سه شنبه , مرداد 2 1403

پدرسالاری و زن‌گرایی

 

 

 

 

 

 

 

 می توان به طور قطع گفت تمام تمدن‌های موجود در تاریخ ایران (حتی آن دسته از تمدنهایی که تاثیرگذار بر فرهنگ ما بوده اند)، پدرسالار بوده اند؟

نخست باید ببینیم منظور از پدرسالاری چیست؟ این کلمه را اغلب نویسندگان زن‌گرا (فمینیست) از جامعه‌شناسان قرن نوزدهمی مثل انگلس و مارکس وام گرفته‌اند و آن را در برابر مفهوم مادرسالاری به کار می‌گیرند. یعنی به دوقطبی‌ای معتقد هستند که در یکی از آنها هرم اقتدار سیاسی مطلقا در انحصار مردان و دیگری در انحصار زنان است. در این چارچوب مثلا انسان‌شناسی مثل ماریا گیمبوتاس می‌گوید جوامع انسانی در دوران پیشاتاریخی و عصر میان‌سنگی و ابتدای نوسنگی مادرسالار بوده‌اند و بعدتر به پدرسالاری چرخش کرده‌اند. اما حقیقت آن است که این دوقطبی تخیلی است و مبنایی علمی ندارد. یعنی هیچ جامعه‌ای را نداریم که قدرت سیاسی در آن مطلقا در انحصار مردان باشد و هیچ شاهدی هم در دست نیست که روزگاری جوامعی با هرم قدرت زنانه روی زمین وجود داشته باشند. تا آنجا که شواهد علمی –هم داده‌های باستان‌شناختی و تاریخی و هم مدارک زیست‌جامعه‌شناسانه- نشان می‌دهد، همه‌ی جوامع انسانی در سراسر تاریخ تکامل بشر مثل جوامع شامپانزه‌ها و گوریل‌ها یک طبقه‌ی جنگاور نرینه داشته‌اند و اصولا به لحاظ تکاملی چنین می‌نماید که پیکربندی قدرت سیاسی از کشمکش نرها برای دسترسی به منابع (به ویژه منابع جنسی) مشتق شده باشد. در نتیجه اصولا دوقطبی پدرسالار-مادرسالار نداشته‌ایم و تعبیر درستی از آن بر نمی‌خیزد.

 گاهی در داستان های اساطیری و تاریخی از وجود شاهان و فرماندهان قدرتمند زن سخن گفته شده است. آیا در تاریخ ما بوده اند تمدن هایی که زنان واقعا نقش فعالی در سیاست، جامعه و فضای اجتماعی آن داشته باشند؟

همانطور که گفتم در تمام جوامع انسانی قدرت سیاسی و به ویژه نظامی بیشتر در دست مردان است، اما زنان هم همواره در آن حضور دارند. به عنوان مثال حتا در چین و اروپا که زنان در سراسر تاریخ‌شان (تا همین یکی دو قرن پیش) به شدت از مناسب سیاسی کنار نگهداشته می‌شده‌اند، مادران شاهان در دربارها حضور و نفوذی داشته‌اند. به همین ترتیب در تاریخ تمام جوامع به نام جنگاوران مادینه و زنانی که زمانی نقش نظامی برجسته ایفا کرده‌اند بر می‌خوریم. بنابراین حضور زنان در میدان قدرت امری عمومی، اما حاشیه‌ایست. درباره‌ی ایران بر خلاف تصوری که بسیاری از مردم دارند، نهادمندترین و دیرپاترین حضور سیاسی زنان را در تاریخ می‌بینیم. ایران تنها جامعه‌ایست که یک نهاد سیاسی مستقل زنانه در کنار دربار و دیوان داشته است و این همان است که شبستان نامیده می‌شود و به غلط امروز آن را حرمسرا می‌نامند و به پیروی از رمان‌نویسان اروپایی گمان می‌کنند مرکزی شهوانی برای فسق و فجور شاهانه بوده است. شبستان یک نهاد بسیار دیرپا و اثرگذار سیاسی بوده که منحصرا از سلسله مراتبی از زنان تشکیل می‌شده و از ابتدای دوران هخامنشی تا پایان عصر قاجار وجود داشته و همیشه هم یکی از گرانیگاه‌های مهم سیاست در ایران بوده است. دلیل این که ما شمار بسیار زیادی زنان سیاستمدار در ایران داشته‌ایم همین است. از آتوسا دختر کوروش هخامنشی بگیرید تا سیده ملک خاتون دیلمی تا قره‌العین بابی.

