوان به دو گروه ملى و مذهبى تقسیم کرد. نقطهى اتصال قهرمانان ملىِ این دوره با دورهى پیشین ابومسلم خراسانى است. نمونههایى از قهرمانان ملى دیگر عبارتند از شاه اسماعیل و شاید نادر شاه افشار. قهرمانان مذهبى در تاریخ شیعه ریشه دارند و مهمترینشان حضرت على و امام حسین هستند.
ث) قهرمانان عصر آشفتگى، که از دورهى ناصرالدین شاه به بعد ظهور میکنند و ترکیبى از قهرمانان غربى و بومى هستند. از این دوره به بعد قهرمانان خصلت سیاسى بارزترى مییابند و ویژگیهاى فرهمندانه و نیروهاى فوقطبیعیشان را به تدریج از دست میدهند. از قهرمانان این دوره میتوان به ستارخان و کور اوغلى نام برد. قهرمانان غربى مانند آرسن لوپن، شرلوک هلمز، پاردایانها، و ابرقهرمانان کمیکها هم به تدریج از همین دوره به سپهر فرهنگى کشورمان وارد میشوند.
اگر به سیر تحول ابرقهرمانان در کشورمان دقیقتر نگاه کنیم، الگویى مشخص از افول توانمندىها و زوال خصلت اسطورهاىِ آنها را از عصر مشروطه به بعد میبینیم. تحولاتى که ساختار سیاسىِ استبدادىِ عصر قاجارى را سست کرد و جنبش مشروطه را ممکن کرد، در عرصهى فرهنگ نیز بازتاب یافت و پىِ یادبودهاى ابرقهرمانان بومیمان را نیز لرزاند. یکى از عیانترین نمودهاى این سستى را میتوان در مصاحبهاى تلویزیونى یافت که در دوران جنگ پخش شد و در آن دخترى اوشین -شخصیت یک سریال ژاپنى- را الگوى خویش دانسته بود. این امر -یعنى جایگزینى شخصیتى داستانى، غیر بومى، پیش پا افتاده، ولى آشنا- به جاى شخصیتهایى فرهمند و دینى که حضورشان در زمینهى مشاهداتى مردم کمرنگتر شده بود، به خوبى در این اعتراف جوانانه آشکار بود. واکنش رسمى به این مصاحبه، که با توبیخ و تنبیه همراه بود، تا حدودى دلایل تداوم این روند از خود بیگانگى را توجیه میکند. ما معمولا به جاى بازتعریف و توانمندسازى ابرقهرمانان بومى، کوشیدهایم تا چهرهى ابرقهرمانان وارداتى را مخدوش کنیم و این راهى ناموفق براى پایدار ساختنِ ابرقهرمانان است.
به این ترتیب امروز، ما با الگویى بسیار بیمارگونه از کارکرد ابرقهرمانان در کشورمان رویارو هستیم. این الگو، این عناصر را شامل مىشود؛
الف) ابرقهرمانان بومى ما، به دلیل اتصال به برنامههاى سیاستزدهى ساختارهاى حکومتى، تضعیف شدهاند. ایدئولوژىهاى سیاسى، مانند هر ساخت اجتماعى دیگر، به ابرقهرمانانى نیاز دارند که رفتار پیروانشان را هنجار سازد. ایدئولوژىها، به دلیل رویکرد خاص و تکبعدىشان معمولا از آفرینش چنین ابرقهرمانان موفقى ناتوانند، و بنابراین با وامگیرى ابرقهرمانان موجود، راه ساده ولى ناکارآمد را بر میگزینند. استفادهى ابزارىِ فاشیستهاى ایتالیایى از رمولوس، سزار و آگوستوس، استفادهى نازیستهاى آلمانى از زیگفرید و تور، استفادهى گلیستها از وِرسین گیتوریکس ، (قهرمان سلتِ جنگهاى میان روم و گل و تنها کسى که ژولیوس سزار را در میدان نبرد شکست داد. او هم مثل بیشتر قهرمانانِ دیگر در نهایت به دلیل خیانت دستگیر و در رم اعدام شد.) سودجویى استالین و – . کمونسیتها از خاطرهى الکساندر نِوْسکى در زمان جنگ جهانى دوم، بهرهگیرى محافظهکاران انگلیسى از ماجراهاى آرتورشاه و دلاوران میزگرد در قرن نوزدهم، و بهرهگیرى سیاسى از تصویر رستم و شخصیتهاى دینى در دوران پیش و پس از انقلاب، نمونههایى از این وامگیرىها هستند. در شرایطى که این ایدئولوژىها رادیکال و کوتاه عمر باشند، تصویر ابرقهرمانِ مسخ شده و ابزارمند شدهاى را هم که به کار گرفتهاند، همراه با انقراض خود، تضعیف میکنند. چنین اتفاقى در ایرانِ امروز رخ داده است.
ب) ابرقهرمانان بومى ما، به دلیل بافت سنتگراى حاکم بر جامعهمان، از تحول و دگردیسى و سازش یافتن با ملزومات زندگى مدرن محروم شدهاند. در نتیجه تفسیرى که از کردارها و ماجراهایشان وجود دارد، با سلیقهى زمانه و خواستهاى اجتماعىِ هنجارخواه همخوانى ندارند. در نتیجه در بسیارى از حوزهها این ابرقهرمانان عرصهى رقابت را به همتاهاى غربیشان باختهاند.
پ) ابرقهرمانان بومىِ ما، به دلیل همین محافظه کارى در امر روایت و تصویرسازى، به شکلى شایسته با صنعتِ رسانههاى مدرن پیوند نخوردهاند. شیوهى ظهور ایشان در جهانى که از تنوع رنگها و ازدحام تصاویر اشباع شده، همچنان قدیمى و کهنسال مانده است. ما هرگز فیلم، کمیک، رمان، یا -به استثناى آرشِ کسراییان- شعر معاصرِ موفقى نداشتهایم که ابرقهرمانان را به شکلى به روز و نو بازنمایى کند.
ت) در جهانى که به سوى دمکراتیک شدنِ ابزارهاى تولید و مصرفِ اطلاعات پیش مىرود، جامعهى ما همچنان با بلاى انحصارگرایى در امر تعریف ابرقهرمان دست به گریبان است. همواره لایهاى خاص از نخبگان فکرى سنتى، که امروزه جایگاهشان با لایههاى مدرنترِ نخبگىِ فکرى به چالش کشیده شده، متولى تنظیم تصویر ابرقهرمانان ما بودهاند. تنها شاخهى بومىِ غیر نهادمندِ تعریف ابرقهرمان، چیزى است که در بازتعریف -معمولا اغراق آمیز- خصلتهاى حضرت على در فرقههاى صوفیه داشتهایم. بر مبناى مشاهدات شخصى، گمان میکنم پویاترین نهاد بومىِ امروزِ کشورمان براى بازتعریف ابرقهرمانان سنتى -به ویژه خودِ حضرت على- بقایاى همین فرقهها باشند. یک نمود از موفقیت این شاخهى غیررسمى از فرهنگ سنتى را میتوانیم در پدیدهى در رشد و شاخهزایىِ انفجارگونهى فرقههاى تصوف جدیدِ ایرانى مشاهده کنیم. با این وجود، حتى در این فرقهها هم کار تعریف ابرقهرمانان به گروهى از نخبگان فکرى منحصر شده که تنها به لحاظ تعداد و تنوع با ساخت سنتىِ رسمى تفاوت دارند.
بر مبناى چهار آسیبِ یاد شده، چنین مینماید که کارکرد ابرقهرمانان در کشور ما دچار مشکلاتى جدى باشد. کافى است در خیابانها از جوانان دربارهى هدفشان از زیستن پرسش کنید، تا با سکوتى معنادار روبرو شوید. کافى است به الگوى لباس پوشیدنشان، حرف زدنشان، راهبردشان براى کسب قدرت، و شیوهى لذت بردنشان از زندگى دقت کنید، تا موزائیکى ناهمگن و درهم ریخته را بازشناسید. مجموعهاى آشفته که عناصرى ناهمگون و معمولا سطحى را از سریالهاى بیمایه )و معمولا باز-کارگردانى شدهى خارجى(، فیلمهاى سینمایى، و رمانهاى جدیدِ خارجى را در بر میگیرد، بدون آن که ترکیبى اصیل و منسجم را از پیوند دادنشان ایجاد کند. این نمودهاى شناختى/اجتماعى را میتوان به تهاجم فرهنگى، گسست نسلها یا سرکشى نسل جوان منسوب کرد. اما همواره این پرسش باقى است که چرا فرهنگ بومى ما چنان ناتوان شده که اینگونه مورد تهاجم واقع شود، و نسلهاى پیشین چه کردهاند که اینگونه با گسست و سرکشىِ فرزندانشان روبرو شدهاند؟