 زنان تا چه اندازه در شکل گیری فضای شهری در شهرهای ایران نقش داشته اند؟ و در کل در ساختارهای فضاهای شهری تا چه اندازه زنان لحاظ می شدند؟ آیا در این باره و در رابطه با شهرهای ایران مطالعاتی صورت گرفته شده است؟ یا می توان بر اساس شواهد موجود نظر روشنی داد؟

جامعه‌شناسی مکان شاخه‌ای به نسبت جوان و نوپا در علوم انسانی است و به ویژه مطالعات جنسیتی در این مورد اندک انجام شده است و اغلب به پیش‌داشتهای ایدئولوژیک و سوگیری‌های غیرعلمی و غیرعینی آلوده بوده است. در این حد می‌توانم بگویم که پیکربندی فضاهای شهری و تراشیده شدن مکان‌هایی با کارکردهای مشخص از دل آن فرایندی است که هر دو جنس در آن مشارکت فعال و برابر دارند. اما وزن جنس زن و مرد در مرزبندی و شکل‌دهی به خرده-مکانهای خاص اجتماعی نابرابر است. از قدیم مفهوم اندرونی/ بیرونی در خانه‌های شخصی یا دیوان/ شبستان در دربارها تا حدودی این فضاهای ساماندهی شده توسط زنان و مردان را تفکیک می‌کرده است. اما باز جای توجه دارد که این تفکیک‌های جنسیتی به جداسازی فضاهای عمومی از خصوصی مربوط می‌شده و برخلاف تصور مرسوم، به معنای طرد زنان از قلمرو عمومی نبوده است. دست کم در ایران می‌دانیم که بخش مهمی از فضاهای شهری –به ویژه بازارها و مراکز دینی- زیر تاثیر اندرکنش‌های زنانه شکل می‌گرفته است.

 شهرهای باستانی و حتی شهرهایی که مرکز تمدن اسلامی بوده اند بیشتر بر فقدان زن در کوچه، خیابان و بازار و … بنا شده بودند، زنان در سازه های داخلی و خانه ها به شدت مورد توجه بوده اند اما در فضای بیرون خانه کمتر نمادی از حضورشان در تاریخ شهرها میبینیم. با توجه به تاریخچه بسیاری از شهرها که همیشه در تردد بیگانگان بوده اند می توان نبود امنیت برای زنان و حتی نبود قدرت و قانونی که در فضای عمومی پشتیبان زنان باشد را عامل مهمی برای حذف زنان از محیط های شهری دانست؟ یا دلایل دیگری مانند نبود فرهنگ مناسب برای حضور زنان در فضای عمومی را باید عامل موثر دانست؟

راستش فکر می‌کنم همه‌ی گزاره‌هایی که گفتید نادرست هستند! این تصوری کمابیش کلیشه‌ایست که از نویسندگان زن‌گرای اروپایی برخاسته و بی‌دلیل به قلمرو ایران زمین فرافکنده شده است، بی آن که اعتبارش حتا در همان قلمرو اروپایی هم تایید شده باشد. باید از معتقدان به این دیدگاه پرسید که بر مبنای چه شواهدی فکر می‌کنند فضاهای شهری ایران بر مبنای طرد زنان از قلمرو عمومی تاسیس شده است؟ چه داده‌ی تاریخی یا الگوی مکانی در شهر چنین تصوری را تایید می‌کند؟ و این که اصولا مگر ممکن است نیمی از جمعیت یک شهر از فضاهای عمومی طرد شده باشند؟ آن هم در ایران زمین که بخش عمده‌ی ساختهای مکانهای مسکونی شهر –از جمله مفهوم محله- بیشتر ماهیتی زنانه دارد تا مردانه. در عصر پیشامدرن اصولا مردان بوده‌اند که برای کار در کشتزارها، بازرگانی یا جنگ از حریم شهر خارج می‌شده‌اند و به همین خاطر اداره و ساماندهی بدنه‌ی مکانهای شهری در دست زنان بوده است. به همین خاطر هم تقریبا در همه‌ی تمدنها دلالتهای استعاری مربوط به شهر زنانه است. یعنی هر شهری ایزد نگهبانی داشته که زنی بوده است و حمله به شهر همچون تهدید ایزدبانوی مادر شهر تفسیر می‌شده است. این مفهوم به شکلی تعمیم یافته در قالب مام وطن و انگاره‌ی کشور به مثابه مادر یا زن همچنان باقی مانده است.

 با مدرن شده و پیشرفته تر شدن شهرهای ایران می توان گفت فرصتی برای در نظر گرفتن زنان در ساختارهای شهری و مهیا کردن فضاهای شهری برای حضور هرچه بیشتر و راحت تر آنها به وجود آمد؟ یا نه همچنان فرهنگ غالب بر باورهای ما مانع از تغییر ساختارها می شد؟

بی‌شک دوران مشروطه زمانه‌ای پرجنب و جوش است که با رهاسازی نیروهای اجتماعی نهفته همراه بوده است. اما باز هم فکر می‌کنم درباره‌ی طرد زنان از فضای عمومی اغراقی و بدفهمی‌هایی صورت گرفته است. کافی است منابع تاریخی – و نه خیالپردازی‌های مسافران اروپایی در ایران- را بخوانیم تا ببینیم که پیش از انقلاب مشروطه هم زنان در همه‌ی میدانهای عمومی نقشی فعال و اثرگذار داشته‌اند. در جریان خود انقلاب مشروطه هم زنان در هردو اردو نقشی بسیار فعال داشته‌اند و اصلا چنین نبوده که همه‌ی جنبشهای زنانه هوادار مشروطه بوده باشند. در واقع مهمترین و نیرومندترین نهاد سیاست زنانه که شبستان (حرم شاه) باشد خیلی سفت و سخت هوادار استبداد و مخالف مشروطه بوده است. در کنارش جنبشهای آزادی زنان که به تاسیس مدارس دخترانه‌ی جدید منتهی شد را هم داریم که بنیانگذاران آن هم اغلب زنان بوده‌اند. یعنی این تصویر که زنان تا پیش از دوران مشروطه در خفقان و انزوا بوده و بعد یک دفعه فعال شده‌اند، نادرست است. در کل نیروهای اجتماعی مردانه و زنانه در ایران به دنبال جنبش مشروطه تحولی ساختاری را تجربه کرده و ساماندهی مجددی یافت و اثرگذاری عمیقتری را به دست آورد که درباره‌ی زنان و مردان ساختار و اهداف و شاخه‌هایی متمایز داشت.

 به نظر شما وضعیت کنونی شهرهای ایران در رابطه با در نظر گرفتن حضور زنان و نقش دادن به آنها در ایجاد ساختارهای شهری چگونه است؟

یک نکته را باید بگویم و آن هم این که احتمالا هیچ دوره‌ای از تاریخ ایران به قدر زمانه‌ی ما به دست زنان شکل نگرفته است، و این الگو کمی دیرتر، وقتی پژوهشگران فاصله‌ای زمانی با امروز بگیرند، بهتر نمایان خواهد شد. در دوران ما تحول‌هایی بسیار اثرگذار و مهم را در پویایی جمعیت زنانه می‌بینیم که بی‌سابقه بوده و پیامدهایی نامنتظره خواهد داشت. جلو زدن دختران از پسران در تحصیلات عالی، استقلال مالی زنان، بی‌دوام شدن ازدواجها و بنابراین افزون شدن شمار زنان سرپرست خانوار، انقلاب رسانه‌ای و مستقل شدن ارتباطات دختران از روابط خانوادگی‌شان، و آزادی جنسی‌ای که به دنبالش تحقق یافته، و مقاومت مدنی و سیاسی زنان در برابر فشارهای ایدئولوژیک و تعصب‌های مذهبی عناصری هستند که بخش عمده‌ای از زیست‌جهان امروز ما را شکل داده‌اند، و چون ما در بطن آن قرار داریم و به آن عادت کرده‌ایم تحلیل کردن‌اش برایمان دشوار است.

 در نظر گرفتن زنان در ساختارهای شهری و بهره مندی از آنها در مدیریت، ساختن و طراحی شهر از نظر شما بیشتر نیازمند تغییر فرهنگ ما است یا نیازمند فعالیت بیشتر زنان و تغییر نگرششان در رابطه با حضور در جامعه؟

یک نکته که باید بدان توجه داشت آن است که بر خلاف تصور نویسندگان زن‌گرا، جریانهای زنانه لزوما ترقی‌خواه و پیشرو نیستند. در واقع اگر به منابع تاریخی بنگریم می‌بینیم که در کنار بسیاری از جریانهای اجتماعی زنانه که پیشرو و دگرگون‌طلب هستند، متعصب‌ترین و محافظه‌کارترین جریانها هم باز به زنان تعلق دارند. یعنی آن لایه‌ای از زنان که به جایگاه‌های قدرت دست می‌یابند، در پذیرش قواعد نظم مستقر و پاسداری از آن متعصبانه‌تر و فرمانبردارانه‌تر از مردان عمل می‌کنند. مشابه این ماجرا را در عصر مشروطه داشتیم که شبستان شاهان قاجاری کانون دسیسه بر ضد دولتمردان مشروطه‌‌خواه بود، و امروز هم به نظرم مشابهش را در ظهور طبقه‌ای تازه از مدیران زن در جایگاه‌های رسمی می‌بینیم که اغلب از مردانِ همکارشان محافظه‌کارتر و گاه واپس‌گراتر عمل می‌کنند. اما خوشبختانه همواره یک موازنه‌ای در این جریانها برقرار است و در مقابل این گروه زنانه‌ی کوچک اما قدرتمند و محافظه‌کار، گروههای متنوع‌تر و بزرگ‌تری از زنان تحول‌خواه را هم می‌بینیم، و تاریخ نشان داده که همیشه دومی‌ها بر اولی‌ها غلبه می‌کنند!

همچنین ببینید

ناموس ،حق و داد

مقاله‌ای درباره‌ی تبارشناسی «ناموس» که در نشریه‌ی  «رسانه‌ی فلسفه و فرهنگ»، سال اول، شماره‌ی دوم، زمستان ۱۴۰۰، ص:۱۷-۲۰، منتشر شد...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *